کند و کاوی در آیین مهر

مهر، در اوستا میثرَ Mithra، در پهلوی « میتر» یا «میهر»، در فُرس هخامنشی و سانسکریت میترَ Mitra و در ی سُغدی -miši يكي از ورجاوند ترین ایزدان ایرانی، و در شایان ستایش بودن همتای اَهورَه مزداست. در اوستای نو ایزد فروغ و روشنایی و پیمان شناسی و یکی از بزرگترین ایزدان و مینُویان در اساتیر کهن هند و ایرانی است که در بخشهای پسین اوستا دیگر باره والامندی بسیار ویژه یی یافته است.

واژه شناسی مهر

برخی از خاورشناسان، چم دُرُستِ «مهر» را [میانجی] دانسته اند.

یوستی خاورشناس نامی آن را «میانجی و پیوند میان فروغ ازلی و فروغ آفریده شده» می داند، به سخن دیگر مهر میانجی آفریدگار است با آفریدگان.

«جیمز دارمستتر James Darmesteter ایران شناس دیگر اروپایی، هوادار چمِ کهنِ واژه ی «مهر» است، و آن را «دوستی، پیوند و مهرورزی» می داند.

در «گات»ها، مهر به چم «خویشکاری و بایسته کاری»، و در بخش های گوناگون اوستا، به چم «پیمان» است.

نام مهر در گرامی نامه ی اوستا همواره با فروزه ی «وُاووروگَویَویتی» به چم «دارنده ی چراگاههای فراخ» یا «فراخ چراگاه» آمده است. این فروزه با خویشکاری او که پاسداری از راستگویی و درست پیمانی و فروکوفتن دروغ گویان و پیمان شکنان در سراسر جهان - که در مهر یشت آمده است هماهنگی بسیار شایان ستایش دارد.

پیش از اَشو زَرتُشت ورجاوند و گسترش آیین مزدیسنا در ایران، مهر یکی از بزرگترین پروردگاران مردم آریایی تبار بود.

مهر در اساتیر هند و ایرانی

در اساتیر هند و ایرانی، «مهر» فزونی بخش، و انباز در فرمانروایی جهان، و نگاهبان پیمان است. در پی دگرگونی هایی که در همبودگاه های آریاییان پیش آمد، به ایزد پاسدار و پشتیبان همه ی گروههای مردمی دگرگون شد و گذشته از خویشکاریهای دیرینه، نگاهبانی او از راستگویی و درست پیمانی گسترش یافت و « دروغگوی به مهر » (مهر دروغ) یا «مهرفریب» یا «مهر آزار» همسنگ «پیمان شکن» شمرده شد .

ایزد خورشید در هند

این ایزد بلند پایه در هند بانام سوریا شناخته می‌شود. سوریا Surya بر آمده از ریشه ی Sur یا Swar

به چم درخشش و تابش است. نام دیگر این ایزد در اساتیر هند «آدی تیا» به چم گستره ی ‌ازلی و سرچشمه هستی است».

در اساتیر هند، برفراز خورشید فلک های نادیدنی بسیار هستند. سوریا در مرز فلک های دیدنی و نا دیدنی جا گرفته و هر دو جهانِ دیدنی و نادیدنی را نمایندگی می کند.

هر آنچه كه از آغازِ آفرینش بوده و هست و تا همیشه خواهد بود همه و همه بر آمده از پرتو این ایزد روشنی بخش اند.

اوست که بیارمندی زرینه پرتو اش رویندگان را می رویاند و می بالاند و زیستمندان را می زایاند و می پروراند و هستی را در یک چرخه ی نا ایستا سامان می بخشد.

روشنایی این گوی زرین را چشم «میترا»، «وارونا»، «آگنی» و دیگر ایزدان دانسته‌اند. «سوریا» سوار بر گردونه یی از زر ناب در دل تاریكی می تازد و میرندگان و نامیرندگان را در جاهای شایسته ی خویش هنجاری شایسته می بخشد.

سوریا بر گُل نیلوفر، بر فراز گردونه ی زرین خود نشسته و هفت مادیان (یا یک اسبِ هفت سر)، گردونه ی او را پیش می‌برند. گردونه ران او «آرونا» (= سرخ فام) نام دارد. او در جلوی سوریا بر روی گردونه می‌ایستد و جهان را از فزونی خشم سوزنده ی خورشید در پناه می‌دارد.

مهر در گاتها

در گاتها [سروده های اشو زرتشت ورجاوند] میثرَ Mithra تنها یکبار و به چم «پیوند» و «پیوستگی» بکار رفته است:

5/46

ای مزدا اهورا،

اگر دانا و توانایی که پیرو راستی است،

و بدرستی زندگی می کند،

بر پایه ی آیین ایزدی و یا (از راه مهر)

دُروندی را که از او یاری می جوید،

بگرمی بپذیرد،

با خرد خود می تواند

او را از گمراهی تباهی و گزند برهاند

و به خود شناسی برساند.

6/46

اما اگر آن توانا،

به کسی که برای یاری به سوی او آمده است،

یاری نکند،

او خود به دام دُروند(=ناراستکار) فریبکار خواهد افتاد ،

زیرا، برپایه ی آیین دین

که اهورامزدا از آغاز بر نهاده است ،

کسی که برای دُروند بهترین را بخواهد،

خود دُروند است،

و آنکه راستان را ارجمند بدارد،

از راستان است.

چنانچه به روشنی پیداست، هیچ نشان ازخداگونگی یا سرشت ایزدی مهر درمیان نیست، آنچه هست همان مهر و دوستی و پیوند است که راستکاران بیارمندی آن می توانند دُروندان (= ناراستکاران) را به راه راست رهنمون شوند.


مهر یشت

«مهریشت» نام دهمین یشت اوستاست که در ستایش و نیایش مهر، و گزارش رزم آوریهای این ایزد رزمنده سروده شده است. مهر یشت با 35 کرده و 146 بند یکی از بلندترین و شیواترین یشت هاست.

مهر برازنده ی ستایش و نیایش

کرده ی یکم

1

اَهورَه مَزدا به سپیتمان زَرتُشت گفت:

ای سپیتمان،

بدان هنگام که من مِهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم، او را در شایستگیِ ستایش و برازندگیِ نیایش، برابر با خود – که اَهورَه مزدایم بیافریدم.

4

برای فَرّ و فروغش، با نماز [ی به بانگ] بلند و با زَور (1) می ستایم آن مهر فراخ چراگاه را.

مهر فراخ چراگاه را می ستاییم که سرزمین های ایرانی را خانمان خوش و سرشار از سازش و آرامش بخشد.

5

بشود که او ما را به یاری آید.

بشود که او ما را گشایش بخشد.

بشود که او ما را دستگیری کند.

بشود که او ما را دل سوز باشد.

بشود که او چاره ی کار ما را به ما بنماید.

بشود که او ما را پیروزی بخشد.

بشود که او ما را بهروزی دهد.

بشود که او ما را دادرس باشد.

آن نیرومندِ هماره پیروزِ نافریفتنی، که در سراسر جهان اَستومَند(=گیتی) سزاوار ستایش و نیایش است، آن مهرِ فراخ چراگاه.

6

آن ایزدِ نیرومندِ توانا، آن نیرومندترینِ آفریدگان، آن مهر را، آن مهرِ فراخ چراگاه را با زَور می ستاییم.

آن مهر فراخ چراگاه را با هَومِ(2) آمیخته به شیر ، با بَرسَم(3) ، با زبانِ خِرَد و «منثَره»(4) با اندیشه و گفتار و کردار نیک و با «زَور»(1) می ستاییم. « یِنگهِه هاتَ...»(5)

کرده ی دوم

7

مهر فراخ چراگاه را می ستاییم که از «مَنثَره»(4) آگاه است . زبان آور هزار گوشِ ده هزار چشمِ بُرومَندِ بلند بالایی که بر فراز بُرجی پهن ایستاده است. نگاهبان زورمَندترین که هرگز خواب به چشم او راه نیابد .

کرده ی هفتم

31

ای مهر،

ترا با نمازی که در آن، نام تو بر زبان آید، با نیایشی در خورِ زمان و با زَور(1) می ستایم.

ای مهرِ تواناتر،

ترا با نمازی که در آن، نام تو بر زبان آید، با نیایشی در خورِ زمان و با زَور می ستایم.

ای مهرِ تواناترین، ای مهر نا فریفتنی،

ترا با نمازی که در آن، نام تو بر زبان آید، با نیایشی در خورِ زمان و با زَور می ستایم.

32

ای مهر،

به ستایش ما گوش فراده.

ای مهر،

ستایش ما را بپذیر.

ای مهر،

خواهش ما را برآور

نیاز زَور ما را بنگر، بدین آیین پای بنه ، نیایشهای ما را در گنجینه ی آمرزش بیانبار و آنها را در گرزمان(6) فرود آور.

کرده ی سیزدهم

53

آن که براستی دستانش را به سویِ اَهورَه مزدا برآورده است و اینچنین گله می گزارد:

54

ای خوب کُنش،

من پشتیبان و نگاهبانِ همه ی آفریدگانم.

ای خوب کُنش،

مردمان- بدان گونه که دیگر ایزدان را در نماز نام می برند و می ستایند- مرا در نماز نام نمی برند و نمی ستایند.

55

اگر مردمان مرا در نماز نام بَرَند و بستایند – چنان که دیگر ایزدان را در نماز نام می بَرَند و می ستایند – هر آینه من با جانِ تابناکِ و جاودانه ی خویش به مردمان اَشَوَن روی آوَرَم و به هنگامی [از پیش] بر نهده ، فرا رسم.

کرده ی چهاردم

60

آن که نامِ نیک، بُرزمَندی و ستایش نیک، برازنده ی اوست.

آن که بهروزیِ دلخواهِ مردمان را بدیشان بخشد.

آن ده هزار دیده بانِ توانایِ از همه چیز آگاه نافریفتنی .

کرده ی پانزدهم

61

آن هماره بر پای ایستاده، آن نگاهبانِ بیدار، آن دلیرِ زبان آور که آبها را بیافزاید، که بانگِ دادخواهی را بشنود ، که باران را بباراندو گیاهان را برویاند و ببالاند، که سر زمین را دادگذارَد.

آن زبان آورِ کاردان، آن نافریفتنی بسیار هوشمند، آن آفریده ی کردگار.

62

آن که هرگز مهر دروج(پیمان شکن و دروغگو) را نیرو و توانایی ندهد.

آن که هر گز مهر دروج را بزرگواری و پاداش ارزانی ندارد.

کرده ی شانزدهم

64

آن که برای گسترش دینِ نیک در همه جا نمایان شد و جای گزید و بر هفت کشور فر وغ افشاند.

65

آن که چالاک ترین چالاکان، پیمان شناس ترین پیمان شناسان، دلیرترین دلیران، زبان آورترین زبان آوران و گشایش بخش ترین گشایش بخشان است.

آن که گله و رَمه بَخشَد.

آن که شهریاری بَخشَد.

آن که فرزندان بَخشَد.

آنکه زندگی بخشد.

آن که بهروزی بخشد.

آن که دهشِ اَشَه بخشد .

