سخنی با فرهیختگان


در کارنامه ی هر ملتی روزگاری فرا می رسد که باورها و آیین های پیشین توان همگامی با پدیده های نوین را از دست می دهند و در زیر چرخ های شتابنده ی روزگار نو همانند گوش ماهی های بهم فشرده خُرد و نابود می شوند.

جُنبش نو اندیشی در اروپا پدیده ی نوینی بود که کاخ سد ستون باورهای دینی و آیین های کهن را تکان داد و زمینه ی دگرگونیهای بزرگ را در کرانه های گوناگون زیست مردمان در پی آورد.

انقلاب فرانسه، و دگر گشت شتابنده ی فناوری در بخش های بزرگی از جهان، همه، پی آیند همان چرخه ی نواندیشی بودند که در سالهای 1300 زایشی زیر نام Renaissance در اروپا رخ نشان داد و گردش روزگار را دگرگون کرد. این چرخه را چرخه ی خرد گرایی و مردم سالاری نیز دانسته اند، در این چرخه بود که دین سالاری جای خود را به مردم سالاری سپرد و خرد ورزی در جای خرافه باوری نشست.

فرانچسکو گویچیاردینی کارنامه نویس ایتالیایی سده ی شانزدهم در «تاریخ ایتالیا» نوشت:

« پدران کلیسا که نیروی فرمانروایی بر بخش های بزرگی از جهان را بدست آورده بودند، بجای اینکه خار رنجی از پای گرانباران بیرون کشند، به گِرد آوری سپاه پرداختند و با کُشتار و شکنجه ی مردم بیگناه – انباشتن دارایی های روز افزون – پیدا کردن شیوه های نوین برای غارت و چپاول دسترنج ستمدیدگان – و گُستَرِش دامنه ی خرافه باوری، بر سیه روزگاری مردم ستم کشیده افزودند.»

در پی جُنبش نو اندیشی در اروپا، مردم توانستند بی هراس از شکنجه و چوبه ی دار، نوشته های دینی را بخوانند و شایست از نا شایست، و هوده از بیهوده باز شناسند، این چرخشی بود بسیار بزرگ، با پیایندهای بسیار خجسته در کارنامه ی جهان.

با کوتاه شدن دست خونریزِ کیش بانان ستم پیشه از سر مردم، خوان دانش فرا روی همگان گسترده شد – دانش پژوهان توانستند بی هراس از فرمانهای دُژخیمانه ی پدران کلیسا به کند و کاو در زمینه های ناشناخته بپردازند و چهره ی جهان را به ارزشهای نوین آراسته بگردانند – هنر چاپ نردبان فراپویی را پیش پای جویندگان دانش گذاشت – نیروی بخار کار دریانوردی و ترابری و بازرگانی را سامانی شایسته تر بخشید – خشکسار بزرگ آمریکا شناخته شد – شهرها و سنگ نبشته ها و دیگر ماندمانهای جهان باستان یکی از پس از دیگری از زیر خاک سر برون کشیدند – دانش پزشکی و دارو سازی با شتابی روز افزون رو پیشرفت گذاشت.

نیکلاس کوپرنیک ستاره شناس لهستانی، نادرستی باور پیشینیان که زمین را کانون سپهر می دانستند نشان داد و بجای زمین، خورشید را میانگاه فلک شمرد. از آن پس زمین گرانیگاه جهان نبود! و آدمی برترین آفریده شمرده نمی شد. کوپرنیک نه تنها داده های کیهان شناسی پیشین را که بر بنیاد آموزه های ارستو استوار گشته بود بهم ریخت، ونکه آموزه های دینی را نیز به ریشخند گرفت.

نیکلاس کوپرنیک ستاره شناس لهستانی

در سال ۱۵۳۳ دستاوردهای کیهان شناسی کوپرنیک آنچنان جایی برای خود در جهان دانش دست و پا کردند که پاپ کلمنت هفتم چاره یی جز پذیرش آنها ندید و از او خواست که کاردینالها و بزرگان کلیسا را نیز با دریافت های شگفت انگیز خود آشنا بگرداند . «کاردینال نیکلاس فون شونبرگ» در نامه‌ یی که به کوپرنیک نوشت، او را « فرزانه ی بزرگ» نامید و از او خواست که بی هراس از نفرین و دشنام کشیشان، آنچه را که در پژوهشهای خود بدست آورده فرادست نخبگان بگذارد.

گالیلئو گالیله Galileo Galilei یکی دیگر از اندیشمندان برجسته ی روزگار نو اندیشی، با دریافتی نُوین از جهان هستی، شالوده های بنیادین آموزه های کتاب مقدس را بهم ریخت!.

گالیلئو گالیله ستاره شناس و فیزیدکدان ایتالیایی

او می گفت:

جهان هستی بی هیچ پرده پوشی خود را در برابر دید ما برهنه کرده و هیچ رازی را در پس پرده نگه نداشته است، به سخن دیگر پرده یی در کار نیست تا بتوان رازهای مگو را در پس آن پنهان نمود!.. این خویشکاری ماست که با کار و کوشش، در پرتو خرد و اندیشه ی نیک، چند و چون جهان را بشناسیم و بر توانمندیهای خود بیافزاییم. برای شناخت چندی و چونی جهان، باید زبان دانش را بیاموزیم و کاری به کار دین کاران و دین باوران نداشته باشیم. دین گذاران و دین کاران چشمی برای دیدن برهنگی هوش ربای جهان، و هوشی برای دریافت رازوارگی های هستی ندارند!..

