دهم آبان ماه

جشن آبانگان

برابر آیین جشن ساز ایرانی هرگاه که نام روز و نام ماه همزمان شوند در آن روز جشن و شادی بر پا می شود و دیو اندوه از خانمان ایرانیان می گریزد. روز دهم از ماه آبان، جشن آبانگان و ویژه ستایش آب است.

جشن های ایران را افزون بر جشن های سالانه و ماهانه، به دو گروه [جشن های آب] و [جشن های آتش] نیز می توان بخش بندی کرد، جشن های آتش مانند جشن سوری- جشن سده – جشن مهرگان.. و جشن های آب مانند جشن آبانگان – جشن آب پاشان یا آبریزگان.

در هستی شناسی ایرانی آب از چنان والامندی بر خوردار است که برای پاسداری از آن دو ایزد بنام های (اَپام نَپات Apam-napat ) و ایزد بانو اَرِدویسورَ آناهیتا را به نگهبانی آن بر گمارده اند. اپام نپات ایزدی است نیرومند و بالا بلند و جنگاور که اسب های بسیار چالاک دارد و همانند اهورا مزدا [ سرور] نامیده می شود. و ایزد بانو ارد ویسورَه آناهیتا یکی از گرامی ترین ایزدان ایرانی است که او را شایسته ی بیشترین ستایش ها دانسته اند.

نام این ایزد بانوی والا تبار از سه بهر فراهم گشته است، بهر نخست: [اردوی Ardvi] به چم بالنده و فزاینده، و بهر دوم [سورَ sura ] همریشه با واژه ی [ سورن] در زبانهای پهلوی و ارمنی، به چم نیرومند و زور آور، و بهر سوم [ آناهیت َ Anāhita] که خود یک نام واژه ی دو بهری است، بهر نخست آن [ اَ A ] به چم [بی] – [بدون]، همان است که در سر واژه های [اَمشاسپند] و [اَمُرداد] و ( اپرنایو= نا بُرنا) و [اَمَهرَک = بی مرگ] و [اَکرانه = بی کران] دیده می شود، بهر دوم [ناهیتا Nahita] به چم پلید – آلوده – بزه کار و ناپاک است، همکرد این دو بهر می شود: پاکیزه - بی آلایش – بی گناه، و این فروزه یی است برای آب چشمه ها و جویبارها و رودها و تالاب ها و دریاها که همه پاک و فزاینده و زورمندند.

در داستانهای ایرانی، ایزدبانو اردویسورَ آناهیتا در پیکر و چهره ی بانویی زیبا رخسار، بالا بلند و خوش اندام، با پستان هایی برجسته و بازوانی بلورین نمایانده می شود:

اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:

ای سپیتمان زرتشت!

اَردَویسورَ آناهیتا را که در همه جا دامان گسترده، درمان بخش، دیو ستیز و اهورایی کیش است به خواست من بستای.

اوست که در جهان استومند، برازنده ی ستایش و سزاوار نیایش است.

اوست اَشَوَنی که جان افزاید و گله و رَمِه و دارایی و کشور را فزونی بخشد.

اوست اَشَوَنی که فزاینده گیتی است.

اوست که تخمه ی همه ی مردان را پاک کند و زهدان همه ی زنان را برای زایش از آلایش بپیراید.

اوست که زایمان زنان را آسانی بخشد و زنان بار دار را به هنگامی که بایسته است شیر در پستان آورد .

اوست برومندی که در همه جا بلند آوازه است. اوست که در بسیاری فرهمندی همچندِ همه ی آبهای روی زمین است...

از این آبی که از آنِ من است، به هر یک از هفت کشور، رودی روان شود، رودی از آبی که از آنِ من است و در زمستان و تابستان یکسان روان است. او برای من آب را و تخمه ی مردان را و زهدان زنان و شیر زنان را پاک کند... (آبان یشت- برگردان دکتر جلیل دوستخواه )

نیاکانِ فرمَند ما برای این ایزد بانوی فرهمند که خود به پری و سرشاری همه ی آبهای روی زمین بود نیایشگاه هایی در کنار رود ها می ساختند و او را می ستودند. دیدارگاه ( زیارتگاه) هایی که هنوز هم با نام دختر یا بی بی در برخی از شهرهای ایران دیده می شوند، یادگار همان نیایشگاه های با شکوه ایزد بانو اردویسورَ آناهیتا هستند.

در برخی از استوره های ایرانی آمده است که در روزگار زوتهماسب، پیوند مهر و همبستگی در میان ایرانیان رو به سُستی نهاد، دیو خشکسالی به ایران روی آورد و رنج و گرسنگی را بر مردم ایران چیره کرد، در شاهنامه می خوانیم:

همان بُد که تنگی بُد اندر جهان

شده خُشک خاک و گیا را دهان

نیامد همی ز آسمان هیچ نَم

همی بر کشیدند نان با دِرَم

دو لشکر بر آن گونه تا هشت ماه

بره روی اندر آورده روی سپاه

در این روز[ دهم آبان ماه] زو تهماسب پادشاه ایران بر افراسیاب تورانی پیروز شد و او را از ایرانزمین براند و پس از هفت سال خشکسالی ابرهای باران زا در آسمان ایران پدید آمدند و ایزد بانو اردویسور آناهیتا سرزمین های ایرانی را دوباره سبز و خرم گردانید.

بیاد داشته باشیم که ([افراسیاب ] با [آب] پیوندی ناگسستنی دارد، افراسیاب دشمن [آب] و خود بزرگترین نماد خشکسالی و بی آبی و نایابی و رنج و تهیدستی است، پیروزی بر افراسیاب، پیروزی ترسالی بر خشکسالی است. (نگاه کنید به ( آب و افراسیاب) در بخش شاهنامه شناسی)

در جشن آبانگان، مردم ( بویژه زنان) در کنار دریا و رود و چشمه سار و جویبارها گرد می آیند و ایزد بانو آناهیتا را که نگهبان آبها است نیایش می کنند.

در اینجا دو نکته شایان یادآوری است، نخست اینکه [نیایش] هیچگونه همانندی با [عبادت] ندارد، ایرانیان هرگز بند عبودیت کسی یا چیزی را بگردن نیانداخته اند! در برابر اهوره مزدا نیز هرگز زانو بر زمین نساییده و پیشانی بر خاک نمالیده اند، ونکه خردمندانه به پاسداری از بنمایه های زندگی مانند آتش و آب و خاک و گیاه و جانور برخاسته و گوهران هستی بخش را ستوده اند، سگ - اسب - شاهین - خروس از جانورانی هستند که همواره از سوی نیکان ما ستوده شده اند، از این رو نیایش ایزدبانو اردویسوره آناهیتا یا هریک از دیگر ایزدان ایرانی نباید با کُناک مسلمانان شیعه مذهب با امامان و امامزاده هاشان این همان گرفته شود، کاری که نیاکان ما می کردند، شادی پراکنی و مهر گستری و سپاس و ستایش داده های نیک هستی بود، کاری که مسلمانان می کنند عبادت و بندگی و خاکساری و خودخوار شماری و در پستی نشینی و زندگی ستیزی است.

دوم اینکه ایرانیان پیش از اسلام، آب را سپنتا( مقدس) می‌شمردند و هرگز آن را نمی آلودند، آبی را که ویژگی سه گانه‌اش (رنگ- بو- مزه) دگرگون می‌شد برای آشامیدن و شستشو به کار نمی‌بردند، این نکته را برابر بگذارید با بینش شیعیان که هر آب آلوده را که سه وجب در سه وجب در سه وجب باشد کُر می شمارند و آن را نا پاک نمی دانند:

« اسماعیل بن جابر گوید: از امام صادق پرسیدم: آبی که چیزی آن را نجس نمی‌کند، کدام است؟ فرمود: آبی است که سه وجب در سه وجب در سه وجب باشد! » .

اگر یک آدم سوزاکی پساب خود را در این آب بریزد، از دید آخوند های شیعه پاک است و می توان آن را نوشید یا سر و دست با آن شُست.

هردوت نوشته است ایرانیان در میان آب پساب نمی ریزند و آب دهان یا بینی در آب نمی اندازند و دست و روی خود را در آب نمی شویند، آب از رود یا چشمه یا جویبار بر می دارند و بیرون از آن دست و پای خود را می شویند بگونه ای که آب آلوده دوباره به جایگاه نخستین برنگردد..

استرابون گیتا شناس یونانی نوشته است:

«... ایرانیان در آب روان تن شویی نمی کنند و چیزهای نا پاک در آب نمی اندازند..و شگفت تر از همه اینکه آب را نیایش می کنند و بر آن نماز می گزارند... آبان روز دهم آبان ماه است و آن را عید می­دانند که به جهت همراه بودن دو نام[ آبان روز و آبان ماه]، آبانگان می­گویند. در این روز زو پسر تهماسپ از سلسله ی پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قنات­ها و نهرها و بازسازی آن­ها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفت­گانه خبر رسید که فریدون، بیوراسب (ضحاک - آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند...» ( ابوریحان بیرونی – آثارالباقیه )

چگونگی نیایش آب از سوی ایرانیان

« ستایش می کنم تو را ، ای اردویسور آناهیتا، می ستایم تو را که نمایانگاه همه ی آبهای پاک و درخشانی، و نمازت می گزارم برای خشنودی اهورا مزدا که آفریده اش هستی. بپرستیم اهورامزدای فَرَهمند و روان اراده را، و بستاییم همه آبهای پاک را که داده ی اهورا است، و آن ایزد بزرگ را که آبهای مزدا داده را زیر گام دارد و سرپرست است – و بستاییم همه ی امشاسپندان را، و ایزدان مینوی سپهر منش و گیتی منش را – فرَوَهَرهای پارسایان را که نخستین گروندگان آیین بودند – و زرتشت و خاندانش را. ستایشگرم آب پاک سودرسان زندگی ساز را، ستایشگرم آن اَردَویسورَ آناهیتا را، آن نگاهبان شایسته ی آب های نیالوده ی گیتی را، و آن آب پهنه گستر زمین را که سازنده ی زندگی است، که چشمه زاینده ی نیروست از برای تندرستی، که چون فرو ریزد دیوان را نابود سازد، و چون روان شود، نا پاکی ها و آلودگی ها را نیست گرداند.

