دوم شهریور

روز کشتار ایرانیان به فرمان علی

خلیفه ی چهارم تازیان

بسیار گفته و نوشته اند که در کار پذیراندن اسلام به ایرانیان هیچ فشاری در کار نبوده است! این خودایرانیان بودند که فرومانده از ستم موبدان زرتشتی و شاهان خودکامه ی ساسانی با آغوش باز! به پیشباز مجاهدین اسلام شتافتند:

«... وجود فساد و تبعیض های طبقاتی در جامعه و نفرت مردم از رژیم ساسانی و روحانیون زرتشتی باعث شد تا ایرانیان اسلام را با آغوش باز بپذیرند! بطوریکه ایرانی بعد از برخورد با اسلام اولیه احساس کرد که دین اسلام همان گمشده یی است که بدنبالش می گشته است، برای همین مذهب خودش را ول کرد، ملیت خودش را ول کرد، سُنت های خودش را ول کرد، و بطرف اسلام شتافت! (علی شریعتی -علی و حیات بارورش پس از مرگ–رویه های 417 و 434)

«...علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور اين دين مقدس‏ شروع شد! قبل از اينكه شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين‏ سرزمين بيايد، ايرانيان مقيم يمن به آئين اسلام گرويدند و با ميل و رغبت ‏به احكام قرآن تسليم شدند و از جان و دل در ترو يج شريعت اسلام كوشش‏ نمودند و حتی در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبی اكرم جان سپردند.

خدمات ایرانیان در انتشار و ترویج دین اسلام نیازمند به تحقیق بسیار دامنه داری است و باید گروهی از محققین و کارشناسان معارف اسلامی، هر کدام در موضوعی که تخصص دارند در این مورد بررسی کنند. تاریخ فتوحات اسلامی در شرق و غرب جهان حاکی از جانفشانی و مجاهدت گروهی از مردمان ایرانی است که با خلوص عقیده در راه اسلام از خود گذشتگی نشان دادند و دشمنان داخلی و خارجی اسلام را سرکوب کردند. ( مرتضی مطهری - خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد)

«... آخر کدام دشمن ناجوانمردی است که نهضت اسلام را در ردیف حمله ی اسکندر و مغول قرار دهد؟ ایرانیان فکور و اصیل با آغوش باز اسلام را پذیرفتد! و با تَدَبُر و تفکر، در طول دو قرن به تدریج بدون هیچ عمل جابرانه ای اسلام آوردند، و تا زمانی که به دین زرتشت بودند در پناه اسلام بودند، و اسلام با آنها معامله اهل کتاب می نمود ، از آنها بجای خمس و زکات جزیه می گرفت و آنها را در امور عبادی خود آزاد گذاشته بود، بدون هیچ ناراحتی در پناه و امن اسلام جان و مال و عِرض و ناموسشان محفوظ بود!» (آیت الّله سید محمد حسین حسینی تهرانی- نور ملکوت قران- رویه 152 -پوشنه ی چهارم، در پاسخ به علی دشتی که در نوشتاری، یورش تازیان را زیان بارتر از یورش اسکندر و مغول دانسته بود )

«... اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بود که به حلق گرسنه یی فرو رود یا آب گوارایی که بکام تشنه یی ریخته شود! ... همه سخنان پیرامون کتاب سوزی ها و کوشش تازیان برای اینکه مردم ایران زبان خود را ترک کنند وهم و خیال و غرض و مرض است!. زیبایی و جاذبه ی لفظی و معنوی قران و تعلیمات جهان وطنی آن دست به دست هم داد که همه مسلمانان این تُحفۀ آسمانی را با اینهمه لطف، از آن خود بدانند و مجذوب زبان قران گردند و زبان اصلی خویش را به طاق فراموشی بسپارند... منحصر به ایرانیان نبود که زبان قدیم خویش را پس از آشنایی با نغمه آسمانی قران فراموش کردند، همه ملل گرونده به اسلام چنین شدند!... مگر کسی ایرانیان را مجبور کرده بود که به زبان عربی شاهکار خلق کنند؟ آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمی دانستند و آن را زبان یک کتاب می دانستند به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند؟ (آیت الله مرتضی مطهری - خدمات متقابل اسلام و ایران)

دانش ستیزی و نامه سوزی مجاهدین اسلام

آنچه که از دید تازی پرستان، برای ایران وایرانی در حکم غذای مطبوعی بود که به حلق گرسنه یی فرو رود یا آب گوارایی که بکام تشنه یی ریخته شود!

«... آنچه از تامل در تاریخ بر می آید این است که عربان هم از آغاز حال شاید برای آن که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را چون حربۀ تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد بر آمدند زبان ها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و مُلک و حکومت را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد. بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه بر خوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند... نوشته اند که وقتی قتیبه بن مُسلم بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ در امان نمی گذاشت و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتاب هایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه مردم رفته رفته اُمی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها فراموش شد و از میان رفت! این واقعه نشان می دهد که اعراب زبان و خط مردم ایران را به مثابه حربه ای تلقی می کرده اند که اگر در دست مغلوبی باشد ممکن است بدان با غالب در آویزد و به ستیزه و پیکار بر خیزد . از اینرو شگفت نیست که در همه شهرها برای از میان بردن زبان و خط و فرهنگ ایران به جد کوششی کرده باشند. شاید بهانۀ دیگری که عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قران می شمرد... بدین گونه شک نیست که در هجوم تازیان بسیاری از کتابها و کتابخانه ی ایران دستخوش آسیب فنا گشته است . این دعوی را از تاریخها میتوان حُجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تایید میکنند. با اینهمه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند! این تردید چه لازم است؟ برای عرب که جز با کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی دانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی با خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام شواهد نشان می دهند که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده است. در این صورت جای شک نیست که در آنگونه کتابها به دیده حُرمت و تکریم نمی دیده است... باری از همه قرائن پیدا است که در حمله عرب بسیاری از کتابها ی ایرانیان از میان رفته است.» ( عبدالحسین زرین کوب – دو قرن سکوت رویه های 113 تا 115)

«... وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عُمر بن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست. عُمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن! که اگر آنچه در آن کتابها راهنمایی است خداوند برای ما قران را فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است!... از این سبب آن همه کتابها را در آب یا در آتش افکندند و از میان بردند.» (ابن خلدون - مقدمه- چاپ مصر- رویه 285 )

«... تصرف پایتخت ساسانیان و ویران شدن آن بدست تازیان تاثیر شدیدی در مردم ایران کرد... یکی از آثار شوم و بسیار زیان بخش حمله اعراب به ایران محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود. اعراب جاهل کلیه کتب علمی و ادبی را به عنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از بین بردند. سَعد وقاص پس از تسخیر فارس و فتح مدائن و دست یافتن به کتابخانه ها و منابع فرهنگی ایران از عمر خلیفه وقت کسب تکلیف نمود و وی نوشت کتابها را در آب بریزید زیرا اگر در آنها راهنمایی باشد با هدایت خدا از آنها بی نیازیم و اگر متضمن گمراهی است وجود آنها لازم نیست کتاب خدا برای ما کافی است . پس از وصول این دستور سعد وقاص و دیگران حاصل صد ها سال مطالعه و تحقیق ملل شرق نزدیک را به دست آب و آتش سپردند. ( مرتضی راوندی - تاریخ اجتماعی ایران -پوشینه دوم- رویه 50)

چگونگی اسلام پذیری ایرانیان

«... عمر در مسجد بپا خاست و حَمّد و ثنای خدا گفت، آنگاه کسان را بجهاد خواند و ترغیب کرد و گفت: « دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیغمبر صلی الله علیه و سَلّم فتح قلمرو کسری و قیصر را بشما وعده داده است. بطرف سرزمین ایران حرکت کنید.» (مسعودی- مروج الذهب- رویه 664)

«... وقتی غنائم ایران را نزد عمر آوردند بار ها را گشود و چشمانش به آنقدر گوهر و مروارید و زر و سیم افتاد که هرگز ندیده بود به گریه افتاد.» (ابو یوسف انصاری - الخراج - رویه 55 )

«... تازیان به تیسفون در آمدند و غارت و کشتن پیش گرفتند.. بدین گونه بود که تیسفون با کاخهای شاهنشاهی و گنجهای گرانبهای چهارصد ساله ی خاندان ساسانی به دست عربان افتاد و کسانی که نمک را از کافور نمی شناختند و توفیر بهای سیم و زر را نمی دانستند، از آن قصر های افسانه آمیز جز ویرانی هیچ بر جای ننهادند. نوشته اند که از آنجا فرش بزرگی به مدینه آوردند که از بزرگی جایی نبود که آنرا بتوان افکند . پاره پاره اش کردند و بر سران قوم بخش نمودند، پاره از آنرا بعد ها بیست هزار درم فروختند ( این پاره بهره علی شد و علی آن را به بیست هزار درم فروخت).

در حقیقت وقتی سعد به مدائن در آمد مدافعان آنرا فرو گذاشته و رفته بودند.. سعد با اعراب خویش در کوچه های خلوت و متروک شهر آرام و بی دفاع در آمد. ایرانیان مجال آنرا نیافته بودند که همه اموال و گنجهای پُربهای کهن را با خویشتن ببرند. مال و متاع و ظرف و اسباب و زر و گوهر که در این میان باقی مانده بود بسیار بود. به یک روایت سه هزار هزار هزار درم در خزانه بود که نیم آن بجای مانده بود..

فاتحان گریختگان را پی گرفتند، کشتار بیشمار و تاراج گیری به اندازه یی بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند شصت هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند، با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند، هنگامی که این خبر به گوش عمر رسید دستها را بهم کوفت . گفت از این بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم» (عبدالحسین زرین کوب- دو قرن سکوت)

«... سعد فرش را بر این قرار فرستاد. فرش شصت ذراع در شصت ذراع بود، یکپارچه، به اندازه یک جریب که در آن راههای مصور بود و آب نماها چون نهرها، و لا به لای آن همانند مروارید بود و حاشیه ها چون کشتزار و سبزه زار بهاران بود، از حریر بر پود های طلا که گلهای طلا و نقره و امثال آن داشت. وقتی فرش را پیش عمر آوردند،‌ از خُمس به کسان چیز داد و گفت: از خُمس ها به همه جنگاورانی که حضور داشته اند یا میان حصول دو خُمس کوشا بوده اند باید داد و گمان ندارم از خُمس بسیار داده باشند. آنگاه خُمس را به مصارف آن تقسیم کرد و گفت: درباره این فرش چه رای میدهید؟ جماعت همسخن شدند و گفتند: « این را به رای تو واگذاشته اند رای تو چیست؟»

اما علی گفت: « ای امیرمومنان! ‌کار چنانست که گفتند، ‌اما تامل باید که اگر اکنون آنرا بپذیری فردا کسانی به دستاویز آن به ناحق چیزها بگیرند.» عمر گفت: « راست گفتی و اندرز دادی» و آنرا پاره پاره کرد و به کسان داد. (تبری- پوشنه پنجم- رویه 1824)

«... و چون فرش را در مدینه پیش عمر آوردند، ‌خوابی دید و کسانی را فراهم آورد و حَمد و ثنای خدا کرد و درباره فرش رای خواست و قصه آنرا بگفت، ‌بعضی ها گفتند آنرا بگیرید، بعضی دیگر به نظر او واگذاشتند، بعضی دیگر رای مشخص نداشتند. علی سکوت عمر را دید برخاست و نزدیک او رفت و گفت: «چرا علم خود را جهل می کنی و یقین خود را به مقام شک می بری؟ از دنیا جز آن نداری که عطا کنی و از پیش برداری یا بپوشی و پاره کنی یا بخوری و ناچیز کنی.»