گالیله می گفت:

آیین نامه ی سپهر را با زبان گیتی نوشته اند نه با آیه های آسمانی!..

می گفت:

دانش و ایمان دو مینُوی نا سازگارند، کسی که دل به داده های دینی ببندد، هرگز زبان دانش را نخواهد فهمید، و آنکس که زبان دانش را آموخت دل به گفته های شبانان بیابانگرد نخواهد سپرد!..

می گفت:

دین و ایمان، با دانش و فرزانگی سر سازگاری ندارد، آن کس که دین و ایمان دارد، دانشمند و فرزانه نمی شود، و آنکه بینشور و فرزانه است دیندار و با ایمان نخواهد بود!..

می گفت:

برای شناخت چیستی و چگونگی چیزها، بجای هر گونه گُمانه زنی، باید آنها را اندازه‌ بگیریم و به سنجه بگذاریم، چیزهایی را که هنوز توان اندازه گیری آنها را نداریم، باید بکوشیم تا راهی برای به سنجه گذاشتن شان پیدا کنیم…

بدین شیوه، گالیله و دیگر بینشوران و دانشورانِ چرخه ی روشنگری، دانش کیهان شناسی را از دکان خرافه پروری کلیسا بیرون کشیدند و خرد و بینش آدمی را جایگزین ایمان او کردند.

رنه دکارت یکی دیگر از فرزانگان روزگار نو اندیشی است که نامهای بزرگ دارند. دکارت داده های دینی و هستی شناسی «کتاب مقدس» را پشیزی بها نداد و با کوتاه کردن دست خرافه بافِ پدران کلیسا از میدان دانش، چرخشی بزرگ در پویش تاریخ جهان پدید آورد، و با سخنان اندیشه انگیز خود، راه بند خرافه باوری را از پیش پای جویندگان دانش برداشت.

رنه دکارت، رایشگر(ریاضیدان) و دانشمند بزرگ فرانسه یی

او می گفت: آیا براستی خدایی هست؟.. اگر هست، آیا خردمند است و

راستکار، یا فریبنده است و نادان؟..

ما خود باید دست بکار شویم و از راه دانش و بینش و آزمایش، نخست هستی و نا هستی خدا را دریابیم، سپس اگر دانسته شد که خدایی هست!.. آنگاه ببینیم که خردمند است یا کینه توز و بیگانه با جهان هستی؟!. هنگامی که پاسخِ این پرسش را نیز یافتیم، آنگاه باید ببینیم که فزاینده و بهمنش است، یا فریبکار و بد منش !..

فرانسوا – ماری آروئه François Marie Arouet فرزانه ی بلند پایگاه فرانسه یی که سپس تر نام ولتر Voltaire را برای خود برگزید، یکی دیگر از برجسته ترین اندیشمندان چرخه ی روشنگری بود که در سال 1694 زاده شد و در سال 1778 چشم از جهان فرو بست.

ولتر خرافه های دینی را بزرگترین راه بند آدمی در راه پیشرفت و فراپویی می شمرد. آشتی ناپذیری او با کلیسا و آموزه های دینی، نام ارجمند او را گردن آویز چرخه ی روشنگری کرد.

فرانسوا – ماری آروئه {ولتر} فرزانه ی نامدار فرانسوی

ولتر را بی باک ترین اندیشمند روزگار روشنگری دانسته اند. او تا واپسین دم زندگی دست از پیکار با خرافه باوری بر نداشت و هرگز سر سازگاری با دینکاران خدا فروش از خود نشان نداد. نوشته های دینی را دشنامی به خرد آدمی، و دین گذاران و دین کاران را مشتی مردم فریبکار – و دستگاه دین باوری را دکان خدا فروشان بی دین می دانست.

فردریش ویلهلم نیچه Friedrich Wilhelm Nietzsche از دیگر پهلوانان بالا بلند تاریخ اندیشه بود که در سال 1844 در لایپزیک پروس زاده شد و در سال 1900 چشم از جهان فرو بست.

فردریش ویلهلم نیچه

نیچه خدا و دین را زاده ی پندار می شمرد و می گفت:

جهان چیزی نیست جز آنچه که هست!

جهانِ فراسو دروغی بیش نیست!

سود ما در آن است که خدا را در درون خود بکُشیم و بجای خدا، به زیستمندان مهر بورزیم!

برای ما بهتر است که پیشکار مردمان باشم تا آنکه در راه خدایان پنداری خون بریزیم!

دین را برای کسانی ساخته اند که کمترین بویی از خرد نبرده اند!..

آنان که نمی دانند خدا آفریده ی شبانان بیابانگرد است به این باشنده ی پنداری پناه می برند!..

می گفت: تنها یک مسیحی راستین در جهان بود که او را نیز بر چلیپا کشیدند و کشتند!..

می گفت: در سرتاسر کتاب مقدس تنها یک سخن با شکوه دیده می شود، آنجا که پیلات از عیسا پرسید: راستی چیست؟ و بزرگترین شاهکار عیسا این بود که لب فرو بست و هیچ نگفت!..

می گفت: عیسا جهان را زشت و بد نامید، و همین سخن نادرست، جهان را زشت و بد کرد!..

نیچه دلباخته ی زرتشت بود، در سال 1884«چنین گفت زرتشت» را نوشت و با شیواترین سخن از زبان زرتشت «مرگ خدا» را بشارت داد:

« پس «خدا مرده است» و شما، ای زور مداران، ديگر نخواهيد توانست به نام او نهادهای خود را سرپا نگه داريد!.. ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﯾﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ: ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺑﻤﯿﺮﺩ! آدمی ﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺎﻫﺪﯼ را زنده نگهدارد… آری، «خدا مرده است!» پلیدی مردمان او را کشت!..