اینک بستاییم آناهیت را، ایزد بلند پایه ی شایسته را، که در پهنه ی سپهر جای دارد، که در بستر زمین روان می شود، که نیرو می بخشد تن را و روان را، که جنبش و زندگی می دهد گیتی را، می رویاند گیاه ها و سبزه ها را، که بدان گله ها و رمه ها افزایش می یابند، که خواسته ( دارایی) مردمان افزون می گردد، که کشور آبادان و نیرومند می شود.

بستاییم ایزد بَغبانو آناهیتا را، که نگاهبان زنان است و در به سازی نژاد کارساز است. که نیروی سازنده را در مردان پاک می کند، و در خور می سازد تا در درون زنان بارور شود.

ستایش کنیم ایزدی را که درد زایش را در زنان می کاهد، که پستان های زنان زاینده را پر شیر می سازد، که چشمه ی زندگی است برای کودکان نوزاد، و ستایش مان باشد برآن ایزدی که بزرگ است، بزرگ و پاک، چونان همه ی گیتی که از فرازین گاه بلندی های زمین روان باشد.

بستاییم آن ایزد توانمند اهورا آفریده را – که سُتُرک است، سُتُرک چون همه ی آبهای نا آلوده و پاک که از ابرها سرازیر شده و بر سینه ی زمین چون رودها و چشمه سارها و دریا ها و دریاچه ها آرام یافته اند. آرام در زمین های هفت کشور – و می پیرایند زندگی بالنده را، پاک می کنند نهاد مردان را، و زنان را، و توان سان می نمایند شیر زنان را .

سرود پرستش سراییم برای اهورا مزدا – و بستاییم آب زندگی ساز را در پیکره ی ایزدی چون آناهیتا – که می راند آبها را در بسترهاشان بر سینه ی زمین ، چونان رگهای پر خون زنی جوان - آب هایی که روانند در زمستان و تابستان. باشد که فرَوَشی های پاکان، همه ی پاکانی که در گذشته بوده اند، گروهی که زاده شده اند و هستند – و فرَوَشیان زاده نشده ای که در آینده خواهند بود، با توانمندی سرمدی یارمان شوند و آبهای زندگی ساز را هماره در بسترهاشان راهوار کنند.

کارسازی آب نیالوده ی اهورا مزدا آفریده، به بد اندیشگان و بد گفتاران و بد کرداران در نگیرد. سودش به یکسان وابسته بدخواهان و نیکان، و پویندگان راه راستی نشود .

آب، این آفریده ی نیک ترین اهورایی، گره گشای این کسان نشود: آنان که جانداران سود رسان را گزند کنند، آنان که با آزمندی خواسته ( دارایی) دیگران را بربایند – یا مردان را بکشند – یا جادو سازند- یا پیمان شکنند و دروغ گویند – یا ستم گری پیشه کنند یا دو رویی و رشک وارگی کنند- . بد فرجامی باشد برای همه ی آن کسانی که این چنین اند .

می سرایم سرودهای دلکش را برای آب های پاک توان سان زندگی ساز، سرودهایی که سپاسگزاری بندگان را باز گوید به آن اهورای بی همتا- و آن زرتشت گوهرین سرشت که راهبری مان کرد به ستایش درست. ( آب نیایش- برگردان هاشم رضی)

جشن آبانگان بر شما خجسته باد.

آب و افراسیاب

نوشته ی: دکتر محمد نوید بازرگان

چكيده

تاكنون پيرامون شخصيت افراسياب ـ سردار نامدار تورانی ـ كه در آثار حماسـی اين سرزمين در جرگه ی پُر اهميّت ترين شخصیتهای اهريمنی بشمار مي رود، سخن بسيار رفته است.

اين پژوهش تلاش دارد تا ضمن بررسی آثار مذهبی كهن، متـون ميانـه و متـون دوره اسلامی بر اساس ترتيب تاريخی به ريشه يابی اسطوره یی اين شخصيت دست يابد و حدس دانشمند فرانسوی benevenist را كه گفتـه بـود افراسياب احتمـالاً تالی ديـو خشکسالی (اپه ئوشا) است، با بدست دادن شواهدی متنوع از متون فوق اثبات كنـد. در اين مسير تلاش شده است تا ژرف ساخت اسطوره ی آرش نيز كـه بـا آب و بـاران مـرتبط است مورد بررسی و ريشه شناسی قرار گيرد و نقش او را در عقب نشينی افراسياب روشن سازد.


كليد واژه

افراسياب ـ اپه ئوشا ـ شخصیتهای اهريمنی ـ شاهنامه فردوسی ـ آرش ـ آب - تيشتر و اپه ئوشا ـ باران.

در شاهنامه ی حکیم فردوسی، « افراسیاب » نامی آشـنا و پُر بسامد اسـت. پادشـاه نام بردار توران زمين و بزرگترين نماد پهلوانی، قـدرت، یغماگری و تجـاوز. فـردی كـه نبردهای او با ایرانزمین بخشی عمـده از شاهنامه ـ از دوران پادشاهی نوذر، شاه پیشدادی تا آخرين بخش های داستان کیخسرو را به خود اختصاص می دهد.

شادروان پورداوود به نقل از فردينانـد يوسـتی ريشه ی « افراسـياب» را برگرفته از واژةFranrasyān (فرنگرسين) اوستايی، به معنی « كسی كه بسيار به هراس اندازد» ذكر كرده است. (1)

اما نام او در متون مختلف ـ از بخشهای حماسی مندرج در اوستا و سپس متون فارسی میانه گرفته تا آثار مورخان و نویسندگان دوره ی اسلامی ـ بـه گونـه هـايی متنـوع چون: فراسياب، فراسياو، پورسراسياك، فراسيات و غيره آمده است.(2)

آيا می توان ريشه یی تاريخی برای اين شخصيت حماسی جُـست؟ پاسـخ بـه ایـن سؤال دشوار و شايد ناممكن است، هر چند برخی از پژوهشگران حملات گسترده ی افراسياب را كه در آثار حماسی مندرج است معرف حملات اشـغالگـران و مهاجمـان از ناحيه شرق و شمال شرقی ايران بر عليه قوم پارت دانسته اند، نبردهايی كـه در طی آن اردوان دوم نيز جان خود را از دست داد.(3)

نولدکه معتقد است بسياری از اسامی پهلوانان كه در نبردهای ايران و توران ذكر می گردد (نظير گودرز، گيو، بيژن، ميلاد و فرهاد) در ميان اسامی پادشاهان پارتی بچشم می خورد. اسامیی كه در افسانه ی ملی ايران در هم آميخته و ادغام شده است.(4)

تركان، ظاهراً او را بيش از همه واقعی دانسته اند، زیرا در قـدیمی تـرين فرهنـگ تركی معروف به ديوان لغات الترك (کاشغری ذيل تغاز) نيـای بـزرگ و پهلـوان تركـان آسيای ميانه، يعنی « تنكالب ار» با افراسياب يكی دانسته شده است. بـر مبنـای چنـين ذهنيتی بود كه سلسله قراخانيان كه از نژاد ترك چگلی بودند و در كاشغر، بلاساغون،ختن و ماوراءالنهر حكومت كردند ـ خود را آل افراسياب می ناميدند.(5)

اين شُبهه كه البته توسط برخی امرای متجاوز ترك نيز ، به جهت نسب تراشی دامن زده می شد ، باعث شده بود كه شخصی چـون خواجـه نظـام الملـك نيـز در كتـاب سيرالملوك خود، ملكشاه سلجوقی را از نسل افراسياب بزرگ بشمارد.6 اما پژوهشگران معاصر نسبت تركان را با افراسياب و تورانيان كاملاً مردود ميداننـد .(7) رنـه گروسه معتقد است تورانيان، گروهی از ايرانيان بودند كه زير بار اصلاحات دينی زرتشت نرفته، با زندگی در سرحدات شمالی، صحراگردی را به شهرنشینی ترجيح داده اند.(8) بنابر مراتب فوق، نگارنده ترجيح ميدهد پژوهش خـود را در جهـت ريـشه یابی اسطورهای در مورد شخصيت حماسی فوق دنبال كند، تا شايد با واكاوی های بیشتـر دربُنمايه های اساطيری افراسياب، سرآغاز پيدايش و تكوين اين شخصيت تا جای ممکن از پرده ی ابهام بدر آيد.