66

آنکه اَشیِ نیک(8) و پارنِد سَبُک گردونه(9)، نیروی مردانه، نیروی فَرِّ کیانی، نیرویِ سپهرِ جاودانه، نیروی دامویش اوپَمَن(10) نیروی فَرَوَشی(11) های اَشَوَنان(7) و کسی که گروهی از مَزداپَرستان اَشَوَن را گرد آوَرَد، همه یار و یاور اویند.

کرده ی هفدهم

67

آن که با گردونه ی بلند چرخ به شیوه ی مینُوی ساخته ، از کشورِ اَرِزَهی(12) و به سوی کشور خونیرس(13) شتابد.

آن که از نیروی زمان و فَرِّ مزدا آفریده و پیروزیِ اَهورَه داده برخوردار است .

68

گردونه اش را اَشَیِ (8) نیکِ بلند پایگاه می گرداند.

دین مزدا راه او را آماده می کند تا آن فروغِ سپیدِ مینُوی درخشان، آن پاکِ هشیارِ بی سایه، بتواند آن را بخوبی بپیماید.

اسبان مهر در فراخنای هوا، پرّان به گردش درآیند

دامویش اوپَمَنَ (10) همواره گذرگاه او را آماده می کند.

در برابر او همه ی دیوان پنهان و دُروندان وَرِنَ(14) به هراس افتند .

کرده ی نوزدهم

74

اگر مردمان مرا در نماز نام برند و بستایند، - چنان که دیگر ایزدان را در نماز نام می برند و می ستایند- هر آینه من با جانِ تابناک و جاودانه ی خویش ، به مردمان اَشَوَن روی آورم و به هنگامی [از پیش] بر نهاده، فرارسم.

75

ما خواستارم که پشتیبان کشور تو باشیم

ما نمی خواهیم که از کشور تو جدا شویم.

ما نمی خواهیم که از خانمان ، روستا شهر و کشور جدا شویم.

جز این مباد تا آن مهر نیرومند بازوان، ما را از گزند دشمن دور بدارد.

کرده ی بیستم

82

آن که اَهورَه او را هزار گونه چالاکی ارزانی داشت و – نگریستن را - ده هزار چشم بدو بخشید.

به نیروی این چالاکیها و چشمهاست که او نگران مهر آزار (پیمان شکن) است .

به نیروی این چالاکیها و چشمهاست که مهر- آن ده هزار دیدبانِ توانایِ از همه چیز آگاه – نا فریفتنی است .

کرده ی بیست و سوم

90

اَهورَه مزدا آمیزه ی زیبایش را بستود. اَمشاسپندان نیز، او را آفرین خواندند.

خورشید تیز اسب ، از دور ستایش وی را مژده داد .

91

درود بر مهر فراخ چراگاه ، [آن] هزار گوشِ ده هزار چشم.

تویی شایسته ی ستایش.

تویی برازنده ی نیایش در خانمان مردمان.

تویی شایسته ی ستایش و نیایش .

خوشا به [روزگار] آن مردی که ترا براستی نماز گزارد: هیزم در دست، بَرسَم(3) در دست ، شیر در دست، هاون(برای کوبیدن هوم) در دست، با دستهای شسته با هاونِ شسته، نزد بَرسَم گسترده ، نزد هَومِ آماده شده، با سرودِ «اَهونَ ویریَه...» (15)

92

به این دین گواهی دادند اَهورَه مزدای اَشَوَن و بهمن و اَردیبهشت و شهریور و سپَندارمَذ و خُرداد و اَمُرداد.

به این دین خَستو شدند اَمشاسپندان.

به فرمان دین، اَهورَه مزدای نیک کُنِش ، رَدی(16) مینُویِ مردمان را بدو (به مهر) واگذارد تا او را در میان همه ی آفریدگان، رَدِ جهانی و مینوُی(سرور جهان) و رَسایی بخش این بهترین آفریدگان بشناسد.

93

اینچنین بشود که تو – ای مهرِ فراخ چراگاه – در هر دو زندگانی – آری در هر دو زندگانی: در زندگانی جهانِ اَستومَند و در زندگانی مینُوی – ما را پناه بخش از آسیب دروند، از [دیو] خشم دُروند، از گروه ارتشتارانِ دُروند که درفش خونین بر افرازند، از تاخت و تازهای [دیو] خشم، از تاخت و تازهایی که دیو خشمِ نیرنگ باز همراه با «ویذُتو» (17) دیو آفریده بر انگیزد .

94

اینچنین بشود که تو – ای مهر فراخ چراگاه – اسبان ما را نیرو و ما را تندرستی بخشی تا ما دشمنان را از دور باز شناسیم و بتوانیم در برابر هَمِستاران از خود پدافند کنیم و هَمِستار بد اندیشِ کینه ور را به یک زخم از پای در آوریم و شکست دهیم.

کرده ی بیست و هفتم

108

کدامین کس مرا می ستاید؟

کیست آن که دروغ می گوید؟

کدامین کس مرا به نیکی می ستاید؟

کیست آنکه با ستایش بد، می پندارد کهمرا می ستاید؟

کدامین کس را توانگری آسایشت بخش ارزانی دارم، من که چنین توانم کرد؟

کدامین کس را فرزندانی برازنده بپرورانم؟

کرده ی سی ام

119

ای سپیتمان،

مهر را بستای و پیروان خویش- مزداپرستان- را بیاموز که ستورانِ خُرد و بزرگ و پرندگانی را که با شهپر به پرواز در آیند ، نزد او پیشکش برند.

120

مهر نگاهبان و پشتیبان همه ی مزدا پرستان اَشَوَن است

هَومِ نیاز آورده را باید زَوت(18) پیشکش کند.

اَشَوَن مرد می توانداز زَور(1) به آیین ساخته بهره برگیرد و چنان کند که مهر فراخ چراگاه – که او را می ستاید- خشنود شود و نهادش آرامش یابد.

کرده ی سی و سوم

140

ای سپیتمان،

من مهر را می ستایم، آن نیک را ، آن نخستین دلیرِ مینُوی را، آن بسیار مهربان را، آن بی همانند بلندپایگاه را، آن نیرومندِ دلاور را آن یَلِ کارآزموده را.

141

آن پیروزمندی که رزم افزاری خویش ساخت را با خود دارد.

آن که در تیرگی، نگاهبانی نا فریفتنی است.

آن که زورمندترینِ زورمندان است.

آن که دلیرترینِ دلیران است .

آن که دانا ترین بخشندگان است.

آن پیروزمندی که فَرّه ایزدی از آن اوست

آن هزار گوش ده هزار چشم ده هزار دیدبان.

آن نیرومندِ دانای نا فریفتنی.

کرده ی سی و چهارم

142

آن ایزد سترگِ نیک کُنش که بامدادان – همان دم که پیکر خویش را همچون ماه به درخشش در آورد – نمودهای گوناگون آفرینش سِپَند مینُو را پدیدار می کند .

143

چهره اش بسان ستاره «تیشتر» می درخشد.

ای سِپیمان

گردونه اش را زیباترین آفریدگان – که هرگز به راه کژ نرود – می گرداند.

من آن [گردونه] را که سِپَند مَینُو بساخت، می ستایم، آن [گردونه ی] ستاره ی آذین مینُوی ساخته مهر را ، گردونه ی مهر ده هزار دیدبانِ نیرومَند از همه چیز آگاه نا فریفتنی را.

کرده ی سی و پنجم

144

مهری را که در گرداگرد کشور است، می ستاییم .

مهری را که در میان کشور است، می ستاییم.

مهری را که در کشور است، می ستاییم.

مهری را که بر فراز کشور است، می ستاییم.

مهری را که در پایین کشور است، می ستاییم.

مهری را که در پیش کشور است، می ستاییم.

مهری را که در پس کشور است، می ستاییم.

145

مهر و اَهورَه ی بزرگِ اَشَوَنِ جاودانه را می ستاییم.

ستارگان و ماه و خورشید و مهر، شهریارِ همه ی سرزمینها را نزد گیاه بَرسَم می ستاییم

146

درود می فرستیم به مهر فراخ چراگاه و به رامِ (19) بخشنده ی چراگاههای خوب.

مهر بخشنده ی تاج و تخت شهریاری

سنگ نگاره یی ، که از روزگار ساسانیان در تاغ بستان برای ما بجای مانده، تاج ستانی اردشیر دوم، نُهمین شاهنشاه ساسانی را نشان می دهد. اردشیر دوم، با دست راست چنبره ی روبان داری که نشان شهریاری است را از اهورامزدا دریافت می کند، مهر در سوی راست او با شمشیر آهیخته در دست که نشان جنگآوری اوست، به پشتیبانی ایستاده و اهریمن در زیر پای آنها افتاده است. برخی مهر را زرتشت پنداشته اند، ولی پرتو خورشید بر پیرامون سر او جایی برای اینگونه پندارهای نادرست برجای نمی نهد، افزون بر اینکه زرتشت هرگز شمشیر نکشیده و جنگاور نبوده است.

اردشیر دوم در سنگ نبشته ی خود پس از ستایش اهورا مزدا، از ایزد بانو اردویسورَ آناهیتا و از بَغ مهر یاد کرده و می نویسد: بیاری اَهورَه مزدا ، آناهیتا و میترا( ناهید و مهر) فرمودم که این آپادانا ساخته شود...

اردشیر سوم نیز پس از ستایش اَهورَه مزدا می نویسد:باشد که اَهورَه مزدا و بغ میترا (مهر ایزد) مرا، و سرزمینم را و هرآنچه من ساخته‌ام را بپایاد.

نویسندگان یونان و رُم این ایزد جنگ آزمای ایرانی را که بجای مارس Mars و آرِس Ares پرودگار جنگ آنان است بنام خود Mithres نوشته اند.

مهریشت کرده ی چهارم

13

نخستین ایزد مینُوی که پیش از دمیدن خورشیدِ جاودانه ی تیز اسب ، بر فراز کوه البرز برآید .

نخستین کسی که آراسته به زیورهای زرین، از فراز آن کوه زیبا سر برآوَرَد .

از آن جاست که آن مهرِ بسیار توانا بر همه ی خانمانهای ایرانی بنگرد.

14

آن جا که شهریارانِ دلیر ، رزم آورانِ بسیار بسیج کنند.

آنجا که چارپایان را کوهسارانِ بلند و چراگاههای فراوان هست.

آن جا که دریاهای ژرف و پهناور هست.

آنجا که رودهای پهناور و ناوتاک با انبوهی خیزابهای خروشان ، به «ایشکتَ»(20) و «پُورتَ»(21) می خورَد. و به سوی مروِ هرات و سُغد و خوارزم می شتابد.

15

مهرِ توانا بر «اَرِزَهی»(12)، «سَوَهی»(22) «فرَدَذَفشو»(23)، «ویدَذَفشو»(24)، «وُاوروبَرِشتی»(25)، « وُاوروچَرَشتی»(26)، و بر این کشور « خونیرَسِ»(13) درخشان- پناهگاه بی گزند و آرامگاه ستوران – بنگرد.

آن ایزدِ مینُویِ بخشنده ی فَرّ به سوی همه ی کشورها روان شود.

آن ایزد مینُوی بخشنده ی شهریاری به سوی همه ی کشورها روان شود.

