دوازدهم شهریور

روز بنیاد گذاری

دانشگاه گندی شاپور

گندی‌شاپور که تازی گویان آن را جُندی‌شاپور می‌ گویند، یکی از با شکوه ترین نشانه های بجا مانده از شهرگانی روزگار ساسانی است. ویرانه های گندی شاپور در شمال استان خوزستان و در نزدیکی شهرستان دزفول گوشه یی از فرهنگ ایرانشهری را فرادید مردم جهان گذاشته اند .

نام گندی شاپور را برخی دگرگون شده ی وه ‌اندوشاه ‌پوهر به چم : شهر شاپور بهتر از انطاکیه گمان برده و نوشته اند: « چون انطاکیه شهر زیبایی بود، شاپورخواست شهری زیباتر از آن برای خود بسازد و نامش را چنین برگزید.»

زنده یاد شاپور شهبازی نام گندی شاپور را برگرفته از گوند- دژ به چم دژ رزمی دانسته است . ولی برخی دیگر آن را یک نامواژه ی دوبهری و برآمده از زبان سریانی دانسته اند که بهر نخست آن (گَنْتَ Ganta) به چم بهشت یا باغ (جَنَت، در گویش تازی) و بهر دوم ( شَپِرْتَ Shaperta) به چم زیبا، همکرد این دو بهر می شود (بهشت زیبا).

شایان یادآوری است که زبان سُریانی ( لِشّاناء سُریایاء) یکی از شاخه های زبان آرامی بود که از شمال میانرودان (سرزمین آشور) برخاست و دیرزمانی زبان دانشیک ایران بود.

دو رُخداد پیاپی زمینه ی فرا پویی و پیشرفت دانشگاه گندی شاپور را فراهم آوردند: در سال 489 زایشی پاپ، رهبر کاتولیک های جهان، نستوریان را که شاخه ی دیگری از مسیحیت بودند کافِر شمرد و فرمود همه کلیساها و کانون های دینی و آموزشی نستوریان را ببندند. در پی این فرمان، زنو Zeno امپراتور روم، آموزشگاه دینی و پزشکی رُها را ببست. رُها [در یونانی اِدِسا] شهری باستانی از روزگار فرمانروایی آشوریان در شمال میانرودان، و در جنوب ترکیه امروزی بود، بیشتر مردم آن پیرو مذهب نستوری بودند، نامدارانی مانند افرایم سوری(1) و فرهاد قدیس 2 که بیشتر با نام «فرهاد مسیحی» یا «دانای پارسی» شناخته می شود، و بسیاری نامداران دیگر همه برخاسته از همین شهر بودند. پس از بسته شدن آموزشگاه پزشکی رُها همه پزشکان و دانشجویان این آموزشگاه به سوی گندی شاپور روی آوردند.

رخداد دوم این بود که یوستی نیانوس – ژوستین یکم Flavius Petrus Sabbatius Iustinianus Augustus امپراتور روم خاوری (بیزانس) که در کلیسای ارتدوکس با نام «قدیس یوستی نیانوس بزرگ» شناخته می شود، برای اینکه کار آموزش تنها در دست مسیحیان باشد، در سال 529 زایشی فرهنگستان آتن را ببست و زندگی را بکام نو افلاتونیان سخت ناگوار کرد. هفت تن از دانشمندان بزرگ نوافلاتونی که در آن روزگار نامهای بزرگ داشتند، از آتن بیرون رفتند و به درگاه انوشیروان دادگر روی آوردند و در پرتو مهر شاهنشاه ایران در دانشگاه گندی شاپور مانش گزیدند تا در کنار دیگر دانشمندان جهان به کارهای پژوهشی بپردازند. بسیاری از نوشته های آنان به زبانهای سانسکریت – پهلوی- یونانی – سریانی برگردانده شدند.

نوشته اند که دانشگاه گندی شاپور دارای 294 تالار پر از نوشته های دانشیک بوده است.

