در سالگرد انقلاب ربوده شدهی میهنمان، سخن این است، آیا آن انقلاب مرده و خاكستر شده یا در مداری بسا بالابلند، و در شكلی بسا نوین به حیات و حركت خود
ادامه میدهد؟
آیا آن دستهای شعلهور و عزمهای آهنین كه صحنههای غرورمند و حماسی روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن را خلق كردند، از پویش و تپش بازماندهاند؟ یا در كار افكندی طرحی از سپیدهدمان محتوم در جبین این شب تاریكاند؟
آیا خلق ایران به استبداد مذهبی تمكین كرده؟ یا در جستجوی حقیقت خورشید ـ با تحمل رنجی شگفت ـ دست در گدازههای آن انقلاب كرده است و اخگرهای هنوز سرخ را در كوچههای اعتراض پرواز میدهد
پاسخ در یك كلام این است: «هرگز!»، «آن انقلاب نه مرده و نه خاكستر شده»، جوانتر از هر گاه ادامه دارد. آنچه رژیم تحت عنوان خود ساختهی «فتنهی ۸۸» از آن پرهیز میدهد و میهراساند، اذعانی ناخودآگاه به زنده بودن قیام در زیر پوست اختناق است. با این تعبیر، حتی یك روز خلق قهرمان ایران از قیام زایی، جنبش آفرینی، شكوفایی، حركت و سیلان بازنمانده است. شكوه خلق را باید در سیمای پیشتازانش نگریست. از فردای انقلاب ضدسلطنتی، جنبش رهاییبخش در ایران نه تنها از تب و تاب نیفتاده، بل به مداری عالی ارتقاء پیدا كرده است
پویش صد و اندی ساله برای دستیابی به گوهر خون نهفت آزادی اینک در قامت سازمان مجاهدین خلق ایران و آلترناتیو سیاسی آن یعنی شورای ملی مقاومت تبلور تبلور پیدا کرده است. رزم آوران این سازمان، چکیدهی تاریخ مبارزات صد و اندی سالهی خلق ایران هستند. این است بازوی استوار و پراقتدار ملتی است که هیچگاه تسلیم دیکتاتوری و استبداد با هر پوش و شعاری نشده و نخواهد شد. از نخستین روزی که آرمانهای آزادیخواهانهی مشروطیت در قامت خیابانهای میهنمان جوانه زد و از نخستین سرهای پرشوری که بر دارِ استبداد ترانهی ایستادگی را زمزمه کردند، تا امروز شعار همان است و هدف همان. به اقتضای شرایط روز و پیچیدگی تحولات، تنها چهره ها عوض شدهاند. دشمن همان دشمن است، همان محمدعلی میرزای آویزان غبغبِ چهره عبوسِ جلوس کرده بر تخت استبداد با همان حامیان مشروعه طلب شریعت پناه ریاییاش، فضل الله نوری و میرهاشم دوه چی و در مقابل آنان، مرکز غیبی و مجاهدان جان بر کف تبریز، سرداران آزادی ستان، ستار و باقر؛ و البته خیل میوهچینان و خائنان به آزادی
جلوتر میآییم، رضاخان میر پنج است و در مقابل استبداد تازهنفس او، تفنگ غران میرزای دلاور جنگل، مجاهدین پاکدامن و پاکباز، و نیز شیخ محمد خیابانی و کلنل تقی خان پسیان... هنوز تاریخ صد ساله ادامه دارد. محمد رضا شاه است و در دست او، قراردادهای ننگین حراج میهن و در نقطهی مقابل، نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق و همسنگر غیرتمندش، دکتر حسین فاطمی و البته باز خیل خائنان و مشروعه پناهان و چماق به دستان، از کاشانی مدافع «بیضهی اسلام»گرفته تا حزب تودهی در «محذوریت خطیر»
تاریخ باز ورق میخورد. نهضت و قیام ملت ایران آنی فرو کش نمیکند. این بار، نیاز به سامان و سازمان، نیاز به رهبری رادیکال و کادرهای همه جانبه، نیاز به مبارزهی مکتبی، نیاز به استراتژی و سیاست مشخص، مبارزه ملت ایران را در دو سازمان انقلابی بنامهای «مجاهدین خلق ایران» و «چریکهای فدایی خلق ایران» کانالیزه میکند. مبارزه وارد فاز نوینی میشود دیگر استبداد در لباس شاه، با تاج مرصع و شنل و کمربند و چکمه، جواب ندارد. این هیبت به قدری منفور است و دستگاه ساواک او آن قدر بدنام است که ادامهی وضع ممکن نیست. ورود عنصر سازمانیافتهی سلاح، جنبش را وارد مراحل نوینی کرده و انقلاب در چشم انداز نزدیک است. بهترین راهکار، از دید دشمن، سرقت انقلاب و سوق آن به کانالهای انحرافی و نیز تعویض لباس استبداد است. خمینی، عمامه را جایگزین تاج، عبا را جای نشین، شنل و نعلین را ما به ازای چکمه بر تن میکند و سوار بر موج مشروعیت انقلاب ضد سلطنتی و احساسات مذهبی و صادقانهی مردم میشود. نخستین کار او، قلع و قمع آزادی و ذبح فرزندان راستین انقلاب است. البته درایت و هوشیاری مجاهدین در دوران کار افشاگرانهی سیاسی، اجرای این تصمیم خمینی را به تأخیر میاندازد و برای صفآرایی اصلی، زمان میخرد