گفت:« راست گفتی و فرش را پاره پاره کرد و میان کسان تقسیم کرد. یک پاره آن به علی رسید که به بیست هزار درهم فروخت» ( تبری - پوشینه پنجم، رویه 1825)

«... سعد بن ابی وقاص چون به فتح و نصرت اختصاص یافت به لوازم شکرالهی قیام نموده… باجتماع غنایم که زیاده از حد حصر و احصاء بود[ بیش از اندازه ی شمارش بود] نقود نا معدود و جواهر زواهر و اوانی زرین و سیمین و البسه زربفت و ابریشمین و اسبان راهوار و شتران بار بردار و استران رکابی و قطار و اسلحه نفیسه بسیار که خُمس غنایم آن معرکه بود بنظر عمر رضی الله عنه رسانیدند و خلیفه آن اموال را به مصارف شرعیه صرف نموده … و اسامی اجله اهل بیت پیامبر(مانند زنان بی شمار و خویشاوندان فراوان مانند فاطمه و علی و دیگران)، و اصحاب را (یاران نزدیک محمد) بر دفتر ثبت کرده جهت هر یک چیزی مقرر فرمود و ابتدا به عباس رضی الله عنه کرده باسم شریفش دوازده هزار درهم و به روایتی بیست و پنج هزار درهم نوشت!.. و بعد از آن سادات خاندان سید که اینان را بر سایران تقدم داد و بنام هر یک از امهات مومنین ده هزار درم تعیین فرمود! و هر یک از حضار معرکه بــــدر را پنج هزار درم داد و سبطین خواجه کونین امام حسن و امام حسن رضی الله عنها را بدستور اهل بدر وظیفه مقرر کرد و ابوذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طبقه گردانید.» (خواندمیر- حبیب السیر- پوشینه یکم رویه 481)

« سعد بن ابی وقاص بعد از این درآمده نظر بر آن قصور منقش و منیع و ایوانهای دلکش رفیع انداخت و آن اموال لاتعدد و لا تحصی و اجناس بی حد و قیاس دیده، زبان به حَمد مهیمن منان گردان ساخت، و ضبط غنایم را در عهده عُمربن مقرن مزخی کرده آن مقدار اشیاء نفیسه و اقمشه شریفه و ظروف واوانی نقره و طلا و فرش و بساط های گران بها بدست آمد که وصف آن با مداد قلم و بنان تفسیر پذیر نیست و از آن جمله بساطی( غالی) بود ابریشمین شصت گز در شصت که اطراف آن به زُمرد ترصییع یافته بود و به روایتی هژده ارش از آن فرش به جوهری غیر مکرر تزئِین داشت چنانچه دو ارش از زمرد سبز بوده و ده ارش از بلور سفید و ده ارش از یاقوت سرخ و ده ارش از یاقوت کبود و ده ارش از یاقوت زرد و در حواشی و جوانبش اصناف ریاحین و ازهار و انواع اشجار و اثمار از جواهر آبدار و لالی شاه وار بافته بودند و آنرا بهارستان نام نهاده و ملوک عجم در فصل شتا آن بساط را مسبوط ساخته مجلس عشرت می آراستند و میان زمستان را اوایل ایام بهار می پنداشتند. القصه سعد بن ابی وقاص از غنایم خمس جدا کرد نهصد(900) شتر جهت حمل آن ترتیب نموده و چون از قیمت بساط موصوف مقومان ذوالبصیره عاجز گشتند آنرا بی از آنکه در قسمت داخل سازد اضافه اموال خمس کرده ... بمدینه فرستاد و تتمه غنایم را بر شصت هزار سوار تقسیم نموده بدست هر سواری دوازده هزار دینار (120000 درهم) در آمد و چون اموال خُمس و خبر فتح مداین به مدینه رسید امیرالمومنین عمر بتجدید مبتهج و مسرور گشته آن اموال را پخش کرد و بساط مذکور را که مجرد رویت آن موجب نشاط و انبساط میشد قطعه قطعه ساخته یک وصله از آن پیش شـــــــاه مــــــــــردان علیه الرحمة و الرضوان(علی امام اول شیعیان) فرستاد و آنجانب آن را بیست هزار درم و بقولی بیست هزار دینار فروخت.

«... قُتیبه بن مسلم باهلی، سردار معروف حجاج که چندین هزار از ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنهر کشتار کرد و در یکی از این جنگها به سبب سوگندی که خورده بود اینقدر از ایرانیان کشت که بتمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخت و تناول نمود، و زنها و دخترهای

آنها را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت کرد.» (حمدالله مستوفی- تاریخ گزیده)

«...یزید ابن مهلب یکی از سرداران بزرگ اسلام در گرگان، در سه شبانه روز پیاپی، دوازده هزار نفر از اسیران ایرانی را بر سر ناودانهای آسیابها سر برید تاگندم آرد کرده و نان بپزد و بخورد... و شش هزار برده از مردم گرگان گرفت و همه را به بردگی فروخت... یکهزار تن ایرانی را بدار کشید... 40 هزار تن از مردم گرگان را کشت ... گرگان را چنان غارت کرد که در نامه یی به خلیفه اموی نوشت : « چندان غنائم بر داشتم که قطار شتر تا به شام رسد.» (بهاءالدین اسفندیار- تاریخ تبرستان - رویه های 164 و 165 )

«... در همه شهر ها و ولایات ایران اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهر ها پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید مثلا در سقوط مدائن و خصوصا مقاومت مردم در جنگ جلولا اعراب مسلمان خشونت زیادی از خود نشان دادند آنچنانکه مورخین از آن بنام « واقعه هولناک جولا» یاد کرده اند. در این جنگ صد هزار تن از ایرانیان کشته شدند و تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و بسیاری کشته دشت را پوشانیده بود که نمودار جلال جنگ بود .» (تبری پوشینه پنجم رویه 1829 - ابن اثیر- تاریخ کامل - رویه ی 340 - بلاذری - فتوح البلدان رویه 65 )

«... در حمله به دهکده ی الیس ( هم مرز قلمرو اسلامی ) جاپان سالار دهکده ی الیس راه را بر خالد ابن ولید بست. جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت . در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان خالد نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند آرد کردند... کشتگان پارسیان در الیس هفتاد هزار تن بود.» ( تبری پوشینه ی چهارم)

«... و دسته های ایرانی که گویند چهار صد هزار نفر بودند در آنجا بودند و به شکیبایی و پایداری سوگند یاد کرده بودند ... و اعراب از ایشان چندان کشتند که خدا داند... و از اموال و غنیمت ها چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است.» (آفرینش و تاریخ مقدسی- برگردان شفیعی کدکنی -پوشینه ی پنجم رویه 192)

«... در شوشتر مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند خارها به دست و پای ایشان بنشست و مدتی در آنجا توقف کردند ... پس از تصرف شوشتر لشکر اسلام در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند گردن زدند. ( محمد بن احمد مستوفی هروی- الفتوح رویه 223 – سید عبدالله شوشتری - تذکره شوشتر - رویه 16)

«... شورش دیگری در چالوس رویان روی داد و عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آن روز هیچ کس زنده نماند... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد... و املاک مردم را بزور می بردند... (تاریخ تبرستان رویه 183 - تاریخ رویان ، رویه 69 )

«... در فتح استخر مردم شهر قتل عام شدند و اعراب مسلمان « کشتاری بزرگ کردند»، با این حال مردم از پذیرفتن اسلام خودداری کردند! بلکه با حفظ آیین خود به پرداخت جزیه گردن نهادند. (تاریخ تبری - پوشینه پنجم رویه 2009 )

«... رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند. (محمد بن احمد مستوفی هروی الفتوح رویه 215)

«... در حمله به سیستان مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد فرمان داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند)... و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست بدین ترتیب اسلام در سیستان متمکن شد و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار درهم به امیرالمومنین دهند با هزار غلام بچه!» (تاریخ سیستان رویه 80 )

«... در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد... مردم جنگیدند و پایداری کردند... و چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود.» (تبری پوشینه پنجم رویه 1975)

«... در حمله ی اعراب به آذربایجان، خراسان و همدان نیز مردم بسختی جنگیدند و در برابر اعراب مسلمان مقاومت کردند بگونه یی که بگفته ی تبری « جنگ و مقاومت مردم همدان در عظمت همانند جنگ نهاوند بود .... و از پارسیان چندان کشته شدند که بشمار نبود. در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه یی که عبیدا سردار عرب به سختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او مردم شاپور را قتل عام کنند سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را کشتند . (فارسنامه ی ابن بلخی - رویه 116)

«... در حمله به سرخس اعراب مسلمان همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر کشتند. (ابن اثیر - تاریخ کامل -پوشینه سوم رویه 208 )

«... در حمله به نیشابور مردم امان خواستند که موافقت شد اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند به قتل و غارت مردم پرداختند بطوریکه آن روز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند. (محمد بن احمد مستوفی هروی الفتوح رویه 282 )

«... مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز بعنوان خراج سالانه با اعراب مهاجم صلح کردند...

در حمله ی اعراب به گرگان مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان امان داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند، اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید بجز یک تن و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! ..» تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (تبری پوشینه پنجم رویه 2116 - ابن اثیر - تاریخ کامل- پوشینه سوم رویه 178 )

« حکومت های اسلامی برای درهم شکستن مقاومت مردم شهرها و جلوگیری از بروز شورش ها، کوشیدند تا عده یی از قبایل عرب را به شهرها و روستاهای ایران منتقل کنند تا بعنوان «چشم و گوش خلیفه» بر زندگی مرد نظارت نمایند. بر این اساس، اعراب فاتح در صلح نامه ها از جمله قید می کردند که مردم مغلوب، بایستی اعراب مسلمان را در خانه های خود جای دهند و دارایی خویش( و سد البته زنان ودختران خویش) را با آنها قسمت کنند(پیدا کنید ریشه ی اینهمه سید و امامزاده را!) (علی میرفطروس – ملاحظاتی در تاریخ ایران رویه 86- فتوح البلدان رویه های 101و167و 288 – تاریخ الرسل و الملوک طبری رویه های 414- 422 و 427)

علی دوست یا دشمن مردم ایران

دستگاه ایرانسوز آخوندیسم در سده های گذشته کوشش بسیار بکار برده است تا به مردم ایران بباورانَد که ابوبکر و عمر و عثمان با ستم ورزی بر«علی» و خاندان او بر کرسی خلافت نشستند، اگرعلی برابر سپارش محمد بر کرسی خلافت می نشست، کارنامه ی اسلام بگونه ی دیگری نوشته می شد، و سرنوشت مردم ایران بر میله دیگری می چرخید!

انگیزه ی کوشش ملایان برای اینهمه دروغ پردازی را باید در کینه و بیزاری ایرانیان از ابوبکر و عمر و عثمان جُست.

یادآوری:

نخستین تازش مسلمانان از سوی گروهی از راهزنان بیابانگرد به رهبری دو راهزن خونریز بنامهای مثنی بن حارثه ی شیبانی وسُوَید بن قطبه ی عجلی در روستاهای مرزی ایران و در زمان خلافت ابوبکر آغاز شد، مثنی در نامه یی به ابوبکر نوشت:

شیرازه ی کارها در ایران بهم ریخته و مرزبانان توانمندی پیشین خود را از دست داده اند، اگر سپاهی از مسلمانان بیاری من فرستی در کوتاه زمان ترا از زر و سیم بی نیاز خواهم کرد، و زنان و دختران فراوان روانه ی دارالسلام خواهم نمود!

ابوبکر پنج هزار تن از دزدان شمشیرزنِ مسلمان را که به چپاول دارش و دسترنج مردم خو کرده بودند، به فرماندهی خالدبن ولید به یاری آن دو راهزن فرستاد و آنان با بهره گیری از بهم ریختگی و سُستی دستگاه فرمانروایی ایران، زدند و کُشتند و چاپیدند و بُردند و به زنان و دختران ایرانی دستیازی کردند، و زمینه ی یورش ویرانگر تازیان، و تباهی سرزمین فرهنگ خیز ایران را فراهم آوردند. ایرانیان این تبهکاری ابوبکر را هرگز براو نبخشیدند، همانگونه که تا کنون اسکندرِ گُجستک و چنگیزخان مغول و امیر تیمور لنگ را نبخشیده اند.

پس از مرگ ابوبکر، عمر پسر خطاب بر جای او نشست، در این هنگام خاندان ساسانی در پی آشفتگیهای روز افزون، توان رویارویی با پیشامدهای بد هنجار را ازدست داده بود. عُمر هنگامی که از آشفتگی در سامانه شاهنشاهی ایران آگاهی یافت، چنانچه در گزارش مسعودی خواندیم: در مسجد بپا خاست و حمد و ثنای خدا گفت ، آنگاه کسان را بجهاد خواند و ترغیب کرد و گفت: «دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیغمبر صلی الله علیه و سلم فتح قلمرو کسری و قیصر را بشما وعده داده است. بطرف سرزمین ایران حرکت کنید.»

ایرانیان هرگز نتوانستند گناه آن همه آسیابهای خون، و دستیازی به زنان و دختران خود را برعمر ببخشایند، بیزاری ایرانیان از عمر آنچنان بالاگرفت که آیینی بنام «عمرسوزان» پدید آوردند و همه ساله در شهر و روستا آدمکهای زشت و کژوکوژ و بد ریخت ساختند، نامشان را«عُمر» گذاشتند و همراه با کینه و بیزاری به آتش افکندند و نیم سوخته های آنها را نیز در زیر پای خود انداختند!

در زمان فرمانروایی عُثمان، کران تا کران ایرانشهر میدان تاخت و تاز مجاهدین اسلام، و تاراج و کشتن و سوختن و بُردن و تن آمیزی با زنان و دختران ایرانی شد. مردم ایران از آن هنگام تا کنون هرگز نتوانسته اند کینه ی این سه خلیفه ی اسلام را از دل برون کنند، ولی هنگامی که سخن از نامردمی ها و ایران ستیزی های «علی» بمیان آمد، دبنگانه در دام آخوندهای پوسیده مغز فرو غلتیدند و زانو سای بزرگترین دشمن خود شدند.

آخوندها هزاران رنگ و نیرنگ بکاربردند تا دامن علی را از آنهمه تبهکاری بپیرایند، این کوشش هرگز به فرجامی دلخواه نمی رسید اگر علی را رو در روی سه خلیفه ی پیشین نمی گذاشتند تا به ایرانیان بباورانند که علی نه تنها در انجام آنهمه ایران ستیزی و ایرانی کُشی دست نداشته! ونکه دوستدار ایران! و خواهان بهروزگاری مردم ایران بوده است!