خسرو انوشیروان در گردآوری و برگرداندن نامه های یونانی و هندی به پهلوی کوشش بسیار بکار گرفت، در همین راستا بود که بُرزویه 3 دانشمند نامدار ایرانی را به هند فرستاد و همزمان پزشکانی را از هند به ایران فراخواند تا شیوه ی پزشکی هندی را به پزشکان ایرانی بیاموزانند.

در بیستمین سال پادشاهی انوشیروان، نخستین همایش پزشکی با همکاری شمار بزرگی از پزشکان جهان در دانشگاه گندی شاپور برگزار گردید.

یکی از کارهای بسیار ارزشمند در دانشگاه گندی شاپور، گرد آوری آگاهی های بایسته در باره ی بیماریهای دریانوردان، و راههای درمان آن بود. از روزگار هخامنشیان بارها دیده شده بود که دریانوردان دچار بیماری های بدخیم می شوند، در روزگار، ساسانی گروهی از پزشکان همراه دریانوردان می رفتند تا ریشه ی بیماری را پیدا کنند و رنج از تن دریانوردان بردارند.

در پی یورش تازیان بیابانگرد، اگر چه انبوهی از نامه های دانشیک بفرمان عمر و بدست سپاهیان خونریز سعد وقاص دوباره بکار گرفته شد. نوشته های یونانی، سانسکریت، سُریانی، و پهلوی بدستیاری دانشمندان ایرانی به زبان عربی برگردانده شدند و پرتو دانش بر جهان اسلام افکندند.

پانویس

1- افرایم یا افرام سوری کشیش، و سخن پرداز، در آغاز سده ی چهارم زایشی در بخشی از ترکیه امروزی و نزدیک مرز ایران زاده شد و در کنار یعقوب اسقف بزرگ آن سرزمین که باورمَند به کناره گیری از جهان، و چشم پوشی از خوشی های زندگی و، دوری گزیدن از زناشویی و پذیرش تنگدستی و نداری بود، پرور یافت و به گروه رهبانان پیوست. سپاهیان ایران در پی یورش های پیاپی سرانجام شهر نیسیبیس (زادگاه افرایم ) را در سال 363 زایشی گرفتند. افرایم نیز همراه با بسیاری از دیگر مسیحیان به شهر اِدِسا Edesa (در ترکیه امروزی) رفت و تا زمان مرگ خود در سال 373 در همانجا به آموزش مسیحیت پرداخت. افرایم جُستارهای فراوان در باره ی انجیل نوشت. بسیاری از نوشته های او به زبانهای یونانی و ارمنی برگردانده شده اند.

2- فرهاد یا افراهات قدیس، یا دانای پارسی ، یک ایرانی زرتُشتی بود که در زمان پادشاهی شاپور دوم به دین مسیح گرایید و نه تنها در گروه نخستین پدران کلیسای خاور ، ونکه در گروه برجسته ترین چهره های مسیحیت در سده ی چهارم جا گرفت. از فرهاد 23 نوشته برجای مانده که میان سال‌های 337 تا 345 نوشته است. در این نوشته ها، باورهای ( کلیسای شرق پارسی) که کانون آن در فرمانرو شاهنشاهی ساسانی بود بخوبی نشان داده شده است .

3- بُرْزویه، پزشکِ نامدار، و پیشوای پزشکان ایران در روزگار خسروانوشیروان ساسانی، گردآورنده ی کلیله و دمنه از هند به ایران است.

برخی نوشته اند که [پنجه تنتره Panchatantra به چم پنج دستگاه یا پنج آرنگ] را برزویه از زبان سانسکریت به زبان پهلوی ساسانی برگردانده است.