او کسانی را پیروزی بخشد و پارسایان دین آگاهی را زَبَر دستی دهد که با زَور(1) بستایندش .

کرده ی بیست و دوم

83

آن که شهریار کشور براستی دستان برآورده است و به یاریش همی خواند.

آن که شهربان براستی دستان برآورده و به یاریش همی خواند.

84

آن که دهخدا براستی دستان برآورده است و به یاریش همی خواند.

آن که خانه خدای براستی دستان برآورده است و به یاریش همی خواند.

کرده ی بیست و هفتم

109

کدامین کس را – بی آنکه خود گمان برده باشد – شهریاری نیرومَندی با افزارهای زیبا و ارتشتارانِ بسیار ارزانی دارم؟

شهریاریِ فرمانروایی توانا که همه [سرکشان] را سربکوبد.

[شهریار] دلیر پیروزمندِ شکست نا پذیری که گناهکار را فرمان پاد اَفره دهد . فرمانِ او بی درنگ روا گردد، همان دم که او – خشماگین- فرمان آن [پاداَفره] را بدهد.

اینچنین، نهادِ آزرده و نا خشنودِ مهر را آرامش بخشد و خشنود کند.

111

کدامین کس را - بی آن که خود گمان برده باشد از شهریاری نیرومَندی با افزارهایی زیبا و ارتشتاران بسیار بی بهره کنم؟

شهریاری فرمانورایی توانا

اینچنین ، نهادِ شاد و خشنودِ مهر را اندوهگین و نا خشنود کند.

کرده ی بیست و نهم

115

ای مهر فراخ چراگاه،

ای سروری که با خانه ختا، با دهخدا، با شهربان، با شریار و با «زرتشتوم»(27) پیوند داری.

مهر یاور دردمندان

کرده ی بیست و دوم

84

در هر جا دو تن یکدیگر را به پشتیبانی بر خیزند، براستی دستان برآورده اند به یاریش همی خوانند.

در هر جا که درویشی پیرو دین، از آنچه از آنِ اوست ، بی بهره مانده باشد، براستی دستان برآورده است و به یاریش همی خواند.

85

گله مندی که نزد او گله گزاری کند، آوایش- اگر در نماز، آوایش را بلند کند- تا ستارگان زَبَرین برسد و گرداگرد زمین بپیچد بر هفت کشور زمین پرا گنده شود .

همچنین گاوی...

86

... که به تاراجش برده باشند ، به امید بازگشت به گله ی خویش ، او را به یاری همی خواند:

کی دلیرِ ما- مهر فراخ چراگاه – از پی ما بتازد و گله ی گاوان را رهایی بخشد؟

او ما را – که به خانمان دروج رانده شده ایم – دیگر باره به راه اَشَه باز گرداند.

87

مهر فراخ چراگاه ، به یاری کسی شتابد که از وی خشنود باشد.

مهر پشتیان خانه و خانواده و شهر و کشور

کرده ی هشتم

28

آن که ستونهای خانه های بلند را نگاهداری کند که تیرکهای آنها را استوار دارد.

آن که خانمانرا- خانمانی را که از آن خشنود باشد- گله یی از گاوان و گروهی از مردان بخشد. دیگر خانمانها را – هرگاه از آنها آزرده شود – براندازد.

29

ای مهر،

تو با کشورها هم خوبی و هم بد.

ای مهر

تو بامردمان هم خوبی و هم بد.

ای مهر

از تُست آشتی و از تُست ستیزه در کشورها.

30

از تُست که خانه های سترگ، از زنانِ برازنده و بالشهایِ پهن و بسترهای گسترده و گردونه های سزاوار بر خوردار است.

از تُست که خانه های بلند، از زنانِ برازنده و بالشهایِ پهن و بسترهای گسترده و گردونه های سزاوار بر خوردار است.

آن خانه های اَشَوَنان که [درآنها، مردمان] ترا در نماز نام برند و با نیایشی در خورِ زمان و با زَور بستایند .

38

خانه های هراس انگیز، ویران شود و از مردمان تهی ماند.

آن خانه هایی که مهر دُروجان و دُروندان و کُشندگانِ اَشَوَنان راستین در آنها بسر می برند ، هراس انگیز است.

راهِ گرفتاری از آن جا می گذرد که گاو[آزادِ] چراگاه را در خانمانهای مهر دُروجان به گردونه بندند و گاو در ایستد و اشک بر پوزه روان کند.

کرده ی بیستم

79

آنکه رشن(28) خانه بدو پرداخت .

آن که رَشن - همشینیِ دیرپای او را – خانه بدو واگذاشت.

80

تویی نگاهبان خانمان

تویی نگاهدار کسی که دروغ نگوید.

تویی پاسدار دودمان و پشتیبان آنان که دروغ بکار نبرند .

آری، در پرتو سروریِ همچون تویی، من بهترین همنشینی و یپروزیِ اهورَه آفریده را بدست آورم

در پیشگاه داوری او (اَهورَه مزدا) گروه مهر دُروجان به خاک در افتند.

مهر، ایزدِ جنگ

مهر در میان دو سپاه هماورد ناگهان پدیدار می شود، بازوان و چشمان جنگاورانی را که دروغ گفته باشند... که پیمان شکسته باشند... که ناراستکاری کرده باشند... که دغا کاری و نا سپاسی کرده باشند... از کار می اندازد- گوش هاشان را نا شنوا- چشمانشان را نا بینا - و پاهاشان را ناتوان می کند تا در چنگ هماورد پر زور گرفتار آیند.

کرده ی دوم

8

آن که سرانِ هر دو کشور- هنگامِ درآمدن به آوردگاه ، در برابرِ دشمنِ خونخوار و رو در روی رَده های تازنده ی هَمِستاران – رزم کنان از او یاری خواهند گرفت.

9

مهرِ فراخ چراگاه – همراهِ «بادِ» پیروزمند و «دامویش اوپَمَنَ»(10) به آن گروه از رزم آوران روی آوَرَد که با خُشنودی درون و منِشِ نیک و دُرُست باوری، او را نماز گزارده باشند.

کرده ی سوم

11

آنکه رزم آوران بر پُشت اسب، او را نماز برند و نیرومندی ستور، و تندرستی خویش را از وی یاری خواهند تا دشمنان را از دور نتوانند شناخت، تا هَمِستاران (هماوردان) را از کار باز توانند داشت، تا بر دشمنان کین توزِ بد اندیش چیره توانند شد.

کرده پنجم

20

اسبان مهر دروجان( کسانی که به مهر دروغ گفته باشند) در زیر بار سوار، خیره سری کنند و از جای خود بیرون نیایند، اگر بیرون آیند، به پیش نتازند و در تاخت ، جَست و خیز نکنند.

از فراوانیِ گفتارِ زشت - که شیوه ی دشمن مهر است - نیزه یی که دشمنِ مهر پرتاب کند ، باز گردد.

21

از فراوانیِ گفتار زشت – که شیوه ی دشمنِ مهر است – اگر هم دشمنِ مهر نیزه یی را خوب پرتاب کند و آن نیزه به تنِ همِستار برسد، آسیبی بدو نرساند.

از فراوانی گفتار زشت- که شیوه ی دشمن مهر است – باد نیزه یی را که دشمنِ مهر پرتاب کند باز گرداند.

22

آن که مردمان را – اگر مهر دُروج نباشند- از نیاز و دشواری برهاند.

23

ای مهر،

ما را که از مهر دورجان نبوده ایم، از نیاز- از همه ی نیازها- برهان.

تو می توانی که بیم و هراس را بر پیکرهای مهر دروجان چیره کنی.

تو می توانی بدان هنگام که خشمگین شوی- نیروی بازوان، توانِ پاها، بینایی چشم ها و شنواییِ گوشهای مهر دروجان را باز ستانی .

24

یک نیزه ی بُرّان و یک تیر پرّان – هیچ یک – بدان کس که مهر – [آن مهرِ] ده هزار دیده بانِ توانایِ از هه چیز آگاهِ نافریفتنی – را پاک نهادی یاوری کند، نرساند.

25

آن مهر ژرف بین را ، آن رَدِ(16) توانا، پاداش بخش، زبان آور، نیایشگزار، بلند پایگاه، بختیار و « تن منثره» (4) را ، آن پهلوانِ جنگاورِ نیرومند بازوان را.

26

آن که دیوان را سر بکوبد

آن که بر گناهکاران خشم گیرد.

آنکه به مهر دروجان کین ورزد.

آن که پریان(29) را به تنگنا در افکند.

آن که - اگر مردمان مهر دُروج نباشند – کشور را نیرویی سرشار بخشد.

آن که - اگر مردمان مهر دُروج نباشند – کشور را پیروزیِ سرشار بخشد.

27

آن که مردمانِ سرزمینِ دشمن را به راه راست رهنمون نشود و فَرّ را از آن سرزمین برگیرد و پبروزی را از آن دور کند.

آن که از پی دشمنانِ بی نیروی پدافند بتازد و ده هزار زخم بر ایشان فرود آورد .

[آن مهر] ده هزار دیده بانِ از همه چیز آگاهِ نا فریفتنی .

آن که هر پیمانی را از گفتار به کردار در آورد.

کرده ی نهم

35

آن که هرپیمانی را از گفتار به کردار در آوَرَد.

آن که سپاه بیاراید

آن که دارنده ی هزار[گونه] چالاکی است.

آن که شهریاری توانا و داناست

36

آنکه جنگ را برانگیزد.

آن که جنگ را استواری بخشد.

آن که در جنگ پایدار مانَد و رَده های دشمن را از هم بدرّد.

آن که رزم آوران را در هر دو بالِ آوردگاه، پراگنده و پریشان کند و از بیم او در دلِ سپاهِ دشمنِ خونخوار ، لرزه در افتد.

37

اوست که می توان دشمن را پریشان و هراسان و پریشان کند.

اوست که می تواند سرهای مهر دُروجان را [ازتن هاشان] فرو افگند.

سرهای مهر دروجان[از تن هاشان] جدا شود.

38

خانه ها ی هراس انگیز، ویران شود و از مردمان تهی مانَد.

آن خانه هایی که مهر دروجان و دُروندان و کشندگانِ اشونان(پاکان) راستین در آنها بسر می برند ، هراس انگیز است.

39

تیرهای به پرِ شاهین نشانده ی مهر دروجان، هر چند که زه کمان را خوب بکشند و آنها را تند به پراز در آورند – اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزرده باشد و به خشنودی او نکوشیده باشند- به نشان نرسد.

نیزه های خوب نوک تیز و بلند دسته ی مهر دروجان، هر چند که آنها را به نیروی بازوان پرتاب کنند- اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزرده باشد و به خشنودی او نکوشیده باشند- به نشان نرسد.

40

دَشنه های خوب مهر دُروجان که به سر مردم نشانه گیرند- اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزرده باشد و به خشنودی او نکوشیده باشند – به نشان نرسد.

گُرزهای خوب پرتاب شده ی مهر دُروجان که به سر مردمان نشانه گیرند- اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزرده باشد و به خشنودی او نکوشیده باشند – به نشان نرسد.