برای اين منظور بهتر است تصويری را كه اوستا و سپس متون ميانه از او ترسيم می كند، مرور كنيم:


افراسياب در اوستا و متون ميانه

افراسياب در اوستا پادشاهی در آرزوی بدست آوردن « فرّ» است.(9) او سه بار خـود را به دريای فراخكرت ـ جايی كه فرّ شناور است ـ ميافكند امـا هـر سـه بـار مواجـه بـاشكست شده ناسزاگويان بيرون می آيد.(10) او دژي زير زمينـی بـه نـام هـنكن (هنـگ) در طبقه ميانی زمين در حصار ديوارهای آهنين ساخته است. همان دژی كـه در آن بـرای بدست آوردن فرّ، صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی می كند.(11)

او زنگياب دروغگو را كه ظاهراً يكـی از دشـمنان ايـران بـوده اسـت، بـا گـُرز پيروزمند ميكشد.(12)

اوستا در عين حال از دو دشمن سوگند خورده ی افراسـياب نـام مـی بـرد . نُخُـست «كيخسرو» است كه روبه روی درياچه ی عميق و وسيع چئچـستČEČAST بـرای ايـزد درواسپ قربانی می كند كه افراسياب را براندازد و انتقـام بـستاند و دوم «هـوم» درمـان بخش كه در بلندترين قله كوه هرا برای فرشته ی درواسپ فديه یی نثار ميكند و بـه دعـامی خواهد كه افراسياب « مجرم تورانی » را به زنجيری كشيده نزد كيخسرو برد تـا او بـه انتقام خون سياوش و اغريرث توسط كيخسرو كشته شود.(13)

از اوستا كه بگذريم متـون ميانـه و ادبيـات پهلوی تصوير ناقص و مبهم او را وضوحی بيش تر می بخشد. بندهش شجره نامه یی از او تصوير ميكند و او را پسر پشنگ معرفی كرده و نسب او را از طريق «تور» به «فريدون » ميرساند. سپس به نكته یی اشاره ميكند كه در دوره ی اسلامی تفصيل بيش تـر يافته است و آن بازداشتن بـاران توسـط افراسياب از ايران شهر است.(14) او از زاب تهماسپان فرزند منوچهر شكست مـی خـورد وزاب موجب بارش باران (نورباران) مي گردد.(15)

كتاب گزيده های زادسپرم اطلاعاتی را بـه ایـن روايـت مـی افزايـد: (در زمـان بازداشتن آب و خشکسالی ناشی از آن) سپندارمذ (ایزد بانوی نگاهبان زمين) به شكل دوشيزه یی زيبا در حالی كه كمربندی زرين در ميان بسته بود، جهـت بـاز آوردن «آب» خود را به منوچهر می نماياند.(16) بر طبق روايتی ديگر افراسياب از اسپندارمذ مـی خواهـد كه به همسری او درآيد اما الهه ی زمين تن به ازدواج با افراسياب غاصب، ستمگر و جادوگر نمی دهد و خود را در زمين كه جـايگـاه خاص و قلمرو فرمـانرواييش بـود، پنهان میکند.(17)

شادروان دكتر احمد تفضلی در مقاله یی ضمن توجه به تكامل های بعـدی این داستان در دوره ی اسلامی و با بررسی و مقایسه ی اسطوره ی زرتشتی و مانوی، به بُنمايه یی از «اغوا» در اين داستان اشاره ميكند. بدين معنی كه اسپندارمذ بـه جهـت بازگرداندن سرزمین های غصب شده توسط افراسياب وی را اغوا كرده و ترغيب می كند كه پيشنهاد پرتاب يك تير را برای تعيين مرز بپذيرد. (18)


افراسياب در متون دوره ی اسلامی

در اين دوره با اطلاعاتی بسيار متنوع از داستان افراسیاب روبرو هستيم. بسياری از داده ها كه از كتابهای اين دوره بدست می آيد، بی شك مأخوذ از خدای نامـه هـای پهلوی يا برگرفته از آثاری ديگر در زبان پهلوی است كه اكنون در دست نيست و مـا توسط ترجمه های عربی يا فارسی به آن دست يافته ايم. اطلاعاتي كه قـادر اسـت گـاهی بخشهایی مفقود از حماسه ی ملی را كه حتی در شاهنامه ی فردوسی نيـز مـنعكس نشده است كنار هم نهد و تصویری كاملتر ارايه نمايد.

در اين آثار نكاتي بيشتر از ماجرای محاصره ی ايـران توسـط افراسـياب در زمان منوچهر، معاهده فيمابين و ماجرای پرتاب تير توسط آرش به منظور تعيين مرز ايـران وتوران طرح می گردد. در واقع بايد گفت اكثر اين آثار، غالباً بر اين ماجرا متمركزند. و اين اتفاقا همان داستانی است كه ريشه يا يكی از ريشه های شكل گيری اسطوره افراسياب رامشخًص مي سازد.

دینوری (282-227) در كتاب اخبارالطوال هجوم افراسـياب را يكصد و بيـست سال پس از آغاز پادشاهی منوچهر ذكر می كند و مي نويسد:

[افراسياب] تمام حصارها و دژهای بابل را ويران كرد و سرچشمه ها را كور كرد و در نتيجه جويبارهـا خـشك شـد و مـردم در دوره ی پادشاهی او گرفتـار قحطـی سـخت شدند.(19)

بلعمی به نقل از طبری قلمرو منوچهر را در طبرستان و آمل آورده است و اضافه ميكند كه افراسياب بر در طبرستان ده سال منوچهر را محاصـره کـرد امـا منـوچهر در قلعه ی پُر نِعمت و سرسبز آمل بی نیاز از دريافت آذوقه از بيرون حصار پايداری كرد و سپاه تركان اجباراً مصالحه كردند. صلحشان بر ايـن شـرط قـرار گرفـت كـه سـرحدی ميـان سرزمينهای ترك و ايران قرار دهند:

« و چنان گفتند كه مردی بنگريد به لشگر منوچهر اندر، كه از وی قويتر كـس نباشد و تيری بيندازد هر كجا تير وی بيفتد آنجا سرحد ملكشان بود».(20) چنين شد كه آرش بر سر كوه دماوند رفت و با همه نيروی خويش تیری افکند كه از زمين طبرستان، گرگان، نيشابور و سرخس و همه بيابان مرو بگذشت و به راسـت جيحون افتاد.(21)

مقدسی در كتاب البدء و التاريخ (تأليف در 355 هـ ق) نيـز بـه همـين داسـتان اشاره دارد و می گويد:

برخی گمان می برند كه خداوند بادی را ماموريت داد تا تير آرش را به جايی كه بايد فرود آورد و برخی نيز بر اين باورند كـه خداوند فرشته یی را مامور هدايت آن تير كرده است.

وی سپس از مدت محاصره ی افراسياب سخن میگوید و به اين نكته اشاره ميكند كه او سرزمينها را ويران، چشمه ها را خشك كرده و باران را محبوس ساخته، از مردم و حيوانات دريغ داشت.(22)

نکته ی جالب اینجاست كه تقريباً جملگی آثار دوره ی اسلامی بـر اتفاقی خـاص در دوره ی محاصره ی 12 ساله ايران شهر متفق اند و آن ایجاد خشکسالی توسط افراسياب است. به عنوان نمونه تاريخ سيستان چنين می نويسد:

« اندر شارستان سيستان كه بركه ی گرد گنبدست يك چشمه بودست كه از زمينه می برآمد... از آن كر ديدی هم افراسياب ببست».(23)

« يكـی چـشمه بـود در هيرمنـد برابـر بـست و آب همـی برآمدی و ريـگ و زر بر آميخته... افراسياب آن را به بند جادويی ببست».(24)

حمزه اصفهاني نيز در كتاب سنی ملوك الارض و الأنبياء پس از اشاره بـه دوران محاصره ی 12 ساله می نويسد:

«افراسياب در سال های تسلط خود شهرها را ويران و دژها را خراب كرد، رودها را پر، كاريزها را لگد كوب و چشمه ها را كور كرد و در سال پنجم سلطه ی او، مردمـان دچـارقحطی شدند و تا آخر روزگار وی همچنان بودند. در هنگام فرمان روايی او آبها خـشك و جايهای آبدان از سكنه خالی شـد، كـشت زارهـا تبـاه گـشت، تـا ايـنكـه خـدا او را برانداخت».(25)

مجمل التواريخ و القصص نيز ضمن اشاره به تخريب كاريزها و چاهها مي نويسد:

« بدان وقت كه حصار بود، افراسياب كاسه رود ببست و پوست گـاوان بـسيار پـر كرد تا آب غلبه گرفت و بگرديد و زمين ايران خراب گشت از آن».(26)

در برخی روايت ها ايـن واقعـه بـه دوران منـوچهر و در برخـی بـه دوران پـس از منوچهر (دوران پادشاهی زاب) نسبت داده شده است.

اين نكته البته در دو اثر مهم قرن پنجم يعنی شاهنامـه حكيم فردوسـی و نيـزغررالسير ثعالبی بدون اشاره به واقعـه آرش بازتاب يافته است، ثعالبی بـه گونه یی مشخص تر از دوران قحط سال در دوره ی محاصره ايرانشهر سخن مي گويد:

«... آسمان از قطره یی باران دريغ كرد و زمين از بار دادن باز ایستاد و آبها در زمين فرو رفتند و درختان بر نياوردند و كشتزارها ناچيز گشتند. پـستان دام هـا خـشك شدند و فلاكت ها بسيار و فقر و فاقه همگانی گشت».27

فردوسی نيز در دو موقعيت مختلف از خشكسالي ـ كه آن را می توان مرتبط بـا افراسياب دانست ياد می كند بدون آنكه اين نكته را به صراحت بـه افراسياب نـسبت دهد:

يكی از اين موارد در هنگام پادشاهی زو طهماسب، مردی هشتاد ساله اسـت كـه فرزند تهماسب و از نژاد فريدون است. در حالی كه دو سپاه ايران و توران رويـاروی هم قرار گرفته اند:

همـان بـُد كـه تنگـی بُد انـدر جهـان

شـده خـشك خاك و گيـا را دهـان

نیامد همی ز آسمان هــيچ نــم

همـــی بركـــشيدند نـــان بـــا درم

دو لشگر بر آن گونـه تـا هـشت مـاه

بـــه روی انـــدر آورده روی ســـپاه (28)

به روايت فردوسی، تنگی و خشكسالی، هر دو سپاه را بر اين نكته واقف كرد كه دل را از كين كهن خالی كردن

چاره ی اين سختی است. آنـان بـا تعيين مـرز بـه جنگ خاتمه دادند. زو به پارس و زال به زابلستان بازگشت.