دامنه ی این دروغ پردازی را تا بدانجا فر ابردند که یک دختر خیالی بنام بی بی شهربانو برای یزدگرد سوم آفریدند و او را به همسری حسین پسرعلی در آوردند تا از راه پیوند خویشاوندی میان خاندان پادشاهی ایران و خاندان علی، مِهر علی را در دل مردم ایران بنشانند، دریغا که مردم ایران با همه ی تیزهوشی، فریب این نیرنگ بازان فرومایه را خوردند و از بُن جان، آن بزرگترین دشمن میهن را به سالاری و سروری پذیرفتند، و بند بردگی او را بگردن انداختند بی آنکه بدانند که میان علی و سه خلیفه ی ایران ستیزِ پیش از او کمترین ناسازگاری در میان نبوده و علی در همه ی کشتارها و چپاول ها و دستیازی به زنان و دختران ایرانی، و آتش افکندن به خرمن فرهنگ و آیینهای ایرانشهری همکار و دستیار سه خلیفه ی پیش از خود بوده است.

نشانه های پیوند و همدلی

1- حفصه يکی از زنان محمد دختر عُمر بود، اگر عمر ساز نا هماهنگ با اسلام ناب محمدی می نواخت محمد دختر او را به همسری نمی گرفت و او را یار و یاور و دستیار و رایزن خود نمی ساخت.

2- فاطمه(1) دختر محمد همسر علی بود. بدین گونه، نه تنها پیوند دوستی و همکاری و هم دینی و همرزمی میان آنها بود ونکه خویشاوندان نزدیک هم بودند.

3- رقیه دختر محمد، همسرعُثمان بود، نوشته اند عثمان هر روز رقیه را بزیر مُشت و لگد می گرفت، و سرانجام به همین شیوه آن دختر بیچاره را کشت(2)، ولی محمد بجای خونخواهی و کینه ستانی، بیدرنگ دومین دختر خود «اُم کلثوم» را به عثمان داد، علی چگونه می توانست دشمن کسی باشد که نزد محمد تا بدین پایه گرامی داشته می شد؟

4- علی دختر نارسیده ی خود، ام کلثوم را به زنی به عمر بخشید. اگر میان علی و عمر دشمنی یا ناسازگاری در میان بود چرا می بایست دختر بچه ی خود را به آغوش دشمن خود بیاندازد؟

«... عمربن خطاب، ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب را به ازدواج خود درآورد، در حالی كه دختری غير بالغ بود و نزد او بود تا هنگامی كه عمر كُشته شد و برای او دو فرزند به نام زيد و رقيه به دنيا آورد.» ( طبقات ابن سعد، پوشنه 8، رویه 462)

5- علی در گرامیداشت عمر گفته است: « خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد كه كجی ها را راست، و بيماری ها را درمان، و سنّت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله را به پا داشت، و فتنه ها را پشت سر گذاشت. با دامن پاك، و عیبی اندك، درگذشت، به نيكی های دنيا رسيده و از بدی های آن رهايی يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهی می ترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده بر جای گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد. (نهج البلاغه،برگردان صبحی صالح، خطبه: 228)

علی با ایران و مردم ایران چه کرد!

«... در دوران خلافت علی جنگهای داخلی بین مسلمانان و شورش ایرانیان به راه افتاد. شورش ایرانیان در آخرین سال خلافت علی اتفاق افتاد که توسط سپاهیان ارسالی علی سرکوب شد. شورشیان در شرق ایران مالیات خود را به قبایل کوفی و بصری پرداخت نکردند. همچنین، بعد از نبرد صفین، هنگامی که علی مشغول شورشهای خوارج در عراق و فارس بود، مردمان مناطق جبال فارس و کرمان در سال 39 هجری/659 میلادی از دادن مالیات سر باز زده و شروع به شورش کردند که روز به روز شدت می‌یافت و مردم این مناطق فرمانداران و مأمورین جمع‌آوری مالیات را از شهرهای خود بیرون راندند. در این هنگام، علی فرمانداری فارس را به زیاد بن ابیه سپرد او را برای سرکوبی ایرانیان فرستاد و وی توانست منطقه را تحت کنترل درآورد. (وچیا واله یری Veccia Vaglieri- دانشنامه ی اسلام Encyclopaedia of Islam پوشنه یکم و دوم زیر نام Alī b. Abī Ṭālib )

«... در سالهای آخر خلافت عثمان نیز که دستگاه خلافت دستخوش ضعف و تزلزل بود این گونه زد و خوردهای محلی همچنان وجود داشت. چنانکه در دوره خلافت پرآشوب علی نیز چون بصره و کوفه در دست وی بود ازین دو لشکرگاه کار فتوح همچنان دنبال می‌شد. چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را در خون فرونشاند. ماهویه ی سوری مرزبان مرو ( کشنده ی یزدگرد سوم) به کوفه آمد و علی به دهقانان و اسواران و ده سالاران نامه نوشت و دستور داد تا جزیه خویش را به او پرداخت کنند.( علی به ایرانیان فرمان می دهد که یک پشت به میهن کرده ی فرومایه بنام ماهویه ی سوری که یزدگرد سوم واپسین شاهنشاه خاندان ساسانی را کشت به سالاری بپذیرند و جزیه خود را بدست او بسپارند!) اما چندی بعد اوضاع خراسان آشفته شد. اهل نیشابور پیمان شکستند و از پرداخت جزیه و خراج به علی امتناع کردند. علی لشکری به خراسان فرستاد و نیشابور را گرفت و مرو را نیز باز گشود با اینهمه، در پایان دوران خلافت وی خراسان همچنان آشفته بود و آشوب‌ها و جنگ‌های عراق و شام آن ولایت را نیز آشفته می‌داشت. اهل هر ناحیه عامل خویش را برکنار نمودند و علی ناچار شد برای رفع این آشوب زیاد بن ابیه را به ولایت فارس و کرمان منصوب کند. زیاد به نیروی شمشیر آن دو ولایت را امن کرد و به آشوب و شورش پایان داد. برخی دیگر، هم از اول با آیین مسلمانی به مخالفت و ستیزه برخاستند، گویی گرویدن به این دینی را که عرب آورده بود اهانتی و ناسزایی در حق خویش تلقی می کردند. از این رو اگر نیز در ظاهر خود را مسلمان فرا می نمودند، در نهان از عرب و آیین او به شدت بیزار بودند و هر جا نیز فرصتی و مجالی دست می داد سر به شورش برمی آوردند و عربان و مسلمانان را از دَم تیغ می گذراندند. هر روزی به بهانه یی و در جایی قیام و شورش سخت می کردند و می کوشیدند عرب را با دینی که آورده است از ایران برانند .» ( عبدالحسین زرین کوب – تاریخ ایران بعداز اسلام- رویه های 350 و 351)

«... بعد از کشته شدن عثمان بن عفان در شورش سال 35 هجری قمری ( 562 - 563 میلادی)، مردم استخر تصمیم به شورش گرفتند که عبدالله بن عباس به دستور پسر عمویش، علی بن ابی طالب خلیفه چهارم، شورش استخر را در خون فرو نشاند. مدتی نه چندان بعد، علی زیاد بن ابیه را برای سرکوب شورش فارس و کرمان در سال 39 هجری (659 میلادی) فرستاد. مردم نیشابور هم در خلافت علی معاهده خود را شکسته و از دادن جزیه و خراج سر باز زدند. علی سپاهی فرستاد تا آنها را به فرمانبرداری بازگرداند.

«... در حالی که در سالهای 41-35 هجری/61-656 میلادی، مسلمانان مشغول جنگهای داخلی بودند، اکثر مناطق ایران از کنترل امپراطوری عرب خارج شد. حتی بازماندگان سلسله ساسانی تلاشهایی برای بازیابی حکومتشان در شهرهای تخارستان و نیشابور انجام دادند. مسلمانان با تکیه بر خراج و مالیات موفق شدند دوباره کنترل مناطق آشوب زده را در دست گرفته و شورشها علیه والیان و افراد تحت حمایت آنان را بخوابانند. هپتالیان شهرهای بادغیس، هرات و فسانج همانند اهالی نیشابور از دادن مالیات به نمایندگان علی سر باز زدند. مردم شهر زرنگ هم مقر حکومتی حاکم خود را سرنگون کردند. از طرفی دیگر بدویان عرب نیز به شهرهای سیستان حمله برده و آنجا را تصرف کردند. در سال 36 هجری/۷-۶۵۶ میلادی، فرمانهای علی به اشخاص برجسته محلی مبنی بر دادن خراج به ماهویه مرزبان مرو ( قاتل یزدگرد سوم) باعث بروز شورشهایی در شرق خراسان علیه حکومت علی گردید و تا مرگ علی ادامه داشت(. مایکل مورونی – دانشنامه ی ایرانیکا)

«... ﻋﻠﯽ ﻳﮑﯽ از ﻣﺸﺎوران ﻧﺰدﻳﮏ ﻋﻤﺮ (ﺧﻠﻴﻔﻪ دوم ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن) در هﻨﮕﺎم ﺣﻤﻠﻪ ﻟﺸﮑﺮ اﺳﻼم ﺑﻪ اﻳﺮان ﺑﻮد. ‫زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺧﻮد ﺷﺨﺼﺎ در اﻳﻦ ﺟﻨﮕﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮد، اﻣﺎم ﻋﻠﯽ ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺳﺮ اﻳﻦ ﺳﭙﺎهی ‫اﮔﺮ ﺑﺮوی و ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮی، ﺳﭙﺎﻩ اﺳﻼم ﻣﺘﻼﺷﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد. ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺮﮐﺰ ﺧﻼﻓﺖ را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ اﮔﺮ ﺳﭙﺎﻩ اﺳﻼم ‫ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮرد. اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺪاﻧﻨﺪ ﮐﻪ اﻳﻦ ﻧﻴﺮو ﭘﺸﺖ دارد. (ﺗﺎرﻳﺦ تبری پوشنه 5، رویه های 1943 و 1945 - اﺧﺒﺎر ‫اﻟﻄﻮل رویه 147)

«... ﻋﻤﺮ ﮐﻪ داﻣﺎد اﻣﺎم ﻋﻠﯽ ﺑﻮد و روی ﺣﺮﻓﻬﺎی وی ﺣﺴﺎب ﻣﯽ ﮐﺮد ﭘﻴﺸﻨﻬﺎد وی را ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و در داراﻟﺨﻼﻓﻪ ﻣﺎﻧﺪ ‫و در رأس ﻟﺸﮑﺮﻳﺎن اﺳﻼم ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهان ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ و ﺧﻮﻧﺮﻳﺰی ﮔﻤﺎرد و ﺑﻪ ﻃﺮف اﻳﺮان ﮔﺴﻴﻞ داﺷﺖ. ﭘﺲ از ‫ﺷﮑﺴﺖ اﻳﺮاﻧﻴﺎن و ﭘﻴﺮوزی ﻟﺸﮑﺮﻳﺎن اﺳﻼم، ﻋﻠﯽ ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﺮدم ﮐﻮﻓﻪ ﮔﻔﺖ: ای ﻣﺮدم ﮐﻮﻓﻪ، ﺷﻤﺎ ﺷﻮﮐﺖ ‫ﻋﺠﻤﺎن را ﺑﺮدﻳﺪ. ( تاریخ تبری، پوشنه 6 رویه 2208)

«... اﺧﺘﻼﻓﺎت ﻣﻌﺎوﻳﻪ و ﻋﻠﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻗﺪرت ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ و ﺳﺒﺐ ﺳﺎز ﺟﻨﮕﻬﺎی ﻃﻮﻻﻧﯽ ﮔﺮدﻳﺪ. ‫ﻋﻠﯽ ﺟﻬﺖ ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻣﺨﺎرج اﻳﻦ ﺟﻨﮕﻬﺎ ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺎج و ﺧﺮاج ﺑﻴﺸﺘﺮی از اﻳﺮاﻧﻴﺎن اﺧﺬ ﮐﻨﺪ. اﻳﻦ ﻓﺸﺎرها ‫ﻣﻮﺟﺐ ﻗﻴﺎﻣﻬﺎ و ﻣﻘﺎوﻣﺘﻬﺎی دﻟﻴﺮاﻧﻪ از ﺳﻮی ﺷﻬﺮهای ﻣﺨﺘﻠﻒ اﻳﺮان ﺷﺪ ﺑﻄﻮری ﮐﻪ اﻣﺎم ﻋﻠﯽ ﺑﯽ رﺣﻢ ﺗﺮﻳﻦ ‫ﺳﺮداران ﺧﻮد، از ﺟﻤﻠﻪ « ﺧﻠﻴﺪ ﺑﻦ ﻃﻮﻳﻒ» ، «زﻳﺎد اﺑﻦ اﺑﻴﻪ » را ﺑﺴﻮی ﺧﺮاﺳﺎن، ﻓﺎرس، ری ، ﺁذرﺑﺎﻳﺠﺎن و ‫ﺳﺎﻳﺮ ﺷﻬﺮها و ﺑﻼد اﻋﺰام داﺷﺖ ..»