« من به شما اَبَر انسان را می آموزانم، انسان چیزی است که بر او چیره می باید شد، برای چیره شدن بر او چه کرده اید؟.. همه ی باشندگان تا کنون چیزی فراتر از خویش آفریده اند: اما شما می خواهید فرو نشستن این مَد بزرگ باشید و بس؟ و بجای چیره شدن بر انسان، چه بسا به حیوان باز گردید؟…

بوزینه در برابر انسان چیست؟ چیزی خنده آور یا چیزی مایه ی شرم دردناک!.. انسان در برابر اَبَر انسان همین گونه خواهد بود، چیزی خنده آور یا چیزی مایه ی شرم دردناک!. شما اکنون راهی را که از کرم به انسان می رسد در نوردیده اید و هنوز بسا چیزهای کرم وار در شماست!. روزگاری بوزینه بودید و هنوز نیز انسان از هر بوزینه یی بوزینه تر است!..

بدین گونه، اندیشمندان دلیرِ چرخه ی روشنگری در اروپا، توانستند کلیسا را سنگر به سنگر پس برانند و با کوتاه کردن دست خونریز کیش بانانِ تبهکار از سر مردم، سیمرغ اندیشه را از بند خرافه باوریهای دینی رهایی بخشند، ولی شوربختانه فروغ این خورشیدِ تابناک، به نیابوم ما که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود، نرسید.

در میهن بلا دیده ی ما دیر زمانی بود که خورشیدِ دانش فرو نشسته و توان سر برون کشیدن از ژرفای تاریک خرافه باوریهای هزار و چهارسد ساله را نداشت، انگاری که در اینجا، بجای خدا، خورشید مرده بود!.

سدها سال جنگ و ستیزِ با اُزبَک ها در شمال، و تُرک ها در باختر، و شورش پی در پی سران ایل ها و تبارهای گوناگون ایرانی در درون کشور، زمان برای پدید آمدن آرامش و بی هراسی، که بایسته پیشرفت فرهنگ و نیروی سازنده ی آینده نگر است بر جای نگذاشت، و از سوی دیگر سدِ سِتُرگ امپراتوری عثمانی در باختر – برای چندین سده ی پیاپی، پیوندهای سیاسی و فرهنگی ایران را با کشورهای در راه پیشرفت از بیخ و بن بریده بود. بدین گونه دامنه ی آن تکاپوی جهانی به ایران نرسید و فروغ خورشید روشنگری بر سرزمین ما نتابید.

در پی یورش تازیان بیابانگرد بی فرهنگ به نیابوم فرهنگ خیز ما، و پس از آن تُرکتازیهای تُرکان مُغول و دیگر تبارهای بیابانی، نه تنها خورشیدِ خرد، بلکه خورشیدِ آزادگی نیز در آسمان فرهنگ ایران فرو نشست!. در این چرخه ی دراز هزار و چهارسد ساله، ستاره های فراوانی در آسمان فرهنگ ایران درخشیدند، ولی فروغ آنها چاره ساز مردم ایران نگشت، و رهایی بخش سیمرغ اندیشه از سیاهچال خرافه باوریهای خانمانسوز نشد… شاهنامه ی فردوسی که دستاورد سی سال کار و کوشش پیر خردمند توس بود از دست دینکاران دُژ مَنِش به قهوه خانه ها پناه برد!.. دیوان حافظ همنشین جویندگان فال شد!.. از عبید زاکانی چیزی جز موش و گربه اش بر جای نماند!… منصور حلاج بگناه راستگویی سرش بر دار رفت!.. اندیشمندان و بینشوران و دانشوران ایرانی یکی پس از دیگری بر سر آرمان خود جان باختند و نامِ بس بسیارانشان در غبار روزگار گم گشت. دامنه ی نُخبه کُشی از میرزا آقا خان کرمانی و احمد کسروی نیز گذشت و تا به روزگار ما رسید، و سد ها فرزانه ی دلباخته ی فرهنگ ایرانشهری مانند دکتر کوروش آریامنش منوچهر فرهنگی و بس بسیاران دیگر در درون و بیرون از مرزهای میهن را به خاک و خون کشید.

***

با روی کار آمدن شاه اسماعیل صفوی چرخه یی در تاریخ ایران آغاز گردید که می توان آن را چرخه ی سوارکاران زور آور، و یا زور آوران سوارکار ( شوالیه ها) نامید. هر که تیغش برنده تر بود آن را بر گردن ما کشید و بر ژرفای تیره روزگارهایمان افزود.

این چرخه ی خونبار، با مرگ آغا محمد خان قاجار بپایان رسید و با روی کار آمدن فتحعلی شاه قاجار برگ نوینی در کارنامه ی ایران گشوده شد که می توان آن را چرخه ی شترنگ سیاسی و یا روزگار تاخت و تاز سیاست پیشه گان بیگانه در ایرانشهر نام گذاشت.