جالـب اينجاسـت كـه پس از مصالحه آسمان نيز بر زمين لبخند می زند:

پــر از غلغل و رعد شــد كوهسار

زمين شـد پـر از رنگ و بوی و نگار

جهان چـون عروسـی رسـيده جـوان پـــر از چـــشمه و بـــاغ و آب روان (29)

فردوسی تنگی و تيرگی روزگار را ناشی از نهاد پلنگی و درندگی می داند . ظـاهراً نسخه یی را كه او سرلوحه ی نظم خويش قرار داده (شايد شاهنامه ابومنصوری ) بدون اشاره به ماجرای آرش تنها تعيين مرز را در يك بيت عامل يا نتيجه ی مصالحه معرفـی كرده و ميگذرد. اما شاهنامه يكبار ديگر در ماجرای نبرد بزرگ ايران و توران به خشكسالی اشاره ميكند.

پس از انتقام سختی كه رستم به كين سياوش از توران زمين می گيرد، سـر انجام به زابلستان باز می گردد. افراسياب پس از ترك توران توسط رستم مرزهای ايران را مورد تاخت و تاز قرار ميدهد:

همـی سـوخت آبــاد بــوم و درخـت

بـه ايرانيـان بـر شـد آن كـار سـخت

ز باران هوا خـشك شـد هفـت سـال

دگرگونـه شـد بخـت و برگـشت حـال

شد از رنج و سـختی جهـان پـر نيـاز

برآمـد بــر اين روزگــار دراز(30)

در كشاكش اين دوران سخت، گودرز خوابی شگفت می بیند: يـك « ابر باران زا» كه « سروش خجسته » بر آن سوار است، او راه رهایی از افراسـياب را شهرياری از نژاد كيقباد به نام كيخسرو معرفی ميكند.

اشاراتی چنين، گاهی به صراحت و گاهی غير مستقيم، كه همگی بـر كـرداری عجيب (ايجاد خشكسالی) توسط يك پادشاه حماسی تأكيد دارد، نكتـه یی قابـل تأمـل است. در برخی آثار صراحتاً ذكر می شود كه افراسياب، باران را حبس كرده(31) و يـا آن را از بارش بر ايرانزمين بازداشته است.(32 ) اما قابـل توجـه اسـت كـه همـه جـا بـا رفـتن افراسياب نو باران و خرمّی باز ميگردد.

در برخی آثار منوچهر و در برخي زو (زاب) كاريزها ( قناتها) را مجـدداً مرمـت ورودها را جاري مي سازند.(3) به اين ترتيب جشن تيرگان و يا آبانگان كـه سومين جـشن مهم پس از نوروز و مهرگان در ايـران باستان و در واقع نوعی فستیوال و جشن آب محسوب ميشود، جشن سالگرد پیروزی زاب و يا منوچهر بر افراسياب بوده است.

زين الاخبار، سيزدهم تير (تيرگان) را روزی ميداند كه آرش تيـر خود را پرتاب كرده است، و اين به رسـمی اشاره دارد: « پارسيان در چنـين روزی « غسل كنند » و سفالينه ها و آتـش دانهـا بـشكنند و چنـين گوينـد كـه مردمـان انـدرين روز از حصار افراسياب برستند...» (34)

برخی آثار نيز رسيدن زو به پادشاهی را مصادف بـا بـارش بـاران دانـسته و ايـن حادثه را موجب عقب نشيني افراسياب ميدانند.(35)

شايد توجـه بـه همين اطلاعـات دوره ی اسـلامی اسـت كـه موجب گـشته تا پژوهشگری بزرگ و تيز بين چون بنونيست Benevenist در ريشه يابی ايـن شخصيت حماسی چنين اظهار نظر كند:

« افراسياب احتمالاً در آغاز چهره یی اساطيری و تالی اوپ وری (اپه ئوشا) ديو بود.

ويژگی های شخصيت او در روايات ايرانی ميانه بازتاب و نشانگـر ايـن اسـطوره ی قـديمی است... تكوين شخصيت اين موجود و دگرگونی چهره ی او براساس موازين عقلـی از عـصر نگارش يشت های كهن آغاز شده است» (36)

اكنون بايد ديد كه در مورد اپه ئوشـا چـه اطلاعـاتی موجـود اسـت و چگونـه بـاشخصيت افراسياب در آثار حماسی شيرازه ی اشتراك می يابد. آيا جزئياتی بـيش تـر را در مجموعه ی اطلاعات موجود در اوستا، ادب ميانه و نيز آثار دوره ی اسلامی می توان يافت كـه تطبيق را سهولتی بيشتر بخشد؟ آيا حدس بنونيست كـه دلايلـی متنـوع بـر آن اقامه نشده است با استعانت از مدارك بيشتر قابل اثبات است؟

اپه ئوشا (ديو خشكسالي)

در اوستا، تير يشت تنها يشت كهنی اسـت كـه از اپـه ئوشـا(Apavrta=Apaoša) سخن می گويد. در اين بخش تيشترTištra يا ستاره ی باران زا به صورت اسبی سفيد و زيبا با گوشهای زرد و لگام زرين به سوی روشنايی مـی خرامد و طلب ستايش مـی كند.

رويا روی او اپه ئوشا ديو به صورت اسبی « سياه» و كَل با گوشهـا، گـرده و دمـی كـل وهيأتی «ترسناك» دست به يورش مـيزنـد . نبـرد آن دو، سـه شـب و سـه روز به درازا می انجامد. پيروزی با اپه ئوشا است.

او تيشتر را از درياي وروك رت (وروكش) vurukrta/vourukaša كـه در ايـنجـا مظهر اقیانوسی فضائی است ميراند. تيشتر شكايت به اهورا مزدا ميبرد. سپس تیشتر به صورت اسبی سفيد و تابناك به مصاف اپورت مي شتابد و نزديك نيمروز بـر اسـب سياه چیره می گردد و او را از دريای و روكرت پس می راند. آبها به هم برمی آيد، ابر و مه شكل می گيرد، باران و تگرگ فرو می ريزد و با وزش باد [ابرهـا بـه سـوی افق های دوردست حركت می كنند و با بارانی كه در بطن دارند] بركـت و فراوانـی در هفـت پـارة گيتی به ارمغان می آيد.(37)

كاركرد اپه ئوشا يا ديو خشك سالی در واقع « ممانعت از بالا رفتن بخارهـای آب» به آسمان و جلوگيری از فرو ریختن باران است. اين نام در اصل به معنی « از ميان برنده يا پوشاننده ی آب» است.38 برخی او را ابر غير باران زا و سياه دانسته اند. تيشتر نيز فرشته یی سامان بخش بشمار مـی رود. او را خـدای مـاه چهـارم (تيـر ) گويند. ايزد تيشتر را همان ستاره ی شعرای يمانی نيز دانسته اند. ايزد تيشتر و ايزد باد هـر دو به پديده یی جوی و باران مرتبط اند.39 تيشتر به اين ترتيب به زمين جلوه می بخشد.

در متون ميانه، در اثر هجوم اهريمن بر آفرينش اورمزدی، آن گـاه كـه آب مـورد تهديـد قرار می گيرد، اين ايزد باران است كه به مقابله با ديو خشك سالی باراني سخت می باراند و خرفستران (موجودات موذی) را كه بر اثر هجوم اهريمن، زمين را فرا گرفتـه انـد نـابود می كند و باران فرو باريده را به دريای فـرا خكـرت (وروكـش اوسـتايی) در كنـاره ی البـرز می رساند و سه دريای كوچك پديد می آورد.40 او در واقع نمادی از ابری باران زاست كه در مقابل اپه ئوشا (ابر سياه بی باران و عقيم) قرار ميگيرد.

با دانستن اطلاعات فـوق مناسـب اسـت يـكبـار ويژگـيهـای افراسـياب و ديـوخشك سالی را به جهت يافتن خصايص مـشترك و داوری در باب رأی بنونيست مـرور كنيم. بديهی است كه نـا گزيريم از شـاه نامه ی فردوسـی نيز ـكـه شكل تكامل يافته ی افراسياب را در قالب يك شخصيت حماسی تصوير می سازد ـ استعانت جوييم.

بررسی تطبيقی ديو خشكسالی و افراسياب


1- رنگ سياه و هيبت ترسناك

اپه ئوشا با رنگ تيره يا سياه تصوير شده است (اسب سياه) و در واقع ابری است كه هـم خود تيره رنگ است و هم زمين تحت پوشش را تيره گون ميسازد. در روايـات پهلـوی هرچه سفيد است از آفرينش هرمزد و آن ديگری از آفرينش اهريمن ذكر شده است.

اين متن به دنبال آن، نكته یی جالب می افزايد: آن كه سفيد است، بـه يـاری بـاران و آن ديگری به دشمنی باران است. در واقع رنگ سياه، يكـی از نمادهـای دشـمنی بـا بـاران محسوب ميگردد.(41)

افراسياب نيز در شاهنامه همين گونه تصوير شده است:

درفشش سياه اسـت و خفتـان سياه

ز آهـنش سـاعد ز آهــن كـلاه

همـه روی آهـن گرفتـه بـه زر

نـشان سـيه بـسته بـر خـود، بـر( 42)

برخی از متون تاريخی ورود افراسياب را به منطقه یی مصادف با سايه افكن شـدن تاريكی به آن قلمرو می شمارند، به عنوان مثال تاريخ سيستان آورده است كه افراسـياب در بن كوه حصاری بساخت كه از هر سوی تا دو فرسنگ تاريك شد.

كيخسرو چون خبر او بشنيد، به آن منطقه آمد اما بدان تاريكی نيارست شد، سپس او به آتش گاه كركويـت می رود و دعا می كند و در نتيجه اين نيايش، ايزد تعالی آن منطقه را روشن می سازد.(43)

شايد به همين سبب است كه در ادبيات فارسی نيز گاهی افراسیاب رمزی از شب تلقی می گرد.