«...به روزﮔﺎر ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯽ ﻃﺎﻟﺐ، ﭼﻮن ﭘﺎﻳﺎن ﺳﺎل 38 و ﺁﻏﺎز ﺳﺎل 39 ﺑﻮد، ﺣﺎرث ﺑﻦ ﺳﺮﻩ ‫ﻋﺒﺪی، ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎن ﻋﻠﯽ ﻟﺸﮑﺮ ﺑﻪ ﺧﺮاﺳﺎن ﮐﺸﻴﺪ و ﭘﻴﺮوز ﺷﺪ، ﻏﻨﻴﻤﺖ ﺑﺴﻴﺎر و ﺑﺮدﻩ ی ﺑﯽ ﺷﻤﺎر ‫ﺑﺪﺳﺖ ﺁورد. ﺗﻨﻬﺎ در ﻳﮏ روز، هزار ﺑﺮدﻩ ﻣﻴﺎن ﻳﺎراﻧﺶ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﮐﺮد. ﻟﮑﻦ ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺧﻮد و ‫ﻳﺎراﻧﺶ، ﺟﺰ ﮔﺮوهی اﻧﺪک، در ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﻗﻴﻘﺎن (ﺳﺮﺣﺪ ﺧﺮاﺳﺎن) ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ.» (فتوح البلدان بلاذری)

« پایداری مردم ایران در برابر تازیان به اندازه یی بر سران عرب گران آمد که امام حسین پیشوای سوم شیعیان در نامه یی به فرماندار ری نوشت: ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند . روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر ، و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است، ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت. (حاج شیخ عباس قمی سفینه البحار و مدینه الحکام و آثار رویه 164 )

یا علی!

یاری خواستن ایرانیان از کسی که خاک خوب ایران را

با خون نیاکانشان رنگین ساخت و زنان و دخترانشان

را در میان سپاهیان خونریز خود بخش کرد.

بارها در کوچه و خیابان فریادهای یا علی! را شنیده ایم و گاه انجام کارهای شگفت انگیز را هم در پی این یاری جویی ها دیده ایم.

آفریدن یک نیروی برتر و چشم براه یارمندیهای او نشستن، و گاه بیارمندی آن اَبَر نیرو، دست به کارهای بیرون از توان یازیدن، درمیهن ما پیشینه یی بسیار کهن دارد. ایرانیان پیش از یورش تازیان، ایزدان بالا بلند و زیبا و دلیر و پرشکوه برای خود آفریدند و در تنگی و گرفتاری از آنها یاری جُستند:

« مهر فراخ چراگاه را می ستاییم که سرزمینهای ایرانی را خانمان خوش و سرشار از سازش و آرامش بخشید.

بشود که او ما را به یاری آید.

بشود که او ما را گشایش بخشد.

بشود که او ما را دستگیری کند.

بشود که او ما را دلسوز باشد.

بشود که او چاره ی کار بنماید.

بشود که او ما را بهروزی دهد.

بشود که او مارا دادرس باشد.

آن نیرومندِ هَمارِه پیروزِ نافریفتنی که در سراسر جهانِ اَستومَند سزاوارِ ستایش و نیایش است...(مهریشت)

***

سُروش پارسایِ بُرزمَندِ پیروزِ گیتی افزای اَشوَن را می ستاییم!

سُروش اَشَوَن است که بهتر از هر کس درویشان را در پناه می گیرد.

دیوان، سرکوفته واپس گریزند و پنهان شوند و دیو پرستان و سرکشان، ناتوان و دهان بسته مانَند.

سُروش اَشَوَن را برای فَرّ و فروغش ، برای نیرو و پیروزیش، برای ستایشی که ایزدان را بجای آوَرَد، با نمازی [به بانگ بلند] ستاییم.

بشود که سروش پارسای پیروزمند، ما را به یاری آید. ( سروش یشت)

***

اَرِدویسورَ آناهیتا را که در همه جا [دامان] گسترانیده ، درمان بخش، دیو ستیز و اهورایی کیش است می ستاییم... اوست که زایمان همه زنان را آسانی بخشد و زنان باردار را به هنگامی که بایسته است شیر در پستان آورد... هوشنگ پیشدادی در پای کوه البرز سد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسپند او را پیشکش آوَرد و از وی خواستار شد: ای اَرِدویسورَ اَناهیتا، ای نیک، ای تواناترین، مرا این کامیابی ارزانی بدار که من بزرگترین شهریار همه ی کشورها شوم، که بر همه ی دیوان و مردمان ناراستکار چیرگی یابم. ( آبان یشت)

***

ای ایزد [آتش] که نزدیک ترینی به اهورامزدا، کام ها و خواست های ما را برآورده ساز. آرزوهایمان را که بر زبان بر می آید، با زبانه های آسمان سایت هم بِستر بساز تا کامیار شویم: آرامش و آسودگی را پیشکش ما بساز، آسودگی در زندگی، فراخی در روزی، پاکی و استواری در دین، گفتاری رسا و آوایی خوش، و از آن پس دانش، دانشی که به سوی زندگی خوش و بهتری راهبرمان گردد. به بخشای به ما بهترین رفتار و کُنِش را که دلیر و پیکارنده و نیرومند باشیم، که با فَرّ و فرهنگ باشیم، که در نور دانش راه سپریم... به بخشای به ما آنچه را که کامیابی دهد، آنچه را که رستگاری دهد و بهروزی و بهزیستی آورد ( آتش نیایش)

اینگونه نیایش های شورانگیز، که بزبان شیرین پارسی، و با شیوایی هرچه بیشتر بر زبان ایرانیان روان می شدند و بوی خوش رستگاری و پیروزی و امیدی ورجاوند را در همبودگاه ایرانیان می افشاندند، در زیر تیغ و تازیانه خونریز مجاهدین اسلام از یاد رفتند و زیارت نامه های عربی جای آنها را گرفتند:

« شيخ اجل جعفر بن قولويه قمى به سند معتبر از ابو حمزه ثمالى روايت كرده كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه چون اراده نمايى كه زيارت كنى قبر عباس بن على عليهما السلام را و آن بر كنار فرات محاذى حاير است مى ‏ايستى بر در روضه و مى گويى‏ :

سَلاَمُ اللَّهِ وَ سَلاَمُ مَلاَئِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِينَ وَ جَمِيعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ‏(وَ) الزَّاكِيَاتُ الطَّيِّبَاتُ فِيمَا تَغْتَدِي وَ تَرُوحُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الْمُرْسَلِ‏.

گواهى مى‏ دهم براى تو كه حضرتت مقام تسليم و تصديق و وفادارى و خيرخواهى در حد كمال داشتى نسبت به حضرت حسين فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله!..

وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَ الدَّلِيلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِيِّ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ‏ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ بِمَا صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ وَ أَعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّكَ وَ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حَالَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَاءِ الْفُرَاتِ...‏

خدا لعنت كند كسانى را كه حق تو را ندانستند و از جهل هَتكِ احترامت كردند و خدا لعنَت كند كسى را كه بين تو و آب فرات حايل گرديد!...

أَشْهَدُ أَنَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ لَكُمْ مَا وَعَدَكُمْ‏

گواهى مى ‏دهم كه تو مظلوم كشته شدى و خدا آنچه را كه وعده داده محققا به تو عطا كند!

جِئْتُكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَافِداً إِلَيْكُمْ وَ قَلْبِي مُسَلِّمٌ لَكُمْ وَ تَابِعٌ‏

اى فرزند امير المؤمنين من به زيارت شما آمده ‏ام در حاليكه بر شما واردم و قلبم تسليم امر شما و تابع فرمان شما!..

وَ أَنَا لَكُمْ تَابِعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ‏

و من پيرو شما و براى يارى شما مهيا هستم تا هنگامى كه فرمان و حكم خدا فرا رسد كه او بهترين حكم كنندگان است

فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ عَدُوِّكُمْ إِنِّي بِكُمْ وَ بِإِيَابِكُمْ (وَ بِآبَائِكُمْ) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏ وَ بِمَنْ خَالَفَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ مِنَ الْكَافِرِينَ قَتَلَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ بِالْأَيْدِي وَ الْأَلْسُنِ‏

و به دين و آيين دشمنان و مخالفان شما و قاتلان شما از كافران و منكران خدا بكشد امتى را كه به دست و زبان شما را کشتند!

در این فراگشت ارزشها، یک عرب ایران ستیز بنام علی، رستم ایرانی را از میدان بدرکرد وبرجایگاه ایزد مهر فرازآمد.

عرب دیگری بنام حسین که در ایران ستیزی کم از پدر ایرانسوز خود نبود سیاوش ایرانی را کُشت و برجای ایزد سروش نشست.

فاطمه زنی که در نوجوانی به همسری علی در آمد و در هجده یا بیست سالگی درگذشت و بجز زاییدن چند فرزند هیچ هنر دیگری نداشت، برجای ایزد بانوی والاتبار ایرانزمین اَرِدویسور اَناهیتا دختر اهورا مزدا نشست.

زینب بی آنکه خاری از پای مردم ایران بیرون کشیده و یا چکه آبی در گلوی مردم ایران ریخته باشد، امشاسپند بانو سپندارمذ دختر اهورامزدا را کنار زد و خود بر جای او نشست!

در سامره یک کودکِ هرگز زاده نشده بنام مهدی(3) در پنجسالگی به ژرفای چاهی فرورفت، سوشیانت ایرانی را کُشت و از همانجا درفش آرمانشهر مردم ایران را بدست گرفت!

علی زن ستیز

... اى مردم ، بدانید که زنان را ایمان ناقص است! و بهره‏ مندیهایشان ناقص است، و “عقل هایشان ناقص” است! . اما ناقص بودن ایمانشان از آن روست که در ایام حیض از خواندن نماز و گرفتن روزه معذورند و ناقص بودن عقل هایشان، بدان دلیل است که شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است و نقصان بهره‏مندیشان در این است که میراث زنان نصف میراث مردان است . از زنان بد بپرهیزید و از زنان خوب حذر کنید و کار نیک را به خاطر اطاعت از آنان انجام مدهید، تا به کارهاى زشت طمع نکنند». (نهج البلاغه – خطبه هشتاد- برگردان آیتی)

ایمان زنان ناتمام است، بهره آنان ناتمام است ،خِرَد ایشان ناتمام است، ناتمام بودن ایمانشان، معذور بودنشان از نماز و روزه است به هنگام عادتشان، و نقصان بهره ایشان، نصف بودن سهم آنان از میراث است نسبت به سهم مردان و نشانه نا تمامى خرد آنان این بود که گواهى دو زن چون گواهى یک مرد به حساب رود. پس از زنان بد بپرهیزید و خود را از نیکانشان واپایید، و تا در زشت طمع نکنند، در کار نیک از آنان اطاعت ننمایید.(برگردان شهیدی)

اى مردم، زنان از نظر ایمان و ارث و عقل ناقصند. اما نقصان ایمانشان به اعتبار معاف بودن از نماز و روزه در ایام قاعدگى است. اما نقصان ارث شان به اعتبار اینکه سهم ارث آنان نصف سهم ارث مردان است. اما نقصان عقلشان، به اعتبار اینکه شهادت دو زن برابر شهادت با یک مرد است. از بَدان آنان بترسید، و از خوبانشان بر حذر باشید، و در امور پسندیده از آنان پیروی نکنید تا در اعمال ناشایسته طمع پیروى نداشته باشند. (برگردان حسین انصاریان)

{ای مردم!!} این بدانید که زنان ناقص العقل و ناقص الابخت و ناقص الایمان هستند! نقصان عقلشان از این است که شهادت دو زن برابر یک مرد است و نقصان بختشان در این است که زنان نیمی از مردان ارث می برند و نقصان ایمانشان در بازنشستگی ایشان از نماز و روزه در روزهای حیض شان می باشد، بنابراین بکوشید از زنان بپرهیزید و از خوبان آنها نیز برحذر باشید و اگر شما را بکار نیکی هم فرا بخوانند از آنان اطاعت نکنید تا مبادا طمع ورزیده و بکارهای زشت وادارتان کنند». ( برگردان مسعود انصاری)

در سایه سار این جهان بینی علی بود که یاوه پرداز دیگری بنام ملاصدرا- صدرالمتالهین زنان را در کنار [حیوانات] جا داد و نوشت: « و منها تولد الحيوانات المختلفة… بعضها للاکل… و بعضها للرکوب و الزينة… و بعضها للحمل… و بعضها للتجميل و الراحة… و بعضها للنکاح… و بعضها للملابس و البیت و الأثاث…»

و از عنایات الهی در خلقت زمین، تولد حیوانات مختلف است… که بعضی برای خوردن اند… و بعضی برای سوار شدن… و بعضی برای بار کشیدن… و بعضی برای تجمل… و بعضی برای نکاح و ن آمیزیت… و بعضی برای تهیه لباس و اثاث خانه… ( الحکمته المتعالیه/الاسفار- رویه 126)

یکی دیگر از دانشمندانِ بزرگ! شیعه بنام حاج ملاهادی سبزواری در دنباله ی یاوه های ملاصدرا می نویسد: «فی ادراجها فی سلک الحیوانات ایماء لطیف الی ان النساء لضعف عقولهن و جمودهن علی ادراک الجزئیات و رغبتهن الی زخارف الدنیا، کدن ان یلتحقن بالحیوانات الصامته حقا و صدقاً، اغلبهن سیرتهن الدواب و لکن کساهن صوره الانسان لئلایشمئز عن صحبتهن و یرغب فی نکاحن و من هنا غلب فی شرعنا المطهر جانب الرجال و سلطهم علیهن فی کثیر من الاحکام کالطلاق و النشوز و ادخال الضرر علی الضرر»

اینکه صدرالدین شیرازی زنان را در عدد حیوانات در آورده است اشاره لطیفی دارد به اینکه زنان به دلیل ضعف عقل و ادراک جزئیات و میل به زیورهای دنیا، حقاً و عدلاً در حکم حیوانات زبان بسته اند!. و اغلبشان سیرت چهارپایان دارند ولی به آنان صورت انسان داده اند تا مردان از مصاحبت با آنها متنفر نشوند و در نکاح (گا...) با آنان رغبت بورزند و به همین دلیل در شرع مطهر مردان را در کثیری از احکام، مثل طلاق و نشوز و… بر زنان چیرگی داده…» ( اسفار، چاپ دار احیاء التراث العربی، پوشنه 7، رویه 136)

ابوحامد امام محمد غزالی یکی دیگر از نامداران جهان اسلام، در پشتیبانی از اینگونه یاوه پردازیهای می نویسد:

چون حوا در بهشت نافرمانی کرد و از آن درخت گندم خورد، حق تعالی زنان را هشت ده چیز عقوبت فرمود کردن.