41

مهر فراخ چراگاه – اگر خشمگین و آزرده باشد و به خُشنودی او نکوشیده باشند- آنان را از پیش به هراس افگند.

رَشن(28) آنان را از پس به هراس افگند.

سروش(30) پارسا- همواره با ایزدِ نگهبان- آنان را از هر سوی بهم در افگند و رده هایِ جنگاوران را به پرتگاه نیستی کشاند.

43

آنگاه آنان، مهرِ فراخ چراگاه را چنین گویند:

ای مهر فراخ چراگاه،

اینان( ایزدان رَشن و سروش) اسبان تیزتک مار ا ربودند

ای مهر

اینان بازوان نیرومند ما را با شمشیر فرو افگندند.

43

پس آنگاه، مهر فراخ چراگاه ، آنان را به خاک افگند: پنجاهها سدها، سدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها سد هزارها ،از آن روی که مهر فراخ چراگاه خشمگین است.

46

مهر فراخ چراگاه، خود را آماده ی نگاهداری کند: از پشت سر پشتیبانی کند، از روبرو یاری کند و همچون دیدبانی نافریفتنی به هرسو نگاه افگند.

اینچنین، مهر ده هزار دیده بانِ دانایِ توانایِ نا فریفتنی، آماده ی پشتیبانی از کسی است که نیک اندیشانه او را یاری کند.

کرده ی یازدهم

47

نام آوری که اگر خشمگین شود، در میان جنگاوران دو سرزمینِ جنگجو، به زیان سپاه دشمنِ خونخوار، به ستیزه با رده هایِ به رزم در آویخته ی دشمن، اسبان فراخ سُم برانگیزد .

48

اگر مهر به زیان سپاهِ دشمن در میان جنگاورانِ دو سرزمینِ جنگ جو ، اسبان فراخ سُم برانگیزد، آنگاه

دستهای مهر دروجان را از پشت ببندد، چشمهای آنان را بر آورد ، گوشهای آنان را کر کند و استواری

پاهای آنان را بر گیرد ، بدان سان که کسی را یارایی پایداری نماند.

چنین شود روزگار این سرزمینها و این جنگاوران ، اگر از مهرِ فراخ چراگاه روی برتابند.

52

اگر نیرنگ باز بد کُنشی پیش آید، مهر فراخ چراگاه خود را با گامهای تند به گردونه ی تیز تکِ خویش رساند و آن را شتابان براند. همچنین سروشِ پارسایِ نیکِ توانا و نریوسنگِ(31) چالاک ، او را همراهی کنند.

مهر او را – [آن نیرنگ باز بد کُنش را] – خواه در پهنه ی جنگ خواه در نبردی تن به تن ، بکشد.

کرده ی پانزدهم

63

تو می توانی- بدان هنگام که خشمگین شوی – نیروی بازوان و توان پاها و بینایی چشمها و شنواییِ گوشهای مهر دروجان را باز ستانی.

کرده ی هفدهم

69

مبادا ما خود را دچار ستیز آن سَرور خشمگین کنیم، آن که هزار ستیز هَمِستار بکار تواند برد ، آن ده هزار دیدبانِ توانای از همه چیز آگاه نا فریفتنی .

کرده ی هجدهم

70

آن که بهرام(32) اَهورَه آفریده، همچون گراز نرینه ی تیز چنگال و تیز دندان و تکاوری پیشاپیش او روان شود، [گرازی] که به یک زخم بکشد، [گراز] خشمگین که بدو نزدیک نتوان شد، [گراز]دلیری با چهره ی خال خال، گرازی نیرومَند، آهنین پا، آهنین چنگال، آهنین پی، آهنین دُم و آهنین چانه...

71

که در تاخت بر دشمن پیشی گیرد و سرشار از خشم، با دلیریِ مردانه، دشمن را در جنگ به خاک افگند و هنوز باور ندارد که او را کُشته باشد. به دیده ی او چنین می نماید تا زخمی دیگر بر او فرود آورد و مغز سر او را – همان مغزِ سری که سر چشمه ی نیروی زندگی است- [از هم بپاشد] و تیره ی پشت او را در هم شکند.

72

بی درنگ، همه را تکه تکه کند و استخوانها و موها و مغز و خون مهر دُروج را در هم و بر هم بر زمین فرو ریزد.

آن که پس از فرو رفتن خورشید، به فراخنای زمین پای نهد، هر دو پایانه ی این زمینِ پهناور گوی سانِ(33) دور کرانه را بپساود و آنچه را در میان زمین و آسمان است بنگرد.

کرده ی بیست و چهارم

95

گُرزی سد گره و سد تیغه بر دست گیرد و به سوی مردان[هَمِستار] نشانه رود و آنان را از پای درافگند. گُرزی از فلزِ زرد ریخته و از زرِ سخت ساخته، که استوارتر و پیروز[بخش] ترین رزم افزار است.

97

اهریمن همه تن مرگ در برابر او به هراس افتد.

[دیو] خشم نیرنگ باز مرگ ارزان (34) در برابر او به هراس افتد.

بوشاسبِ(35) دراز دست در برابر او به هراس افتد.

همه ی دیوان پنهان و دروندان وَرِنَ (36) در برابر او به هراس افتند.

98

مبادا که ما خود را به ستیز مهر خشمگینِ فراخ چراگاه دچار کنیم.

ای مهر فراخ چراگاه!

مبادا خشمگینانه بر ما زخم فرود آوری، تو که از نیرومندترین ایزدان، دلیرترین ایزدان، چالاک ترین ایزدان، تند ترین ایزدان، و پیروزمندترین ایزدانِ پدیدار بر این زمینی، ای مهر فراخ چراگاه.

کرده ی بیست و پنجم

99

در برابر او همه ی دیوان پنهان و دُروندانِ وَرِنَ(36) به هراس افتند.

آن سرور کشور، آن مهرِ فراخ چراگاه ، سواره از سوی راستِ این زمینِ پهناورِ گوی سانِ(33) دور کردانه بدر آید.

100

از سوی راستش سُروشِ (30) نیکِ پارسا سوار است .

از سوی چپش رَشنِ(28) برومَندِ بلند بالا سوار است.

گرداگرد او از هر سوی ، [ایزدانِ] آبها و گیاهان و فَرَوَشی های اَشَوَنان می تازند .

101

مهر توانمند تیرهای یک اندازه ی به پرِ شاهین نشانده، بدانان ببخشد.

بدان هنگام که او سواره به سرزمینهای مهر دُروجان رسد، نُخُست گُرز خویش را به اسبان و مردان نشانه رود و به ناگاه اسب و سوار، هر دو را به هراس در اندازد و به خاک نیستی افگند .

کرده ی بیست و ششم

102

آن که سوار بر اسبِ سپید، نیزه ی نوک تیزِ بلند دسته و تیرهای دور زن با خویش دارد، آن یَلِ کار آزموده ی چالاک.

103

آن که اَهورَه او را به نگاهداری و نگاهبانی بهروزیِ همه ی مردمان بر گماشت.

آن که نگاهبان و دیدبان بهروزیِ همه ی مردمان است.

آن که هرگز به خواب نرود و هشیارانه ، آفرینش، مزدا را نگاهداری کند.

آن که هرگز به خواب نرود و هشیارانه، آفرینشِ مزدا را نگاهبانی کند.

مهر نگهبان پیمان

چنبر پیمان در دست ایزد مهر. سنگ‌‌ نگاره میترا در نمرود داغ، آناتولی خاوری، سده یکم پیشازایش.

چنبر پیمان در دست راست فروهر نشان پیمان آدمی با هستی و هستی بخش

اهورا مزدا چنبر شهریاری را به اردشیر ساسانی می دهد

کرده ی یکم

2

ای سپیتمان،

«مهر دروجِ» گناهکار، سراسر کشور را ویران کند. او همچون یک سد تنِ آلوده به گناهِ «کَیذَ»(37) و کشنده ی اَشَوَن مرد است

ای سپیتمان،

مبادا که پیمان بشکنی: نه آن [پیمان] که با یک دُروند بسته یی و نه آن [پیمان] که با یک اَشَوَن بسته یی، چه [پیمان] با هردوان دُرُست است ، خواه با دُروند، خواه با اَشَوَن.

3

مهرِ فراخ چراگاه آن کس را که مهر دُروج نباشد ، اسبانِ تیزتک بخشد.

آذرِ مَزدا اَهورَه آفریده آن کس را که مهر دروج نباشد ، به راه راست رهنمون شود .

فَرَوَشی(38) های پاکِ نیکِ توانایِ اَشَوَنان، آن کس را که مهر دروج نباشد، فرزندانِ کوشا بخشند.

کرده ی هشتم

33

ای تواناتر،

به پایداری پیمانی که بسته شد، ما را کامیابی بخش، آنچه را که از تو خواستاریم به ما ارزانی دار:

توانگری، زور، پیروزی، خرّمی، بهروزی، دادگری، نیک نامی، آسایشِ روان، توانِ شناخت، دانش مینُوی، پیروزی اَهورَه آفریده، برتری پیروزمَندی که از بهترین اَشَه (39) باشد و در یافت «منثره»(4)

34

تا ما دلیر و تازه روی و شاد و خرم بر همه ی هَمِستاران پیروز شویم.

تا ما دلیر و تازه روی و شاد و خرم بر همه ی بد خواهان چیره شویم.

تامادلیر و تازه روی و شاد و خرم همه ی دشمنان را – چه دیوان، چه مردمان، [دُروند] چه جادوان و پریان، چه کوی ها(40) و کرپ(41)های ستمکار- شکست دهیم.

کرده ی نهم

35

آن که هر پیمانی را از گفتار به کردار در آورد.

آن که سپاه را بیاراید.

آن که دارنده ی هزار [گونه] چالاکی است

آن که شهریاری توانا و داناست

کرده ی دهم

45

هشت تن از یاران او بر فراز کوهها، همچون دیدبانانِ مهر بر بالای برجها نشسته اند و نگران مهر دروجانند.

آنان بویژه به کسانی چشم دوخته اند و نگرانند که نخستین بار پیمان شکنند.

آنان راه کسی را در پناه خویش گیرندکه به مهر دُروجان و دُروندان و کُشندگان اَشَونان، تاخت بَرَد

46

مهرِ فراخ چراگاه، خود را آماده ی نگاهداری کند: از پشت سر پشتیبانی کند، از روبرو یاری کند و همچون دیدبانی نا فریفتنی به هر سو نگاه افگند.

اینچنین، مهر ده هزار دیدبانِ دانایِ توانایِ نا فریفتنی، آماده ی پشتیبانی از کسی است که نیک اندیشانه او را یاری کند.

کرده ی شانزدهم

64

آن که برای گسترشِ دینِ نیک در همه جا نمایان شد و جای گزید و بر هفت کشور (42)فروغ افشاند.

کرده ی بیست و هفتم

104

آن که بازوان بسیار بلندش، مهر فریب( پیمان شکن) را - اگر چه در خاور هندوستان یا در باختر [جهان] یا در دهانه ی [رود] «اَرَنگ»(43) یا در دل این زمین باشد- گرفتار کند و بر افگند.