در ایران شنیده شد که در هند گیاه جان بخشی است که اگر بر مُرده بیافشانند زنده می شود، برزویه برای یافتن آن به هند رفت، آن گیاه که مرده زنده می کرد، نبیگ(کتاب) پُردانشی بنام کلیلک و دمنک بود که مردم نادان را (که همان مردگانند) از سیاهی نادانی به جهان روشن دانایی راه می نمود. پیر شهنامه گوی توس این رویداد را چنین آورده است:

نگه کن که شادان برزین چه گفت

بدانگه که بگشاد راز راز نهفت

ز کار شهنشاه نوشیروان

که نامش بماناند تا جاودان

زهَردانشی موبدی خواستی

که درگاه از ایشان بیاراستی

به فرمان او بود یکسرجهان

بزرگان و کارآزموده مِهان

پزشک و سَخُنگوی و گُندآوران

گزارنده وآزموده سران

اَبَرهَر دری نامورمِهتری

کِجا هرسری داشتی افسری

پزشک سراینده بُرزوی بود

به پیری رسیده سَخُن جوی بود

زهَر دانشی داشتی بهره یی

به هربهره یی در جهان شُهره یی

چنان بُد که روزی به هنگام بار

بیامد بَرِ نامور شهریار

چنین گفت کای شاهِ دانش پذیر

پژوهنده ی دانش و یادگیر

من امروز در دفترهندوان

همی بنگریدم به روشن روان

نِبِشتِه چنین بُد که بر کوه هَند

گیاهیست رَخشان چو رومی پَرند

چو بر مُرده بپراگنی بی گمان

سخنگوی گردد هم اندر زمان

برزویه داوخواه می شود که برای بدست آوردن چنین گیاهی، رنج راه بر خود هموار بگرداند:

کنون من به دستوری شهریار

بپیمایم این راه دشوار خوار

بسی دانشی رهنمای آوَرَم

مگر کاین شگفتی به جای آورم

تن مُرده گر زنده گردد رواست

که نوشین روان برجهان پادشاست

بدو گفت شاه این نشاید بُدن

مگرآزمون را بباید شدن

ببرنامه ی من بَرِرای هند

نگ تا که باشد دل آرایِ هند

بدین کار با خویشتن یارخواه

همه یاری از بخت بیدار خواه

ازین نو شگفتی شود درجهان

کزین گفته رَمزی بود در نهان

ببر هر چه باید به نزدیک رای

کزو بایدت بی گمان رهنمای

درِ گنج بگشاد نوشین روان

زچیزی که بُد درخور خسروان

بیامد بَرِ رای و نامه بداد

سربارها پیش او بَر گشاد

رای فرمانروای هند، فرستاده ی شاهنشاه را بگرمی پذیره می شود و دانشمندان هند را برای انجام فرمان شاهنشاه ایران بیاری برزوی می گمارد:

پزشکان داننده را خواند رای

کسی کو به دانش بُدی رهنمای

بفرمود تا نزد دانا شوند

ز بُرزوی یک یک سخن بشنوند

برفتند هر کس که دانا بُدند

بکار پزشکی توانا بُدند

چو برزوی بنهاد سر سوی کوه

برفتند با اوپزشکان گروه

پیاده همه کوهساران بپای

بپیمود با دانشی رهنمای

گیاهان ز خشک و ز تر برگزید

ز پژمرده و هرچه رخشنده دید

زهرگونه یی سود از آن خشک و تر

همی بر پراگنده بر مُرده بَر

یکی مُرده زنده نگشت از گیا

همانا که سُست آمد آن کیمیا

برزویه همه ی گیاهان هند را می آزماید ولی چنان گیاهی را نمی یابد و از آن مرد هندی که در باره ی آن گیاه یاد داشتی نوشته و او را به پیمودن این راه دراز برانگیخته بود سخت دلگیر می شود.