خرداد۶۰ زمان افروختن شرارههای این رویارویی است. آغاز کننده البته باز هم خمینی است. اما جنبش به مرحلهی دیگری گام مینهد. صورت مسألهی جنبش ایران، پس از ۳۰ خرداد، چیزی نیست به جز نبرد بیامان آزادی و استبداد؛ استبدادی که به لباس دین درآمده تا دست باز برای سرکوب هرچه آزادی و آزادیخواه در میهن ما داشته باشد و برای سالیان دراز، اندیشهی انقلاب و خیزش را به محاق ببرد. «دزد انقلاب» برای جامهی عمل پوشاندن به این خواستش درست از شعارهایی سوءاستفاده میکند که شعارهای اصلی انقلاب است. اما نسلی که سوگند خورده که مقهور نشود، با گوشت و پوست و استخوان، به مقاومت برمیخیزد
این مقاومت در پیکرهی پولادین ارتشی در تبعید، خود را سازمان می دهد. سی و پنج سال یورش مداوم خمینی، اخلاف او و سلسلهی شقاوت و جنایتشان نمی تواند آن را از پای درآورد. حتی زد و بند و ارزان فروش کردن سرمایههای ملت ایران برای گنجاندن این مقاومت در لیست تروریستی و نیز توسل به نیروی خارجی در بحبوحهی جنگ در عراق و بمباران و خلع سلاح آن، راه به جایی نمیبرد بلکه بیشتر موجب گسترش و اعتلایش میشود. راستی چرا؟
جواب کاملا روشن است. همانطور که دیکتاتوری مذهبی، بازماندهی سلسله یی از استبداد شاهی و شیخی در میهن ماست. این مقاومت نیز پیشینهیی تابناک دارد. پشتش به کوه بیش از یك قرن مبارزه و دستاورد انقلابی بند است. قلهیی است که دامنههای تناور آن در قلب و ارادهی خلق و تاریخ ایران قرار دارد
این ارتش، بازوی مسلح و پر اقتدار همان انقلاب ۲۲ بهمن است. این مجاهدان، نوداگان همان حنیفنژادها، رضاییها، جزنیها، پویانها، خیابانیها، کوچک خانها، ستارها و باقرها هستند. اگر این گامها، کوبان و پر طنیناند، اگر این قامتها، رشید و بالابلندند، اگر در این نگاهها، تلاٴلو و صلابت خیره کنندهیی دیده می شود، به خاطر قرار گرفتن در نوک پیکان صد سال و اندی جنبش ظفرنمون ملت ایران است. دشمن این حقیقت را می خواهد بپوشاند. این بزرگٍ پراهمیت را میخواهد کوچکٍ ناچیز جلوه دهد
اشرف در تكثیر، اشرف بازتاب یافته در هزاران كانون خیزش، امروز نه تنها خیابانهای شورشی تهران در قیام ۲۲ بهمن، نه تنها سمبل تب و تاب دانشگاه تهران، نه تنها جنگل سبز گیلان و طبل بیداری باروت، نه تنها محلهی سرخرایتِ امیرخیز و... که تمامی اینهاست. اینها را تمام، در خود دارد. دشمن از این میترسد. دشمن از برق نگاه رزم آوران وحشت دارد. او حتی از شهیدان خفته در مزار مروارید، از یادمانها و عكسهایشان وحشت دارد. او با بكار بستن انواع تهدید و تطمیع میخواهد ما تعطیل کنیم. پراکنده باشیم. لباس رزم نپوشیم. رژه نرویم و نظمی آهنین را به نمایش نگذاریم. او از دیدن چهرههای پر صلابت زنان مجاهد بر خود میلرزد؛ و باید بلرزد
ما چه میگوییم؟ ما هستیم، خواهیم بود. بودٍ ما ترجمان نبود دشمن ماست. ما ایرانیم، او انیران. ما هستیم با هزاران اشرف و بهمن دیگر. ماییم همان بهمن آفرینان آلاله پوش، سرنوشت سازان سپیده آفرین. این نبردیست تا دقیقهی پیروزی. این نبردیست برای برافراشتن دوبارهی ایران، سرزمین خجستهی شیر و خورشید، در مدار تمدن، صلحدوستی، پیشرفت و آزادی
***
آری، باید دوباره «از پلههای بلند غرور»، «بگیریم دست هم را» و «با ردای سپیده»، « به رقص برخیزیم» تا «طنین ضربهی برخاستن بزرگ» تكرار شود. به یاد داشته باشیم كه تن خلق قهرمان ایران كوه دماوند است؛ با غرورش تا عرش؛ تن او «جنگل بیداریهاست/ همچنان پا برجا»
تن تو كوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنهی دژخیمان نتواند هرگز
كاری افتد از پشت
تن تو دنیایی از چشم است
تن تو جنگل بیداریهاست
هم چنان پابرجا
كه قیامت
ندارد قدرت
خواب را خاك كند در چشمت
تن تو آن حرف نایاب است
كز زبان یعقوب
پسر جنگل عیاریها
در مصاف نان و تیغهی شمشیر
میان سبز
خیمه میبست برای شفق فرداها
تن تو یك شهر شمعآجین
كه گل زخمش
نه كه شادی بخش دست آن همسایه است
كه برای پسرش جشنی برپا دارد
گل زخم تو
ویران گر این شادیهاست
تن تو سلسلهی البرز است
اولین برف سال
بر دو كوه پلكت
خواب یك رود ویرانگر را میبیند
در بهار هر سال
دشنهی دژخیمان نتواند هرگز
كاری افتد از پشت
تن تو
(۱)نیایی از چشم است
ع. طارق
پانویس: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. خسرو گلسرخی