در این چرخه (که شاید بتوان آن را سیاه ترین برگ در کارنامه ی ایران بشمار آورد)، شترنگ بازان کهنه کار سیاسی که پیش از رسیدن به ایران، بسیاری از سرزمین های بزرگتر و آبادتر از میهن ما را از پای درآورده، و فرهنگ و زبان و شناسه ی مردمی آنها را تباه کرده بودند، پایشان به ایران رسید. اینها با بهره گیری از خرافه پردازی دینکاران، و دین باوری مردم، و فزونخواهی فرمانروایان خود کامه، همه ی آنچه را که از پس یورش تازیان و تُرکان و ایلخانان و سرداران و دینکاران برجای مانده بود به تاراج بردند، و مغز و خرد و اندیشه ی ما را تباه تر از آنچه بود کردند.

در پایانه ی سده ی شانزدهم زایشی، در گرماگرم آن تکاپوی جهانی که مردم اروپا در کار پیشرفت و نوآوری بودند، یک رشته پیوندهای سیاسی میان دولت ایران و دولت پادشاهی انگلیس {به میانجیگری برادران شرلی) بر پا شد. در سال 1622 دولت انگلیس با بستن پیمانی با ایران (که در آن زمان درگیر جنگ با پرتغالی ها بود) با ایران همازور شد و دهانه ی شاخاب پارس را از دست پرتغالی ها بیرون کشید.

کمپانی هند شرقی که در هم چشمی با فرانسه یی ها در هندوستان برپا شده بود، در سال 1617 با گرفتن فرمانی از شاه عباس یکم، برای فرستادن نماینده یی به دربار ایران، دامنه ی کار خود را از هند تا به ایران گسترش داد.

در سال 1750 ارتش انگلیس، ارتش فرانسه را در هندوستان در هم شکست و پس از چیره شدن بر هند به سوی ایران خیز برداشت.

در سال 1763 دولت پادشاهی انگلیس از کریم خان زند پروانه گرفت که یک {دفتر بازرگانی!} در بوشهر برپا کند. لردکرزن Lord Curzon سیاستمدار و ایران شناس نامدار انگلیسی در جایی گفته بود: گشودن یک دفتر بازرگانی ساختگی، در پی آن حقوق سیاسی! و سپس فرا خواست های دیگر خواهند آمد!.

در سال 1800 زایشی با در آمدن یک کارگزار انگلیسی بنام سر جان ملکوم به ایران، دست بیگانگان برای غارت و چپاول میهن ما درازتر شد.

سیاست کاران انگلیس برای چیره گشتن بر دستگاه فرمانروایی و اداره کردن سرزمینهای گوناگون، پیش از هر چیز، اَهرُمهایی را جستجو می کردند که بیارمندی آنها بتوانند بر مغز و روان مردم آن سرزمین چیره گردند و دارش و دسترنج شان را به یغما بَرَند، در میهن بلا دیده ی ما، کارآمدترین اَهرُم، نیروی دین باوری مردم بود. آنها بزودی پی بردند که در ایران آخوند زده، دین از دولت تواناتر است!.. در این راستا آنچه را که می بایست می آموختند این بود که این نیروی سِتُرگ دین باوری را چگونه در راستای آرمانهای ایرانسوز خود بکار اندازند و همه ی ارزشهای فرهنگ ایرانشهری را بمیرانند. و سرانجام دانستند:

باید با رخنه کردن در میان بزرگ عمامه داران«مراجع دین» به هر بهایی که شده آنها را بخرند و با خود همراه کنند!..

باید بیارمندی دینکاران، مردم را نسبت به پادشاه بدبین، و دستگاه فرمانروایی را از توان بیاندازند.

باید با بهره گیری از فرهنگ شبان رمه یی! پایه های دستگاه ولایت فقیه را هر چه استوارتر، و بندهای تباه کننده ی خرافه باوری را هر چه تنگ تر بر دست و پای مردم ایران فرو بندند!..

باید پادشاه را نیز بمیان «رمه!» بکشانند و آخوند مزدوری بنام قائد اعظم را به شبانی او بر گمارند!..

باید مردم را نسبت به شناسه ی مردمی و فرهنگ و تاریخ خود بدبین کنند!.. (نگاه کنید به گفتارها و نوشتارهای مرتضی مطهری- علی شریعتی- جلال آل احمد- ناصر پورپیرار و…)

باید با گسترش دروغ و دغا و چاپلوسی و دزدی و رشوه خواری در میان مردم، کاری کنند که ایرانیان، خود را خوار ترین مردم، و هر بیگانه ی فرومایه را بر تر از خود بشمارند!.

باید مردم را از آسایش و شادمانی که زمینه ساز جَهِش و جُنبش و کار و کوشش اند دور نگهدارند!..

باید هرچه بیشتر بر سنگینی بار گرانباران بیفزایند!..

باید در میان مردم جدایی بیافکنند و آتش ناسازگاری میان شیعه و سنی و مُسلم و مؤمن و کُرد و بلوچ و فارس و آذری و لُر و دیگران را هرچه فروزان تر کنند!.

باید کاری کنند که مردم پادشاه را دشمن، و رهبران دینی را دوستان خود بدانند!.

باید باگرفتار کردن سپاه ایران در جنگهای خانمانسوز، توان هرگونه سرپیچی دولت از خواسته های بد فرجام خود را از میان بردارند!..

باید کاری کنند که پایوران کشور و کوتوله های سیاسی باورشان بشود که شترنگ سیاسی را آموخته اند!. با این نیرنگ آنها را بر سر میز شترنگ بنشانند و دار و ندار کشور را یکجا ببرند!..

در راستای چنین آماج بد فرجامی بود که فتحعلی شاه قاجار با دریافت «فرمان جهاد» از بزرگ عمامه داران روزگار خود ، به روسیه لشکر کشید و در پی شکستی شرم آور، بخش های بزرگی از آن خاک آخوند زده را به روسیه تزاری بخشید!..