ز کار نِبِشتِه بِشُد تنگ دل

که آن مرد بی دانش و سنگدل

چرا خیره بر باد چیزی نوشت

که باز آورد رنج و گفتار زشت

درآن روزهای نومیدی، برخی از دانشوران هند، نشانه ی پیرِ فرزانه یی را به او می دهند :

ببردند بُرزوی را نزد اوی

پراندیشه دل، سر پُر از گفت و گوی

چو نزدیک او شد سخنگوی مرد

همه رنج ها پیش او یاد کرد

ز کار نِبِشتِه که آمد پدید

سَخُن ها که از کاردانان شنید

بدو پیر دانا زبان بَر گشاد

زهردانشی پیش او کرد یاد

دانای هند به برزویه می گوید: آن فرزانه مرد هند با تو سخن به راز گفته و تو رازوارگی سخنِ اورا درنیافته یی:

گیا چون سخن دان و دانش چو کوه

که هموراه باشد مَر او را شکوه

تن مُرده چون مَرد بی دانش ست

که دانا به هر جای با رامش است

به دانش بُوَد بی گمان زنده مرد

چودانش نباشد به گِردش مَگرد

یکی دفتری هست در گنج شاه

که خواند کلیله ورا نیک خواه

چو مردم ز نادانی آید ستوه

گیا چون کلیله ست و دانش چو کوه

که باشد به دانش نماینده راه

بیابی چو جویی تو در گنج شاه

چو بشنید برُزوی زو شاد شد

همه رنج برچشم او باد شد

برزویه در گنج نامه ی پادشاهِ هند آن نامه را می یابد، ولی چون پروانه ندارد از نامه سرا بیرونش بَرَد، به ناچار بخشی از آن را باز نویسی، و بخش دیگر را از بر می کند و به ایران باز می گردد:

بدو گفت شاه ای پسندیده مرد

کلیله روان مَرا شاد کرد

این نوشته به زبان سانسکریت و به نام پنجا تنترا یا « پنج بخش» بوده، و کمابیش همان پنج بخش نخستین کلیله و دمنه ی کنونی است .

دومین بخش آن دو شغال است که یکی از آن دو کلیله و دیگری دمنه و گزارش رویدادهایی که بر این دو می گذرد. هردو باهوشند و دانا. کلیله خِرَدش از گرایش هایش برتر است ولی دَمنه سخت خود خواه است و در رسیدن به کامه ی خویش از هیچ کاری روی بر نمی گرداند، تا آنجا که خود را دچار تیره روزی می کند و تباه می شود.

سه بخش دیگر کلیله و دمنه از نامه ی کلان مهابهاراتا و برخی دیگر از بُنمایه های هندی برداشت شده اند.

برزویه آن را از زبان سانسکریت بزبان پهلوی ساسانی برگرداند.

در سده ی هشتم ترسایی عبدالله ابن مقفع (دادبه پارسی) دانشمند ایرانی آن را به زبان عربی برگرداند. برگردان ابن مقفع نمونه ی بسیار برجسته افشان(نثر) تازی شمرده می شود.

پیش از یورش تازیان نسخه یی از برگردان برزویه بدستیاری یک کشیش ایرانی به زبان سریانی برگردانده شد. این برگردان در سال 1870 ترسایی در نامه سرای کلیسای کلدانیان بدست آمد و در سال 1876 به زبان آلمانی برگردانده شد و در لایپزیک به چاپ رسید و به ادب سار جهان راه یافت.

نخستین برگردان پارسی را ابوالمعالی محمد بن عبدالحمید، منشی دستگاه پادشاهی غزنویان هند برای بهرام شاه (547- 512 کوچی) انجام داد. در روزگار سامانیان رودکی سمرکندی آن را به چامه سرود ولی جای بسی افسوس است که از این سروده جز چند چامه ی پراکنده چیزی بر جای نمانده است . پس از پیدایش هنر چاپ، بر گردانهای دیگری هم به چاپ رسیدند که شناخته ترین آنها چاپ امیرنظام و چاپ شادروان میرزا عبدالعظیم خان قریب است و رساترین آنها چاپ شادروان مجتبی مینوی است.

در سال 1371 خورشید(1992 زایشی) زنده یاد احمد آجودانی آن را بزبان پارسی سره نوشت.

