هفتم آبان ماه (بیست و نهم اکتبر )

روز جهانی کورُش بزرگ


از روزگار کودکی کوروش بزرگ جز آنچه که برخی از نویسندگان یونانی نوشته اند، آگاهی چندانی در دست نیست، در استوانه یی که در سال 1879 زایشی در بابل بدست آمد، کورُش بزرگ در باره ی خود چنین گفته است:

من، کورُش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکَد، شاه چهار گوشه جهان، پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوه ی کورُش، شاه بزرگ، شاه (شهر)انشان، نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، از تخمه ی پادشاهی جاودانه، آن که پادشاهیش را خداوند ( مردوک) و نبو Nabû دوست می دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند…

جای اندوه بسیار است که از نوشته های نیاکان ما، یادگار ارزشمندی از کورُش بزرگ برجای نمانده است، چنانچه می دانیم در پی یورش تازیانِ مسلمان همه ی نامه ها و نامه سراهای ایرانی دستخوش آب و آتش شدند و دسترنج سدها سال کار و کوشش و پژوهش نیاکانِ فَرمَند ما همه در کام دیو خشم خونین درفش مسلمانان از میان رفتند . سرزمینی که نیایش سو (قبله گاه) دانشمندان بزرگ جهان بود، در پی زشتکاریهای داعشی های مسلمان آنچنان از داده های دانش تهی گشت که فردوسی بزرگ تنها سیسد سال پس از چیرگی اسلام بر ایران نه تنها نیاکان هخامنشی خود را نمی شناسد، ونکه از اشکانیان نیز که پس از سلوکیان بیش از چهارسد سال بر سرکار بودند چیزی نمی داند:

کنون ای سراینده فرتوت مرد

سوی گاهِ اشکانیان باز گرد

چه گفت اندر آن نامه ی راستان

که گوینده یاد آرَد از باستان

پس از روزگار سِکندر جهان

چه گوید کرا بود تخت مِهان

چنین گفت داننده دهگان چاچ

کزان پس کسی را نبُد تختِ عاج

بزرگان که از تخم آرَش بُدند

دلیر و سبکسار و سرکش بدند

نُخُست اشک بود از نژاد غُباد

دگر گُرد شاپور خسرو نژاد

ز یک دست گودرز اشکانیان

چو بیژن که بود از نژاد کیان

چو نرسی و چون اُورمَزد بزرگ

چو آرش که بُد نامدار ستُرگ

چو زو بگذری نامدار اَردَوان

خِردمَند و با رای و روشن‌روان

چو بنشست بهرام ز اشکانیان

ببخشید گنجی به ارزانیان

ورا خواندند اردوان بزرگ

که از میش بُگسَست چنگال گرگ

ورا بود شیراز تا اسپهان

که داننده خواندش مرز ِمهان

به استخر بُد بابک از دست اوی

تنین خروشان بُد از شست اوی

چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان

نگوید جهاندار تاریخشان

کزیشان جز از نام نشنیده‌ام

نه در نامه ی خسروان دیده‌ام

«... آنچه از تامل در تاریخ بر می آید این است که عربان هم از آغاز حال، شاید برای آن که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را چون حربه ی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد بر آمدند زبان ها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد . بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران، به خط و زبان و کتاب و کتابخانه بر خوردند با آنها سخت به مخالفت بر خاستند ... نوشته اند که وقتی قتیبه بن مُسلم، بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ در امان نمی گذاشت و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه مردم رفته رفته اُمی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها فراموش شد و از میان رفت...» (عبدالحسین زرین کوب - دو قرن سکوت - در رویه 115 )

« ... بدین گونه شک نیست که در هجوم تازیان بسیاری از کتابها و کتابخانه ی ایران دستخوش آسیب فنا گشته است. این دعوی را از تاریخها میتوان حُجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تایید میکنند . با اینهمه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند! این تردید چه لازم است! برای عرب که جز با کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی دانست، کتابهایی که از آنِ مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ی ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانانِ آن روزگار آشنایی با خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد . تمام شواهد نشان می دهند که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده است . در این صورت جای شک نیست که در آنگونه کتابها به دیده ی حُرَمت و تکریم نمی دیده است... نام بسیاری از کتابهای عهد ساسانی در کتابها مانده است که نام و نشانی از آنها باقی نیست، حتی ترجمه های آنها نیز که در اوایل عهد عباسی شده است از میان رفته است. پیدا است که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتابها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتابها نیز همین است . ( عبدالحسین زرین کوب – همان)

« وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عُمرابن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست . عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها راهنمایی است، خداوند برای ما قران را فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست، خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است!... از این سبب آن همه کتابها را در آب یا در آتش افکندند و از میان بردند». (ابن خلدون، مقدمه، چاپ مصر رویه 285 )

« ... از این موضوع نباید حیرت کرد چون قبل از اسلام مردم عربستان بی سواد بودند و بعد از اسلام نیز مدتها طول کشید تا که این مردم علاقه به خواندن و نوشتن پیدا کردند و قبل از اسلام در زبان عربی کلمه ( کتاب ) وجود نداشت و اولین مرتبه در زبان عربی کلمه ( کتاب ) با قران آمد، اعراب صدر اسلام طوری نسبت به کتاب بدون علاقه بودند که چند کتابخانه بزرگ آن زمان را بعد از غلبه بر کشورهایی که کتابخانه در آنجا بود سوزانیدند . (کورت فریشلر، امام حسین و ایران، برگردان ذبیح الله منصوری، رویه 40)

«... در عرصه ی فلسفه و علوم نیز ایران، قبل از حمله اعراب از مراکز مهم فرهنگ و تمدن جهانی بشمار می رفت . در این دوره دانشِ طب، ریاضیات، نجوم، فلسفه و هنر موسیقی رواج داشت. بسته شدن مدرسه ی آتن و مهاجرت عده یی از فلاسفه یونان به ایران و بویژه ترجمه آثار فلاسفه و دانشمندان یونانی به پهلوی، باعث غنای فرهنگی و علمی جامعه شده بود . دانشگاه گُندی شاپور ( نزدیک دزفول = شوشتر ) یکی از مراکز علمی آن زمان بود که بخاطر تجمع معروفترین و بزرگترین فلاسفه، اطبا، و دانشمندانِ ایرانی و خارجی، دارای اهمیت علمی بسیار بود . در این دوران، قبایل عرب از فرهنگ نازلی بر خوردار بودند و به خط و کتابت و علم و دانش آشنایی نداشتند. شرایط سخت اقتصادی و علاقه اعراب به زندگی قبیله ای فرصتی برای رشد و پرورش اندیشه ها باقی نمی گذاشت. بعد از اسلام نیز نوعی ممنوعیت و تعصب مذهبی باعث شد تا اعراب مسلمان، هیچ چیز – بجز قران را لایق خواندن ندانند . اعتقاد باینکه: « قران ناسخ همه ی کتب، و اسلام ناسخ همه ی ادیان و اندیشه هاست ( ان الاسلام یهدم ماکان قبله ) و هیچ دانشی نیست که در قران نباشد ( لارطب و لایابس الافی کتاب مبین) باعث شد تا اعرابِ مسلمان به آثار علمی و ذخایر فرهنگی سایر ملتها بدیده حقارت و دشمنی بنگرند. با چنین خصلت قبیله یی و احساس و اندیشه یی بود که اعراب مسلمان پس از حمله و اشغال کشورهای متمدن ( مانند ایران و مصر ) بی درنگ به نابود کردن ذخایر علمی و فرهنگی ملل مغلوب پرداختند آنچنانکه در حمله به مصر کتابخانه ها را به آتش کشیدند و محصول تمدن و فرهنگ چند هزار ساله ی این ملت باستانی را به تون حمام ها افکندند بطوریکه مدت شش ماه حمامهای مصری از سوختن این کتابها گرم می شد . یاقوت حموی سیاح عرب – تعداد حمامهای مصر در این زمان را چهار هزار ذکر کرده است که می توان از این رقم به کثرت کتابهای سوخته شده پی برد . در حمله به ایران نیز اعراب مسلمان از همین « سیاست آتش » استفاده کردند بطوریکه کتابخانه های ری و جندی شاپور را به آتش کشیدند زیرا عمر نیز معتقد بود که با وجود قران مسلمین را به هیچ کتاب دیگری احتیاج نیست...» ( علی میرفطروس- ملاحظاتی در تاریخ ایران – رویه های 25 تا 27)

آنچه که در ایران و بابل از کورش بجای مانده، سنگ نوشته ها و گل نوشته های زیر هستند:

1- گزاره یی با سه زبان و سه دبیره ی پارسی باستان – ایلامی و بابلی از زبان کورُش بزرگ بر پیشانی سنگ نگاره ی او در پاسارگاد که می گوید:

اَدم کوراش خشَه یَثیا هَخَه مَنَه شیا [ منم کورش پادشاه هخامنشی].

2- سنگ نبشته ی شاهنشاه داریوش بزرگ در بیستون (که درآن از کمبوجیه و بَردیا بنام پسران کورش نام برده است)

3- گِل نوشته یی که بابلیان درباره پیروزی مهرآمیز کورش بر بابل نوشته‌اند.

4- گِل نوشته یی که از [نَبونَئید Nabonidus ] (شاه بابل) یک سال پیش از گشودن بابل بدست کورش

بجای مانده‌ و در آن از کورش یاد شده است.

5- گِل ‌نوشته‌های دیگری‌‌ که در بابل به دست آمده اند که بیشتر در پیوند با کارهای اداری و کشورداری هستند.

آنچه که ما از کورُش بزرگ می دانیم از راه نوشته های هرودوت، گزنفون و کتزیاس است، افزون بر اینها، کسان دیگری مانند: دیودور سیسیلی، افلاتون، آشیل، پلوتارک، کرنلیوس، تاسیتوس(تاسیت کارنامه نویس رومی)، ژوستین، هگل، ماکیاولی، ویل دورانت، کنت دوگوبینو، اسکاریگر، گیرشمن... نیز از کورُش نام برده و کُناک شاهانه ی او را ستوده اند.

در میان کارنامه نویسان ایرانی هم کسانی از کورُش یادی به میان آورده اند، ولی از درونمایه ی سخن و شیوه یاد کرد آنها پیداست که کمترین شناختی از کورُش و کارنامه ی درخشان او نداشته اند، به چند نمونه از اینگونه یاد کردها از سوی کارنامه نویسان ایرانی پس از اسلام نگاه می کنیم تا ژرفای اندوهبار بیگانگی ایرانیان نسبت به کارنامه ی درخشان نیاکان ورجاوند خود را در یابیم:

«... پس از فریدون پسر اثقابان پسر جمشید، مُلک هفت اقلیم یافت و بیوراسب را بگرفت و چنانکه گفته شده در کوه دماوند به بند کرد...پایتخت فریدون بابل بود و این اقلیم را بنام یکی از دهکده های آن نامیده اند که بابل نام دارد! و بر ساحل نهرهای فرات در سرزمین عراق به یک ساعت فاصله از شهر معروف، جسر بابل و رود نرس است که جامه ی نرسی منسوب بدانجاست... در این دهکده چاهی بزرگ هست که به چاه دانیال پیمبر علیه سلام معروف است ... بموجب حکایت خدای تعالی که این دهکده را بابل نام داده دو فرشته هاروت و ماروت نیز که نامشان به قران هست در همین دهکده اند.( مسعودی – مروج الذهب - رویه 219)

«... به سال دوازدهم پادشاهی زو تهماسب، پسر کمجهور، پسر عداسته، پسر رابریج، پسر راع، پسر ماسر، پسر یود، پسر منوچهر شاه بر او غلبه یافت و از پس چنگهای بسیار او را شکست داد و کسانش بکشت و یرانی های افراسیاب را آباد کرد.... ( همان - رویه 22)

«... پس از کیخسرو پسر سیاوش، پسر کیکاوس پادشاهی به لهراسب پسر قنوح، پسر کیمس، پسر کیناسه، پسر کیقباد شاه رسید که دیار آباد کرد و با رعیت رفتار نیکو داشت و با همه عدالت کرد .