آخوندهای ایرانسوز به او گفته بودند که اگر خود را آماده کارزار با ارتش روسیه نکند، خود دست بکار جهاد علیه کفار! خواهند شد!..

سید محمد باقر بهبهانی از کربلا به تهران آمد و به امامان جمعه و جماعت در همه ی شهرهای ایران نامه نوشت و آنان را به همازوری فرا خواند تا شاه را به پذیرش فرمان جهاد از سوی مراجع دین وا بدارند!.. شمار بزرگی از آخوندها، کسانی مانند: حاج ملا محمد جعفر استرآبادی، آقا سید نصرالله استرآبادی، حاج سید محمد تقی برغانی، سید عزیزالله طالشی و بسیاری دیگران، به مانشگاه تابستانی فتحعلی شاه در سلطانیه رفتند تا راه گریز از جنگ را بر او ببندند... چند آخوند دیگر مانند احمد نراقی و ملا عبدالوهاب قزوینی با کفن های سپید آمدند تا شاهِ خرد باخته خرافه باور را به پذیرش فرمان جهاد اسلامی و نبرد با کفار روسیه وا بدارند!..

فتحعلی شاه قاجار که خرد خود را در بازار دین گم کرده بود، از سید محمد مجاهد خواست که فرمان خود را بر روی کاغذی بنویسد تا در شب اول قبر آن نوشته را به نکیر و منکر نشان دهد و بگوید: من به فرمان خدا دست به لشکرکشی علیه کفار زدم!..

بدین گونه شمشیری را که دولت پادشاهی انگلیس، به دستاویز جهاد با کفار! و بیارمندی مراجع دین در دست شاه قاجار گذاشته بود، هفده شهر زیبای کافکاز را از دامن مام میهن پاره کرد، و شیر ایران را به ریخت گربه در آورد.

این شترنگ سیاسی در راستای نا خجسته ی خرافه پروری همچنان دنباله یافت تا به روزگار ناصرالدین شاه رسید.

گزارش حاج سیاح پس از بازگشت از اروپا، گوشه یی از سیه روزگاری مردم ایران را در آن روزگار تیره فرا دید ما می گذارد:

«…جماعت عمامه بسرها همه جا را پر کرده و همه مقامات را صاحب شده اند، کسی نمی داند کدام یک از آنها فهم و سواد دارد و کدام یک ندارد، همه نام آیت الله و حجت الاسلام و شیخ و ملا دارند، و کارشان این است که به اسم شریعت هر چه می خواهند بکنند و جلو هر چه را نمی خواهند بگیرند. مومن می سازند، تکفیر می کنند، معامله ی بهشت و جهنم می کنند، کسی جرات ندارد بگوید آقا دروغ می گوید، زیرا بیرق وا شریعتا بلند می شود، به آنها ایراد میگیری، می گویند ایراد به مجتهد جایز نیست، تکذیب می کنی مثل این است که خدا و پیغمبر را تکذیب کرده ای، به هیچ آخوند گردن کلفتی نمی توان گفت که مجتهد نیست یا که عادل نیست زیرا جمعی قلچماق پشت سرش دارد که هر چه بگوید می کنند… و اما مردم، گرد اندوه بر روی همه نشسته است، رنگها زرد، بدنها لاغر، لباسها کثیف، لب ها آویخته، چشم ها بر زمین، گویا خرمی و نشاط از این مملکت رخت بربسته و بجز نوحه و زاری چیزی بر جای نمانده است، آنچه باقی مانده است زیارت رفتن و نعش کشیدن و نماز جماعت خواندن است …»

سر انجام همین مردمی که جز زیارت رفتن و نعش کشیدن و نماز جماعت خواندن کاری نداشتند! با همان بدنهای لاغر و جامه های چرکین و لبهای آویخته، به جنبش مشروطه پیوستند تا خود را از زیر تیغ و تازیانه ی فرمانروایان ستم پیشه برهانند، ولی این بار هم آنکه پیروز از میدان بدر شد آخوند بود نه مردم!..

شیخ فضل الله نوری یکی از سرسخت ترین دشمنان جنبش مشروطه در برابر آزادی خواهی مردم بالا برافراشت و به مردمی که برای فرو بردن یک دم هوای آزادی بپا خاسته بودند گفت:

«.. ای خدا پرستان، این شورای ملی و حُریت و آزادی و مساوات و برابری و اساس قانون مشروطه ی حالیه لباسی است به قامت فرنگستان دوخته که اکثر و اغلب طبیعی مذهب و خارج از قانون الهی و کتاب آسمانی هستند هویداست. این فرقه فرنگان که سپاس دین و آیین ندارند قهراً و بالضروره ناگزیر از تأسیس ذاکون و قانونی خواهند بود که اساس مملکت‌ داری و سیاست‌ گذاری و تنظیمات ملکیه و انتظامات کلیه و حفظ حقوق و نفوس شان در تحت آن قانون و مربوط بدان ذاکون باشد و الا حیات و زندگانی صورت نبندد، بلکه مجبور از مشروطیت نیز خواهند بود… ولی ما فرقه علیه اسلامیان که با افتخار و مباهات بحمدالله و المنه کتابی داریم آسمانی، ناسخ صحف انبیا جپن قرآن مجید و پیغمبری عقل اول و صفوت آدمیان که و ما ینطق عن الهوی ان هوالا وحی یوحی، عاشیهٔ رسالتش به دوش و حلقهٔ اطاعتش در گوش چگونه توانیم به مجلس آزادان در آییم و شورای ملی و مساوات بخواهیم متابعت فرنگان خسیس و مشروطه‌ طلبان پاریس و انگلیس نماییم دین به دنیا فروشیم و در تحریف کتاب خدا بکوشیم…»

شیخ تازی پرست ایرانسوز درباره ی آزادی می گفت:

«… بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لِسان است!. اعتقاد به آزادی حرف اشتباهی است و این سخن در اسلام کلیتاً کفر است!.. اگر از من می ‌شنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد!!..