فرازهایی از پیشگفتار برزویه از «پیرایش احمد آجودانی» :

« برزویه، از بزرگترین پزشکان نامدار پارس چنین گوید: پدرم از لشکریان بود و مادرم از خاندان دانشورانِ دین زرتشت. بزرگترین داده ی خداوند دادگر بر من، مهربانی بی پایان پدر و مادرم بود. مرا بیش از فرزندان دیگر گرامی و از نزدیک در پرورشم چشم می داشتند. چون به هفت سالگی رسیدم، درهای دانش پزشکی را به رویم گشودند. همین که اندک مایه یی از آن بدست آوردم و برتری های آن دانش را شناختم، در آموختنش با پشتکار بسیار کوشیدم. در آن دانش، آوازه یی نیکو یافتم و در درمان بیماریها، رایزن ورزیده یی داشتم .

آن گاه خویشتن را در برگزیدن یکی از چهار کاری که گیتی پرستان در راه رسیدن به آن از تکاپو نمی توانند بنشینند آزاد گذاردم: یکی افزایش دارایی، دوم بهره گیری از هر دم زندگی، سوم کوشش در نام آوری، چهارم پرداختن به کاری که پاداش جهان دیگر را در بر دارد.

پوشیده نماند که دانش پزشکی نزد همه ی خردمندان سراسر جهان ستوده است، در نوشتارهای پزشکی آمده است که: والاترین پزشکان پزشکی است که برای پاداش جهان دیگر به درمان دردمندان بپردازد. چه اگر چنین کند هم بهره بیشتری در این جهان می یابد و هم رستگاری جهان دیگر را می اندوزد. به هر روی با همه ی تواناییم به این کار روی آوردم و هر جا که نشان بیماری یافتم که امیدی به بازگشت تندرستی اش می رفت ، به درمانش شتافتم.

چندی گه گذشت، گروهی از همکارانم را دارایی و فَرّ و شکوه از خود برتر دیدم. تن به آن سویم کشید. آرزوی بلندی جای و پایه این جهان بر دلم گذشتن گرفت و نزدیک شد که پای از راه راست بیرون گذارم، با خود گفتم:

هان، ای تنِ بینوا! تو توان آن نداری که سود و زیان خویش را از هم جدا سازی و بشناسی. خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و درد آن بسیار باشد و بهره ی آن اندک. اگر به فرجام کار و گذر به سوی بیابان خاموشان نیک بنگری آزت بر این جهان گذران و ناپایدار به سرآید. از این اندیشه ی نادرست در گذر و در بدست آوردن پاداش واپسین بکوش که راه، ترس آور است و همراهان ناهماهنگ. درگذشت نزدیک است و آغاز رهسپاری ناپیدا . زینهار تا در ساختن توشه ی روزِ واپسین، دیر نپایی که توانایی آدمی به گونه ی ریسمان ناتوانی است که از چهار چیز بیگانه از یکدگر بافته شده، و جان مانند ستونی آنها را بهم می پیوندد و نگاه می دارد.درست به پیرایه ی زرینی می ماند که میخی پاره ها را به یکدیگر پیوسته تا پیکری زیبا پدید آید. هرگاه میخ را بیرون کشند، در دَم ، پاره ها از هم جدا شوند و فرو ریزند. چنان که اگر تن شایستگی پذیرش جان را از دست دهد، بی درنگ، آمیزه ها از هم باز شوند و بپاشند. به گفته های دوستان و برادران هم مناز و در رسیدن به آنان آزمَند مباش که شور آن از سوزش این کمتر است و اندوه اش از شادی بیشتر ... شاید کسی باشد که برای آسایش جفت و فرزند و آمادن آسایش آنان ، نیازش به گرد کردن دارایی بیشتر افتد و از والایی مَنِش چشم پوشد، این درست مانند آن باشد که داربو(عود) بر آتش نهند که بوی خوش آن به دیگران رسد و سوخته اش بر جای بماند. پس بهتر آن باشد که به درمان مردمان پردازی و بر آن چشم دوزی . هر چند که مردمان ارج پزشک نشناسند، ولی در آن بنگر که اگر بتوانی تنی را از چنگال رنج برهانی ، بی گمان آمرزشت پایدار شود. آنجا که مردمانی بینی، از آب و نان بی بهره ، و از آمیزش جفت و فرزند نا امید، و به بیماریها و دردهای دیرپای گرفتارند، اگر تنها با اندیشه ی رستگاری بکوشی و تندرستی آنان را بازگردانی، ارجمندی و بزرگی نیکویی های تو را کسی نمی تواند بشناسد..