چند سال پس از پادشاهی لهراسب بنی اسراییل از او رنجها دیدند که آنها را در شهرهای پراکنده کرد با آنها حکایتها داشت که نقل آن به درازا می کشد. بسیاری از مطلعان گفته اند که بُخت النصر ( نبوکد نصر) از جانب این پادشاه مرزبان عراق و مغرب بود و همو بود که شام را بگرفت بیت المقدس را بگشود و بنی اسراییل را اسیر کرد و کار وی در شام مغرب مشهور است و عامه او را بُخت النصر نامند و غالب اخباریان و قصه پردازان در اخبار وی مبالغه کنند و در وصفش اغراق گویند ، اما او فقط مرزبان ملوک مذکور بود ...وی اسیران بنی اسراییل را به مشرق برد و با زنی دینازاد نام از آنها ازدواج کرد که موجب بازگشت بنی اسراییل به بیت المقدس شد. گویند دینازاد برای لهراست پسر گشتاسب فرزند آورد و جز این صورتهای دیگر نیز گفته اند و اینکه همای از طرف مادر از نژاد بنی اسراییل بود. گویند لهراسب، سناخریب( پادشاه توانمند آشور) را که در عراق جانشین وی بود بجنگ بنی اسراییل فرستاد که کاری از او ساخته نشد و بجای او بُخت النصر را فرستاد ....پس از لهراسب پسرش بشتاسب به پادشاهی رسید . مقر او بلخ بود بسال سی ام پادشاهی او زرادشت پسر اسبیمان سوی وی آمد. گویند وی زرادشت پسر بورشسف پسر فذارسف پسر هجدسف پسر ححیش پسر بائیر پسر ارحدس پسر هردار پسر اسبیان پسر واندست پسر هایزم پسر ارج پسر دورشزین پسر منوچهر شاه بود! وی اهل آذربایجان بود وی پیمبر مجوس است و کتاب معروف هم آورده که بنزد عامه بنام زمزمه! معرف است و بنزد مجوسان نام آن بستاه است .بنظر ایشان زردشت معجزات محیرالعقول آورده و از اتفاقات کلی و جزیی جهان پیش از حدوث آن خبر داده است ( همان - رویه های 222 تا 224)

«... پس از او بهمن پسر اسفندیار به پادشاهی رسید با رستم فرمانروای سیستان جنگهای بسیار داشت تا رستم و پدرش کشته شدند. گویند مادر بهمن از بنی اسراییل از فرزندان طالوت شاه بود و همو بود که بخت النصر مرزبان عراق را سوی بنی اسراییل فرستاد و کار چنان شد که گفته ایم. پادشاهی بهمن تا وقتی بمُرد یکصد و دوازده سال بود. گویند وی بدروان پادشاهی خود باقیمانده ی اسراییل را به بیت المقدس فرستاد و اقامتشان در بابل تا هنگام باز گشت به بیت المقدس، هفتاد سال بود و در این ایام کورش ایرانی بود که در عراق از جانب بهمن پادشاهی یافت و آن هنگام بهمن به بلخ بود. گویند مادر کوروش از بنی اسراییل بود و دانیال اصغر ، دائی وی بود . مدت شاهی کورش سی و سه سال بود . در روایت دیگر هست که کورش پادشاهی مستقل بود نه از جانب بهمن، و این پس از انقضای پادشاهی بهمن بود و کورش از شاهان طبقه اول ایران بود و این در همه کتب تاریخ قدیم نیست. دانیال اکبر، مابین نوح و ابراهیم خلیل علیها سلام بود و همو بود که علم استخراج کرد... ( همان رویه های 255 و 256 )

« ... به پندار بعضی گبران فریدون با کوشک دختر ایرج پسر خود بخفت و دختری تولد یافت که نام وی فرکوشک شد و با فرکوشک بخفت و دختری آورد که نام وی زشک شد و با زوشک بخفت و دختری آمد که نام وی فرزوشک شد و با فرزوشک بخفت و دختری آمد که نام وی بیتک شد و با بیتک بخفت و دختری تولد یافت که نام وی ابرک شد و با ابرک بخفت و ایزک آمد و با ایزک بخفت و یرک آمد و با ویرک بخفت و متشخرفاع و به قولی منشخواربغ آمد و با دختری که مسحرک نام یافت و منشخواربع با مسحرک بخفت و منشخرنر تولد یافت و با دختری که منشر اروک نام یافت و منشخرنر با منراروک بخفت و منوچهر تولدیافت...(تاریخ الامم و الملوک -تاریخ طبری – پوشنه ی یکم رویه های 287 288)

«... هشام گوید: ظهور زرادشت که مجوسیان وی را پیمبر خویش پندارند، به روزگار بشتاسب بود و به پندار جمعی از علمای اهل کتاب زرادشت از مردم فلسطین بود! و خادم یکی از شاگردان ارمیا ( نام یکی از انبیاء یهود) بود و مُقَرِب او بود و با وی خیانت کرد! و دروغ گفت !که نفرینش کرد و لک و پیس گرفت!(بیچاره زرتشت!) و به دیار آذربیجان رفت و چون دین مجوس را بنیاد کرد و از آنجا پیش بشتاسب رفت که به بلخ مقر داشت و چون پیش وی شد دین خود وانمود بشتاسب دل در آن بست و مردم را به قبول آن وادار کرد و بر سر این کار از رعیت خود بسیار کس بکشت تا دین زرادشت را پذیرفتند!... (همان – پوشنه ی دوم - رویه 456)

« ... گویند بخت النصر که به جنگ بنی اسراییل رفت بخترشه نام داشت و مردی از عجم بود و از فرزندان گودرز، و بسیار مدت بزیست و عمرش از سیصد سال بیشتر بود و در خدمت لهراسب شاه پدر بشتاسب بود و لهراسب او را سوی شام و بیت المقدس فرستاد تا یهودان را از آنجا بیرون کند آنجا رفت و بازگشت و پس از لهراسب در خدمت پسرش بشتاسب بود و پس از او در خدمت بهمن بود و بهمن در شهر بلخ مقر داشت و بلخ را حسنا گفتند و همو بخت النصر را بفرمود تا به بیت المقدس برود و یهود را بیرون کندو سبب آن بود که فرمانروای بیت المقدس بر فرستادگان بهمن تاخته بود و بعضی از آنها را کشته بود و چون بهمن خبر یافت بخترشه را خواست و وی را شاه بابل کرد و گفت تا آنجا رود و از آنجا به شام و بیت المقدس در آید و سوی یهودان رود و مردان را بکشد و زن و فرزند به اسیری گیرد!. و گفت هر که را خواهد از اشراف و سران برای همراهی خویش برگزیند و وی از خاندان پادشاهی ، داریوش پسر مهری را که از فرزندان مادی پسر یافث پسر نوح بود برگزید و او خواهر زاده ی بخترشه بود!.. و هم کورش کیکوان را برگزید که از فرزندان غیلم پسر سام بود خزانه دار اموال بهمن بود با اخشویرش پسر کورش پسر جاماسب که لقب عالم داشت با بهرام پسر کورش پسر ویشتاسب. و بهمن این چهار کس را از خاندان وی و خاصان وی بودند همراه بخترشه کرد و سیصد تن از اساوره را با پنجاه هزار سپاه بدو پیوست و اجازه داد هر چه می خواهد مقرر کند..گروهی عظیم بر او فراهم آمد از جمله مردی از فرزندان سنخاریب شاه بود که به جنگ حزقیا پسر آحاز پادشاه شام و بیت المقدس و دیار شعیای پیمبر رفته بود ... سناخریب پسر داریوش بود که نسب از نمرود پسر کوش پسر حام پسر نوح داشت( همان- پوشنه ی دوم - رویه 457 )

«... و چون بلتشصر پادشاهی یافت کار وی آشفته شد. بهمن وقتی به مشرق رفت او را معزول کرد به جای وی داریوش مادی را که به ماذی پسر یافث پسر نوح انتساب داشت پادشاهی بابل نواحی مجاور چون شام و جاهای دیگر داد و او بلتشصر را بکُشت و سه سال در بابل و ناحیه شام پادشاهی کرد و پس از آن بهمن وی را عزل کرد کیرش غیلمی(کورش) را که از فرزندان غلیم پسر سام پسر نوح بود به جای وی نصب کرد....پس از آن یکی از خویشان بهمن به نام اخشورارش (خشایارشا) پسر کیرش پسر جاماسب که لقب عاد داشت پادشاهی بابل یافت... قوم بنی اسرائیل به سمت بیت المقدس بازگشتند و اینکار در زمان کیرش حاکم بابل که از جانب بهمن منسوب شده بود.. ( همان - پوشنه ی دوم 458 و 9 )

در بعضی اقوال گفته شده کورش هرگز پادشاهی نکرده بلکه از طرف کیقاوس و از طرف کیخسرو به حکومت خوزستان و آن نواحی که به بابل متصل می شده گمارده شده است (همان)

«... کورش سی و یک سال پادشاهی کرد و بر عراق و خراسان و ارمنستان و شام و فلسطین استیلا جست و در بلاد هند به جنگ رفت و پادشاه هند را بکشت... کورش با خواهر زوربابیل بن شلاییل پسر یواخین پسر یویاقیم ازدواج کرد. چون زفاف به انجام آمد مقام آن زن در نزد او بسی فراتر رفت و او را گفت: هر چه دوست داری از من بخواه. زن از او خواست که بنی اسرائیل را به اورشلیم بازگرداند و آنان را اجازت دهد تا آن شهر را عمارت کنند. کورش بنی اسراییل را گرد آورد و آنان را مخیر کرده گفت: هرکه دوست می دارد به اورشلیم رود و هر که می خواهد اینجا بماند . آنان که به سرزمین خود بازگشتند پنجاه هزار مرد بودند. افزون بر زنان و کودکان، چون به اورشلیم رسیدند زروبابل پادشاهشان شد و یشوع پسر یوزاداق رئیس کاهنانشان... این گروه اندک از بنی اسراییل در سال اول پادشاهی کورش به اورشلیم رفتند و همت به عمارت آن گماشتند...از آمیزش کورش با نسل داود اشعیای نبی پیش از اینها خبر داده بود... مقام دانیال روز به روز نزد کورش افزون می شد تا آنجا که سیاست کشور وی را بدو سپرد.. (فرازهایی از تاریخ مختصرالدول- گرگوریوس ابوالفرج بن اهرون (ابن العبری) برگردان عبدالحمید آیتی- رویه های 48 تا 64)

اشعیاء نبی در باره ی کورُش در تورات چنین گفته است:

« خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش که دست راست او را گرفتم تا بحضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم، تا درها بحضور وی مفتوح نمایم و دروازه ها دیگر بسته نشوند چنین می گوید: که من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای نا هموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید* و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را بتو خواهم بخشید تا بدانی که من یهوه که ترا به اسمت خوانده ام خدای اسراییل هستم... او شهر مرا بنا کرده اسیران را آزاد خواهد نمود اما نه برای قیمت و نه برای هدیه، یهوه صبایوت این را می گوید..». (اشعیاء نبی باب چهل و پنجم)

ابوریحان بیرونی در رویه ی 26 از آثار الباقیه عن القرون الخالیه در (جدول ملوک کلدانیان) از کورش نام می برد بی آنکه نگاهی به کارنامه ی او داشته باشد و در همانجا در رویه ی 296 می گوید:

«...گفته شده که صائبین حقیقی آنهایی هستند که در بابل از جمله کسانی که کورش و ارطخشاست به بیت المقدس حرکت دادند بازماندند...».

حمزه اسپهانی می نویسد:

«... در بغداد مردی از علمای یهود را دیدم که ادعا میکرد اسفار تورات را حفظ است از او شنیدم

پس از آنکه بخت النصر بیت المقدس را خراب کرد آن کسی که پس از هفتاد سال آن را دوباره آباد کرد حاکمی بوده که اسم او به عبرانی کورش است و یهود گمان کرده که او بهمن فرزند اسفندیار است... (تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء- رویه 69)

«... پس از خشایارشا کورش به حکومت رسید او تورات را آموخته و به دین یهود در آمده بود بنی اسرائیل از او اجازه خواستند که از بابل به بیت المقدس بروند... کورُش به آنها اجازه داد و کار دادگستری را به دانیال سپرد و همه کارهای خود را به او واگذار کرد دانیال نیز بیت المقدس را از نو آباد کرد و بنی اسرائیل توانستند بدان سرزمین بازگردند.» (علی بن اثیر- تاریخ کامل – پوشنه ی یکم)

بجز نامه های یونانی مانند تاریخ هرودوت و کورُش نامه (The Cyropaedia ) و گزارش کتزیاس، رساترین گزارش از کارنامه ی کورش بزرگ را در تورات ، نامه ی دینی یهودیان خواهیم یافت .

با ژرف نگری در چگونگی یاد کرد نویسندگان تورات از موسی که بزرگترین پیامبر، رهایی بخش و دادگذار یهود است و چگونگی یاد کرد آنان از کورش، جایگاه ورجاوند آن بزرگمرد ایرانی نزد یهودیان جهان به روشنی شناخته می شود:

«...پس موسی زن خود و پسران خود را برداشته ...» ( خروج 20:) (بدون هیچ برنام که نشان دهنده ی والامندی موسی باشد)

« و خداوند موسی را خطاب کرده گفت...» ( خروج 1:14)

«پس موسی سخن پدر زن خود را اجابت کرده... » ( خروج 24: 18)

«موسی نزد خدا بالا رفت..»( 3:19)

و سدها آیه ی دیگر همانند اینها در سراسر تورات... در برخی از برگردانها گاه برنام بنده ی خدا برای موسی بکار رفته است... ولی از کورش همواره با برنام هایی مانند: «کورش پادشاه فارس» – «شبان خداوند» و برتر از همه: «مسیح خداوند » یاد شده است .