هنگامی که سخن از برابری بمیان آمد، و گفته شد که مردم جدای از دین و باورشان باید در برابر قانون برابر شمرده شوند گفت:

« ای بی ‌شرف و ای بی غیرت! ببین صاحب شرع برای

این که تو منتحل به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را و تو خودت از خودت سلب امتیاز می‌ کنی و می ‌گویی: من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم؟»

در پاسخ کسانی که خواهان بر پا کردن دبستان برای دختران بودند، به ناظم الاسلام کرمانی که روزنامه ‌نگار و از هواداران برپایی کانونهای آموزشی برای پسران و دختران بود گفت:

« ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌ دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟!..»

شیخ فضل الله نوری در رویارویی با سردمداران جنبش مشروطه شکست خورد و سرانجام به دار کشیده شد، ولی چنانچه دیدیم ، در آن آوردگاه سرنوشت ساز نیز پیروزی فرجامین از آن شیخ فضل الله نوری بود نه از آنِ رهبران جنبش مشروطه!..به سخن دیگر، آنکه پیروز از آن میدان بدر آمد آخوند بود نه روشنفکرِ آزاده!… آخوندها با بهره گیری از نیروی دین باوری مردم، اصل دوم متمم قانون اساسی را بدین شیوه گردن آویز آن جنبش مردمی کردند:

« مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تأیید حضرت امام عصر عجل الله فرجه؟! و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام! خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثر‌الله امثالهم!.. و عامه ملت ایران تأسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسۀ اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی‌الله علیه و آله و سلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهدۀ علمای اعلام ادام‌الله برکات وجودهم بوده و هست لهذا رسماً مقرر است در هر عصری از اعصار هیئتی که کم‌ تر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند باین طریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسلام بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آن‌ها را یا بیش‌ تر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا بحکم قرعه تعیین نموده بسمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلسین عنوان می شود بدقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح ورد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیأت علماء در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده با زمان ظهور حضرت حجت‌عصر عجل‌الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود…

در چنین مجلس آخوند زده بود که آیت الله مدرس هنگامی که سخن از حق رای زنان بمیان آمد گفت:

« … از اول عمر تا به حال بسیار در بر و بحر ممالک اتفاق افتاد بود برای بنده، ولی بدن بنده به لرزه در نیامد و امروز بدنم به لرزه آمد. اشکال بر کمیسیون اینکه اسم نسوان را در منتخبین برد، که از کسانی که حق انتخاب ندارند نسوان هستند!.. خداوند قابلیت در این‌ها قرار نداده ‌است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند، مستضعفین و مستضعفات و آن‌ها از این نمره‌اند که عقول آن‌ها استعداد ندارد. گذشته از اینکه در حقیقت نسوان در مذهبِ اسلام تحت قیمومیتند،الرجال قوامون علی النساء، در تحت قیمومیت رجال هستند!..

و سرانجام در چنین مجلسی بود که در نظامنا‌مه ی آن، زنان در کنار دیوانگان و دزدان و قاتلان و گدایان جا گرفتند:

« زنان – خارج شدگان از دین اسلام – دیوانگان – تبعه خارجه – دزدان و قاتلین – گدایان و متکدیان و اشخاصی که کمتر از ۲۰ سال داشتند، فاقد حق رأی شناخته می شوند!.

آری، شیخ فضل الله نوری به فرمان رهبران جنبش مشروطه بر دار کشیده شد، ولی مردم ایران که نمی توانستند سر از بند ضحاک بیرون کنند، پیروزی فرجامین را به او ارمغانِ کردند… سالها پس از هنگامه مشروطه خواهی، جلال آل احمد در « خدمت و خیانت روشنفکران » نوشت:

«… از آن روز بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار! را بر سردار همچون پرچمی می ‌دانم که به علامت استیلای غرب ‌زدگی پس از ۲۰۰ سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد!..»

جلال آل احمد که در آن روزها همراه با سیمین دانشور و علی اصغر حاج سید جوادی و ایران ستیزان دیگری همانند آنها درفش روشنفکری را بر دوش می کشید! در ستایش از شیخ فضل الله نوری از خمینی هم پیشی گرفت. خمینی گفته بود:

« لکن راجع به همین مشروطه و این که مرحوم شیخ فضل الله رحمة الله ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد. در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسی هم از کوشش ایشان بود. مخالفین و خارجی‌ هایی که قدرتی را در روحانیت می ‌دیدند کاری کردند که برای شیخ فضل الله مجاهد مجتهد و دارای مقامات عالیه یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانی نما، او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه، شیخ فضل الله را در حضور جمعیت به دار کشیدند… جرم شیخ فضل الله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانی نیست. انسانی است او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می‌ کنید…»

سر انجام در چنین راستای بد فرجامی که ما را به آن کشانده بودند به سال 57 رسیدیم…

بگفته ی سیمین دانشور: « دوره ی قهر الهی را پشت سر گذاشتیم و به دوره ی لطف الهی رسیدیم»