105

همچنین، مهر با بازوانِ خویش، آن فرومایه یی را که پای از راه اَشَه(39) بیرون نهاده است، گرفتار کند،آن تیره درونِ فرومایه یی راکه با خود می اندیشد:

«مهر نابیناست و کردار زشتی را که از من سر زده است و دروغی را که گفته ام ، نمی بیند.»

107

در همه ی جهان کسی نیست که همچندِ مهرِ مینُوی از خِرَدِ سرشتی بهره مند باشد.

در همه ی جهان کسی نیست که همچندِ مهرِ مینُوی تیز گوشِ با هزار [گونه] کاردانی آراسته ، از نیروی شنوایی بر خوردار باشد.

مهر هر که را دروغ بگوید، می بیند.

مهرِ توانا گام پیش می گذارد .

آن چیره دست کشور [هستی] روان می شود و نگاهِ زیبایِ روشنِ چشمانِ تیزبین خویش را [به هر کرانه] می افگند.

مهر «پاسدار پیمان» در وندیداد

مهر در وندیداد (فرگرد4) به چم پیمان بکار رفته است:

« کسی که از بازگرداندن سپرده یی به دارنده اش، خود داری کند، کردارش بدان ماند که آن سپرده را از دارنده اش دزدیده باشد. تا هنگامی که آن سپرده را در خانه ی خویش نگاه دارد، هرروز و هر شب که بدان دست زند و آن را از آن خویش بشمارد ، بدان ماند که دیگر بار آن را دزدیده باشد.

2

ای دادار جهانِ اَستومَند، ای اُهورَه مزدا، ای اَشَوَن

شمار پیمانهای تو چند است؟

اَهوره مزدا پاسخ داد:

شمار پیمانهای من شش است :

نخست «گفتار- پیمان»

دوم« دست – پیمان»

سوم «گوسفند – پیمان»

چهارم « گاو - پیمان»

پنجم « مردم – پیمان»

ششم« کشتزار- پیمان»، کشتزاری در زمینی خوب، کشتزاری آباد و بار آور.

(برای آگاهی از چند و چون این پیمانهای شش گانه به داستان سیاوش در دنباله ی همین نوشتار نگاه کنید)

3

کسی که گفتار- پیمان را تنها گفتاری بیانگارد، باید آن را به دست- پیمان دگرگون کند و بهای دست – پیمان را بدهد .

4

دست- پیمان باید به گوسفند پیمان دگرگون شود و بهای گوسفند – پیمان را بجای آن بدهند.

گوسفند- پیمان باید به گاو- پیمان دگرگون شود و بهای گاو پیمان را بجای آن بدهند.

گاو پیمان باید به مردم پیمان دگرگون شود و بهای مردم پیمان را بجای آن بدهند .

مردم – پیمان باید به کشتزار پیمان دگرگون شود و بهای کشتزار – پیمان را بجای آن بدهند.

5

ای دادار ِ جهانِ اَستومَند، ای اَشَوَن ،

کسی که گفتار – پیمان را بشکند، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود؟

اَهورَه مزدا پاسخ داد:

گناه وی، نزدیک ترین خویشاوندانش را بدهکار تاوانی سیسد برابر بهای آن پیمان کند.(در روا ، بار گناه تنها بر دوش گناهکار( و نه خویشاوندان وی) گذاشته شده و شماره هایی که در متن به عنوان سیسد تا هزار برابر بهای پیمان آمده ، به شماره ی سالهایی که روان گناهکار باید در دوزخ بسر برد دگر.ن شده است( جلیل دوستخواه)

6

ای دادارِ جهانِ اَستومَند ، ای اَشَوَن،

کسی که دست- پیمان را بشکند، تا چه اندازه گرفتارِ گناه خویش شود؟

اَهورَه مزدا پاسخ داد :

گناه وی، نزدیک ترین خویشاوندانش را بدهکار تاوانی شش سد برابر بهای آن پیمان کند.

7

ای دادارِ جهانِ اَستومَند، ای اَشَوَن ،

کسی که گوسفند- پیمان را بشکند، تا چه اندازه گرفتارِ گناه خویش شود؟

اَهورَه مزدا پاسخ داد:

گناه وی ، نزدیک ترین خویشاوندانش را بدهکار ِ تاوانی هفت سد برابر بهای آن پیمان کند.

8

ای دادارِ جهانِ اَستومَند، ای اَشَوَن ،

کسی که گاو- پیمان را بشکند، تا چه اندازه گرفتارِ گناه خویش شود؟

اَهورَه مزدا پاسخ داد:

گناه وی ، نزدیک ترین خویشاوندانش را بدهکار ِ تاوانی هشت سد برابر بهای آن پیمان کند.

9

ای دادارِ جهانِ اَستومَند، ای اَشَوَن ،

کسی که مردم- پیمان را بشکند، تا چه اندازه گرفتارِ گناه خویش شود؟

9

اَهورَه مزدا پاسخ داد:

گناه وی ، نزدیک ترین خویشاوندانش را بدهکارِ تاوانی نهسد برابر بهای آن پیمان کند.

ای دادارِ جهانِ اَستومَند، ای اَشَوَن ،

کسی که مردم- پیمان را بشکند، تا چه اندازه گرفتارِ گناه خویش شود؟

اَهورَه مزدا پاسخ داد:

گناه وی ، نزدیک ترین خویشاوندانش را بدهکار ِ تاوانی نهسد برابر بهای آن پیمان کند.

10

ای دادارِ جهانِ اَستومَند، ای اَشَوَن ،

کسی که کشتزار- پیمان را بشکند، تا چه اندازه گرفتارِ گناه خویش شود؟

اَهورَه مزدا پاسخ داد:

گناه وی ، نزدیک ترین خویشاوندانش را بدهکارِ تاوانی هزار برابر بهای آن پیمان کند.

***

کهن ترین نوشته یی که با نام مهر یا [میترا] بدست ما رسیده، گِل نوشته یی است از 3400 سال پیش که هم اکنون در دیرینکده ی کاپاتوکیا در ترکیه نگهداری می شود. این گل نوشته پیمانی است که میان هیتی ها Hittites و میتانی ها Mitannniens بسته شده و از میترا و وارونا Varuna دو ایزد ورجاوند هند و ایرانی خواسته شده است که نگهبان آن پیمان باشند.

در ایران باستان آیین چنان بود که هرگاه دو تن پیمان می بستند دست ها را پیش رو نگه میداشتند و نام مهر را بر زبان می آوردند تا گواه پیمان شان باشد. این پیمان به هیچ روی و به هیچ بهایی نمی بایست شکسته می شد.

سیاوش برجسته ترین نماد پیمانداری

در پی یک رشته رخدادهای نیک و بد، سیاوش با افراسیاب پیمان می بندد که هر گز با او نخواهد رزمید، افراسیاب که از تبار اهریمن است، در پی دژمنشی های گرسیوز آهنگ کشتن سیاوش می کند، سیاوش در آنجا نیز برای پدافند از جان خود دست به شمشیر نمی برد تا به هیچ روی پیمان با افراسیاب را نشکسته باشد:

سیاوخش از بهر پیمان که بست

سوی تیغ و نیزه نیازید دست

نفرمود کس را ز یاران خویش

که آرَد یکی پای در جنگ پیش

این فروزه ی فرهنگ ایران را دشمنان هم می دانند، پس از کشته شدن سیاوش بدست افراسیاب، ایرانیان به کین خواهی سیاوش به نبرد با تورانیان می شتابند و شکستی سخت به آنها می دهند، «پیران»، پهلوان دلیرو خردمند توران، از گودرز پهلوان ایرانی پیمان می خواهد که اگر من در این آوردگاه کشته شوم، دست به کشتار سربازان بیگناه من دراز نکنید، بگذارید به آسودگی به خانه های خود باز گردند:

پس از لشکر خويش تيمار خورد

ز گودرز پيمان سِتد در نبرد

که گر من شوم کشته در کينه گاه

نجويي تو کين زان سپس با سپاه

گذرشان دهی تا به توران شوند

کمين را نسازی بر ايشان کمند

ز پیمان گردنـد ایرانــیـان

از این در کنون نیست بیم زیان

آیین های ویژه بهنگام بستن پیمان

ایرانیان بهنگام بستن پیمان، و یا بهنگام سوگند خوردن، آیینهای ویژه یی را بکار می بستند که در شاهنامه با برخی از آنها آشنا می شویم.

نخست آیین دست دادن:

در داستان زال و رودابه، «سام نریمان»، پدر زال و نیای رستم، آماده ی سپاه کشیدن به کابل، و کُشتن و سوختن و خون ریختن است، سیندخت بانوی خردمند کابلی ( مادر رودابه و مادر بزرگ رستم) بنمایندگی از سوی مهراب کابلی(پدر رودابه) خود را به درگاه سام می رساند تا پهلوان را از زور آوری باز دارد:

بدو سام يل گفت با من بگوی

ازآن کت بپرسم بهانه مجوی

تو مهراب را کهتری گر همال

مرآن دُخت او را کجا ديد زال

به روی و به موی و به خوی و خرد

به من گوی تا باکی اندر خورد

ز بالا و ديدار و فرهنگ اوی

برآن سان که ديدی يکايک بگوی

بدو گفت سيندخت کای پهلوان

سر پهلوانان و پشت گوان

يکی سخت پيمانت خواهم نُخُست

که لرزان شود زو بر و بوم و رُست

که از تو نياـد بـه جانم گزند

نه آنکس که بر من بود ارجمند

گرفت آن زمان سام دستش به دست

ورا نيک بنواخت و پيمان ببست

.................................

همال: برابر

رُست: زمین – خاک


پیمان بستن سکندر با قیدافه پادشاه اندلس

نگردم ز پیمان قیدافه من

نه نیکو بُوَد شاه پیمان ‌شکن

پیـاده شد از باره تینوش زود

زمین را ببوسید و زرای نمود

جهاندار بگرفت دستش به دست

بدان گونه کو گفت پیمان ببست

بدو گفت مندیش و رامش گزین

من از تو ندارم به دل هیچ کین

چو مادرت بر تخت زرین نشست

من اندر نهادم به دست تو دست

بگفتم که مــن دست شاه زمین

به دست تو اندر نهم هم ‌چنین

همان روز پیمان من شد تـــمام

نه خوب آید از شاه گفتار خام

در پادشاهی خسرو پرویز

گرفت آن زمان دست او را بدست

چو بگشاد لب زود پیمان ببست

در پادشاهی اشکانیان ( خواب دیدن بابک ساسان را)

بیامد شبان پیش او با گلیم

پر از برف پشمینه دل بدو نیم

بپردخت بابک ز بیگانه جای

بدر شد پرستنده و رهنمای

ز ساسان بپرسید و بنواختش

بر خویش نزدیک بنشاختش

بپـرسیدش از گوهـر و از نـژاد

شبان زو بترسید و پاسخ نداد

اُ زان پس بدو گفت کای شهریار

شبان را به جان گر دهی زینهار

بگویم ز گوهر همه هرچ هست

چو دستم بگیری به پیمان به دست

که بـا من نسازی بدی در جهان

نه بر آشکار و نه اندر نهان

چو بشنید بابک زبان بـر گشاد

ز یزدان نیکی دهش کرد یاد

که بـر تـو نسازم به چیزی گزند

بدارمت شادان‌ دل و ارجمند

دوم سوگند خوردن بهنگام بستن پیمان:

در داستان ضحاک ( پیمان بستن ضحاک با ابلیس)

جوان نیکدل بود ، پیمانش کرد

چنان کو بفرمود سوگند خورد

سودابه به سیاوش:

به سوگند پیمان کن اکنون یکی

ز گفتار مـن سر نپیچ انـدکی

کیکاووس به سیاوش در باره سُست پیمانی افراسیاب

که چنــدین به سوگند پیمان کند

بـه خوبی زبان را گروگان کند

اینگونه سخن ها در شاهنامه برای خوشایند دل ها نیست، اینها نمادهای درخشان از فرهنگ ورجاوند بنیاد ایران اند، و اینهمه از پرتو فروغ مهر است که ایزد پیمان و نگهبان پای بندی و پیمانداری است، و پیمان شکنان را به سختی می شکند.