فرنام مسیح در زبان عبری מָשִׁיחַ ماشیا دستکم دو آرش دارد، نخست: مَسح شده، آیینی که در آن روغن سپنتا(مقدس)که نشان روان ستوده(روح القدس) است بر سر پادشاهان و پیامبران بلند پایگاه یهود ریخته می شد نیایشگاه سلیمان و نان فطیر را با همین گونه روغن «مسح» می کردند تا ورجاوند و خجسته شوند، به چند نمونه نگاه می کنیم:

در کتاب خروج خداوند به موسی می گوید:

« برادر خود هارون و پسرانش را همراه او به آنها آراسته کن و ایشان را مَسح کن (روغن بر سرشان بریز) و ایشان را تخصیص و تقدیس نما تا برای من کهانت کنند» ( باب 28 آیه 41)

« از آنها روغن مَسح مقدس را بساز ، عطری که از صنعت عطار ساخته شود تا روغن مسح مقدس باشد* و خیمه ی اجتماع و تابوت شهادت را بدان مَسح کن» ( خروج باب سی ام آیه 25)

« و سموئیل به شاؤل گفت :خداوند مرا فرستاد که ترا مَسح نمایم تا بر قوم او اسراییل پادشاه شوی پس الان آواز کلام خداوند را بشنو.» ( کتاب اول سموییل، باب پانزدهم آیه ی یکم)

« عیسی به شمعون گفت: بخانه ی تو آمدم آب بجهت پایهای من نیاوردی ولی این زن پایهای مرا به اشکها شُست و به مویهای خود آنها را خُشک کرد* مرا نبوسیدی، لیکن این زن از هنگامی که داخل شدم از بوسیدن پایهای من باز نایستاد * سر مرا به روغن مَسح نکردی لیکن او پایهای مرا بعطر تدهین کرد» (انجیل لوقا- باب هفتم، آیه 44)

در آیین یهود، مسیح برنام پادشاهی از تخمه ی داوود است که با روغن مقدس از سوی خداوند مَسح خواهد شد تا بر دوازده تبار اسراییل فرمان براند و آنان را از هرگونه بد هنجاری وسیه روزگاری رهایی بخشد. باور به آمدنِ مسیح، یکی از شالوده های بنیادین یهودیت است. ابن میمون دانشمند نامدار یهودی آن را یکی از سیزده پایه ی دین یهود دانسته است.

با این دریافت از برنام یا عنوان مسیح خداوند که اشعیا نبی برای کورُش بزرگ بکار برده است، به آسانی می توان پایگاه ورجاوند آن شهریار خورشید چهر را نزد یهودیان جهان شناخت. افزون بر اشعیاء نبی، در بخشهای زیر نیز کُناک شاهانه ی کورُش با شیواترین سخنان ستوده شده است:

کتاب عزرا (عزرا) עֶזְרָא باب یکم: آیه های یک، دو، هفت و هشت. باب سوم: آیه هفت. باب چهارم: آیه های سه و پنج. باب پنجم: آیه سیزده، چهارده، هفده. باب ششم: آیه های سه و چهارده .

دوم تواریخ ایام: باب سی و ششم: آیه بیست و دو.

اشعیا نبی: باب چهل و چهار آیه بیست و هشت- باب چهل و پنجم: آیه یک.

کتاب دانیال نبی: باب یکم: آیه های بیست و یک و بیست و هشت. باب دهم: آیه یک.

کورُش در نوشته های یونانی

هرودوت کارنامه نویس یونانی در بیشتر زمینه ها رخدادهای تاریخی را چنان با افسانه آمیخته است که مرز افسانه و تاریخ شناخته نمی شود. آنچه را که در باره ی کورش در گزارش خود آورده به کوتاهی چنین است:

آستیاگ پادشاه ماد شبی در خواب دید که از تن دخترش (ماندانا) چنان آب روان گشت که سراسر آسیا را فرا گرفت! خوابگزاران گفتند از ماندانا فرزندی زاده خواهد شد که بر کشور ماد و کران تا کران آسیا فرمان خواهد راند.

پس از زاده شدن کورُش، آستیاک دوباره در خواب دید که از پیکر ماندانا یک نهال تاک رویید و بر کران تا کران آسیا شاخ و برگ گسترانید. خوابگزاران در گزارش این خواب گفتند نوه اش که از تخمه ی پادشاهی پارس است بر ماد چیره خواهد شد و سراسر آسیا را خواهد گرفت.

آستیاک کودک نوزاد را به دست یکی از سرداران سپاه بنام هارپارگ سپرد تا او را از میان بردارد، هارپاگ در اجرای فرمان شاه، کودک را به دست شبانی بنام میتراداد(مهرداد) سپرد... همسرِشبان که در همان روزها کودکی مرده زاییده بود، کورُش را گرفت و کودک بیجان خود را بدستِ شوی داد تا به هارپاگ نشان دهد که فرمان شاه بکار گرفته شد!.

سالها گذشت، کورُش ده ساله شد، روزی در یک بازی کودکانه همبازی هایش او را به پادشاهی برگزیدند، یکی از همبازی ها که از خانواده ی شاهی بود فرمان کورش را گردن ننهاد، کورش فرمان داد او را گوشمالی دهند، پدر کودک نزد آستیاگ دادخواهی کرد... کورش را به درگاه آستیاگ بُردند. آستیاک پرسید چرا این بچه را چوب زدی، کورُش گفت: من در آن بازی پادشاه بودم، او از فرمان من سر پیچید! زیر دستان همواره باید فرمان پادشاه را گردن نهند!

آستیاک با شنیدن این سخن بدانست که او باید نوه ی خودش باشد، از خوابگزاران پرسید که آیا هنوز هم باید نگران این کودک بود؟ خوابگزاران گفتند، رؤیای شاه، هم اکنون به انجام رسیده و کورُش در بازی کودکانه پادشاه شده است، پس نباید نگران آینده بود! آستیاگ آرام گرفت و کورش را نزد خانواده اش به پارس فرستاد. این کوتاه شده ی افسانه ی دبنگانه یی است که هرودوت در باره کورش بهم تنیده است.

برخی از پژوهشگران بپاس همانندی هایی که میان کیخسرو و کورُش، و افراسیاب و آستیاگ هست، کورُش را همان کیخسرو گمانیده اند! این برداشت درست نمی نماید. خاندان نیمه داستانی و نیمه تاریخی کیانی (کیخسرو) را نباید با خاندان تاریخی هخامنشی این همان گرفت. آنچه در شاهنامه از جنگهای کیانیان و شیوه ی فرمانروایی ایشان گفته شده و نیز زمان رُخدادها، و بسیار داده های دیگر، همانندی با کارنامه ی هخامنشیان ندارد، تنها همانندی میان آن دو این است که هر دو بر پدر بزرگ خود شوریده اند. از سوی دیگر می دانیم که کی برنام پادشاهان ایران خاوری است، برای هیچ‌یک از شاهان ایران باختری و جنوب باختری، (پادشاهان ماد و هخامنشی) در هیچیک از سنگ نبشته ها و گل نبشته های بجا مانده بچشم نمی‌خورد و برنام آنان همه جا "خشایَشْیَ" (= شاه) است.

دکتر مری بویس ایران شناس نامی در گزارش خود در این زمینه می نویسد:

«... مبحث مقام و شخصیت « کوی Kavi» در مورد روحانیت روزگار باستان، سبب دشواری است. در هند ودایی « کوی Kavi» شاعر لسان الغیب و خردمند و بصیر بوده است .

در ایران اصطلاح « کوی Kavi» و مشتقات فارسی میانه مانند « کو Kav » و « کی Kay» در موارد فراوان کاربرد داشته است . زرتشت از « کو Kav » ها که به تعالیم او با دشمنی نگاه می کردند به زشتی یاد می کند:


15/32

بدینسان،

کرپنها و کوی ها (کیانیان)

به دست همان کسانی که هیچگاه

برای آنها زندگی آزاد و دلخواه

روا نمی داشتند، تباه می گردند.

کسانی که در پرتو رسایی و جاودانگی،

به سرای منش نیک راه می یابند.

( گاتها سرودها مینوی زرتشن – گزارش دکتر حسین وحیدی)

اما ویشتاسب که پشتیبان او بود و سرانجام نیز دین او را پذیرفت نه تنها خود او لقب «کو Kav» را داشت بلکه نیاکان پیش از او نیز همین عنوان را دارا بوده اند.

در متن های مانوی که از نظر اصطلاحات به سختی وام دار زرتشتیان است این لقب، هم در مورد ایزدان و هم در مورد مردم به کار رفته است.

در روایات زرتشتی بجز یک مورد نفرین، از واژه ی « کی Kay» معنای (شاه) مستفاد می شده است، زیرا آشکار است که «کی ویشتاسب» و پیشینیان او نمونه ی عالی ترین« کوی ها»، شاهانی بوده اند که فرمانروایی را به ارث می برده اند.

کوی هایی که در برابر زرتشت قد برافراشته بودند خود را خردمند و بصیر می دانستند و وانمود می کردند که درکی مخصوص به خود از«غیب» دارند و حاضر نبودند که اندیشه های نو آورده ی زرتشت را بپذیرند.

زرتشت « کوی » های عنادگر را با « کرپن Karapan» و«اوسیج UsiJ » مربوط کرده است. از این آخری یکبار نام برده است و می توان آن را با « اوشیج » ودایی یکی دانست. در گات ها و در اوستای متاخر چند بار آمده است که همراه با «کوی» برای نفرین و لعنت دشمنان و بدخواهان زرتشت به کار رفته است. گمان می رود در اینجا مراد روحانیون فرقه ی « دیو پرست» بوده اند. هریک از این معانی در نظر گرفته شوند آشکار است مراد از«کرپن Karapan» روحانیون حرفه ای است و حال آنکه منظور از «کوی Kavi» و «اوسیج UsiJ» کسانی بوده اند که ادعای کرامات و قدرت پیش بینی داشته اند . طبیعی است که دشمنان و مخالفان آموزشهای نو ظهور زرتشت بایستی از میان اهل دین و مذهب بوده باشند...»(تاریخ کیش زرتشت – پوشنه ی یکم – برگردان همایون صنعتی زاده – رویه 25 )

واژه ی « کوی Kavi» که در سرودهای اشوزرتشت ورجاوند به زشتی از آن یاد شده برنام بسیاری از پادشاهان ایران مانند : کیکاووس – کی کُباد - کی گُشتاسب – کی سیاوش – کیخسرو و جز اینهاست، شک نیست که این برنام (=عنوان) یاد آور بخش شکوهمندی از تاریخ ایرانزمین است، ولی همچنانکه دکتر مری بویس نیز به درستی گفته، این واژه کاربردهای گوناگون داشته است، از این رو با دلیری می توان گفت «کَوی Kavi» هایی که زرتشت با آنان می ستیزد و به زشتی از آنان یاد می کند همان کیش بانان گروه های « دیو پرستان» بوده اند:

3/32

ای کژ اندیشان،

همه ی شما و همه ی آنانی که

با خیره سری شما را می ستایند،

دارای سرشتی زشت و نادرست و خود ستا

هستید،

و این کردار فریبکارانه است

که شما را در هفت کشور، به بدی

زبانزد کرده است.

4/32

بدین سان شما،

اندیشه ی مردم را

چنان پریشان و آشفته کره اید،

که بدترین کارها را انجام می دهند،

به دوستی با کژ اندیشان رو می کنند،

از اندیشه ی نیک دوری می جویند،

و از خرد خداوندی و راستی و پاکی می گریزند. (همان)

آنچه که از داده های تاریخ دانسته می شود این است که کورُش هنگامی که به بُرنایی رسید بر پدر بزرگ خود آستیاک شورید، او را از تخت پادشاهی ماد برداشت، دو تبار نیرومند ماد و پارس را همبسته کرد، کروزوس Croesus پادشاه لیدیه را شکست داد و به سوی سارد لشکر کشید و پس از گرفتن سارد به هگمتانه ( همدان) بازگشت و پس از آراستن سپاه به سوی «پارت» - « هرات» - «خوارزم» - « سُغد» - و دیگر بخش های خراسان وسیستان لشکر کشید و همه ی آن سرزمین ها را که تا آن زمان جداسر بودند بهم پیوند داد و یک شاهنشاهی بزرگ و نیرومند پدید آورد.