علی اصغر حاج سید جوادی که از درفش داران جنبش روشنفکری در ایران بود، در هفته نامه ی جنبش نوشت:

« امام با صدای نوح و تیشه ی ابراهیم، با عصای موسی و با هیأت صمیمی عیسی، و با کتاب محمد و دشت های سرخ شقایق آمد و خطبه ی رهایی انسان را فریاد کشید… وقتی امام بیاید دیگر کسی دروغ نمی گوید!.. دیگر کسی به در خانه ی خود قفل نمی زند!.. دیگر کسی به باج گزاران باج نمی دهد!.. مردم برادر هم می شوند و نان شادی هاشان را با یکدگر به عدل و صداقت تقسیم می کنند!.. دیگر صفی وجود نخواهد داشت!.. صف های نان و گوشت و نفت و بنزین، صف های مالیات، صف های نام نویسی برای استعمار؟!.. و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند می زند، باید امام بیاید تا حق به جای خودش بنشیند و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند…

… خط مَشی زندگی فکری و سیاسی و اجتماعی آیت الله خمینی در مسیر ولایت فقیه، یعنی دوستی و مُحِبَت، و نمونه یی از شجاعت و فَضِیلت و تقوا، هر لحظه از زندگی امام می تواند سرمَشقی عظیم از ایثار و اخلاص و قاطعیت رای ما باشد…»

و این چنین شد که ما بدستیاری دانش آموختگان پرورش نیافته ی خود از آستانه ی سده ی بیست و یکم به روزگار حجاج ابن یوسف پرتاب شدیم.

دریغا و دردا که هنوز در میان خیزابه های در هم شکننده ی باورهای دینی و آیینهای بیابانگردان دست و پا می زنیم و راهی بسوی رستگاری نمی یابیم.

خیزابه های پر خروش این دریای بهم ریخته هر روز ما از کرانه های جان بخش فرهنگ ایرانشهری دور و دور تر می کنند، دریغا که نه کشتی نجاتی هست و نه حتی تخته پاره یی..

امروزه دهها هزار پزشک و کارد پزشک ورزیده داریم که هر یک در رشته ی خود از بهترین های جهان اند، ولی یک پزشک کارآزموده که نسخه یی برای دردهای بی درمان ما بنویسد نداریم!..

سد ها هزار مهندس راهساز داریم که توان ساختن پیشرفته ترین جاده ها را دارند، ولی یک مهندس کار کُشته که راهی برای رهایی از این روزگار بد هنجار پیش پای ما بگذارد نداریم!..

سدها هزار مهندس خانه ساز داریم که می توانند با شکوه ترین کاخ ها را در جهان بسازند، ولی یک مهراز کارشناس که بتواند خانه یی برای روان سرگردان ما بسازد نداریم!..

سد ها هزار سیاست باز داریم، ولی یک سیاست ورز چاره ساز نداریم!..

ما با شتابی سرسام آور بسوی ناکجا آباد پیش می رویم…

اگر بپذیریم که خاستگاه این پریشان روزگاری، همان بیدانشی و خرافه باوری و نا آگاهی ما است ( که جز پذیرش هم چاره یی هم نیست) آنگاه باید این سخن را نیز بپذیریم که یگانه راه رهایی از این روزگار بد هنجار پدید آوردن یک کانون توانمند دانش افشانی است.

در اینجا سخن از دانش پزشکی و مهندسی و زمین شناسی و کیهان شناسی و دیگر دانشهایی از این دست در میان نیست، در اینجا سخن از آنگونه دانش در میان است که رهایی بخش میهن از این پریشان روزگاری باشد.

دانشگاه جهانی کوروش بزرگ بیارمندی گروهی از دوستداران فر و فرهنگ ایرانشهر در راستای چنین آرمان والایی بنیادگذاری شد.

در آرمان نامه ی این دانشگاه در زمینه ی رشته های آموزشی آمده است:

دانشگاه کورش بزرگ همه ی رشته هایی را که بتوان از راه ماهواره های تلویزیونی – فرستنده های رادیویی – و سامانه های اینترنتی آموزش داد در برنامه ی کار خود خواهد گنجاند ولی در آموزش دانش هایی که از دانشگاههای ایران برچیده می شوند کوشش بیشتری خواهد نمود .

ایران شناسی که امروزه از نگاه نامهربان دوست و دشمن رنج می برد، باید همانند گردن آویزی گرانبها بر سینه ی هر زن و مرد ایرانی بدرخشد.

هر ایرانی از زن و مرد و پیر و جوان ، باید سرگذشت نیاکان فرمند خود را بداند تا بتواند پلی میان دیروز و امروز و فردای خود، و زادمانهای آینده اش بنا کند.

هر ایرانی باید شالوده های بنیادین فَرّ و فرهنگ ایرانشهر را بشناسد تا بتواند در پرتو آن آینده ی میهن اش را برنامه ریزی کند.

هر ایرانی باید از چند و چون ماندمانهای ارزشمند نیاکان خود آگاهی داشته باشد تا بتواند دشمنان را از دستیازی به آنها باز دارد.

هر ایرانی باید کرانه های کشور، دریاها و دریاچه ها و تالاب ها، کوهها و رودخانه ها و آبخوست ها، جنگل ها و چراگاهها و کویرها، کانهای زیرزمینی: نفت و گاز و توپالها، دد و دام و پرندگان، و دیگر داراییهای سرزمین خود را بشناسد تا بتواند آنها را پاس بدارد.