اول: حیض

دوم: زادن

سوم: جدا شدن از مادر و پدر و مرد بیگانه را به شوهر کردن

چهارم: به نفاس آلوده شدن.

پنجم: آنکه مالک تن خویشتن نباشد

ششم: کمی میراث( برابر آموزه های قران)

هفتم: طلاق که بدست ایشان نگردد

هشتم: آنکه مرد را چهار زن حلال کرد و زن را یک شوی( برابر آموزه های الله و رسول!)

نهم: آنکه در خانه معتکف باید بودن (برابر رهنمودهای محمد در نهج الفصاحه و علی در نهج البلاغه)

دهم: آنکه در خانه سر پوشیده دارد(برابر رهنمودهای محمد و علی)

یازدهم: آنکه گواهی دو تن را برابر یک مرد نهاده اند (برابر آموزه های قران)

دوازدهم: آنکه از خانه بیرون نیارد آمدن مگر با کسی مَحرَم.

سیزدهم: آنکه مردان را نماز عید و نماز جمعه و نماز جنازه بود و غزا کنند « یعنی جنگ و غارت کنند» و زنان را اینها نباشد.

چهاردهم: آنکه امیری را نشایند و نه نیز قضا را و نه حکم را. ( نه در کار داوری توانند بود و نه در کار کشورداری).

پانزدهم: آنکه فضل هزار بهره است یک بهره از آن زنان راست و دیگر مردان را ...

شانزدهم: آنکه در قیامت چندان که جمله امت را عذاب بود یک نیمه را از آن زنان بود.

هفدهم: چون شویش بمیرد چهار ماه و ده روزش عدت بباید داشتن.

هجدهم: آنکه چون شویش طلاق دهد سه ماه و یا سه حیض عدت بباید داشتن.

... بدان که جملگی ( خوی ) زنان بر ده گونه است و خوی هر یک به صفت چیزی از حیوانات ماننده است. یکی چون خوک - دوم چون بوزینه - دیگر چون سگ - چهارم چون مار - پنجم چون استر - ششم چون کژدم - هفتم چون موش - هشتم چون کبوتر - نهم چون روباه - دهم چون گوسپند...

... وزنی که خوی گوسفند دارد، مبارک بُوَد همچون گوسفند که اندر همه چیزهای وی منفعت یابی...

و بدان که پارسایی و مستوری نعمتی است مرد را از نعمتهای خداوند . و هیهات هیهات که بر زن پارسا کم کس قادر شود. (نصیحت الملوک، بکوشش استاد جلال همایی چاپ انتشارات انجمن آثار ملی رویه های 269 و 272 )

ماری کوری در سال 1867 زاده شد، پس از دریافت دانشنامه ی دکترا در رشته ی فیزیک، دو بار بپاس دستاوردهای کلان دانشیک، پاداش نوبل را از آن خود کرد و به ریش چرکین تازیان و تازی پرستان زن ستیز خندید.

بانو روزالیند فرانکلین کیمیا دان برجسته و راهنمای جیمز واتسن و فرانسیس کریک که با شناخت شالوده های DNA برنده ی پاداش نوبل شدند.

هیپاتیا (4) بانوی دانشمند در سال 370 زایشی در اسکندریه چشم به جهان گشود، او را یکی از بزرگترین دانشمندان در رشته های هنداچه(هندسه) ستاره شناسی- رایشگری (ریاضیات) و نویسنده ی نوشتارهای بسیارکلان در زمینه ی فلسفه و هستی شناسی دانسته اند. این گرامی بانوی دانشمند در سال 415 بفرمان پدران کلیسا و بدست دینکاران سیه دل کشته شد.

امام جمعه موقت اصفهان با برشمردن آیه های قرآن گفت:بهترین زن، زنی است که نامحرم او را ندیده باشد.

امروز که گاهی مطلع می شویم در همین اصفهان عروسی ها و جشن ها و مراسمات مختلط و مبتذل برگزار می شود آیا می توانیم جامعه یی داشته باشیم که ذکر بگویند و پاک شوند؟

زن در قران و حدیث

( خاستگاه جهان بینی علی)

«... الله خالق زمین و آسمانها برای شما از نوع خودتان و برای چهارپایان نیز جفت هایی خلق کرد تا بدینوسیله شما زیاد شوید!» (آیه ی یازدهم سوره ی شوری آیه یازده ) زن تنها برای جفت گیری و زاییدن آفریده شد!

«... و زنان را بر شوهران حقوق مشروعی است چنانکه شوهران را بر زنان، لیکن مردان را بر زنان برتری خواهد بود! و الله بر همه چیز توانا و بر همه ی امور دانا است!. (سوره بقره آیه 228) از همین آیه می توان به دبنگی و خرد باختگی الله پی برد!.)

«... زنان کشتزار شمایند برای کشت به آنها هرگونه که دلخواه شما است نزدیک شوید.( سوره بقره آیه 223) ارزش زن در اسلام برابر ارزش یک بازیچه جنسی در بستر مرد است!)

«... ای پیغمبر به زنان و دختران خود و زنان مومنان بگو که خویشتن را با چادر بپوشانند.(سوره احزاب آیه 59)

«... پس نکاح کنید آنچه که خوش آید شما را از زنان دو سه و چهار (سوره نساء آیه 3) درست همانگونه که می توانید سه یا چهار گوسفند بخرید!)

« ... و یا کنیزانی ملکی متصرفی آنها که هیچ نوع ملامتی در مباشرت این زنا برای مردان نیست.( سوره مومنون آیه 6) شایان نگرش کسانی که از (حقوق بشر) در سرزمینهای اسلامی سخن می گویند!)

«... حکم الله در حق فرزندان شما آنست که پسران دو برابر دختران ارث ببرند.(سوره نساء آیه 11)

« ... زنانی که از مخالفت و نافرمانی آنها بیمناکید، باید نخست آنها را پند دهید و از خوابگاهشان دوری کنید و در صورت نافرمانی آنها را بزدن تنبیه کنید.(سوره نساء آیه 34)

نبرد اسلام با خُنیا و هنر آفرینی

دکتر روزبه آذربرزین(لطف الله روزبهانی)

مولف دانشنامه 5 جلدی مصور موسیقی ایران

نقش ویرانگر اسلام بر فرهنگ موسیقایی ایران

این است کلام آخوند جنایتکار بد کردار زشت گفتار روح الله خمینی در مورد یکی از بُنیادی ترین ریشه های فرهنگی هر قوم ، یعنی موسیقی:

موسیقی روح عشق بازی و شهوت رانی و خلاف عفت در انسان تولید می کند .موسیقی شهامت و جوانمردی را میگیرد . زندگی که در آن مجالس موسیقی باشد ، پست و بی شرمانه است . موسیقی باعث میشود که مغز غیر فعال شود . موسیقی فرقی با تریاک ندارد . خانه ای که در آن موسیقی باشد ، فرقی با فحشاء خانه ندارد .موسیقی خیانت است به مملکت اسلامی . اگر می خواهید جمهوری اسلامی مستقل باشد ، باید موسیقی را از رادیو و تلویزیون حذف کنید .

داستان ضدیت اسلام و آخوند با فرهنگ موسیقیایی ایران به چهارده سده پیش میرسد . وسیقی والای زمان ساسانیان بی اختیار با موسیقی زمان خسرو پرویز تجلی می کند . خسرو پرویز پادشاه فرهنگ دوستی که در دوران زمامداریش ،موسیقی ایران به اوج شکوفائی خود رسید و بزرگانی چون باربد و سرکیس در دربار این پادشاه نقش بسزایی در رونق موسیقی ایفاء کردند .

سرکیس را که سرکش ، سرکب ،سرگاش ، سرخوش و حتی سرگیوس و سرزیوس و باربد را که بازبد ، پهلبد، فلهبذ، فهربذ، فهلوز و پهلبذ شناسائی کرده اند، دو اسطوره بزرگ موسیقی در تاریخ ایران هستند. در کتاب تمدن ساسانی از رامشگری بنام سرکیس هدروم نام میبرند که ارمنی بوده است. نظر به اینکه شیرین همسر محبوب خسرو پرویز ارمنی بوده است و از دیر باز ارمنیان در موسیقی پارسیان نقش اساسی بازی کرده اند، به نظر میرسد که واژه سرکش به معنی پرده و لحنی منسوب به موسیقیدان آن زمان است .

آنچه امروز مورد افتخار و مباهات است، نقش حیاتی ارمنی ها و یهودیان در حفظ موسیقی ایران بوده و هست که راجع به آنها سخن خواهم گفت . نام سرکش همواره در ارتباط با باربد ذکر شده است. باربد از طبقه یی از هنرمندان بود که در زبان پارتی ( پهلوی اشکانی ) آنها را گوسان و به فارسی میانه یا پهلوی ، خُنیاگر می نامیدند . باربد برای هر روز سال اهنگی خاص ساخته بود که تعداد این قطعات بالغ بر 360 است . فردوسی بزرگ در جاودانه اثرش ، شاهنامه، در فصلی بنام شیون باربد بر خسرو می نویسد: باربد پس از شنیدن خبر زندانی شدن خسرو پرویز به دست فرزندش شیرویه ، شیون کنان از جهرم به تیسفون میرود و از فرط غصه ولی نعمتش سوگند می خورد که هرگز دست به ساز نزند از این روی سازهایش را میسوزاند و چهار انگشت از دو دستش را می برد.

باربد 75 آهنگ صرفا برای خسرو پرویز ساخت .

اوج شکوفایی موسیقی ایران در دوران ساسانی را میتوان از نت های بجا مانده از آن عصر مشاهده کرد . 1400 سال پیش ایرانیان به یک چهارم پرده که بعدها، کرن و سوری نامیده شد دستیابی داشتند . موسیقی غرب تا نیم پرده را داشته و یک چهارم پرده را ندارد . در زمان ساسانی موسیقیدانها قادر بودند تا برای صدای آب و یا وزش باد نت نویسی کنند.

گام موسیقیایی امروز الگیئی هشت صدایی است که در آن نت ها به ترتیب زیر و بمی در پی هم قرار گرفته اند .

در زمان ساسانی موسیقی دان های آن موقع به گام بیست و چهار ربع پرده که امروز آنرا گام ایرانی کروماتیک میگوییم آشنا بودند . بعد ها ابن سینا گامی شامل 18 نغمه با 17 فاصله درست کرد .ابن سینا موفق شد غیر از می بمل فیثاغورثی به نسبت 27/32 به نغمه یی دست یابد که فارابی هم به وجود آن پی نبرده بود .