اگر ناجوانمردی ، کوشش خویش را در بدست آوردن دارایی ، پوچ و بیهوده گرداند، همچنان باشد مردی یک داربو داشت، اندیشید که اگر سنگینی آنها را بسنجم و بخش سازم و ریز بینانه بها گذارم و بفروشم، بیهوده، کار به درازا خواهد کشید، پس به نیمه بها بفروخت!

چون با این روش در ستیز با خویشتن کوشیدم و از پای ننشستم، تن به راه راست باز آمد و با گرایشی راستین و پاکدلانه ، به درمان بیماران روی آوردم و روزگارم را ویژه ی آن کردم. چندان که از خجستگی آن، درهای روزی بر من گشاده گشت و دهش و پاداش شاهان فراوان شد...

هرچه بیشتر کاویدم، ناسازگاری میان مردمان آشکارترم می شد، برخی از آنان ، از راه مرده ریگ(میراث) دست در شاخه یی نا توان دارند و گروهی دیگر برای دارایی و جایگاه ، پشت به به پشتوانه ی پوسیده یی داده اند و در شناسایی آفریدگار و آغاز آفرینش و پایان آن، باورهای بسیار ناجور و ناساز دارند. هریک از آنها می باورد که تنها اوست که راه راست می پوید و دیگران همه بیراهه می روند. با این اندیشه، چندی در بیابان دودولی و سرگشتگی بگشتم و لختی در فراز و نشیب آن پوییدم . روشن است که نه توانستم پای از راه خواستم بیرون گذارم و نه از راه راستین نشانی یافتم. ناچار بر آن شدم که:

دانشمندان هر گروه را ببینم، و ریشه ها و شاخه های باورشان را بکاوم و بکوشم تا با آسودگی ، جای پای دلپذیر ی به دست آورم. اندیشه ام را بکار بستم و جُستار را تا آنجا که می توانستم به پیش بردم .

ولی هر گروهی را که دیدم، در برتری دین خویش سخن می گفت و گِردِ زشت گردانیدن دشمنان، و پوچ نمودن دین و باورهایشان می گشت. چندان که از هیچ راهی نتوانستم درد خویش را درمانی یابم و روش شد که: بنیاد سخن ایشان بر باد است و گرهی را چنان نمی گشاید که پذیرای خر دمندان باشد...

باری... با خود گفتم:

اگر دین نیاکان و گذشتگان را بی باوری استوار پیرو شوم ، همچون جادوگری باشم که نابکار را پرستاری همی کند و با پیروی نیاکان ، چشم به رستگاری او می دارد. اگر دگر بار در جستجو شوم ، درازای زندگی بسنده نخواهد بود، مرگ نزدیک است، و اگر در سرگشتگی روزگار گذارم، توان از دست می رود و نا ساخته باید بمیرم.