در آن هنگام شهر بابل در میانرودان کلانشهر خاورمیانه بود، کورُش در روز هفتم آبان ماه سال 539 پیشازایش، آن را گشود و همانجا فرمان جهان آرای خود را گردن آویز تاریخ کرد. این فرمان بر روی استوانه یی ساخته شده از گِل رُس، بزبان و دبیره ی میخی اکدی ( بابلی نو) نوشته شد و پس از پخته شدن در کوره های ویژه، برابر آیین پادشاهان بابل در زیر یکی از ستونهای کاخ جا گرفت تا برای دودمانهای آینده بیادگار بماند. آن گِل نوشته در ماه مارچ سال 1879 زایشی (برابر اسفند - فروردین ماه سال 1257-8 خورشیدی) بدستیاری هرمز رسام، باستان شناس آشوری تبار ایرانی در نیایشگاه اِسَگیلا Esagila از زیر خاک بیرون کشیده شد و هم اکنون در دیرینکده ی لندن نگهداری می شود.

پیشینه:

دبیران بابلی در نوشتن این فرمان از آیین هزار ساله ی سنگ نبشته های پادشاهان آشور و بابل پیروی کردند. پادشاهان آشور و بابل در اینگونه نوشته ها نه تنها از بازسازی پرستشگاه ها – کاخ ها – برج و باروها- آبراه ها و دیگر کارهای کشوری یاد می کردند، بلکه در شناساندن تبار خود، و نشان دادن پشتیبانی خدایان از شیوه فرمانروایی خویش بهره می گرفتند و آن نوشته ها را در پایه های ساختمانهای بزرگ جا می دادند به امید اینکه آیندگان آن را بیابند و راه آنان را در کارهای کشورداری پی بگیرند.

استوانه ی گِلی بُشکه مانندی که از کورُش بزرگ بر جای مانده، همانند دیگر نوشته هایی است که از روزگار فرمانروایی پادشاهان آشور و بابل از سده ی هشتم پیشازایش برجای مانده اند.

اینگونه استوانه های گلین بُشکه مانند تنها برای نوشتن فرمانهای شاهان به کار می رفتند و پس از پخته شدن در کوره های ویژه در پی ساختمانهای بزرگ در دل خاک جا داده می شدند تا برای دودمانهای آینده بیادگار بمانند. استوانه ی کورُش بزرگ نیز در راستای همین آیین بدست کاهنان نیایشگاه مردوک و رویداد نویسان بابلی نوشته و در زیر یکی از سازه ها به خاک سپرده شد.

اینگونه گِل نوشته های باستانی، به ویژه در آشور و بابل نو، با چند واژه ی همیشگی: « آنگاه که من...» آغاز می شد وبا گزارشی از کرد و کار پادشاه و رُخدادهای سالهای پادشاهی او پی گرفته می شد، ناگفته پیداست که پادشاه هرگز از یاد نمی بُرد که خود را برخوردار از پشتیبانی های همه سویه ی خدایان بداند و در گرامیداشت آنها بکوشد. استوانه ی کوروش بزرگ یکی از واپسین نمونه های اینگونه فرمانهای تاریخی است.

هُرمز رسام در یادداشت های خود از استوانه ی کورش بزرگ با نام: گرانمایه ترین دستاورد کاوش های باستانشناسی یاد کرده است.

این گرانمایه ترین دستاورد کاوشگران زمین، در ویرانه های جیمجیما در میانرودان پیدا شد و هنری راولینسون با خواندن آن دریافت که این گِل نوشته گزارش گشودن بابل بدست کورش بزرگ است. هرمز رسام از اینکه بخشی از این استوانه شکسته و از میان رفته، افسوس بسیار خورده است.

هرمز رسام باستان شناس آشوری تبار ایرانی و دستیار آستین هنری لایارد کسی که استوانه ی کورش را از زیر خاک بیرون کشید

ویژگی های استوانه ی کوروش بزرگ

استوانه ی کورش بزرگ در گذر زمان، شکسته و به دو پاره از هم جدا شد، پاره ی نخست همان تکه یی است که هُرمز رسام آن را در پی کند و کاو خود در جیمجیما بدست آورد، این تکه در بر گیرنده ی 35 رَج از فرمان کورش است، این تکه در همان سال (1879) به دیرینکده ی لندن رفت و با شماره BM90920 در آن دیرینکده جا گرفت. پاره دوم تکه ی کوچکتری به ‌اندازه ی 8.6 در 5.6 سانتی‌ متر است که تنها ده رَج از فرمان ( از رج 36 تا 43 ) را در بر گرفته و پیش تر در دیرینکده ی دانشگاه{ ییل Yale} در آمریکا نگهداری می شد. در سال 1971 « پاول – ریچارد برگر» در بررسی های خود دریافت که این تکه بخشی از همان استوانه کورش بزرگ است، در پی این دریافت، تکه ی کوچکتر به آیین سپردگانی به دیرینکده ی لندن فرستاده شد تا به تکه بزرگتر بپیوندد.

درازای این استوانه 22.3 سانتی ‌متر و پهنای آن 11 سانتی ‌متر است و نزدیک به بیست رج از 45 رج آن ساییده و یکسره از میان رفته اند.


زبان و دبیری استوانه

زبان و دبیره یی که فرمان کورش بزرگ با آن نوشته شد، بابلی نو است که در آن روزگار در آشور و بابل زبان ادب و دانش و فلسفه بود. نویسنده ی فرمان کورش به این زبان چیرگی بسیار داشته و شیوه ی بکار بردن واژه های پُر درونمایه آن را بخوبی می دانسته است.

جانمایه ی فرمان کورش بزرگ که خود را {پیام آور شادی و گسترش دهنده ی هنجار زندگی} می شناساند، خویشکاری «شهریار» در فرهنگ جهان آرای ایران را نشان می دهد.

برگردان فرمان کورش بزرگ

فرمان کورش بزرگ که امروز آن را « نخستین فرمان حقوق بشر» می نامند، نزدیک به 30 سال پیش به کوشش دکتر عبدالمجید ارفعی و با یارمندیهای کارساز دکتر پرویز ناتل خانلری به زبان پارسی برگردانده شد. شایان یادآوری که برگردانهای دیگری که در بازار امروز پراکنده اند هیچیک دارای ارزش دانشیک نیستند.

پیشگفتار دکتر پرویز ناتل خانلری

نوشته‌یی که به زبان بابلی نو، روی استوانه ی گلی در سال های آخر قرن نوزدهم کشف شده و متضمن فرمان کورُش بزرگ هخامنشی هنگام تسخیر شهر بابل است، کهن ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ ایران و مایه‌ ی سرافرازی ایرانیان است.

این سند تا کنون مورد تحقیق دانشمندان کشورهای بیگانه قرار گرفته و به چندین زبان ترجمه شده و بحث های علمی درباره ی آن انجام گرفته است. اما نقل آن به فارسی همیشه از روی ترجمه های دیگران صورت پذیرفته است، لازم بود که پژوهنده ای ایرانی اصل این سند مهم را مورد مطالعه قرار دهد و به فارسی نقل کند و فرهنگستان ادب و هنر ایران که به لزوم و اهمیت این کار توجه داشت توفیق یافت که این کار را بر عهده ی همکار دانشمند آقای عبدالمجید ارفعی قرار دهید و اینک نتیجه ی تحقیق ایشان منتشر می شود.

پیشگفتار استاد عبدالمجید ارفع

لوحه ی استوانه یی کوروش بزرگ در سال 1879 میلادی توسط «هرمز رسام» در شهر بابل یافته شد. نخستین آوانویسی لوحه توسط (سر هنری راولینسون (Sir H.C. Rawlinson در ( مجله ی انجمن سلطنتی آسیایی (Journal of the Royal Asiatic Society سری جدید شماره ی 12 سال 1885 به چاپ رسید.

نخستین نسخه برداری توسط تئوفیلوس گ. پینچس (Theophilus G. Pinches) در کتاب سنگ نبشته های آسیای غربی (Cuneiform Inscription of Western Asia) معروف به «پنج راولینسون» در مجلد پنجم شماره 35 در سال 1882 میلادی به چاپ رسید.


در این اواخر تحقیقات جدید نشان داد که قسمتی از یک لوحه ی استوانه یی که آن را نبونئید پادشاه بابل می دانستند و در موز ی دانشگاه ( ییل (Yale در آمریکا نگهداری می شد و در کتاب سنگ نبشته های بابلی در مجموعه ی: «ج.ب. نیس» (Babylonian Inscription in the Collection of J.B. Nies) مجلد دوم شماره 32 به چاپ رسیده است، جزیی از لوحه ی کورش بزرگ از سطر 36 تا 43 می باشد. از این رو قطعه مزبور به انگلستان برده شد و به لوحه ی اصلی ملحق گردید. متن این قطعه همراه با متن لوحه ی اصلی یکجا در سال 1975، به همراه تصحیحات و یاد داشت های بسیار سودمند آقای پروفسور پاول ریچارد برگر Paul Richard Berger استاد دانشگاه مونستر (Munster) آلمان در مجله ی آشورشناسی Zeitehrift für Assyriologie مجلد 64 (جولای 1975) به چاپ رسید.

به سبب آنکه در نسخه برداری چاپ شده در سال 1882 اشتباهاتی موجود بود از برای برطرف کردن آن اشتباهات و نیز افزودن قطعه ی تازه یافته شده، نسخه برداری جدیدی توسط اینجانب انجام گرفت. با این امید که خالی از نقص باشد.

بر خود فرض می داند که از مهربانی های استاد ارجمند جناب آقای « پرویز ناتل خانلری» که از هیچ یاری و یاوری در انجام این کار دریغ نفرمودند، سپاسگزاری کنم.

همچنین از آقای پروفسور برگر سپاسگزارم که نه تنها شفاها راهنمایی بسیار به اینجانب فرمودند بلکه تصحیح نقل به تلفظ لوحه را نیز بر عهده گرفتند. هرچند ایشان به تمامی در انجام این قول کوشیدند اما دریغا که آن یادداشت های تصحیح شده به همراه یادداشت ها و مقالات مورد نیاز دیگر که ایشان برای اینجانب فرستاده بودند، هیچگاه به دست اینجانب نرسید.

چون تمامی کارهای کتاب انجام گرفته و آماده ی انتشار شد، از اقبال نیک آقای پرفسور برگر به ایران آمد و فرصتی دست داد تا تمامی لوحه را از آغاز تا انجام با یکدیگر بررسی کنیم.

در این بررسی بخش « نقل به تلفظ » که توسط اینجانب انجام گرفته بود، تصحیح شد. همچنین اشتباهاتی که به سبب پاره یی اشتباهات موجود در نسخه برداری رخ داده بود تصحیح گردید. به علاوه ما موفق شدیم قسمت هایی از سطر 36 را بازسازی کرده و بر دانستنی های خود بر این لوحه بیافزاییم.

نکات دستوری این لوحه که توسط آقای پروفسور برگر تهیه شده و هنوز به چاپ نرسیده است، پس از آنکه به فارسی ترجمه شد در چاپ دوم، ضمیمه ی این کتاب خواهد شد.

همچنین بر خود لازم می دانم از هیات امنای موزه ی بریتانیا به ویژه آقای پروفسور «ادموند سولبرژه» (Endmond Sollberger) نگهدارنده ی الواح بابلی آن موزه که در کمال لطف عکس های لوحه و بدل لوحه را در اختيار اينجانب گذارده و اجازه ی چاپ آن ها را داده اند سپاسگزاری کنم.

از دوستان و همکاران گرامی ام خانم دکتر «مهین صدیقیان» که متن فارسی را تصحیح کرده اند و آقای «بهنام خلیلی» که موارد مشکل مقالات آلمانی را ترجمه کرده، خانم «مهری رحمانی» که نسخه برداری لوحه را آماده چاپ کرده، و آقای «علیرضا رضایی» که در تهیه ی نقشه ی شهر بابل مرا یاری کردند بسیار سپاسگزارم.


متن کامل فرمان کورش بزرگ


1..................................................................................................... [ بنا کرد ] (؟).

2....................................................................................................... گوشه ی جهان.

3.........................................ناشایستی شگرف بر سروری کشورش چیره شده بود

4.................................................(فرمود تا به زور) باج گندم و دهش رمه بر آنان بنهند

5. (پرستشگاهی) همانند اَسنگیل Esagila [ بنا کر] د ... از برای او ur و دیگر جای های مقدس

6. با آیین هایی نه در خور ایشان، آیین پیش کشی قربانی ای نهاد که (پیش از آن) نبود. هر روز به گونه ای گستاخانه و خوار کننده سخن می گفت، و نیز با بد کرداری از بهر خوار کردن (خدایان)

7. بردن نذورات را (به پرستشگاه ها) برانداخت. او (همچنین) در آیین ها (به گونه هایی ناروا) دست برد. اندوه و ناشادمانی را به (= در) شهرهای مقدس بپیوست. او پرستش مردوک Marduk پادشاه خدایان را از دل خویش بشست.