كی خسرو جهان كـه ز بـأس حـسام او

هردم ز خواب برجهد افراسياب شب(44)

در بيت زير شاعر با استفاده از استعاره ی مصرحّه ی زاغ سياه و باز سپيد، افراسياب را از پور زال (رستم) متمايز ساخته است:

عالمی زاغ سياه و نيست يك باز سپيد

يك رمه افراسياب و نيست پيدا پور زال (45)

جالب اينجاست كه در شاهنامه نيز گاهی تعبيراتی درباره ی افراسياب بكار مـی رود كه ناخود آگاه بر ملازمت او با مفهوم مورد بحث اشاره دارد:

كه آن ترك (افراسياب) در جنگ نر اژدهاست

دم آهـنج و در كينـه « ابـر بـلا» سـت! ( 46)

از طرفی مطابق با مفاد بندهشن، اپه ئوشا با صفت ترسناك (اسبی سـياه و كـل وهيأتی ترسناك ) تصوير شده است. اين نكته بيشـك از آنروسـت كـه بـرای يـك قـوم كشاورز، تصور خشك سالی، تصوری ترسناك و بيم آفرين است. اين مفهوم در ريـشه كلمـه افراسـياب نيـز ـ چنـانچـه گذشـت ـ وجـود دارد. Franrasyān به گفته فرديناند يوستی در معنای كسی است كه به هراس افكند.


2- قدرت جادویی

اپه ئوشا در اوستا « ديو» ناميده شده است. در فرهنگ مزديسنا ديوها با جادوان وپريان همواره در عرض هم

ذكر ميگردنـد .(47) جـادو كـه در اوسـتا « يـاتو » و در پهلـوی بصورت «ياتوك» آمده است، كرداری منتسب

به ديو و پری و به عبارت ديگر منسوب به برخی از مخلوقات اهريمنی است.

جالب است كه كردار جادوگری از جمله ويژگی های افراسياب در آثار كهن و نيـز شاهنامه ی فردوسی است. تاريخ سيستان از جمله كتبی است كه بر جادوگری افراسياب تأكيد نموده است. براساس روايت اين كتاب، او چشمها را به بند جادويی مي بست و حصاری محكـم را نيـزبـه جـادويی بـرآورده بـود. هـم چنـين پـس از سـوختن قلعـه ی او توسـط كيخـسرو، وی (افراسياب) به جادویی گريخت.(48)

شاهنامه ی فردوسی نيز همين صفت را در بـاب او بكـار مـی بـرد . او در مواجهـه بـاكيخسرو خود را دارای دانشی ايزدی بر می شمارد و از توانایی خود بر برشدن به آسـمان و گذر از دريايی كيماك سخن می گويد.

به فرمـان يـزدان بـه هنگـام خـواب

شــوم چــون ســتاره بَـرِ آفتــاب(49)

اما كيخسرو او را به جادویی منتسب مي دارد: « دلت جادویی را سرمايه گشت ».

قارن نيز خطاب به نوذر، افراسياب را به كاربرد جادو در جنگ متهم مي كند: « يكی جادویی ساخت با من به جنگ»

شاهنامه هم چنين ذكر می كند كه او سلاح شيده را از جادو ساخته است و اسبش نيز نژاد ديو دارد.

بهمن نامه نيز وی را به جادو ملقب می كند:

بــدان گــاه كــو جــادو افراســياب

زتـوران سـپه كـرده چـون سـيل آب(50)

از جمله كتب ديگری كه وی را به همين ترتيب توصـيف مـی كنـد تـاريخ بخـارا است: وی مردی جادو بوده است...

در شاهنامه ی فردوسی در نبردی كه برای نخستين بار ميان رسـتم و افراسـياب درمی گيرد، كمربند او در دست جهان پهلوان قرار ميگيرد. رستم عزم ميكند كـه او را اززمين چون باد برگيرد، اما تنها كمربند در كف او می ماند. اين نكته كه در بهمن نامه نيـزآمده است در كتاب روايات داراب هرمزديار با اين بيت توصيف شده است:

همان افراسياب از سـحر پـس جَـست

كمربنـدش بمانـد و او خـودش رَسـت(51)


3- حبس آب

اگر به نام و ويژگيهای اپه ئوشا با دقتی بيشتر نگريسته شود، او وجودی بيش ازديو خشك سالی است. در واقع همان گونه كه ذكر آن رفـت، یاسـت عقـيم و يـا پوشش دهنده یی است كه مانع از بالارفتن بخار آب به آسمان و تشكيل باران مـی گـردد. كار كرد((Function او به نوعی « احتباس» باران است. يعنی آب را در بطـن خـود نگـاهداشته و نمی بارد و با ابرهای باران زا نيز می جنگد. اصولاً براساس متن بندهش، نيروهای اهريمني بـه شـيوه هـای مختلـف آب را ازبارش باز می دارند، آنان گاهی آب را فسرده ميكنند و گاهی آب فسرده را چون تگـرگ(لابد به جهت از بين بردن كشت) مي بارانند. گاهی حتی بـاران را از جـايی كـه در حـال بارش است منحرف كرده، در سرزمينهای بی حاصل به بـارش وا مـيدارنـد .(52) و برخـی اوقات نيز باران را تكه تكه به زيانمندی آفريدگان می بارانند.(53) اما اپـه ئوشـا ابـری اسـت تيره كه بر فراز فراخكرت می ايستد و مانع از بالا رفتن بخار آب می شود.(54) در حالی كـه طبق مفاد همين سند تيشتر بيش ترين آب را از همين دريای فرا خكرت می ستاند و بـرهفت كشور می باراند. به اين ترتيب كارگزاری تيشتر در باران سازی و كارگزاری اپه ئوشـه در پوشانندگی بيحاصل است، اما بطور طبيعی وقتی ابری بـر روی درياچـه یی تـشكيل می گردد، خود سرشار از بخار آب يعنـی ذرات «آب» اسـت . پـس او بـه نـوعی آب را دراحتباس خود دارد، اما ماهيـت زايـش و بـارش را از دسـت داده اسـت و كـشتزارهـا وچراگاه ها را بی نصيب نگه می دارد.

اين نكته، يعنی «احتباس» آب در كردار افراسياب نيز وجود دارد. چنانكه اوستا تصريح می كند، وی در هنگ زيرزمينی يا دژ مخفی و عظيمی كه برای خود ساخته، سه چشمه نگهداری ميكند. اين سه چشمه می، بوی و شير است؛ يعنی نماد آشاميدنی هـا . او چشمه ها، يعنی « آب» را در هنگ خود محبوس ساخته اسـت. و ايـن البتـه نكتـه یی مهم است كه بندهشن نيز بر آن اشاره داشته است: « كردار جادوان يكـی نيـز فراز بـردن آب و ديگري در زمين فروبردن است.» (55)

به علاوه بندهشن تأكيد دارد كه افراسياب، باران را از ايران باز داشته اسـت. ايـن نكته یی عجيب است كه در كتاب البدء و التاريخ با جمله ی « و حـبس المطـرعن النـاس والحيوان» تأكيد می گردد(56) ، چگونه ممكن است كه جنگاوری حماسی قادر باشد باران را از بارش باز دارد و يا باران را در حبس خود بگيرد مگر آن كه نقش ديو خـشكسـالی رابازی كند؟

به نكته فوق ميتوان اين اشاره را نيز افزود كه طبق صراحت اوستا، افراسياب نيز چون اپه ئوشا ملازمت و معيتی جالب با دريای فراخكـرت دارد. او در جـستجـوی فـرّ، خود را سه بار به دريای فراخكرت می افكند، اما در نهايت فر نصيب او نمی گردد.

نكته یی ديگر كه در اين بخش جالب توجه است، همچنان در ابر بـودن اپـه ئوشـا نهفته است . اينكـه او آب را در حـبس خـود دارد، مفهـومی اسـت كـه معمـولاً از ديـو خشكسالی انتظار نميرود. آب عنصری مقدس و در فرهنگ مزديسنا دارای بار اهورایی و مثبت است. ايرانيان باستان چشمه، رود، برف و بـاران را مقـدس مـی شـمردند . آب از سویی نماد خرد نيز بوده است.(57) به اين ترتيب اين مسأله به وجـود او نـوعی دوگـانگی مثبت و منفی می بخشد. حال آيـا ايـن تـضاد و دوگـانگي در شخـصيت افراسـياب نيـزانعكاس يافته است؟

پاسخ اين سؤال به نحوی شگفت، مثبت است. اوستا او را واجد كرداری مثبت نيز معرفی می كند: او در پاسخ به مدد جويی ايرانيان، « زنگياب» تازی را كه بـر ايـرانزمـين تاختن آورده بود، كشته است. چگونگی واقعه چندان مشخص نيست، اما هر چه هـست،اوستا شكست زنگياب را مرهون « گرز پيروزمند» افراسياب می داند. روايت شـاهنامـه امـا واجد نكاتی جالب تر است . افراسياب از يك سو دارای خـشم و كينـه یی جوشـان اسـت بطوری كه برادرش اغريرث را خود به شمشير می كشد. او در برابر دختران خود فرنگيس ومنيژه بی عاطفه وبی رحم می نمايد و در بدترين كردار اهريمنی، سرانجام دسـتور قتـل سياوش را صادر می كند. اما از سویی ديگر رفتاری عاطفی و انسانی از خود بروز ميدهد.