مهر در چهره های فلکی (گردنه ی مهر)

برخی از پژوهندگان، سرچشمه ی باور به [میترا = مهر] و [گردونه ی مهر] را در میان ایرانیان وهندوان باستان، دو چهره ی فلکیِ [خرس بزرگ Great Bear ] و [خرس کوچک Little Bear] دانسته اند. از این دو چهره ی فلکی در نوشته های پهلوی با نام هفتورنگ مِهین و هفتو رنگ کِهین یاد شده و تازی گویان آنها را دُب اکبر و دُب اصغر می گویند.

پیرامون پنجهزار سال پیش، ستاره ی (کفتار Iota Draconis) در چهره ی فلکی اژدها، میخ یا )قطب( آسمانی زمین بود.

این ستاره در میانه ی دو چهره ی فلکی خرس بزرگ و خرس کوچک جا داشت. این دو چهره ی فلکی در هر شبانه روز یک بار به گرد آن می چرخیده اند. گردش این دو چهره ی فلکی، همراه با گردش اژدها نگاره ی چلیپا یا [صلیب] شکسته را در آسمان پدید می آورده است که آن را همان گردونه مهر دانسته اند. از آنجا که مهر، شاه ستارگان بوده، و از دید بیننده ی زمینی، همه ی ستارگان و چهره های فلکی به گرد او می‌چرخیده‌اند، آن را سامان‌ دهنده ی هستی و ریتم کیهانی، و نگهبان هنجارآفرینش و ساز و کار جهان می شناختند، و سپس تر او را ایزد روشنایی و راستی و پیمان و مهرورزی بشمار آوردند:

« باشد که ما از مهر سپنتای او برخوردار شویم و از مهربانیِ فراوان او بهره ‌مند باشیم» ( ریگ ‌ودا، ماندالای سوم، سرود ۶۰، بند ۵)

گردونه ی مهر که در هستی شناسی ایرانی نماد آشتی، و مهر، و پیمانداری، و باروی بود، در آلمان نازی نماد جنگ و خونریزی و فزونخواهی و برتری جویی شد .

نام اژدها برای یک چهره ی فلکی، در بسیاری از داستان های اساتیری جهان (از داستان تیامات بابلی گرفته تا نبرد فریدون با ضحاک مار دوش، و نبرد گرشاسب و سام نریمان و رستم با اژدها، و نبرد بهرام گور با اژدها... تا نبرد واهاگن، ایزد جنگ و پیروزی در اساتیر ارمنی، و کشتن اژدها به دست سنت جورج و اساتیر چینی و مصری و دیگر مردم جهان) دیده می شود. فرانمای ستارگان این چهره ی فلکی بدون شک یادآور اژدهاست.

نام های ایرانی ستاره‌های این چهره ی فلکی چنین اند: گَوزَهَر یا گوَچهر (هردو گویش ایرانی و نام یکی از دیوانِ ستیزنده با ماه در آیین مزدیسناست(9)) ثعبان= اژدها ، ذیخ =کفتار ، ذئبان = دو گرگ، ذِبه =کفتارها، بطن‌الثعبان= شکم مار شمالی و جنوبی، راقص = چشمک‌ زن، تَیس= شاه مار ، رأس‌الثعبان= سر مار، رأس‌التنین = سر اژدها.


چنبر یا حلقه ی مهر

نزدیک به پنجهزار سال پیش هنگامی که ستاره ی کفتار(ذیخ) از پیکر فلکی اژدها دور می شود، گردش آن از دید بینندگان زمینی بگونه ی یک چنبر یا(حلقه) به دیده می آید، بسیاری از پژوهشگران این گردش چنبری را سرچشمه ی پیدایش آیینی به نام چنبر مهر یا چنبر پیمان دانسته اند که هنوزهم در پیکر انگشتری بر دست زن و شوهرها به نشان پیمان دیده می شود.


مهر نیایش ، ماندمان بسیار گرانبها از نیاکان

برای خشنودی اهورا مزدا، می ستایم او را با بهترین نمازها - و ستایش، بلند آوازگی و پیروزی باشد برای مهر ایزد – ایزدی که هزار گوش دارد و ده هزار چشم و دارنده ی دشت های فراخ است .

می ستایم مهر ایزد را و درود و ستایش می کنم ایزدی را که چراگاههای سبز گون و گسترده اش بر گاهواره ی زمین آرامش بخش است . ستایشم پیش کش آن ایزدی باد که نگاهبان راست ترین گفتار است – که نیکویی هایش از شمار فزون است – که پیکرش برازنده و بلند و استوار – و با هزار چشمِ همیشه بیدار، بینای دورترین دورها است – که همیشه بیدار و بی خواب و نا فریفتنی است . که چون نگینی زرین پیرامون کشور را فرا گرفته، که نگاهبان پیمان ها است، که هماره همه جا هست – در درون کشور و در بیرون کشور و فراز و فرود آن .

می ستایم مهر ایزد را ، و آن اهورای بزرگ بی همتای آفریننده آن را – با آیین های دین – با شاخه های سبز بَرسَم(10) می ستایم ماه را ، و آن خورشید را، ستارگان را و مهر را که سرور همه ی کشور ها است .

می ستایم با همه ی جان – آن ایزدی را که شکوهمند است – می ستایمش با آیین های دین، آن ایزدی را که دارنده دشتهای سبزه رُسته ی فراخ ، که آسایش بخش و نگاهبان سرزمین ایران است .

می ستایم مهر ایزد خوش پیکر نیرومند را که هیچ گاه به دام فریب پای نمی افکند. می ستایمش که ره آورد ما می سازد آن بهترین بخشش های اهورایی را: آزادی و بهروزی و رهایی در داوری و تندرستی و پیروزی و پاکی و پارسایی را...

من می ستایم – می ستایم آن ایزد فرازین پایگاه گرفته را... با همه ی جان و نیرو می ستایم آن نیرومند ترین و سود رسان ترین ایزد را با آیین های دین ، با سرود های دل انگیز از جان خاسته که با بهترین گفتارهای آیینی بهم آمیخته – اینهمه را برای ایزد مهر که دارنده ی دشت های فراخ است .

و مزدا اهورا است که همه آگاهی از کردارهای راستین ستایشگرانه ی مردم دارد – و پاداش اهورایی از آن زنان و مردانی است که نگاهداری آیین ها ی دین شان، و ستایش آنان برای مهر ایزد به راستی و درستی باشد.

از آنجا که خورشید و مهر این همان اند، جادارد که نگاهی

هم به خورشید نیایش داشته باشیم

پیروز و فرخنده باد خورشیدِ درخشان، خورشیدِ بی مرگ، و خورشیدِ تیز اسب .

با اندیشه و گفتار و کردار نیک، به سوی خورشید روی کرده و می ستایمش.

ای اهورا مزدا، خورشید درخشان تیز اسب را می ستایم که آفریده ی تو است .

و ستایش بر شما باد همگان – ای امشاسپندان (44) که بسان خورشید – شکوهمند هستید . منم رهرو راه اهورا مزدا، که درخشش روشنایی خورشید – فروغ او است، و منم بر افکننده ی و خوار کننده ی انگره مینَو(45)– و این است راه پارسایان، راهی که اندیشه ی نیک – گفتار نیک و کردار نیک را می آموزد .

منم ستاینده ی نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری با همه ی جان و روان – منم گریزنده از بد اندیشی و بد گفتاری و بد کرداری با همه ی جان و روان . اکنون سرود می خوانم و نیایش می کنم برای شما ای امشاسپندان، و پیشکشتان می کنم اندیشه و گفتار و کردار نیک را .

می پرستم اهورا مزدا و ستایش می کنم امشاسپندان و مهر ایزد را که دارنده ی دشت های فراخ است. و خورشید تیز اسب درخشان را – و ستایش می کنم روان آفرینش را و کیومرس انسان نخستین را – و می ستایم آن فروهر پاک زرتشت را – و ستایش من باشد برای همه ی آفریده های نیک و پاک که بودند و هستند و خواهند بود .

بر گزیده ام راه راستی را ، راه نیک اندیشی را ، و آن راه نیرومند را. اکنون در پرتو این گزینش، ای مزدای بزرگ، مرا زندگی بهی بخش . اینک دست ها را بسوی خورشید، آن درخشان ترین بر می آورم و سرود گویان می ستایمش.

برایش سرود می سرایم – برایش سرود می خوانم این چنین : خورشید جاودان تیز اسب را می ستایم که دارنده دشت های فراخ است . خورشید را می ستایم که زرین و درخشنده است ، که نام آور و دارنده ی هزار گوش و ده هزار چشم می باشد، که بی خواب، همیشه بیدار، شاه همه ی کشورها، تیز نگر و زیبا و با زیب و فر و بلند بالا و خوش پیکر است .

اهورامزدا میان ایزدان او را درخشان ترین بیافرید، باشد که به یاری ما در آیند، اهورا مزدا و آن فروغ جاودانش .

ستاره ی باران زای تِشتَر(46) را می ستایم و ستاره هایی را که گردش جای دارند.

سپهر بی پایان را ستاینده ام ، و زمان بی کران را که جام سپهر است . پاکی را می ستایم ، و دانش را که مزدا داده است و نمایاننده ی راست ترین راه .

ستایشگر آیین بهی مزدا هستم ، می ستایم همه ی ایزدان مینوی را، و همه ی ایزدان این گیتی را، - می ستایم روان خودم را – و فروَهَرَم را و همه ی فرَوَشی (11) های پاکان و پارسایان را ، و ستایشم برای آن خورشید فروغمند بی مرگ تیز اسب باشد.

ستایشگرم آن خورشید جاودانه ی تیز اسب را، می ستایم خورشید را در پگاه ، آن هنگامی که زرینه پرتوَش گیتی را درخشان می سازد . ایزدان بلند پایه ی مینوی، سدها و هزارها و آن ایزدان ، آن ذره های روشن تابناک را که از چشمه ی خورشید می تراود ، از سپهر بالا بر زمین می گسترانند ، به زمینی که داده ی اهورا مزدا است و این روشنایی که از سر چشمه ی خورشید بر بِستر بال ایزدان ، بر پهنه ی زمین سرازیر می شود ، تن و پیکر زمین را از غبار تاریکی و آلودگیها می شوید و گیاهان در جام خاک، این انگبینی را که از چشمه ی خورشید ره آورد شده می نوشند و می بالند . و این روشنی زرین – پاک کننده است ، آن چنانکه زندگی بخش می باشد. پاک می کند آبهای روان و ایستاده را ، آب چاه ها کاریز ها ، دریاها، برکه ها ، و رود ها را .