8. کسی که همواره به شهر وی = شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا می داشت (و) هر روز به آزردن (آن) سرزمین دست (می یازید)، مردمانش را با یوغی بی آرام به نابودی می کشانید، همه ی آن ها را.

9. از شکوه های ایشان انلیل Enlil خدایان (= سرور خدایان = مردوک) سخت به خشم آمد. [ جای های مقدس رها شدند و یادنمای (آن) پرستشگاه ها (= آثار) به فراموشی سپرده شد ]. دیگر خدایان باشنده در میان ایشان (نیز) پرستشگاه های خویش را ترک کردند.

10. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (نبونئید Nabunaid ) آنان (= پیکره های خدایان) را به بابل فرا برد. لیک مردوک، [ آن بلند پایه که آهنگ جنگ کرده بود]، از بهر همه ی باشندگان روی زمین که جای های زندگیشان ویرانه گشته بود،

11. و (از بهر) مردم سرزمین های سومر Šumer و اکد Akkad که (بسان) [ کالبد ] مردگان (بیجان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به سوی آنان باز گردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود.

12. (مردوک) در میان همه ی سرزمین ها، به جستجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر، آنگونه که خواسته ی وی (= مردوک) باشد، ‌شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت.

13. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همۀ جهان.

13. او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)، را به فرمانبرداری از او (= کورش) واداشت.[8] او (مردوک) - (واداشت تا) - مردم، سیاه سران، به دست کورش شکست داده شوند.

14. (در حالی که) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می کرد،‌ خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او ( = کورش) نگریست.

15. (پس) او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت.

16. (در حالی که) سپاهیان بی شمار او که همانند (قطره های) آب یک رود به شمارش در نمی آمدند،پوشیده در ساز و برگ جنگ، در کنار وی گام بر می داشتند.

17. او (= مردوک) بی هیچ کارزاری وی (= کورش) را به شهر خویش، بابل، فرابرد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را - پادشاهی که وی (= مردوک) را پرستش نمی کرد - به دست او (= کورش) سپرد.

18. همه ی مردم بابل،‌ همگی (مردم) سومر و اکد، (همه ی) شاهزادگان و فرمانروایان به وی (= کورش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهی اش شادمان گردیده، چهره ها درخشان کردند.

19. سروری که به یاری وی خدایان ِ(؟) در خطر مرگ (قرار گرفته) زندگی دوباره یافتند و از گزند و آسیب رها شدند، (و) همه ی خدایان (؟) به شادی او را همی ستودند و نامش را گرامی داشتند.

20. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان،

21. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوه ی کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،

22. از تخمه ی پادشاهی ای جاودانه، آن که پادشاهیش را خداوند (= مردوک) و نبو Nabû دوست می دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند.

آنگاه که من (= کورش)‌ آشتی خواهان به بابل اندر شدم.

23. با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که د[وستدار] بابل است به خواست خود به [ خویشتن گروانید ] (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم.

24. (و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.

25. من (شهر) بابل و همه ی (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی داده بود (؟) نه در خور ایشان،

26. درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم. ↓ مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و

27. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستنده ی وی است و کمبوجیه، فرزند ِ زاده شده ی من و همگی سپاهیانم را

28. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایه ی [ خدائیش ] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همه ی شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته

29. و همگی (شاهان) جهان از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همه ی) باشندگان سرزمین های دور دست، همه ی شاهان آموری شاهان Amurrû آموری، باشندگان در چادرها همه ی آن ها

30. باج و ساو بسیارشان [25]↓ را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند. از ... تا (شهر) آشور Aššur و شوش MŬŠ. ERIN = Šusan

31. آگاده Agade، سرزمین اشنونا Ešnunna، (شهر) زمین مه - تورنو Mê - Turnu، دیر Dēr تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه ی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، (از نو باز ساختم).

32. (و نیز پیکره ی) خدایانی را که در میانه ی آن شهرها (= جای ها) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همۀ آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.

33. (و نیز پیکره ی) خدایان سومر و اکد را که نبونئید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (= مردوک) با بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی

34. در نیایشگاه هایشان بنشاندم - جای هایی که دل آن ها شاد گردد -باشد که خدایانی که من به جای های مقدس (نخستین شان) باز گردانیدم،

35. هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیر یازی از بهر من بخواهند و هماره در پایمردی من سخن ها گویند، با واژه هایی نیک خواهانه باشد که به مردوک، خدای من، گویند که «به کورش، پادشاهی که (با بیم) تو را پرستنده است و کمبوجیه پسرش،

36. بی گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند ... با روزهایی بی هیچ گسستگی.» همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه ی (مردم) سرزمین ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم.

37. [ ......................... یک ؟ غا]ز، دو اردک و ده قمری (فربه) بیش از (رسم ِمعمول ِدادن ِ) غازها، اردک ها و قمریان (معین کردم)

38. [...............بل]ند و بر آن ها بیفزودم. در استوار گردانیدن ب[نای ] باروی «ایمگور - انلیل Imgur - Enlil» باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم و. [................]

39. دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را برکنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده ] بود،

40. [ بدانسان که ] بر پیرامون [ شهر (به تمامی) برنیامده بود ]، آنچه را که هیچ از یک شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شده ی [ کشورش ] در بابل نساخته بودند،

41. [ ..... از قیر ] و آجر از نو بار دیگر بساختم و [ بنایشا]ن [ را به انجام رسانیدم.

42. [ دروازه های بزرگ وسیع مر آن ها را بنهادم ....... و درهایی از چوب سدر ] با پوششی از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه [هایی از مس ریخته شده ...... هر آن جایی که دروازه ها]یشان (یافت می شد)،

43. [ استوار گردانیدم .................................................................................. نو]شته ای لوحه ای (در بردارنده ی) نام آشور بانی پال Aššur - bāni - apli شاهی پیش از من [ در میان آن (= بنا) بدید]م.

44......................................................................................................................

45................................................................................................ تا به روز جاودان.

جایگاه استوانه ی کورش بزرگ در دیرینکده ی لندن

نخستین برگردان فرمان کوروش بزرگ

پس از پیدا شدن استوانه و جا گرفتن آن در دیرینکده ی بریتانیا در سال 1880 زایشی تئوفیلوس پینچز نخستین

نسخه ‌برداری از روی نوشتار آن انجام داد و دریافت که این استوانه باید در بر دارنده ی فرمان تاریخی کورش هخامنشی باشد و بخشی هم از زبان خود اوست که گزارش چگونگی در آمدن او و سپاهیان بی شمارش به بابل است. پس از او هنری راولینسون بر پایه ی این نسخه‌ برداری، در همان سال برای نخستین بار فرمان کوروش بزرگ را به زبان انگلیسی برگرداند و در ماهنامه ی انجمن پادشاهی آسیایی بچاپ رساند. ابرهارد شرادر نیز در سال 1890 زایشی بر گردانی از نوشتار این استوانه را به فرجام رساند. در آغاز سده ی بیستم زایشی، فرانتس هاینریش وایسباخ آوا نگاری و برگردان آن را درسال 1911 زایشی به‌ همراه دیگر نوشته‌ های شاهان هخامنشی به‌ چاپ رسانید. پس از وی نیز کسان دیگری مانند لئو اوپنهایم، ویلهلم آیلرز و هانشپتر شادویگ به کار برگردان این استوانه دست یازیدند.

در سال 1975 زایشی، پاول ریچارد - برگر، استاد پیشین دانشگاه مونستر نخستین کسی بود که رج ۳۶ گل‌ نوشته را خواند زیرا که تا آن زمان به‌ انگیزه ی آسیب ‌دیدگی استوانه خوانده نشده بود. پژوهش‌های وی نشان داد که تکه ی گل ‌نوشته ‌که تا آن زمان در دانشگاه ییل، نگهداری می شد و همگان آن را بخشی از فرمان نبونید پادشاه بابل می پنداشتند، بخشی از استوانه ی کورش است. او این بخش از نوشته ی فرمان کورش را آوا نویسی و برگردان کرد و پیشنهاد هایی برای بازسازی برخی از افتادگی ‌ها به‌ زبان آلمانی چاپ کرد.

واپسین برگردان ها از استوانه ی کورش را میکالووسکی و ایروینگ فینکل انجام داده ‌اند.

در ایران این فرمان برای نخستین ‌بار بدستیاری استاد عبدالمجید ارفعی، استاد فرهنگ و زبان ‌های خاور نزدیک باستان، به پارسی برگردانده شد و به ‌تازگی استاد شاهرخ رزمجو برگردان نوینی از آن را بر پایه ی یافته‌های تازه انجام و چاپ کرده است .

در این فرمان سخن بر سر چیست ؟

نوشته ی این استوانه را می توان به دو بخش از هم جدا شمرد.

بخش نُخُست آن است که از نبونئید و کورش بزرگ بگونه ی سوم کس یاد شده است ( رج های یک تا نوزده) کارشناسان نویسنده ی این بخش را یکی از رویداد نگاران (یا کاهنان بابلی) می گمانند.

بخش دوم هم درازتر و هم از زبان کورش گفته می شود( از رَج بیستم تا پایان) . کارشناسان چنین می باورند که این بخش از سوی کسی که به هر دو زبان چیرگی بسنده داشته فرادست نویسنده ی بابلی جا داده شده و آن نویسنده فرمان شاهانه ی کورش بزرگ را به شیوه ی دبیران و ادیبان آن روز سامان بخشیده است.

سخن با پیشگفتاری آغاز می شود که شوربختانه رج های نخستین آن از میان رفته اند.

درونمایه ی سخن در رج های 45 گانه بترتیب زیر است:

رج های 1–2: شکسته و از میان رفته اند، کارشناسان گمان می برند که در اینجا سخن از بابل و ستایش مردوک خدای بابل در میان بوده است.

رج های 3–8: گزارش کارهای ناشایست نبونئید.

رج های 9–11: نگاه خدایان به رفتارهای ناشایست نبونئید و مهر ‌آوردن بر بابلیان.

رج های 12– 15: شناساند کورش و گزینش او از سوی خدایان.

رج های 16–17: گشایش بابل.

رج های 18–19: ستایش مردمان و بزرگان از کورش و شادمانی آنان از تخت نشینی او.

رج های 20–22: شناساندن کوروش، فرنام ها- و نیاکانش از سوی خود او.

رج های 22–26: گزارش رفتار کورش در بابل.

رج های 26–27: پشتیبانی مردوک خدای بزرگ بابلیان از کورش، کمبوجیه و سپاهیانش.

رج های 28–30: فرمانبرداری مردمان و سرزمین ‌های دیگر از کورش.

رج های 30–۳۶: بازگرداندن مردمان و خدایان شان به سرزمین‌های خود.

رج های ۳۷–38: افزایش پیشکشی برای خدایان.

رج های 38–43: گزارش کارهای ساختمانی و آباد سازی کورش در بابل.

رج های 43–44: (شکستگی).

رج 45 شکسته، شاید آرزوی دیر زیوی و پیروزی برای کوروش و خاندانش.

برگردان انگلیسی

برداشت از تارنمای: The British Museum

New translation by Irving Finkel, Curator of Cuneiform Collections at the British Museum.

Below is a copy of that new translation from the British Museum; please note that the […] convention means broken or unreadable.

[When …] … [… wor]ld quarters […] … a low person was put in charge of his country, but he set [a (…) counter]feit over them. He ma[de] a counterfeit of Esagil [and …] … for Ur and the rest of the cult-cities. Rites inappropriate to them, [impure] fo[od- offerings …] [dis]respectful […] were daily gabbled, and, intolerably, he brought the daily offerings to a halt; he inter[fered with the rites and] instituted […] within the sanctuaries. In his mind, reverential fear of Marduk, king of the gods, ca[me to an e]nd. He did yet more evil to his city every day; … his [people…], he brought ruin on them all by a yoke without relief. Enlil-of-the-gods became extremely angry at their complaints, and […] their territory. The gods who lived within them left their shrines, angry that he had made them enter into Babylon (Shuanna). Ex[alted Marduk, Enlil-of-the-Go]ds, relented. He changed his mind about all the settlements whose sanctuaries were in ruins and the population of the land of Sumer and Akkad who had become like corpses, and took pity on them. He inspected and checked all the countries, seeking for the upright king of his choice. He took under his hand Cyrus, king of the city of Anshan, and called him by his name, proclaiming him aloud for the kingship over all of everything. He made the land of the Qutu and all the Medean troops prostrate themselves at his feet, while he looked out in justice and righteousness for the black-headed people whom he had put under his care. Marduk, the great lord, who nurtures his people, saw with pleasure his fine deeds and true heart and ordered that he should go to his city, Babylon. He had him take the road to Tintir, and, like a friend and companion, he walked at his side. His vast troops whose number, like the water in a river, could not be counted, marched fully-armed at his side. He had him enter without fighting or battle right into Shuanna; he saved his city Babylon from hardship. He handed over to him Nabonidus, the king who did not fear him. All the people of Tintir, of all Sumer and Akkad, nobles and governors, bowed down before him and kissed his feet, rejoicing over his kingship and their faces shone. The lord through whose trust all were rescued from death and who saved them all from distress and hardship, they blessed him sweetly and praised his name.