بهترین راه برای من آنست که توانایی ام را در راه کارهای نیکو که پاک ترین همه ی آنها دئنا ( وجدان) است بگسارم، آنچه را ستوده ی خرد و پسنده ی نهاد است بپذیرم. چنین بود که از آن پس: از رنجاندن مردمان، کُشتن جانوران، خودپسندی، خشم، پیمان شکنی، نادرستی، دزدی و جز اینها پرهیز کردم. خواهش نرینه ی خویش از نا شایست باز داشتم. از کِشش زنان روی برتافتم. زبان را از دروغ و ناسزا، از گناه بستن به دیگران، به زشتی یاد کردن کسان، و از هر آن چه زیانی برساند فرو بستم. از آزار رساندن به مردمان ، دل بستن به این جهان و دیگر کارهای ناپسند، پرهیز را بایسته و شایسته دیدم. آرزوی رنج دیگران را از دل برگرفتم ، در باره ی فرستاده شدن پیامبر ، روز رستاخیز و پاداش و کیفر فرجامین ، فریبانه چیزی نگفتم. از بدان ببریدم، به نیکان پیوستم، نیکوکاری و پاکدامنی را همدم خویش ساختم، زیرا هیچ یار و همدمی بهتر از نیکوکاری نیست...

چون نیکی کارهای پسندیده در نهادم بنیاد گرفت، خواستم به پرستش و نیایش نیز آراسته شوم تا بیرون و درونم هماهنگ شوند و با دانش و کردار آراسته گردند. زیرا فرمانبرداری از کردگار و پاکدامنی، در دور ساختن گزند، زرهی بس نیرومند و سترگ است و در کشیدن نیکی ها به سوی خویش کمندی دراز باشد...

فریب بزرگ و آهوی سترُگ آن باشد که ماندن را با گذشتنی بفروشند و پایدار را با میرا و جان پاک را در راه تن پلید بدهند. به ویژه در این روزگار تیره که دهش و بزرگواری مردمان روبه کاهش نهاده است و فروزه های پادشاه دادگر انوشیروان ، فرزند غباد مانند خُجَستگی نهاد و برتری خِرَد- استواری رای– جوانمردی- راستی در سخن- گسترش داد- مهربانی- دستگیری- بخشش- خویشتن داری- دانش دوستی- گرامیداشتِ دانشمندان- گُزینِش فرزانگی و فرزانگان- زبون سازی بیدادگران و پرورش کارگزاران و پشتیبانی از ستمدیدگان به فراموشی سپرده شده است! کردار ستوده و خوی پسندیده کهنه گشته است، راست راه بسته و کژ راه گشاده، دادگری ناپیدا و بیداد گری هویدا است. دانش بدور افتاده است و نادانی خواستار بسیار دارد! پستی و فرومایگی بر همه فرمانروا گشته و بخشایش و جوانمردی گریزان! دوستی ها سُست و دشمنی ها نیرومند گشته است، نیکمردان رنجور و خوارند و بد کاران آسوده و گرامی، نیرنگ بیدار است و پیمانداری و نیک منشی در خواب، دروغ هنایده و پر بار است و راستی از یاد رفته و دور افتاده، هوده گریخته است و بیهوده پیروز، پیروی از خواهش های تن خویی پسندیده است و بی ارزش گردانیدن دستور های خرد روشی ستودنی، ستمدیده ی بیگناه پست شده است و ستمگر گناهکار گرامی! آز چیره است و خرسندی در شکست، جهان فریبکار با این نهاد ها شاد است و با گشایش این درها تازه روی و خندان...

برخی از پژوهندگان «بُرزویه» پزشک دربار انوشیروان را با «بزرگمهر» رایزن و دستور خسرو انوشیروان یکی دانسته اند، که نیاز به بررسی بیشتر و پژوهشهای ژرف تری دارد.

بنمایه ها:

ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستنسن، برگردان رشید یاسمی

ایران و تمدن ایرانی، کلمان هوار، برگردان حسن انوشه

میراث باستانی ایران، پرفسور ریجارد فرای، برگردان مسعود رجب نیا

دایره المعارف فارسی ( جستار خسرو انوشیروان و جستار ساسانیان) انتشارات فرانکلین

ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن ، برگردان دکتر محمد معین

تاریخ ایران باستان، دیاکونوف، برگردان روحی ارباب

تاریخ ایران کمبریج، دکتر احسان یارشاطر برگردان حسن انوشه چاپ امیر کبیر

ایران باستان ، یوزف ویسهوفر ، برگردان مرتضی ثاقب