با یاری استاد علی اکبر جعفری ، بزرگ دین زرتشتی در لس آنجلس موفق شدم تا گام های موسیقیایی عهد ساسانی را از زبان سانسکریت به زبان حال و برابر های خارجی آن ترجمه کنم :

شاجا (دو / سی )

کمدواتی ( ربع پرده )

ماند ( دی بمل / ر بمل )

چندو باتی ( ربع پرده )

دایاباتی ( ر / دی )

رنجانی ( ربع پرده )

رختیکا ( می بمل / ای بمل )

رودری ( می / ای )

خرودری ( ربع پرده )

باجریکا ( فا / اف )

پراسارینی ( ربع پرده )

پرینی ( فا دیز / اف دیز )

مانجاری ( ربع پرده )

کشیتی ( سل / جی )

رختا ( ربع پرده )

ساندی پینی ( لا بمل / ا بمل )

آلاپانی ( ربع پرده )

ماداتنی ( لا/ ا )

روپینی ( ربع پرده )

رامبیا ( سی بمل / بی بمل )

اوکرا ( سی / بی )

کشووینی ( دو / سی )

در موسیقی قدیم ایران از حروف ابجد جهت نت نویسی استفاده می کردند . در زمان ساسانی، الحان موسیقی از لحاظ پرده های سازنده که همسان بودند در واحدی مستقل قرار می گرفتند که به آنها خسروانی می گفتند و تعداد این واحد ها هفت بود . هفت خوان رستم که منسوب به باربد است ، امروزه در موسیقی اهل حق و در مکتب نورعلی الهی نواخته میشود .

قدمت موسیقی ایران از دوران آوانها ،سیماش ها ، اپارت ها ، شوتروک ها و ایکهالکی ها که آثار تمامی آنها در چغامیش، جنوب ایران پیدا شده، نشان میدهد که ایرانیان از شش هزار سال پیش با موسیقی آشنا بوده اند . ایرانیان در نواحی خوزستان، لرستان، پشتکوه و کوه های بختیاری از یک تمدن موسیقیایی شش هزار ساله برخوردار بودند. در دهه 1960 میلادی در حفاری های چغامیش دزفول هلن جی کانتوز و پروفسور دلوگاز لوحی یافتند که مربوط به 5500 سال پیش بود و بر روی لوح تصویر چند نوازنده چنگ، طبل و یک نوع ساز بادی و کسی که دستش را کنار گوشش گذاشته ، به عنوان خواننده به چشم میخورد.

آثار موسیقیایی بر روی سفال هیتی که از کاوش باستان شناسان در تپه سیلک کاشان ، چشمه علی شهر ری، اسماعیل آباد قزوین و تل جری نزدیک تخت جمشید بدست آمده حکایت از یک تمدن غرور آمیز موسیقیایی دارد که توسط مشتی بیابانگرد وحشی که به منظور غارت و ویرانی یک کشور و نابودی تمدن ایران تحت نام آوردن اسلام به این سرزمین یورش آورده و 1400 سال است که جا خوش کرده اند ، صورت پذیرفته است .

شش هزار سال پیش پادشاهان آوان، نوازندگانی را مامور می کردند تا شبانه روز برابر دروازه های اصلی معبد اینشوشیناک ( خدای شوش ) مشغول نواختن موسیقی باشند . تصاویری حک شده از نوازندگان آن زمان در کول فره و در ناحیه مال امیر به چشم میخورد . چنگ ، این ساز ایرانی عمری برابر با شش هزار سال دارد . در کاوش های باستان شناسی شوش، هفت تپه، چغازنبیل که از مراکز مهم ایلامی ها بودند، دُهُل که پوست آن از بین رفته، سازهای بادی شامل هورن صدفی و سوتک های متعدد به دست آمده است .

مجموعه شواهد به دست آمده حاکی از آن است که گوسان ها در زندگی پارت ها تا اواخر عصر ساسانی نقش بسزایی در رونق موسیقی ایران داشته اند . واژه گوسان ، اولین بار در شعر ویس و رامین دیده شده است. گوسانها ، محبوب سلاطین و مردم بودند .

خُنیاگری در دوران ماد و هخامنشی وجود داشته و تاریخ نگار معروف دینون از خُنیاگر مشهوری بنام آنگارس نوشته بسیاری دارد . آنگارس کسی است که به بزم شاه آستیاگ دعوت می شده است .

اردشیر اول، نخستین پادشاه ساسانی، موسیقیدان ها را در طبقه یی همردیف پزشکان، ستاره شناسان و دبیران دربار قرار داد. در زمان ساسانی موسیقیدان ها از معافیت مالیاتی برخوردار بودند .

در این زمان شکوهمند هنرمندانی چون باربد، نکیسا، رامتین، بامشاد، سرکش، سوسن، آرزو و آزاده در آسمان هنر ایران درخشیدند. از دیگر موسیقیدان های زمان ساسانی میتوان به آزادوار چنگی اشاره داشت .

با حمله اعراب به ایران، تحت نام اسلام و تبلیغ برابری! و برادری! تمام نشانه های فرهنگی و هنری ساسانیان به نابودی کشیده شد. در دویست سال اول اشغال ایران توسط بیابانگردان وحشی نه نشانی از موسیقی به چشم میخورد و نه نشانی از ادبیات . دراین دوران سیاه ، سازها را سوزاندند . کتابخانه ها را به آتش کشیدند و به پارسیان اجازه ندادند تا به زبان پارسی سخن بگویند و مطلب بنویسند . از این به بعد موسیقی در ایران اسلام زده سیری نظری یافت و در طی سالها دراز دانشمندان به تحقیق و تفحص در مورد موسیقی پرداختند . ابن سینا ، رازی ، فارابی ، فراهیدی ، تمامی زائیده این دوران هستند .

از زمان یورش اعراب صدر اسلام تاکنون موسیقی در نبردی دایم برای حضور و حیات خود با آخوند ها و متعصبین مذهبی بوده است . بسیاری از موسیقی دانها آواره شدند و یا جان خود را از دست دادند . با پیاده شدن مذهب خون ریز و واپسگرای اسلام ، خرافات بجان مردم افتاد و هر روز مردم از موسیقی و هنر فاصله گرفتند . با روی کار آمدن سلسله هایی چون طاهریان و صفویان ، موسیقی ایران تا مرز نابودی کامل پیش رفت اگر در زمان زندیه و قاجاریه موسیقی دانهای کلیمی نبودند ، چه بسا که امروز نشانی از موسیقی ایران نبود .

زوال موسیقی ایران در ایران اسلام زده با حضور طاهریان و خصوصا صفویان آغاز شد . از سده ی نهم هجری دیگر کتاب با ارزشی در زمینه موسیقی تالیف نشد . در این زمان هر روز صدای ناقوس مرگ موسیقی ایران بلندتر بگوش میرسید . شاهان صوفی مسلک و حافظان دین پیامبر زنباره ، گردنه زن و جنایتکار اسلام ، همراه با آخوند های آن زمان، موسیقی را حرام دانسته و کمر به قتل موسیقیدان ها بستند . فقها و مجتهدان عصر صفوی، تمام هم خود را وقف امور شرعیه، بول و نجاست کردند . کار بجایی رسید که هنرمندان و موسیقی دانها مجبور به ترک وطن شدند . آنها جذب بارگاه سلاطین هند ، چین و حتی ژاپن شدند . به دستور سلاطین و آخوند ها، مراکز تجمع اهل ذوق و موسیقی ویران شدند و کاری کردند مشابه دستور خمینی وژن که در بدو ورود بمدت سه سال تمام آموزشگاه موسیقی و مدارس موسیقیایی تعطیل شد . در آن زمان بزرگانی چون میر علاء الدوله حسنی سیفی قزوینی ، میر سید علی استاد دوست محمد ، استاد یوسف ، مودود هروی ، استاد بهرام قلی ، استاد حافظ قانونی ، حافظ سلطان حسین ، استاد قاسم چنگی ، حافظ شریف و میر مست به دربار اکبر شاه گورکانی هند رفتند . در فاصله 45 سال پس از مرگ ابوسعید بهادر ، آخرین امیر مقتدر مغول و ورود امیر تیمور ، ایران مهد شاعران و هنرمندان بزرگی چون حافظ ، عبدالقادر غیبی مراغه یی و صفی الدین ارموی شد . غیبی مراغه یی و ارموی از بزرگترین موسیقیدان های ایران بشمار میروند .

با آمدن صفویان همه چیز نابود شد . در زمان طولانی 220 سال حکومت مذهبی صفوی، موسیقیدان و یا شاعری صاحب نام پا به عرصه وجود نگذاشت. آنچه بر ایران اسلام زده حاکم بود ، خرافات و مرثیه و گریه بود. در زمان صفویه روضه خوانی به اوج رسید. شاه تهماسب صفوی در مدت 53 سال سلطنت خود ، موسیقی را حرام اعلام کرد و دستور داد هر کسی که سازی بزند و یا سازی بسازد به اشد مجازات محکوم خواهد شد.

این پادشاه اسلام پناه حتی معلم موسیقی فرزندش، سلطان حیدر میرزا را بدار کشید و طی حکمی در مدت کوتاهی تمامی موسیقیدانهای اصفهان و سایر شهر ها را کشت .

این جا بود که حافظان موسیقی ایران، یعنی کلیمی ها پا به میدان دهشتناک و ترسناک و خفقان آور آن زمان گذاشتند. کلیمی ها بار خفت را تحمل کردند. توهین ها شنیدند. کشته دادند، ولی به حفظ موسیقی ایران همت گماردند .

عصر صفویه را میتوان تاریک ترین دوره حیات موسیقی ایران دانست .لطمه یی که صفویان به موسیقی ایران زدند، هیچگاه جبران و ترمیم نشد. با روی کار آمدن شاه سلیمان و شاه سلطان حسین تنها خرافات ، سحر و جادو حجم زندگی مردم اسلام زده ما را پر کرده بود. پرداختن به موسیقی زشت، حرام و خطرناک بود . در مجالس شادی بجای نوازنده و خواننده ، روضه خوان دعوت میکردند. بی اعتنایی نادر شاه افشار به فرهنگ و موسیقی، آخرین ضربه را به کالبد بی جان موسیقی ایران وارد ساخت. با استیلای محمود افغان، درست مثل افغانستان در زمان طالبان فرهنگ ایران صد پاره شد. با قتل و عام پانزده روزه ی محمود افغان ، کسی در اصفهان باقی نماند. بناها و ابنیه تاریخی به دست افغانها ویران گشت . افغانها با خود هفتاد سال ویرانی کامل ایران به همراه آوردند که جمهوری اسلامی این رکورد را آنهم در مدت چهل سال شکست. به قدرت رسیدن کریم خان زند و حمایت او از موسیقیدانهای کلیمی ، نَفَس مسیح گونه یی بود که موسیقی ایران آنرا کشید .

باور کریم خان بر خلاف آخوند ها این بود که مردم باید شاد باشند. تز او مخالف روح الله خمینی ابله بود که می گفت : گریه ، مملکت را حفظ خواهد کرد . پس از مرگ کریم خان زند ، ایران تبدیل به میدان جنگ و درگیری بین جانشینان او شد .

شیراز در زمان کریم خان ، پایگاه هنرمندان کلیمی بود و آنها بودند که موسیقی را زنده نگهداشتند. از موسیقیدان های مشهور آن زمان یکی میرزا نصیر اصفهانی و دیگری مشتاق علیشاه اصفهانی بود . میرزا نصیر علاوه بر هنر موسیقی ، طبیب و ندیم کریم خان بود. او دارای رساله یی در خصوص موسیقی به زبان عربی است . مشتاق علیشاه اصفهانی از موسیقیدانهای بنام دوران زندیه با فتوای یک آخوند خشک مغز بنام ملا عبدالله امام جمعه کرمان در تاریخ 21 رمضان 1206 قمری سنگسار شد.

مشتاق علیشاه سیم سفید مجاور بم را به سه تار افزود و کوک های مختلفی به سه تار اضافه کرد . موسیقی دوران زندیه به دربار فتحعلیشاه انتقال یافت .

موسیقی ایران با همان شکل قدیم به صورت هفت دستگاه و ردیف در زمان فتحعلیشاه قاجار و محمد علی شاه شاه شکل گرفت .

البته مجالس روضه خوانی در زمان قاجاریه از رونق خوبی برخوردار بود. در زمان قاجاریه به موسیقی دانها عمله طرب می گفتند. شاه خوشگذران قاجار ، فتحعلیشاه ، اندرونی قصرش مرکز تجمع نوازندگان و خوانندگان بود. از اول نوروز بمدت دو هفته، تمام اهل حرم میهمان تاج الدوله، یکی از زنان شاه بودند.

شاهوردی خانم، دختر آقا محمد رضا و بیگم رستم آبادی ملقب به یارشاه سرپرست گروه نوازندگان دربار بودند . همنوازی از ابتکارات موسیقیدانهای کلیمی آن زمان است. در زمان فتحعلیشاه دو گروه موسیقیایی به رهبری دو خانم به نامهای استاد زهره و استاد مینا وجود داشتند. این دو تن از زنان جعفر قلی خان و مصطفی قلی خان، برادران آغا محمد خان قاجار بودند. در گروه این دو زن 50 نوازنده و خواننده حضور داشتند. از کلیمی های موسیقیدان مشهور آن زمان میتوان به رستم خان که در شیراز فعالیت داشت اشاره کرد. از این زمان نقش ارمنی های ایران در حفظ و باروری موسیقی ایران با ظهور استاد مهراب هویدا میشود . لازم به یادآوری است که استاد زهره ، نوازنده مشهور دربار قاجار از شاگردان استاد رستم یهودی بود . از دیگر خوانندگان و نوازندگان یهودی می توان به ملیخای کلیمی اشاره داشت . ناصر الدین شاه ، شاه عیاش و راحت طلب و در عین حال اسلام زده ، بیشتر به تعزیه و روضه خوانی علاقه داشت . بیشتر نوازندگان دربار او را زنان تشکیل می دادند که مشهور ترین گروه نوازندگان آن موقع گروه مومن کور بود . این پادشاه تنها با موزیک زنده به خواب میرفت . کسی که برای او موزیک می نواخت تا بخواب رود ، جواد خان قزوینی ، کمانچه نواز بود . از نوازندگان مشهور آن زمان میتوان به سرورالملک سنتور نواز ، آقا غلامحسین تار نواز و اسماعیل خان کمانچه کش و حاجی حکیم خواننده اشاره داشت .