I am Cyrus, king of the universe, the great king, the powerful king, king of Babylon, king of Sumer and Akkad, king of the four quarters of the world, son of Cambyses, the great king,, king of the city of Anshan, grandson of Cyrus, the great king, ki[ng of the ci]ty of Anshan, descendant of Teispes, the great king, king of Anshan, the perpetual seed of kingship, whose reign Bel and Nabu love, and with whose kingship, to their joy, they concern themselves.

When I went as harbinger of peace i[nt]o Babylon I founded my sovereign residence within the royal palace amid celebration and rejoicing. Marduk, the great lord, bestowed on me as my destiny the great magnanimity of one who loves Babylon, and I every day sought him out in awe. My vast troops marched peaceably in Babylon, and the whole of [Sumer] and Akkad had nothing to fear. I sought the welfare of the city of Babylon and all its sanctuaries. As for the population of Babylon […, w]ho as if without div[ine intention] had endured a yoke not decreed for them, I soothed their weariness, I freed them from their bonds(?). Marduk, the great lord, rejoiced at [my good] deeds, and he pronounced a sweet blessing over me, Cyrus, the king who fears him, and over Cambyses, the son [my] issue, [and over] my all my troops, that we might proceed further at his exalted [command]. All kings who sit on thrones, from every quarter, from the Upper Sea to the Lower Sea, those who inhabit [remote distric]ts (and) the kings of the land of Amurru who live in tents, all of them, brought their weighty tribute into Shuanna, and kissed my feet. From [Shuanna] I sent back to their places to the city of Ashur and Susa, Akkad, the land of Eshnunna, the city of Zamban, the city of Meturnu, Der, as far as the border of the land of Qutu – the sanctuaries across the river Tigris – whose shrines had earlier become dilapidated, the gods who lived therein, and made permanent sanctuaries for them. I collected together all of their people and returned them to their settlements, and the gods of the land of Sumer and Akkad which Nabonidus – to the fury of the lord of the gods – had brought into Shuanna, at the command of Marduk, the great lord, I returned them unharmed to their cells, in the sanctuaries that make them happy. May all the gods that I returned to their sanctuaries, every day before Marduk and Nabu, ask for a long life for me, and mention my good deeds, and say to Marduk, my lord, this: “Cyrus, the king who fears you, and Cambyses his son, may their … […] […….].” The population of Babylon call blessings on my kingship, and I have enabled all the lands to live in peace. Every day I copiously supplied [… ge]ese, two ducks and ten pigeons more than the geese, ducks and pigeons […]. I sought out to strengthen the guard on the wall Imgur-Enlil, the great wall of Babylon, and […] the quay of baked brick on the bank of the moat which an earlier king had bu[ilt but not com]pleted, [I …] its work. [… which did not surround the city] outside, which no earlier king had built, his troops, the levee from [his land, in/to] Shuanna. [… with bitume]n and baked brick I built anew, and [completed its wor]k. […] great [doors of cedarwood] with copper cladding. [I installed all] their doors, threshold sla[bs and door fittings with copper par]ts. […] I s[aw within it] an inscription of Ashurbanipal, a king who preceded me, […] … […] … [… for] ever.

دیرین کده ی بریتانیا این استوانه را « نخستین بیانیه حقوق بشر» نام داده است.

در سال 1971 زایشی، سازمان ملل متحد، یک نسخه ی ساختگی از آن را در جایگاه همیشگی این سازمان در شهر نیویورک جا داد و آن را به شش زبان دیگر برگردان نمود.

کوروش بزرگ و اسیران اسراییل

پیشینه

در پی درگذشت سلیمان یکی از پسرانش بنام رِحبعام Rehpboamبر جای پدر نشست و به زشت ترین کردارها دست یازید و آنچه را که نیاکان او با رنج بسیار بدست آورده بودند در برابر گردباد گذاشت.

بنی اسراییل که تا آن زمان مردمی همبسته بودند به دو بخش ستیزه گر از هم جدا شدند، ده تبار از دوازده تبار بنی اسراییل به شاه جوان پشت کردند و کس دیگری بنام یَرُبعام Yarobam را به پادشاهی خود برگزیدند، و دو تبار دیگر یعنی خاندان یهودا و بنیامین به پادشاهی رحبعام گردن نهادند. این پارگی یک رشته جنگهای خانمان سوز را میان فرزندان یک پدر، و برادرانی که تا دیروز غم خوار یکدگر و یک جان در دو بدن بودند، فراهم آورد. این آغاز تیره روزگاری بنی اسراییل، پس از یک دورۀ دراز فراپویی، و آموزه ای برای مردمانی بود که امروزه خواهان جدا سری اند.

در آن آشفته بازار سیاسی، و تاراج دکانداران دین که برادران خون یکدگر بر زمین می ریختند، و توانمندان جز مال اندوزی و فزون خواهی اندیشه ی دیگری بسر نداشتند، بسیاری از انبیاء بنی اسراییل یکی پس از دیگری بالا برافراشتند و با زبانهای تند و تیز و دراز، توانمندان و دینکاران و سیاست پیشگانِ بد کنش را بباد نکوهش گرفتند تا مگر از آنهمه زشتکاری ها که زمینه ی فروپاشی خاندان بزرگ اسراییل را فراهم می آورد بکاهند.

عاموس نبی که خود را چوپان ساده یی می دانست، خروش خشم خود را همانند تازیانه یی بر پیکر این دین کارانِ خدا فروش، پادشاهان بدکاره، و توانمندانِ فرومایه یی که از درد و بیچارگی مردم بیمی به دل راه نمیدادند فرود آورد:

«... این کلام را بشنوید که خداوند آن را به ضِد شما ای بنی اسراییل و به ضِد تمامی خاندانی که از زمین مِصر بیرون آوردم تَنَطُق نموده می گوید: من تنها شما را از تمامی قبایل زمین شناختم {نسبت به دیگران برتری دادم}، پس عقوبت تمام کاهنانِ شما را بر شما خواهم رساند... شیر غرش کرده است کیست که نترسد.. خداوند می گوید: آنانکه ظُلم و غارت را در قصرهای خود ذخیره می کنند، راست کرداری را نمی دانند* بنا براین خداوند یَهُوَه چنین می گوید: دشمن بهر طرفِ زمین تو خواهد بود و قوتِ ترا از تو بزیر خواهد کشید، و قصرهایت تاراج خواهند شد* ... خداوند یَهُوه به قدوسیت خود قسم خورده است که اینک ایامی بر شما خواهد آمد که شما را با غُل ها خواهند کشید و باقی ماندگان شما را با قلاب های ماهی..ای خاندان اسراییل این کلام را که برای مرثیه بر شما می خوانم بشنوید* دختر باکره اسراییل افتاده است و دیگر برنخواهد خاست، بر زمین خود انداخته شده و احدی نیست که او را برخیزاند.. بنا براین خداوند یَهُوَه خدای لشکرها چنین می گوید: درهمۀ چهارسوها نوحه گری خواهد بود و درهمۀ کوچه ها وای وای خواهند گفت* فلاحان را برای ماتم، و آنانی را که مرثیه خوانی آموخته اند برای نوحه گری خواهند خواند. (برگزیده هایی از سخنان عاموس نبی از باب یکم تا نهم)

در گیر و دار این روزگار بد هنجار، نبوکد نصر پادشاه ستم پیشه ی بابل که مانند برخی دیگر از فرمانروایان زورگو، بجز کُشتن و سوختن و بُردن چیز دیگری از پادشاهی نیاموخته بود! از این فروپویی روزافزون اسراییل بهره گرفت و در سال 605 پیشازایش به اورشلیم تاخت، یهویاکین شاه یهودا را به اسیری گرفت و صدقیا را برجای او بر تخت پادشاهی نشانید و با ده هزار اسیر به بابل برگشت، پس از چندی صدقیا با تکیه بر پیمانی که با فرعون مصر بسته بود بر نبوکدنصر شورید ، نبوکد نصر دو باره به اورشلیم برگشت و آن شهر بزرگ را به آتش کشید، نیایشگاه سلیمان را ویران کرد پسران صدقیا پادشاه یهودا را در برابر چشمان پدر کشت و مردم اورشلیم را به بند کشید و با خود به اسیری برد.

این بدترین رخدادی بود که یک ملت آزاده و سربلند می توانست با آن رو به رو گردد. اسارت و بردگی در زیر دست فرمانروایانی خودکامه. برای پی بردن به ژرفای تیره روزگاری این مردم ِ از اسب فرو افتاده ، جا دارد که بخشی از سوگنامه ارمیاء نبی را نگاهی بیندازیم:

« .. چگونه آنکه میان ملت ها بزرگ بود همانند بیوه زنان تنها نشسته است!* چگونه آنکه شهبانوی کشورها بود خراج گزار گردیده است* خداوند از غَضَبِ خود دختر صَهیُون را به ظلمت پوشانده و جلال اسرائیل را به زمین افکنده است! خداوند تمامی مسکن های یعقوب را هلاک کرده و شَفِقَت ننموده است... قلعه های دختر یهودا را در غضب خویش مُنهَدِم ساخته است... و سلطنت سرورانش را بزمین انداخته بی عِصمَت ساخته است* در حِدَت خَشم خود تمامی شاخ های اسرائیل را منقطع ساخته، دست راست خود را از پیش روی دشمن برگردانده است... یَهُوَه قصد نموده است که حصارهای دختر صَهیُون را مُنهَدِم سازد*

بدین گونه بازماندگان بنی اسراییل با تن های شکسته و زخمین و بسته به زنجیر های سنگین به اسارت بابل برده شدند.

در این هنگام سخنور گمنام دیگری بپا خاست که چون به شیوه ی اشعیاء نبی سخن می گفت سخنانش در همان کتاب اشعیاء نبی جا داده شدند. آنچه که از این گوینده می دانیم این است که همزمان با کورش بزرگ می زیسته است. این نبی شیوا سخن، دین یهود را رنگ و بویی دگر بخشید. او از خدای مهرورزی سخن گفت که اگر چه هنوز نامش همان یهوه صبایوت بود، ولی سرشتی دگرگونه داشت، ویل دورانت تاریخ نگار نامدار آمریکایی در باره او می نویسد:

« در همان هنگام که بودا در هند مردم را به سرکوبی خواستهای ناروای خود فرا می خواند، و کنفسیوس تخم دانش را در میان مردم چین می افشاند، اشعیای دوم ، با سخنانی بسیار شیوا، بنیادهای یکتا پرستی را برای یهودیان دور از میهن آشکار می نمود و خدای مهربانی را به آنان نشان می داد که مهر و بخشایش وی با یهوه خشمگین و سخت گیرِاشعیاء یکم به هیچ روی این همانی نداشت:

« روح خداوند یهوه بر من است، زیرا خداوند مرا مسلح کرده است تا مسکینان را بشارت دهم، مرا فرستاده است تا شکسته دلان را التیام بخشم، و اسیران را به رستگاری، و محبوسان را به آزادی ندا کنم». (تاریخ تمدن – پوشنه ی یکم – رویه 379)

اشعیاء می گفت: یَهُوَه خدای خشم آور و آزار دهنده ی جان نیست، پدر دهشمندی است که همه ی آنچه را که دارد با گشاده دستی فرادست فرزندان می گذارد.

خدایی که او به مردم می شناساند جبار و قهار و مکار و منتقم و ذو منتقم و مذل و خوار کننده و کینه کش نبود، خدای خوشبو و خوشخویی بود که می خواست با سرانگشتان مهر دلهای شکسته را آرامی بخشد و یهودیان را به سیون (اورشلیم) بازگرداند:

«... هر دره برافراشته و هر کوه و تَلی پست خواهد شد و کجی ها راست و ناهمواری ها هموار خواهند گردید .. اینک خداوند یهوه با قوت می آید و بازوی وی برایش حکمرانی می نماید.. او مثل شبان گله ی خود را خواهد چرانید و به بازوی خود بَرّه ها را جمع کرده به آغوش خویش خواهد گرفت، و شیردهندگان را به ملایمت راهبری خواهد نمود...»