در مواجهه با واقعه قتل پسرانش (شيده و سرخه) بسيار بی تاب است:

نگــون شــد ســر و تــاج افراسـياب

همـی كنـد روی و همـی ريخـت آب (58)


و يا

بــه ســر بــر پراگنــد ريــگ روان

زلـشگر برفـت آن كـه بـُد پهلـوان(59)

رفتار او با سياوش نيز در ابتدا مثال زدنی اسـت. او را بـه مهـر و محبـت پـذيرا می شود و پدرانه پناه می دهد و در اين كار كـه پـيش از تأثير پـذيری از وسوسـه هـای گرسيوز است ـ كاملاً صادق می نمايد. ماجرای دستگیری او نيـز واجـد نكتـه یی درخـور توجه است . او در درياچه یی پنهـان شـده اسـت. ايرانيـان بـرادر او، گرسـيوز را در كنـار درياچه شكنجه می كنند. عاطفه او (يعنی پيوند او با سرشت انسانی) ناله هـای دردنـاك برادر را تاب نمی آورد و خود را تسليم می كند. بنظر می رسد، نقل قولی مستقيم از آقـای جليل دوست خواه در كتاب حماسه ی ايران، بخوبی گويای اين تضاد شخصيتی است:

«خرد ورز و دُژخردی در نهاد پيچيده ی اين نقش ورز شگرف (افراسياب) و شگفت كار اسطوره هيچيك سرشتی نيست و به خود، كار نمـی كنـد . ايـن دوگانه، در انديشه و كردار كسانی چون پيران و گرسيوز در بيرون از نهاد افراسياب، اما در كنار او در كارند و در هنگامه هـای گونـاگون، او را بـدين سوی يا بدان سوی رهنمون ميشوند. هرگاه.... پيران را «خـرد ناپيوسـته ی» افراسـياب بـشماريم، بـه ره نمـونی گـزارش روی دادهـا در ايـن اسـطوره، ميتوانيم گرسيوز را دُژخردی ناپيوسته او بـدانيم. او آميـزه ی غريبـی ازاين دو جنبه ی ناسازگار و نمونه كامل عيـاری از مـنش و كـُنش كـسان در« دوران آميختگی » است. گويی اندرون خسته و بی قرار او، آوردگـاه نبـرد گيهانی و سهمگين « دو مينو » است و هر دم مـيتـوان بانـگ چكاچـاك رزم افزارهای دوهمستار را از دو سـوی آن شـنيد و چـشم انـداز آن پهنـه ی شگفت را در وصف های شورانگيز اسطوره و حماسه ديد».(60)

4- ارتباط مفهومي اپه ئوشا با گياه

ارتباط آب و گياه روشن است. نوعی وابستگی تام و تمام كه قوام معيشت گياه راتضمين می كند. اپه ئوشا به همين سبب نابود كننده ی گياهان اسـت . او دشـمن گيـاه و بـه همين قياس بايد گفت گياه نيز دشمن اوست. اپه ئوشا گياه را مـی كـُشد، امـا در جهـان حماسه افراسياب سياوش را به قتل می رساند و ميدانيم كه سياوش در واقع يـك ايـزد نباتی است كه وقتی كشته می شود، از خونش برگ سياوشان سبز مـيشـود .61 بـن مايـه ی خدای نباتی در سراسر بين النهرين، افغانستان و دره ی سند و گاهی ساير نقاطی كه آب در آن واجد اهمیتی خاص است، بچشم می خورد. در ايران بازگشت ايـن « ايـزد گيـاه» بـه صورت كيخسرو مجسم ميگردد.62 فرزند او كيخسرو است كه باز مـيگـردد و بركـت ونعمت و استقلال می آورد و افراسياب را كـه ديـو خـشكی اسـت از بـين مـی برد. در واقـع همانگونه كه شادروان بهار نشان داده است، محور همه ی آيينهـای آسـيای غربـی، آب وگياه و حيوان و مسأله جدال مرگ و زندگی است. خدای ميرنده جهان خشكسالی است و زندگی دوباره، بارانهای مجدد است. مسأله قابل توجه ديگر كه در ارتباط با آب و گياه بچشم ميخورد، ايزدی نبـاتی است به نام سومه (در هند) و (هومه) يا هئومه (در ايران ). گياهی راز آميـز كـه حـاوی آب حيات شمرده می شد و در واقع نماد همه آشاميدنی ها بوده است . در وداها در بخش سام ودا ـ ادهيای اول درباره سوما چنين آمده است:

« اي سومای عقل كل كه تو از راه آسمانی، بارها می آیی و بـه مـا سـعادت عطـا ميكنی، تو كه در نيرو و قدرت مندی و سرچشمه خوش بختی و نيـك انجـامی هـستی، قطرات آب های خالص خود را در حضور ما بچكان.».

معمولاً در مراسم نيايش، زرتشتيان، بـا كوبيـدن شـاخه خـشكيده گيـاه هـوم وتركيب آن با عصاره برگ تازه انار، شير و مقداری آب تقديس شده، مايعی بـه نـام « آب زوهر» بدست می آوردند. و اين تركيب را هم راه با زمزمه كردن اوستا به آب می ريختنـد،هدف اصلی در اين كردار نيروبخشی به آب و تطهير آن بود.63 اين هوم كه به هوم سپيد معروف است را « آفريده باران» می دانستند.(64)

از هوم اوستاییHaoma در گاهان نام برده نشده است، اما در اوستای نـو، نـام گياهی است كه از شيره ی آن، آشاميدنیی مقدس تهيه می شده كـه گـاهی زرتـشتيان درآيين های دينی آن را می نوشند. در اوستا آمده است كه اورمزد او را به عنوان زوتZaotar (پيشوا) بر می گزيند تا آيينهای يسن را با آوای بلند بسرايد و با نوای خوش، آن را به هفت كشور برساند.(65) اماجالب توجه است كه هوم در اوستا با افراسياب نيز مرتبط می گردد: هوم، ايـزد درواسـپ را نياز می برد تا به او توانايی دهد كه بر افراسياب چيـره شـود و او را دسـت بـسته نـزد كيخسرو ببرد تا انتقام خون پدرش، سياوش را از او بستاند.(66) يعنـی يـك نمـاد گيـاهی بشدت مايل است انتقام خون سياوش را از افراسياب بـستاند.(67) باز تـاب ايـن مـسأله درشاهنامه به گونه یی جالب آمده است: دستگيری افراسياب، نهايتاً با استعانت از عابدی بـه نام « هوم » انجام می پذيرد. بنظر ميرسد آنچنان كه كريـستين سـن نيـز آورده اسـت،تبديل ايزد هوم به يك تن از آحاد انسانی در نقل روايات ملی عهد ساسـانی بـه ادبيـات اسلامی و تنظيم مجدد آنها انجام گرفته باشد.(68)

به اين ترتيب می بينيم هوم، كه نمـاد رسـتنی هـا و يـا نمـاد گيـاهی بـا شـيره آشاميدنی است، چگونه در عرصـه حماسـی در نقـش يـك عابـد انتقـام خـود را از ديـوخشكسالي (افراسياب) می گيرد و نهايتاً در سـناريوی كـشتن او نقـشی اساسـي بـازی می كند. همين نكته در ادبيات ودا نيز بچشم می خورد. عصاره يـا افـشره ی گيـاه سـوما دراصل نوعی قربانی و يا نوشيدنی برای نيرو بخـشيدن بـه انـدراindra در نبـرد اسـت ومی دانيم كه انـدرا، خدای نژاد آريايی و قهرمان نبرد با وريتـرا(vritra) ديـو پليد خشک سالی است (ريگ ودا ـ ماندالای نهم ـ سرود اول).


5- ارتباط آرش و افراسياب

در اينجا به فرازی جالب توجه در ماجرای افراسياب می رسيم. هم چنان كـه ذكـرآن رفت، در آثار دوره اسلامی، ماجرای محاصره ی ايران شـهر توسـط افراسـياب و دوره ی خشك سالی، هم زمان بر جسته شده است، اما با قبول يك معاهده، يعنی با پرتاب يك تير برای تعيين مرز و پَرِش شگفت انگيز تير از كمان مردی به نـام آرش، محاصـره شكـسته می شود و افراسياب تا جيحون، يعنی محل فرود آمدن تير عقب نشينی می كند. بايد ديد اين داستان در ژرف ساخت، واجد چه معنایی است؟ آرشaraš پهلوان تيرانداز ايرانی در اوستا به صورت اِرَخشه Eraxša با صفت «تيز تير ترين» ايرانيان ذكر شده است. داسـتان او براساس متون كهن چنين است:

در زمان منوچهر شاه پيشدادی، وقتی افراسياب، منوچهر را در پدشـخوارگر (يـاتبرستان) به محاصره گرفت،(69) منوچهر به اسپندارمذ، ايزدبانوی زمين، متوسل شد و او به صورت دوشيزه ای زيبا كه كمربندی از زر بسته بود، در خانه ی منوچهر ظاهر گـشت. او به منوچهر توصيه كرد كه برای رفع اختلاف به افراسياب پيـشنهاد كنـد كـه تيرانـدازی ايرانی (كه از او تيراندازتر مردی نبود)70 تيری پرتاب كند و هرجا كه تيـر او فـرود آمـد، مرز ايران و توران شناخته شود و نيز توصيه كرد كه آرش را برای اين مهم انتخاب كنـد و اين مرد كمانگير را راهنمايی كند كه چه تيري برگزيند.(71) آن گاه برای آن كه افراسياب را با پيمان صلح موافق كند، خود را با همان زيبايی بدو نماياند و دل از او ببُرد. افراسياب به خيال خام ازدواج با آن دوشيزه زيبا اغوا شده، پيمان را پذيرفت. به اين ترتيـب آرش به بلندای البرز می رود و تيری در چله كمان ميگذارد، در همان حال كمان را كشيده وخود بيدرنگ پاره پاره ميشود. خداوند باد را فرمان داد كه تير او را از كوه رويان بردارد و به اقصای خراسان ميانه فرغانه (احتمالاً فرخار ) و تبرسـتان (احتمـالاً تخارسـتان يـاطالقان) برساند. به روايتی ديگر تير از تبرستان به بادغيس رسيد. آنگاه به دستور خدا فرشته یی (بنا به روايت مقدسی و بيرونی، باد) آن تير را به پرواز درآورد تا به زمـين خلـم در بلـخ رسيد و بدين گونه مرز ايران و توران مشخص گرديد. منابع قديمی تر تاريخ تيراندازی را روز ششم فروردين گفته اند(72)، اما منابع بعـدی واقعه تيراندازی را تيـر روز (روز سـيزدهم) از مـاه تيـر يعنـی در جـشن تيرگـان ذكر كرده اند.(73) اين داسـتان كـاملاً توانـايی تجزيـه بـه نمادهـای طبيعـی را داراسـت. در واقـع بازآفرينی همان نبرد اهريمن و آب و يا به بيـان ديگـر سـتيز اپـه ئوشـا و تيـشتر اسـت. افراسياب (نماد ديوخشكسالی يا اپه ئوشا) ايران شهر را محاصره كـرده اسـت و طبيعـي است كه خشكسالي رخ داده است، در اينجا به شكلي جالـب توجـه پـاي ايـزد بـانوي زمين (سپندارمذ) بميان ميآيد. زيرا تأثير خشكسالی مستقيماً بـر زمـين اسـت. ايـزد بانوی زمين در فكر چاره یی بـرای رهـایی از ديـو خـشکی (افراسـياب ) اسـت . از طرفـی افراسياب دل داده بانوی زمين است و مـی خواهـد بـا او ازدواج كنـد ـ تئـودور باركنـای می نويسد: زرتشتيان خشك سالی را نتيجه تجاوز ديو خشك سالی به زمين ميدانستندـ (74) اما از سویی ديگـر زمـين خـود در آرزوی بـاران اسـت و بـرای ايـن كـارمنوچهر را تحريص می كند كه تيراندازی را بر گمارد كه تير او مرز ايران شهر را تعيـين كند. اين تيرانداز بدون شك نمادی از ابر باران زا اسـت و تيـر او تمثيلـی از بـاران. مـرز خرمی و خشكی را بارش باران تعيين ميكند. به تـصاوير زيبـای ايـن قـصه بنگريـد تـاواقعيت آن از پشت پرده های تمثيل رخ نشان دهد:

آرش برای پرتاب تير به نوك البرز صعود ميكند و مـيدانـيم كـه قلـه البـرز در« آسمان پايه » قرار دارد .(75) او ابتدا برخوردار از بدنی سالم و عاری از عيب است، اما پس از پرتاب تير بدن او پاره پاره ميشود و هيچ در ميان نمي ماند، گويي پس از پرتاب، همه جسم او به تير تبديل شده است. براستی چرا بايـد از يـك تيرانـداز پـس از پرتـاب تيـر چيزی باقی نماند و او پاره پاره شود؟ پاسخ اين است كه او يك ابر بـاران زاسـت. همـه ی وجود ابر به قطرات باران (تير) تبديل شده و او پاره پاره می گردد. جالب اسـت كـه تيـر آرش را باد به جيحون ميرساند. آيـا ايـن بيـانی ديگـر از حكايـت پيـروزی تيـشتر بـر اپه ئوشا نيست؟ زيرا در آنجا نيز تيشتر « باد» را به ياری خواست و پـس از بـارش، بـاد،«آب» را به كناره دريای فراخكرت راند و به اين ترتيب اپه ئوشـا عقـب نـشينی كـرد. در بندهش آمده است: « آب» تنها به « باد» فراز رود.(76)

جالب است كه هم نام آرش و هم داستان نبرد تيشتر و اپه ئوشا هر دو در بخـش كهن تير يشت ذكر شده است.(78) و جالبتـر ايـنكـه در ايـن بخـش فرشـته بـاران درچالاكی به « تير آرش» تشبيه شده است.(79)

از طرفی روز پرتاب تير يعني تير روز از تيرماه جشن تيرگان ناميده شده است.

در بخش حماسی، آنچه تواريخ عربی از وقايع پس از پرتاب تير بدست می دهند، دورانی از رونق و خرمی از پس خشكسالی افراسيابی است.

« و همو (منوچهر) بود كه رود فرات و نيز رود مهران را.... بگشاد و از فرات و دجله چشمه های بزرگی بشكافت ... گـل هـای بـسياری را از كـوه هـا بـه زمينهای بی آب و علف آورد و بكشت و پيرامون آنها ديوار كشيد. آنگاه به سبب بيست و شش بوی خوش آن ها، آنجا را بوستان ناميد. » (80)

به اين ترتيب روشن ميگـردد كـه داسـتان زيبـای آرش كـه در ادب حماسـی، قطعه یی هويت ساز و الهام بخش اسـت، چـه گونـه سرمنـشأیی كهـن دارد و بـه سـتيزی ديرسال ميان « خشكی و باران» مربوط ميگردد.

در مجموع، برطبق آنچه گذشت می توان اطلاعات موجود را به جهت مقايـسه وتطبيق افراسياب و ديو خشكسالی ( اپه ئوشا) در جدول صفحه بعد مرتب نمود:


جدول تطبيق

ويژگی های افراسياب و ديو خشكسالی (اپه ئوشا) در جهان حماسه (افراسياب) در دنيای اسطوره (اپه ئوشا) ويژگی ها:

1- محاصره ايران و ايجاد خشكسـالی، حبس باران ايجاد خشكسـالی و حـبس بـاران، پوشش روی فراخكرت

2- Franrasyan) ) هراس آفرين هـراس آور (خـشك سـالی هراس آورترين برای قـومی كـشاورزاست)

3- دارا درفش، خفتان و نـشان سـياه بر كلاه خود (در شاهنامه) سياه رنگ.

4- توصيف شده به مهـارت در جـادو وقدرت پرواز به آسمان (شاهنامه) دارای قــدرت جــادویی، مكــان در ابر پايه.

5- عقـب نـشينی بــا بـارش بـاران عقب نشينی پس از پرتاب تيـرآرش(نماد باران) عقب نشينی هنگـام بـارش بـاران درنبرد با تيشتر بــاد بــه يـاری دشــمن او (آرش) می شتابد باد به ياری دشمن او (تیشتر) برمی خيزد.

6- در هنگ زير زمينی خود آب را پنهان و سه چشمه روان كرده است. در زمين آب را پنهان می كند در خود آب را محبوس می سازد

7 سياوش (نماد گيـاه) را مـی كـشد وهوم (نمـاد ديگـر گيـاهی) او را بـه انتقام سياوش دستگير می كند گياه را نابود مي كند و با تمام نمادهـای گيـاهی سـتيز دارد وخشك سالی ايجاد می كند .

8 - (تضاد شخصيتی )، عاطفی و در عين حال ستيزه جو و بی رحم وجــود دوگانـه و متـضاد: آب را در حبس دارد ولـی قحطـی و خـشكی می رساند .

9- خواهان ازدواج بـا سـپندارمذ (ايـزد بانوی زمين) است به زمين تجاوز مـيكنـد و خواهـان تصاحب اوست


پی نوشت ها

1-. پــورداوود، تعليقات يــشتهــا 1/211، نيز نــك: يوسـتی 103. (بارتولومــه bartolome تلاش هايی را كه تاكنون برای دست يابی به يك اتيمولوژی صحيح در مورد نام افراسـياب صورت گرفته بی ثمر دانسته، ريشه يابی نام او را بعيد می شمارد. نك: بارتولومه، 986) 2

2- نك: مسعودی، التنبيه و الاشراف، 85؛ طربی، چـاپ بيـروت 1/228؛ بيرونـی، 221؛ ابـن بلخی، 31؛ تاريخ سيستان، 36؛ تاريخ بخارا، 23؛ ثعالبی، 83.

3- ايرانيكا به نقل از yarshater, comb. Hist.lranlll p.p. Tiiiff

4- همان، همان جا. نيزنك.گ

Iranissches nationalepos, Berlin and liep ig 1925, par

5- دانش نامه ی جهان اسلام، ذيل توران (به نقل از نيوليnioly ، صـفحه 119)؛ نجـم رازی دركتاب مرموزات اسدی در مزمورات داوودی او را كنكالب می نامد، صفحه 88.

6- سيرالملوك، 13.

7- پور داود، يسنا 1/74-73.

8- تمدن ايرانی، 471-470.

9- فرّ كلمه یی معادل glorious يا splendid در انگليسی.

10 - زامياد يشت، فقرات 82-64-56.

11- نك: يسنای 11 فقره 7، ص 180؛ نيزنك: فقرات 43-41 آبان يشت.

12- زامياد يشت، كرده ی پانزدهم، فقره 93.

13- درواسپ يشت، كرده ی 4.

14- بندهشن، 139؛ گز يده های زاد اسپرم از بازداشتن «آب» سخن بميان مـی آورد. نـك : زاد اسپرم، 52.

15- همان، 139، 151.

16- زاداسپرم، همان جا.

17- شهرستان های ايران، 24.

18- تفضلی، 196-195.

19- اخبار الطول، 35.

20- تاريخ بلعمی، 348.

21- همان، همان جا.

22- البدء و التاريخ، 147-146.

23- تاريخ سيستان، 16.

24- همان، 17.

25- سنی ملوك الارض و الانبياء، 25.

26- مجمل التواريخ و القصص، 43.

27- غررالسير ثعالبی، 84-83.

28- شاه نامة فردوسی، 167.

29- همان، 168.

31- مقدسی می نويسد: و حبس المطرعن الناس و الحيوان.

32- بندهشن، 212.

33- بلعمی و كتاب سنی ملوك الارض و الانبياء نيز بيرونی در آثار الباقيـه آن را بـه منـوچهر نسبت داده اند و ابن بلخی در فارسنامـه و مـسعودی در التنبيـه و الاشـراف آن را بـه ذو(زاب) منتسب كرده اند.