در اصفهان ، برادر ناصرالدین شاه ، ظل السلطان حکمرانی میکرد که در بارگاهش موسیقیدان کلیمی، موسی خان کاشی زندگی میکرد . موسی خان به مدت 18 سال برای ظل السلطان تار و نی می نواخت و بعد ها مورد توجه جلال آل الدوله قجر حاکم یزد قرار گرفت . در یزد یهودیان مجبور به پوشیدن لباس یهودانه بودند که با درخواست موسی خان ، حاکم یزد آنرا لغو کرد . مدتی بعد ، موسی خان به نوازندگان دربار ناصرالدین شاه پیوست .

از دیگر موسیقیدانهای بزرگ معاصر میتوان به مرتضی خان نی داود اشاره داشت .

مرغ سحر سروده محمد تقی بهار (ملک الشعرا ) با آهنگ مرتضی خان نی داود ، و با اجرای قمر، جاودانه یی است در موسیقی ایران .

مرتضی خان در 1280 خورشیدی در تهران متولد شد . پدرش بالاخان با تار و تنبک آشنایی کامل داشت. مرتضی خان، زمانی که یازده سال داشت جزو شاگردان آقا حسینقلی بود . او دوسال از این استاد و سه سال از درویش خان درس موسیقی گرفت . در بیست سالگی مدرسه موسیقیایی خود بنام هنر سرای درویش را در خیابان علاءالدوله (فردوسی ) باز کرد . مرتضی خان کاشف قمر، ملوک ضرابی و بنان است . اجرای ردیف های موسیقی ایران ( مجموعه یی بالغ بر سه هزار کاست ) از کار های ارزنده این موسیقی دان بزرگ است که در کتابخانه دانشگاه موسیقی اورشلیم نگهداری میشود . از این مجموعه نفیس یکسری کامل آن در وزارت علوم نگهداری میشد که با روی کار آمدن دستار بندان اشغالگر و ضد فرهنگ ، هیچ نشانی از آنها نیست . مرتضی خان در سال 1359 خورشیدی در سانفرانسیسکو ، شمال کالیفرنیا درگذشت. از دیگر هنرمندان با ارزش کلیمی سیمون ایمره (سلیمان خان روح افزا) است .

سلیمان خان همکاری نزدیکی با کلنل وزیری و استاد حسین سنجری داشت .

یونس دردشتی ، هنرمند ارزشمند کلیمی دیگری است که باید از او نام برد . او از پنج سالگی خواندن را نزد پدرش آموخت . در رادیو به او لقب بلبل رادیو داده بودند .

اسلام ضد فرهنگ و موسیقی، دشمن سر سخت دیگری غیر از یهودیان داشت و آن ارمنی های ایران بوده و هستند . موسیقیدانهای ارمنی، حافظ و نگهدارنده بخش بزرگی از فرهنگ ایران زمین بوده و هستند. روبیک گریگوریان را به حق می توان از جمله معدود کسانی که موسیقی فولکلوریک ایران را زنده نگهداشت مورد تقدیر و سپاس قرار داد . در کنار او باید از استاد آلفرد ماردویان نام برد .

روبیک گریگوریان در 1915 میلادی در تفلیس گرجستان به دنیا آمد. در کودکی همراه خانواده اش به تبریز مهاجرت کرد . او دوره کنسرواتوار تهران را به پایان رسانده و سپس به فرانسه رفت . روبیک در 1944 میلادی، رهبر ارکستر سمفونی تهران بود . پست دیگر او سرپرستی هنرستان عالی موسیقی ایران بود. او رییس کمیسیون عالی موسیقی ایران در یونسکو بود . این بزرگمرد بیش از 60 قطعه از موسیقی محلی ایران را جمع آوری و تنظیم نمود . سوئیت ایرانی او که با الهام از موسیقی دشتستانی ساخته شده از شاهکار های موسیقیایی ایران است . سفارش روبیک به شاگردانش همواره این بود : روستا ها را مرکز الهام هنری خود قرار دهید .

روبیک گریگوریان در سال 1370 خورشیدی در بوستون آمریکا چشم از جهان فرو بست. با مرگ او موسیقی محلی ایران بزرگترین حامی خود را از دست داد . با روی کار آمدن ملایان ، یکبار دیگر اسلام چهره زشت و ترسناکش را نشان موسیقی ایران داد . به دستور روح الله خمینی وژن ، تمامی مراکز آموزش موسیقی تعطیل شدند و ساز ها از صدا افتاد و اگر پایمردی استاد داریوش صفوت نبود . دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران و سایر مراکز آموزش موسیقی پس از فتوای خمینی ابله باز نمی شدند . او 500 آخوند خشک مغز و مغز فندقی را متقاعد کرد . ادامه حیان موسیقیایی ایران مدیون اقدام این مرد بزرگ است .


پانوشت:

1- نام فاطمه را برآمده از بُن واژه ی «فطم» بچم بریدن- پاره کردن و جدا شدن دانسته اند.

محمد در پاسخ علی که از وی در باره ی علت نامگذاری فاطمه پرسید گفت: چون او و پیروانش از آتش بریده شده اند! ( Shareef al- Qrashi, Fatima Az-Zahra)

سال زاده شدن او را از پنج سال پیش از پیامبری محمد تا پنج سال پس از آن نوشته اند.( برای آگاهی بیشتر بنگرید به فاطمه زهرا – دانشنامه تشیع رویه 183). پس از کوچ از مکه به مدینه ابوبکروعمر هر دو خواستار زناشویی با فاطمه شدند ولی محمد از علی خواست که فاطمه را بزنی بگیرد وعلی پذیرفت. پس از چندی علی خواست که دختر ابوجهل را نیز به همسری بگیرد، ولی محمد او را از این کارباز داشت تا فاطمه آزرده نشود (Soufi,The Image of Fatima in Classical Muslim 51) . برخی دیگر نوشته اند:

بنوهشام از قبیله قریش ازعلی خواست که یکی از دخترانش را بزنی بگیرد، علی پذیرفت، ولی محمد، به دفاع از فاطمه پرداخت و گفت «فاطمه پاره تن من است» و «هرکس فاطمه را بیازارد مرا آزرده‌است». به نظر می‌رسد که همزمان علی از جُوَیر، دختر ابوجهل ، خواستگاری کرده‌بود. در این هنگام محمد در بالای منبر اعلام کرد که او تنها در صورت طلاق دادن فاطمه می‌تواند با دختر ابوجهل ازدواج ( ویکی پدیا) .

برخی از نویسندگان سنی مذهب مانند بلاذری- ترمذی – بخاری -احمد بن حنبل و ابن سعد نوشته اند که زندگی

فاطمه با علی همراه با ناسازگاری و کشمکش بود و فاطمه چندین بار نزد محمد از علی گله بُرد.

گفته می‌شود یکی از تعابیر لقب ابوتراب از القاب علی — این است که روزی پس از مجادله با فاطمه، علی به‌جای پاسخ به خشم فاطمه، خاک بر سر خویش پاشانده‌است. محمد با دیدن این صحنه علی را ابوتراب نامید ( Veccia Vaglieri, Fatima,Encyclopedia of Islam ) پس از مرگ فاطمه علی زنان بسیار گرفت و از هر یک دارای چند فرزند شد.

2- چرا عثمان را ذوالنورین می گفتند؟

قتل وحشيانه رقيه دختر محمد به دست عثمان

و واكنش عجيب محمد

نویسنده: مینو جاوید

رقیه و ام کلثوم دو دختر دوم و سوم محمد بودند که با پسر عموهای خود عتبه و عتیبه ازدواج کردند ولی پس از دعوی پیغمبری محمد به دلیل تحولات سیاسی ناشی از اسلام، ابولهب پسران خود را وادار به طلاق دختران محمد کرد و عثمان بن عفان (همان عثمان معروف )آنها را یکی پس از دیگری به عقد خود در آورد و از این رو ملقب به ذوالنّورین(دارای دو نور) شد.

عثمان ابتدا رقیه را به زنی گرفت و عبدالله از این ازدواج پدید آمد. رقیه پس از بازگشت از هجرت به حبشه در مدینه در گذشت.آنچه از اخبار و نوشته ها بر می آید آن است که عثمان مرد بدرفتاری بوده وبا زنان خود برخورد مناسبی نداشته است. حسین عماد زاده در کتاب زندگانی فاطمه زهرا (س) می نویسد: عثمان به لحاظ سُستی اراده و فقدان عزم در عصر خود قبل از رحلت پیغمبر هم وزنی در جامعه نداشت و یکی از بدبختی های او این بود که هر زنی را می گرفت زود می مرد یا از خوشبختی آن زن بود که از زشت کرداری این مرد سخیف راحت می شد. حضرت محمد نیز قلبا مایل به ازدواج دخترانش با عثمان نبود اما به دلایل سیاسی آنها را به عقد او در آورد.

مطمئناً محمد هم بیش از هر کس دیگری با خلق و خوی عثمان آشنایی داشته و به ویژه بعد از ازدواج رقیه با او این شناخت بیشتر هم شده است، با این وجود وی پس از مرگ رقیه ، دختر دیگر خود ام کلثوم را نیز به عقد عثمان در آورد و عثمان آنچنانکه در ادامه گفته می شود، او را به طرز وحشیانه یی آنقدر کتک زد تا بر اثر جراحات وارده درگذشت . شرح ماجرا بدین قرار است:

در جریان جنگ خندق و بعد از کشته شدن عمر بن عبدود از سپاه کفار(؟) و فرار آنها ، مغیره بن ابی العاص،عموی عثمان که در جنگ علیه مسلمانان حضور داشت نیز گریخت و به منزل عثمان پناه برد.

وقتی عثمان به خانه آمد و او را آنجا دید گفت: شایع شده که تو حمزه را کشتی، لب محمد را شکافتی و دندان

او را شکستی(جنگ اُحُد) چرا با این سابقه به اینجا آمدی؟ او حال خود را به عثمان گفت. ام کلثوم وقتی مغیره را شناخت شروع به داد و فریاد کرد که من هرگز دشمن پدرم را که کافر است در منزلم پنهان نخواهم کرد و عثمان جهت ساکت کردن او متوسل به خشونت شد. محمد بعد از جنگ فرمان داد که هر کس مغیره را یافت بکشد که خون او مباح است.

عثمان مغیره را پناه داد . نوشته شده که جبرئیل این موضوع را به محمد خبر داد .(امید است این تصوّر شرک آمیز و کفر آلود برای دوستان پیش نیاید که ام کلثوم زیر آب مغیره را زده و راپرت او را به پدرش داده است) محمد علی را طلبید و فرمان داد تا با شمشیر خود به خانه عثمان رود و اگر او را دید بکشد . علی به خانه عثمان رفت و چون او مانع از دیدن مغیره شد ، به ناچار بازگشت

عثمان نزد محمد رفت و محمد روی از او بر گرداند که چرا دشمن او را پناه داده است. بالاخره اصرار عثمان مؤثر واقع شد و محمد به اجبار پذیرفت که او را امان دهد و گفت: تا سه روز او را امان می دهم که یا اسلام اختیار کند و یا از مدینه خارج شود در غیر اینصورت خون او مباح است (باور بفرمایید که اسلام دین شمشیر نیست)بعد با صدای بلند گفت: خدا لعنت کند مغیره را و کسی که او را پناه دهد و کسی که او را مرکب سواری دهد و کسی که او را زاد و توشه دهد یا مشکی یا نعلینی یا ظرفی یا پالان شتری و هی شمرد تا ده چیز شد.( اسلام دین محبت و انسانیت است)

عثمان مغیره را جای داد و آب و طعام و لباس و مرکب و هر آنچه محمد منع کرده بود برای او فراهم نمود. روز چهارم او را سوار کرد و با زاد و توشه از مدینه بیرون فرستاد. نوشته اند محمد بوسیله جبرئیل از محل او آگاه شد، علی را بدنبال او فرستاد تا او را بکشد و علی اینکار را به انجام رسانید.

عثمان که از این امر آگاه شد، به خانه رفت و به رقیه گفت: تو پدرت را از محل امن عموی من خبر دادی. رقیه قسم خورد که در آن چند روز به خانه پدر نرفته است ، عثمان باور نکرد ، چوب جهاز شتر را برداشت و آنقدر بر بدن او زد که به سختی مجروح شد و شکایت نزد پدر برد و پشت خود را که از ضرب جهاز شتر مجروح شده بود به او نشان داد. پس از سه روز رقیه درگذشت.