بدین گونه، آن درخت امیدی که انبیاء یهود در دل مردم کاشته و آنان را برای بازگشت به سیون آماده کرده بودند، در سرزمین بیگانه ببار نشست و سرانجام، روزِ بزرگ رهایی فرا رسید.

شهریار والا تباری بنام کورش از سرزمین فرهنگ خیزی بنام ایران، با سپاهیانی که می دانستند کشتن زیستمندان کُشتن زندگی، و آزردن جان، آزردن جان بخش است، به بابل درآمد. او نه تنها خدایان بابلی را خوار نشمرد بلکه مردوک {اِلَه} بابل را خداوند نامید، و درگِل نوشته ی که از خود بر جای گذاشت نوشت:

«... من چون مهر گستر به بابل درآمدم، اسیران را آزاد کردم، خانه های افتاده شان را از نو ساختم...»


همین اشعیاء در باره ی او نوشت:

«خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش که دست راست او را گرفتم تا بحضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم، تا درها بحضور وی مفتوح نمایم و دروازه ها دیگر بسته نشوند چنین می گوید: که من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید* و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را بتو خواهم بخشید تا بدانی که من یهوه که ترا به اسمت خوانده ام خدای اسراییل هستم... او شهر مرا بنا کرده اسیران را آزاد خواهد نمود اما نه برای قیمت و نه برای هدیه، یهوه صبایوت این را می گوید..». (اشعیاء نبی باب چهل و پنجم)


و ما راستینگی این سخن را می دانیم، ما می دانیم که آن اَبَر شهریار والامنش که در پرتو اندیشه های جهان آرای خود پویش تاریخ را از زشتی به زیبایی دگرگون کرد، آنهمه را برای پاداش نکرد، و نه برای اینکه از او به نیکی یاد کنند!. همان گونه که خورشید سر ریزِ پرتو خود را بر زمین نمی ریزد تا او را بستایند و یا ارمغانی به پیشگاهش بیاورند، کارِ خورشید پرتو افشانی و کار شهریاران والا منش شادی را در میان مردم پراکندن است.

کوروش افزون بر آزاد سازی مردم اسراییل همه ی سیم و زری را که نبوکد نَصَر بغارت برده بود به اسراییل بازگردانید و به ایرانیان بودند فرمان داد که یهودیان را با پول و چهار پا و همه ی دیگر زیست مایه های بایسته یاری برسانند و با مهر ویژه ی ایرانی پاسخگوی نیازشان باشند:

«.. کوروش پادشاه فارس در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را نیز مرقوم داشت و گفت: کوروش پادشاه فارس چنین می فرماید: کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد، تا به اورشلیم که در یهودا است برود و بناهای فرو افتاده را از نو بنا کند* و هر که باقی مانده باشد { آنانی که می خواهند در ایران بمانند} در هر مکانی که هستند اهل آن مکان {ایرانیان} او را به نقره و طلا و اموال و چهارپایان یاری برسانند... پس رؤسای آبای یهودا {بزرگان قوم} و بنیامین و کاهنان و لاویان با همۀ کسانی که خداوند روح آنها را برانگیخته بود برخاسته روانه شدند تا خانۀ خداوند را که در اورشلیم است بنا نمایند* و جمیع همسایگان ایشان {مردم ایران} ایشان را به آلات نقره و طلا و اموال و چهارپایان و تُحفه ها علاوه بر هدایای تَبرّعی اعانت کردند و کوروش پادشاه ظروف خانۀ خداوند را که نبوکدنَصَر آنها را از اورشلیم آورده و در خانۀ خدایان خود گذاشته بود بیرون آورد و به اورشلیم فرستاد...»

گزارشگران تاریخ از منش های شاهانه ی دیگری سخن گفته اند که در تورات به روشنی از آنها رو یاد نشده است، برای نمونه:

آن گروه از بنی اسراییل که خواهان بازگشت به سر زمین نیاکانی خود بودند، بی گمان در میانه ی راه بدست دشمنان دیرینه کشته می شدند و زنان و کودکان و دارایی شان بدست دشمنان( بویژه فلستینیان) به تاراج می رفت. کورش بزرگ با منشی شاهانه سپاهی از رزمندگان ایرانی را همراه آنان روانه کرد تا از گزند دشمنان دورشان بدارند.

یهودیانی که به سرزمین نیاکانی خود باز می گشتند بسیاری از توانمندیهای خود را از دست داده بودند، بازسازی خانه های فرو افتاده... بنا کردن شهرهای سوخته و ویران... و نیایشگاههای با خاک یکسان شده کار آن مردم توان از دست داده نبود، و آن پارسی بزرگ اینهمه را می دانست، از این رو شماری از سازندگان کارآمدِ ایرانی را همراه آنان فرستاد تا در کار نوسازی روستا و شهر و کشور یاری رسانشان باشند.

یهودیان می بایست با پاهای خسته راه درازی را تا سرزمین خود می پیمودند، راهی که نه تنها گذرگاههای سخت گذر، بلکه غم و رنج فراوان به همراه داشت، شهریار والاتبار ایرانی برای کاستن از آنهمه درد و رنجِ راهیان اسراییل ، خُنیاگرانی را همراه آنان کرد تا با نغمه های شادی بخش خود از درد و رنج آن کوچوران خسته بکاهند.

بدین گونه بخش بزرگی از فرزندان یعقوب، توانستند در پرتو منش شاهنشاهانه ی آن شهریار خورشید چهر به سر زمین نیاکانی خود باز گردند و زندگی را دو باره از سر گیرند.

منش کوروش چراغ راه بنیاد گذاران آمریکا

دکتر نیل مک گرگور، سرپرست دیرینکده ی بریتانیا در باره ی گل نوشته ی کورش بزرگ گفته است:

« این فرمان گرانمایه ترین الگویی است که فرمانروایان بزرگ جهان باید آن را در اداره کردن سرزمین های چند فرهنگی فرا دید خود داشته باشند.»

این درست همان کاری است که توماس جفرسون و بنجامین فرانکلین و جورج واشنگتن و دیگر پدران بنیاد گذار آمریکا در فراهم آوردن یاسای بنیادین یا{قانون اساسی} کشور خود کردند. با دلیری می توان گفت که شیوه ی کشورداری آمریکا تا اندازه ی زیادی رنگ وبوی آیین شهریاری در فرهنگ ایران را بخود گرفته است.


آشنایی بزرگان آمریکا با منش شهریار ایرانی

در نخستین سالهای سده ی شانزدهم، دولت پادشاهی انگلیس‌ کانون‌های سیزده ‌گانه‌یی را در آمریکا پایه ریزی نمود، ولی دیری نپایید که مردم آمریکا برآن شدند که دولتی خود ایستا و جدا سر برای خود پدید آورند و سر از بند دولت انگلیس بیرون کشند. سرانجام در پی کوشش های بسیار، در روز چهارم جولای سال 1776 با دستینه کردن آگاهینامه یی در فیلادلفیا، جدا سری آمریکا را به آگاهی مردم جهان رساندند. سه تن از مردان برجسته آن روزگار: توماس جفرسون –جورج واشنگتن – و بنجامین فرانکلین ستون های بنیادین آن کار کلان بودند.

در نمایشگاه بین المللی واشنگتن دی سی افزون بر کهن مانده های وام ستانده شده از موزه ی بریتانیا، یک نسخه از گزارش تاریخی گزنفون در باره ی شیوه ی فرمانروایی کورش بزرگ زیر نام Cyropadia {سایروپدیا} یا کورش نامه خود نمایی می کند. این گزارش در سال 1767 به دو زبان یونانی و لاتین در اروپا چاپ و فرا دست همگان گذاشته شد.

گزنفون یا کسنوفون Xenophon فرزانه ی نامدار یونانی از شاگردان سُغرات بود ولی بیشترین سالهای زندگانی خود را در آسیا گذراند.

او در این گزارش از چگونگی اداره ی یک سرزمین فراخدامنِ چند فرهنگی بدست کورش بزرگ یاد می کند و نشان می دهد که کامیابیهای آن جهاندار پیروزگر همه بر آمده از سرچشمه های مهر گستری- مردم داری- شادی پراکنی- نرمخویی- راستگویی- راستکرداری- پیمانداری – گرامیداشت جان- گرامیداشت زیردستان- و کار و کوشش در پرتو خرد و اندیشه نیک بوده است.

توماس جفرسون نسخه یی از این گزارش را فرا دست خود داشت، نسخه یی که هم اکنون در کنگره ی آمریکا نگهداری می شود.

پیشگامان آزادی آمریکا و کسانی که شالوده های بنیادین آمریکای نوین را پایه ریزی می کردند به گزارش گزنفون در باره ی شیوه فرمانروایی آن پارسی بزرگ نگاهی ژرف داشتند. نوشته اند که توماس جفرسون کوروش نامه را نه تنها بارها و بارها بازنگری کرده و خوانده بود، ونکه همکاران و هموندان خانواده ی خود را نیز به خواندن و بررسیدن آن برمی انگیخت، در نامه یی به نوه ی خود نوشته بود:

«... هنگامی که آغاز به فراگیری زبان یونانی کردی، نخستین نامه یی که باید بخوانی سایروپیدیا است.»

توماس جفرسون خود به دو زبان یونانی و لاتین چیره بود و به تاریخ و دانش مردم شناسی دلبستگی بسیار داشت.

توماس جفرسون Tomas Jefferson سومین رییس جمهور و یکی از اندیشمندان بزرگ و پدران بنیادگذار آمریکا. کسی که در زمان پادشاهی فتحعلی شاه قاجار در ایران آگاهی نامه ی خود سالاری{ استقلال} ایالات متحده آمریکا را نوشت .

جورج واشنگتن George Washington یکی دیگر از پیشگامان آزادی آمریکا بود که همانند توماس جفرسون نگاهی به آمریکا و نگاهی به شیوه ی فرمانروایی کورش بزرگ داشت. او نخستین افسر ۵ ستاره‌یی بود که بر ارتش آمریکا فرمانروایی کرد و رزم آوران انگلیس را شکست داد.

واشنگتن بیارمندی گروهی از رزم آوران آمریکایی و با یاری جُستن از دولت های فرانسه و اسپانیا، ارتشی بزرگ فراهم آورد و نیروهای رزمی انگلستان را در جنگی که از سال 1775 آغاز و تا سال 1783 دنباله داشت درهم شکست.

پس از بدست آوردن این پیروزی بزرگ، در سال 1787 به دیگر فرهیختگانی پیوست که می بایست یاسای بنیادین یا {قانون اساسی} آمریکا را می نوشتند. جورج واشنگتن در سال 1797 از سوی مردم آمریکا به ریاست جمهوری برگزیده شد و تا سال 1789 برنام « نخستین رییس جمهور آمریکا» را از آن خود کرد.

بنجامین فرانکلین Benjamin Franklin یکی دیگر از کسانی بود که در بنیاد گذاری آمریکای نوین نامی بزرگ از خود برجای گذاشت.

بنجامین فرانکلین دانش پژوهی پرکار - نویسنده یی چیره دست - روزنامه نگاری پر توان و نخستین کس بود که به سرپرستی گروه فیلسوفان آمریکایی برگزیده شد. زندگی پرماجرای او، و دستاوردهای کار و کوشش و دانش پژوهی، و کرد و کار سیاسی اش او را در پایگاه یکی از نامدارترین مردان آمریکا جا دادند... نام بزرگ او در سکه ها – اسکناس ها – کشتی های جنگی و بسیاری از کانون های آموزشی آمریکا و برخی دیگر از کشورهای جهان بجا مانده و یادش را جاودانه کرده اند.

بنجامین فرانکلین آمریکا را سرزمین کارو کوشش- سرزمین دانش و نوآوری – سرزمین همزیستی و آمیزش فرهنگهای گوناگون- سرزمین سازمان های جدا از دولت { ان جی او} و سر زمین نا سازگاری با هر گونه خودکامگی دینی و سیاسی می دانست. او بر این باور بود از راه روشنگری و دانش پراکنی می توان جهان بهتری برای دودمانهای آینده ساخت. او نیز همانند توماس جفرسون و جورج واشنگتن، نگاهی به آمریکا و نگاهی به شیوه ی شهریاری کوروش بزرگ داشت.

یاسای بنیادین آمریکا با این گزاره آغاز می شود: ما مردم ایالات متحده....