هر ایرانی باید کشورهای همسایه، و چگونگی زیست مردم آن سرزمینها، و دین و آیین شان را بشناسد و از سرگذشت آنها در گذرگاه تاریخ آگاهی داشته باشد تا بتواند آینده ی کشور و پیوند با همسایگان خود را بر پایه ی چنین شناختی برنامه ریزی کند.

ایران در همیشه ی تاریخ سرزمین فرهنگهای گوناگون، تبارهای گوناگون، و جهان بینی های گوناگون بوده و در پرتو این هم آمیزی فرهنگها درخشیده و بالیده است، از این رو بایسته است که هر ایرانی هم میهنان کرد و بلوچ و ترکمن و لُر و بختیاری و عرب و آشوری و ارمنی و یهودی و دیگر تبار های ایرانی را بشناسد تا بتواند در پرتو مهر و همبستگی، ارزشهای فرهنگی و داده های بوم زادی میهن خود را پاس بدارد.

هر ایرانی باید بُنمایه های کلان فرهنگ ایران مانند: گرامی نامه ی اوستا – شاهنامه ی فردوسی- دینها و آیینهای ایران پیش از اسلام – جشنها و شاد روزهای ایرانی را بشناسد تا بتواند آینده ی کشور را بر شالوده های بنیادین فرهنگ جهان آرای خود استوار بگرداند.

دانشگاه جهانی کوروش بزرگ، بیارمندی دانشبانان و فرزانگان بلند پایه یی که در زمینه های گوناگون ایرانشناسی نامهای بزرگ دارند راه را برای رسیدن به این آرمانشهرِ والا هموار خواهد ساخت.

دانش سیاسی

سیاست شترنگ سرنوشت سازی است که فراپویی یا فروپویی ملت ها بسته به آگاهی یا ناآگاهی آنان از چند و چون این بازی است. در چند سده ی گذشته بازیگران این شترنگ توانستند بسیاری از مردم جهان را به بازی بگیرند و چهره ی جهان را به دلخواه خود دگرگون کنند، سرزمین اهورایی ما از زمان روی کار آمدن فتحعلی شاه قاجار تا کنون یکی از میدانهای بازیگران بزرگ شترنگ سیاسی بوده و از باخت های پیاپی در این میدان رنج بسیار برده است.

دانشگاه جهانی کوروش بزرگ آموزش این رشته از دانش را در بالاترین رده ی خویشکاری خود جا خواهد داد و در این راستا تنها به آموزش جوانان بسنده نخواهد کرد، بلکه ترتیبی خواهد داد که هر زن و مرد ایرانی بتوانند بدور از « زنده باد و مرده باد » از سرریز دانش ویژه کاران بهره بگیرد و خود را به این دانش والا آراسته بگرداند.

دانش دینی

فرهنگ ایران آگاهی را سرآغاز آزادی و ناآگاهی را بنمایه ی گرفتاری مردمان می داند..

نا آگاهی دینی در همیشه ی تاریخ زمینه یی فراهم آورده است تا دینکاران سیه دل بتوانند مغز و روان و اندیشه ی مردمان را تباه کنند و آنان را از داشتن سرمایه ی گرانبهای راستی و خرد نیک باز دارند. زرتشتِ بزرگ، این کژ اندیشان بد خو را « آموزگاران بد!» می نامد، آموزگارانی که با گفتار و کردار نادرست خود اندیشه ی مردم را چنان پریشان کرده اند که راست از ناراست – شایست از نا شایست – و هوده از بیهوده نمی شناسند.

زرتشت تنها راه رهایی از بند این کژ اندیشان بد خو را گسترش دانش در میان توده های مردم و پیروی از اندیشه و گفتار و کردار نیک می داند، از این دیدگاه دانش دینی چراغ پر فروغی است که در پرتو آن مردم می توانند راه از چاه باز شناسند و در دام دینکاران تبهکار گرفتار نشوند، از اینرو بایسته است که:

هر ایرانی دین خود را به درستی بشناسد و به آنچه از پدر و مادر و رهبران دینی خود شنیده است بسنده نکند.

دانشگاه جهانی کورش بزرگ، با یارمندی استادان گرانمایه ای که در زمینه ی دانش های دینی ویژه کار هستند، خواهد کوشید که چراغ دانش بر افروزد تا هر ایرانی بتواند راه زندگی خود را آگاهانه بر گزیند.

نا گفته پیدا است که چنین آرمان والایی بدون یارمندی ایرانیاران فرهیخته به جامه ی کردار در نخواهد آمد. از این رو کارگزاران دانشگاه جهانی کوروش بزرگ با تکیه بر اخگر مهر ایران که در دل هر ایرانی زبانه می کشد، همه ی سالار زنان- همه ی آزاده مردان- فرهیختگان – دانش پژوهان – دانشبانان- استادان – جویندگان دانش – همه ی توانمندان – هر پیر و جوان و زن و مرد و شهری و روستایی- همه جوانمردان و جوان زنان – و همه ی دوستداران فرهنگ ایرانشهری را که خواهان رهایی مام میهن از این پریشان روزگاری اند به همازوری در این کاروان بزرگ فرهنگی فرا می خوانند.

با پیوستن به دانشگاه جهانی کورش بزرگ بیاری میهن بلا دیده بر خیزید و چراغ دانش نیک – بینش نیک و منش نیک را فرا روی هم میهنان خود بر افروزید.

پاینده ایران – کارگزاران دانشگاه جهانی کورش بزرگ .