و این خورشید زرینه بال تیز اسب بی مرگ را می ستایم ، که هر گاه رخ نمی نمود و تاریکی اهریمنی را که پیکر زمین را پنهان ساخته بود ، نمی زدود – دیوان آن چه را که در هفت کشور هستی داشت به تباهی می کشیدند و ایزدان مینوی نیز توانایی نداشتند تا راه گیرشان باشند .

کسی که می ستاید خورشید را، یاری اش می نماید تا در برابر تاریکی ، تباهی دیوان و راهزنی دزدان نیروی دو چندان یابد .

او که می ستاید خورشید را، مرگ را از دروازه ی زندگی خود می راند، ستایش خورشید، ستودن اهورا مزدا است ، ستایش امشاسپندان است و ستایش آن فروهر بلند پایه خود .

او که می ستاید خورشید بی مرگ تیز اسب را می ستاید همه ی ایزدان مینوی سپهر بالا و زمین را .

ستاینده ام آن مهر ایزد را ، که دارنده ی دشت های فراخ و گسترده است – که ده هزار گوش دارد – و ده هزار چشم – و او است که جنگ ابزارش گرزی است دیو افکن .

با همه ی جان می ستایم مهر ایزد را ، و دوستی و همگرایی را ، آن دوستی بی ریو و رنگ و بی آلایش را، چونان دوستی یی که میانه ی ماه است و خورشید .

زرینه پرتوش گیتی گستر است. آن خورشید تابنده ی بی مرگ تیز اسب و می ستایمش که اورنگ جهان است، که فَرَّش پایانی ندارد . می ستایمش با همه ی آیین های دین و با گفتار و کردار و اندیشه ی نیک .

ستایشگرم آن مردان و زنانی را که نگاهدارنده ی آیین و به جا آورنده ی آیین های دین اند و آگاه است مزدا اهورا – آن بهترین ، از این شایسته ترین مردان و زنان درست آیین.

جشن مهرگان و پیشینه ی آن

پیر شهنامه گوی توس، انگیزه ی برگزاری جشن مهرگان را پیروزی فریدون بر ضحاک می داند:

فریدون چو شد بر جهان کامکار

ندانست جز خویشتن شهریار

به رسم کیان تاج و تخت و مهی

بیاراست با کاخ شاهنشهی

به روز خُجسته سرِ مهر ماه

به سر بر نهاد آن کـیانی کلاه

زمانه بی اندوه گشت از بدی

گرفتند هر کس ره بخردی

دل از داوری‌ها بپرداختند

به آیین یکی جشن نو ساختند

نشستند فرزانه گان شادکام

گرفتند هر یک ز یاغوت جام

میِ روشن و چهره ی شاه نـو

جهان گشت روشن، سرِ ماهِ نو

بفرمود تا آتش افروخـتـنـد

همه اَنبَر و زَفَران سوختند

پرستیدنِ مهرگان دین اوست

تن‌آسانی و خوردن آیین اوست

اگر یادگارست از و ماه و مهر

بکوش و به رنج ایچ منمای چهر

................................

(تن آسانی= خوشکامی)

اسدی توسی هم در گرشاسب نامه، انگیزه ی جشن مهرگان را همین تخت نشینی فریدون دانسته است:

فـریدون فرخ به روز نبرد

ز ضحاک تازی برآورد گرد

چو در برج شاهین شد از خوشه مهر

نشست او به شاهی سر ماه مهر

جشن مهرگان در آغاز مهرماه

چنانچه از گزارش فردوسی، و اسدی توسی دانسته می شود، زمان برگزاری جشن مهرگان نخستین روز از ماه مهر بوده و تا پایان مهرماه دنباله داشته است. این شیوه ی جشن سازی، تا روزگار هخامنشیان، وشاید تا پایان چرخه ی اشکانیان نیزبر همین پایه بوده است. ولی ساسانیان، «روز مهر» از «ماه مهر» را ویژه ی آن کردند تا هنجار برگزاری جشن های ماهانه [که برابر شدن نام روز و نام ماه بود] را سامان دهند.

شادروز میتراکانا در روگار هخامنشی

در گزارش‌های بجا مانده از کارنامه نویسان یونانی و رومی از این جشن با نام میثْـرَکَـنَـه = میتراکانا یاد شده است. نام این ماه در سنگ نبشته ی شاهنشاه داریوش بزرگ در بیستون به گونه ( بَگهَ یادَی bāgayādi) آمده است{ شاید بتوان آن را به (یاد خدا) یا (سپاسگزاری از خدا) برگردان نمود . بَغ داد (خدا داده) نام باغی در نزدیکی تیسفون پایتخت ساسانیان بود، نام بغداد کنونی برگرفته از همین نام پارسی و آن باغ ایرانی است .

کتسیاس، پزشک اردشیر دوم پادشاه هخامنشی، نوشته است که در این جشن

ایرانیان با پوشیدن ردای ارغوانیو همراه با دسته‌های نوازندگان و خُنیاگران به

دست افشانی و پایکوبی و شادی پراکنی می ‌پرداخته‌اند.

از گزارش ثعالبی در غُرَر اخبار ملوک فُرس و سیرِ هم می توان دریافت که در زمان اشکانیان نیز جشن مهرگان با همان ویژگی‌های دوره ی هخامنشی برگزار می‌شده است.

از بُنمایه های بجا مانده مانند نگاره‌ها و سنگ نبشته های باستانی و نوشته‌های کارنامه نویسان و گزارش دانشمندان ایرانی و انیرانی مانند: فردوسی، بیرونی، ثعالبی، جهانگیری، اسدیِ توسی، هرودوت، کتسیاس، فیثاغورس و دیگران... و نیز سروده های سخن پردازان ایرانی مانند: جاحظ، رودکی، فرخی، منوچهری و سعد سلمان... چنین دانسته می شود که مردم در این روز با جامه‌ها و آرایه های ارغوانی کنار هم گرد هم می‌آمدند‌ و شاد باش گویان شادی می افشانده اند.

اگر نگاهی به سنگ نگاره های بجا مانده از مهر بیاندازیم انگیزه ی پوشیدن ردا و آرایه های ارغوانی را به روشنی در خواهیم یافت.

در برخی از نگاره هایی که ازمیتراخانه ها ی اروپایی بدست آمده مرد جوان بالا بلندی در میانه، و دو جوان دیگر با چهره یی همسان، و اندامی کوچکتر در دو سوی او ایستاده، و هر یک فروزانه (= مشعلی) بدست دارند، یکی از آن دو، فروزانه ی خود را رو به بالا، و دیگری رو به پایین دارد.

آن جوان بالا بلند که بر پشت گاو زانو زده همان خورشید یا مهراست که در میانه ی روز، بزرگ و پُر شکوه

و پیروزگر تیغ خود را بر پشت گاو فرو برده[ به سخن دیگر بر زمین پرتو افشانده است] آنکه فروزانه خود را رو به بالا دارد، باز خود مهر است که بامدادان از کرانه ی خاوری سر بر می کشد، و آنکه فروزانه خود را رو به پایین دارد بازهم خود مهر است که در کرانه باختری رو به فرو نشستن است. آن دو فروزانه دار همکاران مهر یا مهر، بانان هستند.

مهر و مهر، بانانش اگر چه در سه پیکر و جدا از هم اند، ولی هر سه نُماد خورشید، در سه هنگام روز اند.

مهر و مهر، بانان از زادگاه خود به سوی آسمان فرا می روند و در هفت اشکوبِ سپهر جای می گیرند و به گونه یی که در زیر خواهد آمد هفت اختران یاهفت روشنان را پدید می آورند:

خورشید در سپهر یکم

تیر یا (عُطارِد) در سپهر دوم

ناهید یا (زُهره) در سپهر سوم

ماه در سپهر چهارم

بهرام یا (مریخ) در سپهر پنجم

برجیس یا (مشتری) در سپهر ششم

کیوان یا (زُحل) در سپهر هفتم

در این جایگزینی هفت آسمان پدید می آیند که برترین آنها آسمان چهارم جایگاه خورشید- و فرود ترین آنها آسمان هفتم جایگاه کیوان است. بدین گونه مهر که برترین روشنان است در بالاترین سپهرجا گرفته است. در درخشندگی و در سنجش با توپالها( = فلزات) زر است و به رنگ زرد. در سنجش با جانداران شیر است که نُماد دلیری و شکوه و شادمانی است.

کیوان درپایین ترین جایگاهِ مهربان خوربری ( = مغربی) است و از این روی رنگ آن بگفته یی سیاه و به گفته یی نیلی است، در سنجش با جانداران بُزغاله(= جدی) است که نشانه ی ترس و بزدلی، و نیز دشمنی و کینه توزی است، در سنجش با توپالها سُرب است.

تیر یا (عُطارِد) که در سپهر دوم جاگرفته، به رنگ سرخ است که در باور مهریان چون به هنگام دمیدن خورشید بر کرانه نمایان می گردد، والاترین رنگ ها و گاه نماد خرد خداوندی است، جامه ی سرخ کاردینال ها از اینجا برگرفته شده است . تیر یکی از جایگاههای مهر، بان خورآیی یا مشرقی است. در سنجش با توپالها سیماب یا جیوه است، در سنجش با جانوران آدمی یا دو پیکر آدمی (= جوزا) است، او را دبیر سپهر و نُماد خرد و دانایی دانسته اند. تیر دراوستا با نامTeshtar یا Tishtraya از جایگاه بسیار والایی برخوردار است ، او ایزدی است که با درخشندگی فراوان و بارانیدن باران، خاک تفته را سیراب می کند و نو شوندگی و سرخوشی را برای زمینیان به ارمغان می آورد .

افسانه ی دلکش تِشتَر در اوستا ، ستیز میان شایست و ناشایست، روشنایی و تاریکی – خشکسالی و ترسالی را به زیباترین چهره نشان می دهد:

تِشتَر، ستاره ی رایومَندِ فَرّه مَند را می ستاییم که خانه ی آرام و خوش بخشد.

آن فروغِ سپید افشانِ درخشانِ درمان بخِشِ تیز پرواز ِ بلندِ از دور تابان را می ستاییم که روشنایی پاک افشاند...

تِشتَر ستاره ی رایومَند فرّه مَند را می ستاییم که تخمه ی آب در اوست، آن توانایِ بزرگِ نیرومَندِ تیز بینِ بلند پایه ی زَبَر دست را، آن بزرگواری را که از او نیکنامی آید و نژادش از اَپام نَپات (ایزد آب) است...

تِشتَر، ستاره ی رایومَندِ فُرّه مَند را می ستاییم که بر پَریان چیره شود، که پَریان را بدان هنگام که نزدیکِ دریایِ نیرومَندِ ژرفِ خوش دیدگاه ِ فراخ کَرت که آبش زمین پهناوری را فرا گرفته است، به پیکر ستارگان دنباله دار در میان زمین و آسمان پرت شوند- در هم شکند.