این نخستین بار بود که در گفتمان های سیاسی سخن از{مردم} بمیان کشیده می شد. تا آن زمان ( سال 1780) واژه ی مردم در فرهنگ کشور مدران جایی نداشت! در خاور زمین تیغ خونریز زور آوران زمانه فرمان می راند و در باخترزمین رهنمودهای نامردمی ماکیاولی چراغ راه فرمانروایان ستم پیشه و خود کامه بود. ماکیاولی می گفت:

« فرمانروا شیرازه بند کشور است... مردم بار برانی بیش نیستند! بار برانی که بار سنگین کشورداری و پایه های سنگین تر فرمانروایی را بر دوش خود دارند! تنها نا همسانی این دسته از باربران «مردم » با دیگر بار بران چهارپا در این است که چهارپایان نمی توانند خوراک و نوشاک و ستورگاه خود را فراهم کنند، از این رو فراهم آوردن خوراک و نوشاک و ستورگاه این دسته از باربران بایسته ترین خویشکاری دارندگان آنها است! ولی مردم از آنجا که خود می توانند خوراک و نوشاک و پوشاک خود را فراهم کنند و خانه یی برای خود بسازند، فرمانروا از انجام این خویشکاری به دور است...

او می گفت: اگر پایه های تخت فرمانروایی سُست و لرزنده شوند، شیرازه ی کشور ازهم پاشیده خواهد شد و همه چیز در هم فرو خواهد ریخت! پس فرمانروا به هیچ روی نباید که پای بند منش نیک، و خوی و رفتار مردمی باشد، فرمانروا هرجا که بایسته دید باید دروغ بگوید... فریب دهد... پیمان های دروغین ببندد... پیمان در پی پیمان بشکند... خون بریزد و از هیچگونه زشتکاری روی نگرداند...

جای اندوه بسیار است که آمریکا منش کورش را چراغ راه خود کرد و جمهوری اسلامی ایران رهنمود ماکیاولی را ...

سال‌ها پس از ماکیاولی (در سده ی هفدهم) فرزانه ی دیگری بنام جان لاک و این بار از انگلستان برخاست و اندیشه های ماکیاولی را نا شایست، و بایسته ی باز نگری شمرد.

جان لاک زبانهای یونانی و لاتین را بخوبی می‌دانست و گزارش گزنفون در باره ی شیوه ی فرمانروایی کورش بزرگ را خوانده و به این دریافت رسیده بود که هیچ نیازی به این نیست که دولت‌ها سوار بر گرده ی مردم شوند و به زور و ناروا بر آنها فرمان برانند... پایه های دولت باید بر دل مردم استوار باشند نه بر گرده آنها.

جان لاک می گفت: اندیشه و باور و دانش بر آمده از آزمون است... هر آدمی که پا به هستی می گذارد باید از هوده های شایسته ی مردمی برخوردارباشد.. هوده ی زیستن- هوده ی آزادی در اندیشه و گفتار... هوده پرداختن به کاری که دوست می دارد، و دوری گزیدن از چیزهایی که دوست نمی دارد... آزادی در گزینش دولتمردان و نمایندگان دادگزار... هوده ی دادرسی در دادگاهی که دارای گروه دادگران و دادگزاران دادگر باشد... هوده ی واخواهی و نپذیرفتن برتری جویی های بیجا، و نپذیرفتن فرمان های نا سزاوار و ناشایسته ی دولت.

از دیدگاه این فرزانه ی نامدار انگلیسی، خویشکاری دولت پاسداری از هوده های شهروندان است، چرا که دولت بهتر از هر یک از شهروندان در انجام این خویشکاری توانا است، انجام این خویشکاری است که درجه ی شایستگی یک دولت را به رخ می کشد، اگر دولتی نتواند هوده های شهروندان خود را پاس بدارد، باید کنار برود و جای خود را به دیگرانی بسپارد که از سوی مردم برگزیده می شوند . تنها مردم اند که نشان خواهند داد که چه کسی شایسته ی فرمانروایی بر آنها است.


شگفتا که هزاران سال پیش از جان لاک فرزانه مرد دیگری از سرزمین فرهنگ خیز ایران بنام اشو زرتشت ورجاوند گفته بود:

ای مزدا اهورا،

تو به آدمی آزادی گزینش راه داده ای

تا راهبر راستین خویش را بر گزیند

و از راهبر دروغین سر بتابد . یسنا 9/31

ای مزدا،

هنگامی که در آغاز،

با اندیشه ی خویش ،

برای ما تن و خرد و نیروی شناخت آفریدی

و به تن ما جان دمیدی

خواستی که ما باور خویش را

بدلخواه برگزینیم یسنا 11/31

پس شما هیچیک ،

به گفتار و آموزشهای ناراستکاران ( دولت های ستم پیشه)

گوش فرا مدهید،

زیرا ناراستکار ( فرمانروایان خودکامه)

بی گمان، خانه و ده و شهر و کشور را

به ویرانی و تباهی می کشاند.

پس در برابر ناراستکار( فرمانروای خودکامه ) بایستید و با او

برزمید. یسنا 19/31

پیشگامان آزادی آمریکا، بویژه سه فرزانه ی نامداری که بار سنگین فراهم آوردن یاسای بنیادین آمریکا را بدوش می کشیدند: توماس جفرسون - جورج واشنگتن – و بنجامین فرانکلین، هم با جهان بینی ماکیاولی آشنایی ژرف داشتند، هم نوشته های اندیشه انگیز جان لاک را خوانده و بر رسیده بودند، و هم بخوبی می دانستند که جان لاک آنچه را که گفته و نوشته است، در پرتو اندیشه های جهان آرای کورش بزرگ گفته و نوشته است.

این سه سازنده ی بزرگ آمریکا با چنین کوله باری از دانش و بینش و آزمون بود که دست بکار نوشتن یاسای آمریکا شدند، و سخن را با این گزاره ی با شکوه آغاز کردند: ما مردم آمریکا...

این نخستین بار در کارنامه ی باختر زمین بود که شالوده های کشورداری در دل مردم استوار می گشت نه بر پشت آنها.

هزاران سال پیش از آنکه توماس جفرسون و بنجامین فرانکلین و جورج واشنگتن واژه ی «مردم» را بر پیشانی یاسای بنیادین آمریکا بنویسند، شاهنشاه داریوش بزرگ در سنگ نبشته ی گنجنامه در دامنه ی کوه الوند نوشته بود:

خدای بزرگ است اهورامزدا كه این زمین آفرید، كه آن آسمان آفرید، كه مردم آفرید، و شادی برای مردم آفرید...

شاهنشاه داریوش بزرگ جانمایه ی فرهنگ ایرانشهری را زبانی کرد، و شاهنشاه کورش بزرگ آن را به کردار در آورد.

این دو شهریار والاتبار و بسیاری دیگر از شهریان والامنش ایرانزمین نشان دادند که مردم شیرازه بند کشورند نه شهریار، در زبان پارسی{شهر} همان{کشور}است و{ یار} همان نام شیرینی است که تا همیشه ی زندگی همانند نام{مادر} بر زبانها جاری خواهد بود، از این دیدگاه {شهریار} فرمانروا نیست! یار مردم است! خویشکاری شهریار این است که خار رنج از پای مردمِ خود بیرون کشد و آنان را به خان شادمانی که بزرگترن دهش خداوندی است برساند، نه اینکه بر گرده ی آنان سوار شود. در چنین چشم اندازی بود که یاسای بنیادین آمریکا با برداشت از شیوه ی فرمانروایی کورش بزرگ نوشته شد.

نامش خجسته و پرتو مهرش همیشه بر سر فرزندان ایرانشهر و مردم جهان گسترانیده باد

آوازهای کوروش آریایی -

بخشی از سروده ی میرزا آقا عسگری مانی

منم کوروش ، شاه شاهان

فُرَوَهرِ من

بال، از بلندی‌ های زاگرس باز گشود.

بال ‌هایش

از سَند تا به دانوب سایه ‌افکن است

از دریای اِژه تا شانه‌های مصر

از خلیج پارس تا سیر دریا

از دل ایرانیان، تا دل مردمانی دیگر

چون چشمه‌یی که سنگ‌ها را در خود می ‌پرورد،

کرانه‌های جهان را در روانه‌ی روشن خود می ‌پرورم.

به من آموختند:

که کُشتن آدمی، کُشتن مزداست!

کُشتن زیستمندان، کُشتن زندگی‌ست.

کوروش‌ام من:

ساقه‌ی گندمی در گندمزار شما

آوایی در گلوی مردم ایران‌ زمین

پادشاهی در میان شما که پادشاه این گیتی‌اید.

روییده از خاک‌ام، و سیماسای خاک.

ماه را بچینم و

بر خوابگاهِ شما بگذارم

نیرومندی

آبکوهه‌ها را

بستانم و در سپرهای شما بِهلَم

نیرومندی وَرزاها را برگیرم و در بازوان شما بنهم

سپیدی سپیدهْ‌دمان را برگیرم وبر دندان‌های شما بنشانم.

رخشه‌های خورشید را برگیرم وبر شمشیرهای شما بدرخشانم،

خُنکای برف‌ها را برگیرم و در آبدان شما بنهم،

آبْ‌ خوشه‌های باران را بر کِشتزار شما بچرخانم...

من آن انگره‌مینو را دوست نمی دارم.

آن اَژی‌دهاکِ سایهْ‌افکن بر نیمْ‌ چهره‌ی گیتی را،

آن دُژمن که زیبایی شهرها را مچاله می‌کند،

آن پادشاه که رگ‌های مردمان را می‌درَد،

دوست نمی‌دارم،

من آن انگره‌مینو ازین می‌نکوهم که تاریک است،

که ناخوشبوست و نابخرد است.

من این مزدا از این می‌ستایم

که خوشبوست.

که دستانش لبریز از میوه‌های گوارای خِرد است

که آدمی را تن‌ْپوش خود دارد

که خود تنْ‌پوشِ آدمی است!

من خواستم

چیناچروکِ بردگی از پیراهن زنان برخیزد،

چرکابه‌ی بردگی از پیکر مردان برخیزد،

بازارِ خمیده‌ی بردگان، درهم شِکَنَد

چون سفالی

فروکوفته برخاراسنگ‌.

خواستم یهودیان،

که خوشه‌های خمیده‌ی گندم بودند،

سر، افرازند،

آزاد باشند،

این مردمانِ درست‌کار به سرزمین خود بازگردند،

به اورشلیم که بوی نارنگ و رنگ زیتون دارد،

بر خاک خوشبوی خود گام نهند

چون آفریدگاری بر فرمانُروِ خود.

هرگزا به نیروی تازیانه بر مردمان فرمان نرانم.

هرگزا با چرخاندن شمشیر، و افگندن زوبین

بر مردمانی که مرا پادشاه خود نخواهند فرمان نرانم

گنجشک‌های زمستانی را در دستان گرم خویش دانه دهم

ناتوانان را در پادشاهی خویش توانمند کنم.

بدسگالان و دیوان از ایرانشهر بتارانم

همانان که روشنایی‌ی سرای خویش از تاریکاندنِ سرای دیگران

دارند.

دست زورْگویان فرو بندم

همانان که نانْ‌ خورشِ خویش از داشته‌ی تنکْ ‌مایگان

برمی‌گیرند .

دادِ ستمْ‌دیدگان از ستم‌ْگران باز بستانم

همانان که ناخواسته، باربرِ فَربهان شده‌اند -.

ای مزدا!

ای سَروَرِ دانایی،

ای آفریدگار این همه رامش و آرامش در یک لبخند

ای آفریننده‌ی این همه شکوه در یک برگ

ای نهاننده‌ی این همه نیرو در بادهای تیزرو

ای رواننده‌ی این همه روشنآب

در یک چشمه

ای فروزاننده‌ی این همه رُبایش و خوشی

در تنْ‌آمیزی

سرزمین ما را از گزند پیروان دروغ،

از بی‌داد بدور بدار.

سرزمین ما را از کژی و ناراستی بشوی!

سرزمین ما را

از دینْ‌ فروشان وکیشْ‌‌ پیشه‌گانِ بدکُنش تهی کن

سرزمین ما را از خدا فروشان بدسِرشت تهی کن

سرزمینِ ما را از میهنْ‌فروشان بد سرنوشت تهی کن

نان ‌خورشِ ما را، هم به دست ما برآور

به نیروی ما

به دانش، و با توانش ما.

ای مزدا

هرگاه از مردمان من کسی یا کسانی

از ناروای من از سَرای و سرزمین خود بگریزد

مرا از مینو بی‌بهره کن

هرگاه از مردمان من کسی یا کسانی

بَرده شوند یا بَرده گیرند

مرا خورشِ اژدهای دوزخ کن

هرگاه از مردمان من کسی یا کسانی از بیداد، تباه گردد

مرا تباه کن

سیاه کن

هرگاه از مردمان من کسی یا کسانی

در بندِ ناروا و ناروایان فروشود بندهای مرگ را بر دستان

من بپیچ

هرگاه در فرمانروِ من کسی یا کسانی

خورشِ خویش از خورشْ‌‌چین مردمان رُباید

روان از من بِرُبا

ای مزدا

ما را با افزایش منش نیکو خوشنودتر کن!