34- زين الاخبار گرديزی، 351؛ منابع قديمی تر (متن های پهلوی 104) تاريخ تيراندازی را روزششم فروردين ذكر كرده اند. نيز نك: مقاله آرش در دانشنامه ی زبان و ادب فارسی.

35- كيانيان، 70.

36- به نقل از كريستين سن، آفرينش زيانكار، 81.

37- رك: آفرينش زيان كار، 80 (اصل تيريشت)

38- تفضلی، مقاله آب در دانشنامه ی زبان و ادب فارسی به نقل از بهار، 63.

39- ويژگيهای زاد اسپرم، صفحه 259.

40 - تفضلی، همان جا.

41- رك: مقاله ی جنبه نمادی رنگ در متنهای پهلوی، نامه فرهنگـستان ا.م. چونـاكوا ترجمـه ليلا عسگری، سال سوم، شماره ی چهارم زمستان 1376.

42-شاه نامه، چاپ مسكو، صفحه 178.

43- تاريخ سيستان، 36.

44- سراجی، لباب الباب، 473.

45- سنایی، ديوان، صفحه 195.

46- شاهنامه، چاپ مسكو، صفحه 798.

47- يشت ها، جلد 1، 28.

48- تاريخ سيستان، 36.

49- شاهنامه چاپ مسکو، صفحه 798

50- بهمن نامه، ابيات 7339-7335.

51 روايات داراب هرمزديار.

52- چون ديوان به پتيارگی رسند، سردی بدان آب هلند. آن آب را بيا فسارند و آب را آنگونـه خشك كنند كه نبارد. نيز باشد كه سرشك را افسرند تا تگرگ بارد . باشد كـه بـاران را ازجايی كه در حال باريدن است سپوزند تا به جایی بی سود بارد. بندهشن، 95.

53- همان، 96.

54-همان، 98.

55- بندهشن، 96.

56- البدء والتاريخ، 147.

57- مری بويس، ايرانيكا، جلد 1، 92، ذيل: آب ـ زوهر/نيزنك: زند بهمن يسن، صفحه 3: دادار جهان مادی، خرد همه آگاهی را به پيكر آب بر دست زرتشت كرد و او را گفت كـه از آن بخورد، وداها نيز صفت سوما را «عقل كل» ذكر می كند. نك: سـام ودا ـ ادهيـای اول بـه نقل از كتاب هند در يك نگاه ص 152.

58- شاهنامه، چاپ مسكو، صفحه 387.

59- همان، صفحه 767.

60 جليل دوستخواه، حماسه ايران، يادمانی از فراسوی هزاره ها، 203.

61- مهرداد بهار، از اسطوره تا تاريخ، 264.

62- همان، همان جا.

63- مقاله آب، احمد تفضلي، دانشنامة فارسي.

64- ويژگي هاي زاداسپرم، 46.

65- مهريشت، بند 89.

66- درواسپ يشت بند 17و18.

شاه نامه، چاپ مسكو، صفحه 785.

67- اين، البته يادآور نكته یی در فرهنگ اساطيری ايران است، در نبرد ميان تيشتر و اپه ئوشا و نيز ايزد اپام نپات كه در متن های ميانه برز آبان نـاف گفتـه شـده اسـت، تيـشتر را يـاری می كند.

68- كريستين سن، كيانيان، 167.

69- بندهشن 211، تبری 1/435، بلعمـی 1/346-345، مقدسـی 3/146، ابـوعلی مـسكويه

12/1، ثعالبی 107، گرديزی 72، ابن بلخی 37، حمزه اصـفهانی 25، مجمـل التـواريخ والقصص 43.

70- بلعمی، 348.

71- رك: مقاله آرش، احمد تفضلي، 428.

72- متن های پهلوی، 104.

73- گرديزی، زين الاخبار 350، نيز نك، تفضلی، همان به نقل از بيرونی، القانون، 36.

74- تئودورباركنای.

75- ويژگی های زاد اسپرم، 45. ضمناً تثليث آسمان، آب و كوه ارتباط وثيق كوه و آب ـ يعنی عناصر مهم طبيعت ـ را مشخص می سازد. نك: آب و كوه در اساطير هند و ايرانی، 215.

76-زاد اسپرم، 43.

77- بندهشن، 95؛ در اين جا نكته جالب ديگري در متن عربی كتاب مقدسی (البدء و التاريخ) وجود دارد كه شايد نكته اي را برساند. متن آن چنـين اسـت: ... تراضـوا علـی ان يعطيـه افراسياب قدر رميةٍ من مملكته فامروا رجلاً يقال له آرش ان يرمي و كان ايداً ثقفـا فاتكـاعلي قوسه فاغرق فيها ثم ارسل سهمه من طبرستان فوقع بـاعلي طخارسـتان... ص 164.

نكتة مورد نظر كلمه « فاغرق فيها» است. يكي از تعبيراتي كه ميتوان در مورد آن داشت اين است كه آرش خود، يا جان خود را در تير غرق كرده باشد ـ متفـاوت از تعبيـر غـرق شدن به معنی فرورفتن تير در قوس كمان ـ زيرا اين تعبيری آشنا اسـت كـه آرش جـان خود را در تير نهاده است. در صورتيكه آرش نمادی از ابر باران زا باشد، واژه ی غـرق شـدن در قطرات باران، يعنی يك پارچه به باران مبدل شدن كه بـا سـمبوليزم اسـطوره ی مـا نيـزسازگار است.

78- از تيريشت يا تيشتريه در ادبيات ودایی نامی نيست و اين مفهوم مخـتص شـاخه ی ايرانـی است. رك: كتاب آب و كوه در اساطير هند و ايرانی، 217.

79-يشتها، تيريشت.

80- حمزه اصفهانی، سنی ملوك الارض و الانبياء، صفحه 34.


كتاب نامه

1. ابن بلخی، فارسينامه، به كوشش جلال الدين تهرانی، تهران، 1313 ش.

2. ايران شاه ابن ابی الخير، بهمن نامه، به كوشش رحيم عفيفی، تهران، 1370ش.

5. بلعمی، ابوعلی محمد، تاريخ بلعمی، به كوشش ملك الشعرای بهار، تهران، 1341ش.

4. بندهشن، به كوشش مهرداد بهار، تهران، 1369 ش.

5. بهار، مهرداد، از اسطوره تا تاريخ، به كوشش ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران، 1377 ش.

6. بویس، مری، تاريخ كثير زردشت، به كوشش همايون صنعتی زاده، تهران، 1374 ش.

7. بيرونی، ابوريحان، آثار الباقيه، تهران، 1363ش.

8. پورداوود، ابراهيم، يشت ها، بمبئی، 1309 ش.

9. تاريخ سيستان، به كوشش ملك الشعرای بهار، تهران، 1314 ش.

10. تفضيلی، احمد، خواستگاری افراسياب از اسپندارنه، ايران نامه، واشنگتن، 1367 ش سـال هفتم شماره 2. همو، آرش، دانش نامه زبان و ادب فارسی جلد اول.

11. جلالي نائينی، سيدمحمدرضا، هند در يك نگاه، نشر شيرازه.

12. چوناكوا، ا.م، جنبه نمادی رنـگ در مـتنهـای پهلـوی، نامـه ی فرهنگـستان، ترجمـه لـيلاعسگری، سال سوم، شماره چهارم، زمستان 1376.

13. حمزه اصفهانی، تاريخ پيامبران و شاهان به كوشش جعفر شعار، تهران، 1346ش.

14. خاقانی، افضل الدين، ديوان نامه بـه كوشـش محمـد عباسـی و حـسين نخعـی، تهـران،

1336ش.

15. دوست خواه، جليل، حماسه ايران، نشر آگه.

16.دينوری، احـدبن داوود، اخبـار الطـوال، بـه كوشـش محمـود مهـدوی دامغـانی، تهـران،

1364ش.

17. روايت پهلوی، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، ترجمه مهشيد ميرفخرايـي، تهـران،

.1367

18. زاداسپرم، به كوشش محمدتقی راشد محصل، تهران، 1385 ش.

19.طبری، جعفربن محمد، تاريخ طبری، بيروت، دارالكتب العلميه.

20. فردوسی، شاهنامه، چاپ مسكو.

21. كريستينسن، آرتور، كيانيان، به كوشش ذبيحاﷲ صفا، تهران، 1336 ش.

22. همو، آفرينش زيانكار در روايات ايراني، به كوشش احمد طباطبايی، تبريز، 1355 ش.

23. گرديزي، ابوسعيد عبدالحی، نوين الاخبار، به كوشش رحيم رضازاده ملك، تهـران، 1384 ش.

24. مجمل التواريخ و القصص، به كوشش ملك الشعرای بهار، تهران، 1318 ش.

25. مسعودی، التنبيه و الاشراف، به كوشش ابوالقاسم پاينده، تهران، 1349 ش.

26. مقدسی، البدء و التاريخ.

27. مينوی خرد، به كوشش احمد تفضلي، تهران، 1354 ش.

28. نجم رازی، ابوبكر، مرموزات اسدی در مرموزات داوودی، بـه كوشـش محمدرضـا شـفيعی كدكنی، تهران، 1352 ش.

29 .نرشخی، ابو بكر محمد، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد محمدبن نصر القبادی، به كوشش مدرس رضوی، تهران، 1363 ش.

30.نظام الملك طوسی، سيرالملوك ( سياستنامه) به كوشـش هيـوبرت دارك، تهـران، 1355 ش.

31. وارنه، ركس، دانشنامه اساطير جهان، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور.

32. يوستی، فرديناند، نام نامه ی ايرانی، به كوشش علی اشـرف صادقی، تهـران، 1374 ش . يـارشاطر، احسان، ايرانيكا، مقاله ی افراسياب.