محمد از نحوه برخورد و خشونت عثمان نسبت به زنان آگاه بود با این وجود از آنجا که جهت پیشبرد برنامه ها و اهداف سیاسی خود نیاز به جلب حمایت عثمان داشت و برای رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله ای را مجاز می دانست، نه تنها دختران خود را یکی پس از دیگری به عقد او در آورد بلکه پس از مرگ ام کلثوم که بدون شک عثمان مسبب آن بود بدون آنکه اقدامی علیه این عمل وحشیانه عثمان به عمل آورد به همین جمله اکتفا کرد که : خدا بکشد آن که ترا کشت و آن کس که ام کلثوم را اذیت کرده حق تشییع جنازه او را ندارد و دیگر هیچ.

برای بررسی بیشتر شرح حال فرزندان محمد می توانید به ج ششم از کتاب بحارالانوار علّامه مجلسی رجوع کنید.

3- در پی درگذشت یازدهمین امام شیعیان( حسن بن علی)، زنجیره ی امامان زنده پاره شد و تنش های سخت میان شیعیان رُخ داد، گروهی برای جلوگیری از گسیخته شدن کارها برآن شدند که جعفر برادر حسن بن علی را بر کرسی امامت بنشانند، ولی گروه دیگری او را شایسته ی امامت ندانستند، در گرماگرم این تنش ها، فریبکاری از میان دین بازان آن روزگار بنام عثمان ابن سعید از میان برخاست و گفت: امام را پسر پنج ساله یی است که به ته چاهی فرو رفته و خود را از دیده ها پنهان کرده است! او امام و جانشین پدرش حسن ابن علی است و مرا به میانجیگری گذاشته است تا هر سخنی دارید به من گویید و هر پولی که باید بپردازید به من بسپارید تا به دستشان برسانم!

آن روز هیچ یک از پیروان دستگاه امامت از این عثمان ابن سعید نپرسید که این کودک پنج ساله اگر امام و پیشوای ما است! چرا باید در بن چاهی بنشیند که دانسته نیست آب دارد یا ندارد! آیا بهتر نبود که بجای نشستن در ته چاه، کنار ما می نشست و خار رنجی از پای ما مردم بیچاره بیرون می کشید؟ آیا موشهای درون چاه از ما شیعیان بهترند؟ یا تاریکی ته چاه دلپذیر تر از دست نوازشگر خورشید است؟

دیگر اینکه این کودک پنج ساله تک و تنها در ته آن چاه تاریک چگونه می زید؟ چه می خورد و چه می آشامد؟ اگر فرشتگان الله از مائده های آسمانی خوراک و نوشاک او را فراهم می آورند پس چه نیازی به پول ما دارد؟ در آن ته چاه با این پولهای بی زبان ما می خواهد چه کند؟ آیا بهتر نیست که تا هنگام بیرون آمدنش ما پولهایمان را به زخم زندگی خود بزنیم؟ و بسیاری دیگر از این گونه پرسشها که آن روز کسی از عثمان ابن سعید نپرسید و بدا که هنوز هم کسی دلیری نمی کند دهان به اینگونه پرسشها بگشاید!

عثمان ابن سعید سالیان بسیار خودش را [درب امام] یا [ باب] نامید و مغز و روان شیعیان را به بازی گرفت و پولشان را از چنگشان ربود و سرانجام چشم از جهان فرو بست و کرسی [بابی] را برای پسرش محمد برجای گذاشت، این محمد هم سالیان دراز با آن پولهای آسان بچنگ آمده خورد و خوابید وزنبارگی کرد، و سرانجام جای خود را به پسرش محمد ابن علی سیمری که ازسوی مادر ایرانی بود سپرد، محمد سیمری هنگامی که زمان مرگش فرا رسید کسی را ب جانشینی بر نگزید و گفت: امام برای دیر زمانی از میان مردم روی بر می تابد و نا پیدا می شود!...

باز کسی از آن فریبکار بزرگ نپرسید که مگر تاکنون پیدا بود که از این پس ناپدید می شود!

پس از مرگ محمد سیمری حضرت امام هم غیبت کبرای خود را آغاز فرمود تا زمینه ی فرمانروایی گروهی دیو زاد اهرمن خو بنام آخوند را در نیابوم اهورایی ما فراهم بیاورد. به سخن دیگر درِ یک دکان کوچک را بستند و یک بازار بزرگ آراستند، سرمایه ی این بازار بزرگ حدیثی بود که از زبان پیامبر گفته شده بود که: امامان پس از من دوازه تن، و واپسین آنان مهدی خواهد بود!

و در حدیث دیگری آمده بود: مهدی از پسران فاطمه است نام او نام من و کنیه اش کنیه من است!

{عثمان ابن سعید نام امام ناپیدا را محمد وکنیه اش را ابولقاسم گذاشته بود!}

و حدیث دیگری می گفت: پیش از پیدایش مهدی دجالی سوار بر خر از سرزمین سپاهان خواهد آمد، آوازی از میان آسمان و زمین شنیده خواهد شد، آفتاب بجای خاور از باختر سر برون خواهد کشید! امام شباهنگام با چندین بزغاله در پیشاپیش خود به مکه خواهد رفت و در نیمه های شب از بالای برجی 313 تن از یاران خود را سدا خواهد کرد! بامدادان که مردم از خانه های خود بیرون شوند با چهره های ناشناس روبرو خواهند گشت... آنگاه امام که در ته آن چاه از مائده های بهشتی خورده و پرورده شده ، کُشتار بزرگ خود را آغاز خواهند فرمود!

4- هیپاتیا کیهان شناس – رایشگر( ریاضیدان) – فیلسوف – آموزگار- سخن پرداز و سرپرست نامه سرای اسکندریه، افزون بر دانش پژوهی، به سوارکاری- شنا و کوهنوردی هم دلبستگی فراوان داشت. پدرش در میان دانشمندان و فیلسوفان آن روزگار به نیکی شناخته می شد. هیپاتیا با ساختن یک دستگاه ستاره یاب توانست جای ستاره ها نسبت به خورشید و ماه و دیگر روشنان آسمان را بسنجد و چگونگی گردش آنها را دریابد. دریانوردان تا سده ی هجدهم این دستگاه را بکار می بردند.

نوشته اند روزی به پدرش گفته بود: دلم می خواهد بروم، نه برای اینکه بجایی برسم، تنها برای اینکه از جایی به جایی رفته باشم! جهان بزرگتر از اسکندریه و آسمان فراخ تر از زمین است ، تنها از راه خواندن - دیدن - شنیدن و بررسیدن می توانم به روشنایی برسم. اینجا برای فهمیدن بسیار تنگ است، من می باید ستاره ها را در بیرون از اسکندریه ببینم، می خواهم سدایشان را بشنوم و راز وارگی های گیهان را از آنها بیاموزم.

آوازه ی دانشوری هیپاتیا بویژه در زمینه ی فرزان و رایشگری، مرزهای اسکندریه را درنوردید، هرجا که سخن از دانش بود نام هپتانیا نیز بگوش می رسید. او مانند استادان، بالاپوش بلند می پوشید و تاجی از برگ درخت غار بر سر می نهاد و موهای بلندش را در پشت سر رها می کرد. در بازگشت از آتن برای کارِ استادی در رشته ی فلسفه و رایشگری در دانشگاه اسکندریه فراخوانده شد و در همانجا به کار پرداخت. نوشته اند هنگامی که هیپاتیا در دیرینکده ی اسکندریه با شاگردان سخن می گفت، مردم کنار ساختمان گرد می آمدند تا سدای دلنواز و خوش آهنگش را بشنوند. او می گفت: بزرگترین خویشکاری ما این است که برای پیروزی راستی بپاخیزیم و با یاوه باوریهای دینی بستیزیم. روزی به گروهی از دختران گفته بود: خواهرانم، یتیم کسی نیست که پدر و مادرش از دردهای زندگی رهایی یافته و او را تنها و خوار برجای گذاشته باشند! یتیم کسی است که از یادگیری و دانش آموزی دست بردارد. آموخته ام اگر زنان از دانش و بینش نیک بی بهره بمانند، مردان نادنی را بجای شیر خواهند نوشید!

هیپاتیا دارای چهره یی زیبا، اندامی کشیده و گیسوان پر پیچ وخم بود، بسیاری از مردان برجسته ی آن روزگار خواهان زناشویی او بودند. روزی به یکی از فرماندهان ارتش که از خواستگاران او بود گفت: در روزگاری که مردان از سایه زنان می گریزند! و همنشینی با آنان را گونه یی کاستی برای خود می شمارند! در روزگاری که مردان از سخن گفتن با مادر و همسر و خواهر خود نیز در کوچه و خیابان روی برمی گردانند، من هیچ مردی را شایسته ی همسری نمی دانم.

در یکی از یادداشتهای خود نوشته بود:

من در گذشته نمی‌ مانم، در آینده گام برمی‌دارم...

افسانه‌ها باید تنها بنام «افسانه»، داستان ها بنام «داستان»، و استوره‌ها تنها بنام «استوره» گفته شوند. باید مرز میان استوره و راستی را به روشنی نشان داد.

تنها کودکان خام اندیش می توانند یاوه های دینی را بباورند.

مبارزه با یاوه باوری کار بسیار سختی است، ولی برای ساختن جهانی بهتر باید از جان گذشت و با دین کاران رزمید و از گسترش دین باوری جلو گرفت.

همیشه از راستی سخن بگویید و نگران لرزه ی سدایتان نباشید.

فرهیختگان جهان همان اندازه که برای نشان دادن راستی می کوشند، باید با یاوه پردازیهای دین گذاران و خردسوزیهای دینکاران نیز برزمند.

خرد نمی پذیرد که خورشید با همه شکوه و بزرگی اش بگرد زمین بچرخد!

زمین مقدس نیست و آدمی هم نمی تواند سرور آفریدگان باشد!

هیپاتیا با اینگونه سخنان اندیشه انگیز، کاخ سد ستون یاوه پردازیهای کلیسا را بهم می ریخت! اسقف سیریل او را شیطان نامید و از پسران خدا! خواست تا به نیروی روح القدس سدای این جادوگر را خاموش کنند!

در یکی از روزهای ماه مارس سال 415 زایشی {پسران خدا!} به رهبری یکی از پیشکاران کلیسا روانه ی آموزشگاه هیپاتیا شدند، شاگردان از بانو خواستند که روی پنهان کند، ولی هیپاتیا گفت:من مانند موش خود را در سوراخ پنهان نخواهم کرد. اینجا بهترین پناهگاه من است! من سالهاست که در اینجا با نادانی می جنگم، اینجا بهترین سنگر من است، مرا از مردن هراسی نیست.

پسران خدا! به آموزشگاه هیپاتیا یورش آوردند، در یک چشم بهم زدن گروهی از شاگردان که استاد را در برگرفته بودند کشتند، تاج گل از سرش برداشتند، بالاپوش دانشگاهی را از تنش دریدند، گیسوان زرینش را گرفتند و کشان کشان برزمین تا کلیسا بردند و در خانه ی خدا، تازیانه بر پیکرش کشیدند و با سنگ و کلوخ جانش را گرفتند و با کارد دین باوری پوستش را کندند و به نشان پیروزی خدا همانند درفش برافراشتند و گوشت و استخوانش را بر توده یی از آتش نادانی سوزاندند، و یکبار دیگر نشان دادند که دین از دانش نیرومند تراست!

بنمایه ها:

عبدالحسین زرین کوب - دوقرن سکوت

عبدالحسین زرین کوب - تاریخ ایران پس از اسلام

علی میرفطروس - ملاحظاتی در تاریخ ایران

احمدبن اسحاق یعقوبی - تاریخ یعقوبی

جریر تبری - تاریخ تبری

بهاءالدین اسفندیار - تاریخ تبرستان

اولیاء الله آملی - تاریخ رویان

ملک الشعراء بهار(ویراستاری) - تاریخ سیستان

علی بن اثیر - تارخ کامل اسلام و ایران

مرتضی راوندی - تاریخ اجتماعی ایران

حمدالله مستوفی - تاریخ گزیده

شفیعی کدکنی (برگردان)- آفرینش و تاریخ

نصیرالدین مرعشی – برگردان دکتر محمد جواد مشکور- تاریخ تبرستان و رویان و مازندران

ابو یوسف انصاری - الخراج

اعثم کوفی - الفتوح

بلاذری - فتوح البلدان

قران – برگردان مهدی الهی قمشه یی

خواندمیر - حبیب السیر

علی شریعتی - علی و حیات بارورش پس از مرگ

مرتضی مطهری -خدمات متقابل اسلام و ایران

ابن خلدون – مقدمه

ابن بلخی - فارسنامه

ابوالقاسم پاینده (برگردان) نهج الفصاحه- سخنان پیامبر اسلام

نهج البلاغه – سخنان علی - برگردانهای گوناگون

امام محمد غزالی- نصیحت الملوک، بکوشش استاد جلال همایی

اوستا- جلیل دوستخواه

احمد کسروی - شیعه گری

دانشنامه ویکی پدیا