براستی او به پیکرِ اسبِ پاکی در آید و از آب، خیزاب ها بر انگیزد، پس بادِ چالاک، وزیدن آغاز کند.

آنگاه سَتَویس (نام ستاره یی ازهمکاران تیر) که به پاداش بخشی در رسد – آن آب را به هفت کشور رساند.

پس آنگاه تِشترِ زیبا و آشتی بخش به سوی کشورها روی آورد تا آنها را از سالی خوش بهره مند کند.

اینچنین، سرزمینهای ایرانی از سالی خوش برخوردار شوند.

ناهید یا (زهره) در آسمان سوم است، در سنجش با توپالها مس، رنگ آن سبز، و در سنجش با جانداران ورزا یا گاونر است. ناهید نماد شکوفیدن و بارندگی و شیفتگی است، ناهید نیز یکی از جایگاههای مهربان خورآیی (= مشرقی) است.

ماه در آسمان چهارم است. در سنجش با جانداران لاک پشت، در سنجش با توپالها سیم (نقره) و رنگ آن آبی است، ماه نماد افسردگی - خود خواهی و خواب آلودگی، و از جایگاههای مهر، بان خوربری (= مغربی) است.

بهرام یا (مریخ) در آسمان پنجم است، آن را دُژخیم یا (جلاد) سپهر نیز می خوانند. در سنجش با توپالها آهن و به گفته یی برنج و رنگ آن نارنجی است، با آن که بهرام نُماد جنگ و خونریزی و ستمگری است، ولی در سنجش با جانداران بره ( = حمل) است! بهرام نیز یکی از جایگاههای مهربان خور بری (= مغربی) است.

برجیس یا (مُشتری) در آسمان ششم است. در سنجش با جانداران ماهی ( = حوت) و در سنجش با توپالها ارزیر یا قلع است، رنگ آن خاکستری ویا بنفش است. برجیس یکی از پایگاههای آسمانی مهربان خور آیی (=مشرقی) است، این اختر را داور سپهر و نُماد دادگری و داوری دانسته اند. بدینگونه است که برخی از این روشنان مانند ماه و بهرام و کیوان با آن که درنمای بیرونی دستیاران مهرند، ولی درونمایه شان گراینده به سوی اهریمن تاریکی است! و برخی دیگر مانند تیر و ناهید و برجیس همراه با مهر یا خورشید گراینده به سوی اورمزد و روشنایی هستند، شماره ی روشنان در وابستگی به دو مهربان برابر است و بار دیگر یاد آور بایستگی برابری یا (تعادل) در جهان، از این روی بوده است که ایرانیان باستان و پس از آنان هرکس که در زمینه ی اختر ماری یا Astrology گام نهاده کیوان را مَرَخشِه ی بزرگ یا (نحس اکبر) و برجیس یا مشتری را همایون بزرگ یا (سعد اکبر) دانسته است. (ابوالقاسم پرتو فصلنامه ره آورد شماره 18 بهار 1367)

مولوی بلخی در دفتر یکم مثنوی در پیوند سرنوشت آدمیان با ستارگان می گوید:

هر که را با اختری پیوستگی است

مه ورا با اختر خود هم تکی است

این که از دیر باز برخی از روزهای هفته را برای انجام کاری شایست و برای انجام کاری نا شایست دانسته اند در پیوند هریک از روزها با یکی از هفت روشنان است. گویا مهریان باورداشته اند که روشنایی هر اختر در روز ویژه یی بیشتر به زمین می رسد و از این روی روزهای هفته را در پیوند با اختران بترتیب زیر نام دادند:

مه شید که همان دوشنبه و در پیوند با تابش ماه است ، در زبان انگلیسی هم Monday در هیمن پیوند است.

بهرام شید که سه شنبه است

تیر شید که چهار شنبه است

برجیس شید که پنجشنبه است ( در برخی از گاهشمارها اورمزد شید آمده است)

ناهید شید که آدینه است

کیوان شید که شنبه است

و مهر شید که همان یکشنبیه وآسوده روز مهریان بود که هنوز هم آسوده روز مسیحیان است ، در زبان انگلیسی هم Sunday همان خورشید روز یا روز مهر است.

پس از روشنان آسمان می رسیم به زمین که در سنجش با جانوران گاو ماده است:

من گاو زمینم که جهان بردارم

یا چرخ چهارمم که خورشید کشم؟!

خون قربان رفته از زیر زمین تا پشت گاو

گاو بالای زمین از بهر قربان آمده

( خاقانی)

گاو بالای زمین همان ماه است

شاه بود آگه که وقت ماهی و گاو زمین

کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا

(خاقانی)

حمل سپاه ترا خاک چون طاقت نداشت

گاو زمین آمدش چون سپر اندر جبین

(خواجه سلمان)

این همان گاو است که در شاهنامه بنام گاو برمایون – یا گاو پرمایه فریدون را با شیر خود پرورش داد. از سوی دیگر گاو نُماد ماه و نماد زمستان هم هست.

پیش تر گفتیم که مهر یا خورشید در سنجش با توپالها زر، و در سنجش با جانوران شیر است. این همان شیر است که در سنگ نگاره ی تخت جمشید بر پشت گاوی پریده و در کار پاره کردن او است.

در اینجا گاو نماد زمستان، و اسب و شیرهردو نماد تابستان اند، این شیری که در نگاره ی تخت جمشید بر پشت گاو پریده، بگونه ی نمادین می تواند چیرگی تابستان( = شیر) را بر زمستان (= گاو ) نشان می دهد. به سخن دیگر می توان گفت که « نوروز است.»

در پیکره ی گنج خانه ی واتیکان هم، آن مرد جوانی که زانوی خود را بر پشت گاو فشرده و دشنه را در گردنش فرو برده است همان بَغ مهر، یا خورشید است.

دشنه یی که در گردن گاو فرو رفته بگونه ی نمادین پرتو خورشید است که بر زمین تابیده و زمین را بارور کرده است.( هوا پر خروش و زمین پر زجوش... نوروز است).

در این پیکره و پیکره های همانند دیگر که از میترا خانه های اروپا بدست آمده و در دیرینکده های گوناگون نگهداری می شوند یک سگ و یک مار و یک خرچنگ هم در پیرامون گاو دیده می شوند.

سگ از جانورانی است که ایرانیان باستان از دیرزمان ارزش آن را دریافتند و در خانه و کار و کشتزار و رَمِه داری یار و یاور خود ساختند، با اینکه ایران سرزمین بهترین گربه ها است، ولی این جانورهرگز نتوانست جایگاه والایی در فرهنگ ایران برای خود دست و پا کند، ولی سگ که جانوری است دلیر و وفادار و شناسنده نیک و بد، و پاس دارنده ی نیکی ها، بیش ازهر جانور دیگری توانست جایگاه والایی برای خود در میان ایرانیان پیدا کند. گفته اند که نیروی شنوایی سگ هشتاد برابر بیش از نیروی شنوایی آدمی است، ودر نیروی بویایی هیچ یک از جانداران بپایش نمی رسند. در گرای نامه ی اوستا، سگ در کنار اسب و شتر و گاومیش و خروس ستوده شده است. در دینکرد که یکی دیگر از نامه های دینی ایرانیان است می خوانیم:

«... سگی که همیشه پاسبان گله است خوب می داند که بره یی در میان گله از آنِ کدام مادر است! هرچند هوا ناسازگار باشد و باد و دَمِه (باد سخت) رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی بر نگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز گله را بچراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا بچراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سخت تر است شب را بیدار می گذراند ، بجایگاه خود نمی رود و هیچگونه آسایش نمی پذیرد...»

شوربختانه پس از اسلام، سگ از جایگاهی والایی که نزد ایرانیان داشت فرو افتاد و در کنار پلیدی ها جا گرفت و «نجس» شمرده شد!

در این پیکره بودن سگ در کنار میترا نشان دهنده ی نیروهای نیک مزدایی برای پاسداری و نگاهبانی از داده های زمین است که در پی فرو رفتن دشنه ی میترا در گردن گاو یا تابش پرتو خورشید بر زمین پدیدار می شوند.

جانور دوم مار است که چندین ویژگی دارد ، نخست اینکه همه ساله پوست کهنه را از خود دور می کند و پوستی نو به تن می کِشد، در فرهنگ ایران این پوست اندازی نُماد نو شوندگی و نوزایی، و بگفته ی اشو زرتشت فرش کرتFrash Kart و بگفته ی اروپاییان رُنسانس Renaissance است.

«نوشوندگی» و «نوسازیِ جهان»، بنیاد آموزه های اشو زَرتُشتِ ورجاوند، و شالوده ی بنیادین فرهنگ ایرانشهری است. دراین جهان بینی، هستیِ بی آغاز و بی فرجام، فراگردی است نا ایستا، واز آنجا که آدمی دستیار اهورا مزدا در کار آفرینش است، پس کار آدمی همان کار خدا است. اَشَوَن (= راستکار – پیرو اشا) کسی است که بتواند خود را به ویژگیهای مار آراسته بگرداند، نه تنها اندیشه و گفتار و کردار خود را نو به نو کند، ونکه در نو سازی و بهسازی جهان نیزبکوشد و جهان را جشنگاهی بسازد برای آب و خاک و گیاه و جانور:

هر زمان نو می شود دنیا و ما

بی خبر از نو شدن اندر بقا

( مولوی بلخی)

زَرتُشت این نیروی نوشوندگی در گوهر هستی را می شناخت، پیکرتراشانی که پیکر میترا را می ساختند نیز آن را می شناختند، هنرمندان چیره دستی که سنگ نگاره ی فروهرکوروش بزرگ را در پاسارگاد برای ما به یادگار گذاشتند، با آگاهی از اینگونه نُماد ها بود که دو مار به نشان نوشوندگی و داشتن چشمان خورشید گونه، بر دو سوی تاج شاهنشاهی کوروش بزرگ گذاشتند...

مار در کنار رشته خونی که از شانه ی گاو(زمین) روان است جا داده شد تا نشان دهنده ی «نوزایی» و « نو شوندگی» زمین و پویش نا ایستای آفرینش باشد.

از دیگر ویژگی های مار این است که با چشمان خورشید گونه ی خود می تواند راه خویش را در ژرفای تاریکی ها بیابد. این همواره بزرگترین آرمان ایرانی بوده است که بتواند مانند مار با چشمانی خورشید گونه، تیز بین، دور نگر و همیشه بیدار، شایست از نا شایست، و نیک از بد باز شناسد و در چاه نادانی و یاوه پردازیهای دین کاران نیافتد.

سوم اینکه مار با همه ی اندامش بر روی زمین می خزد، به سخن دیگر، با همه ی تَنِ خود با زمین در پیوندی همیشگی است، نه مانند ما آدمها که تنها دو کف پای خود را برزمین داریم! و آنها را هم در پای افزار فرو کرده ایم تا پیوند خود را با زمین یکسره از میان برداریم و خود را از دهش های زندگی بخش زمین بی بهره بگذاریم.

نیچه فرزانه ی بزرگ آلمانی در سر آغاز چنین گفت زرتشت نگاهی به این مار دارد، آنجا که می گوید:

« زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچه ی زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. اینجا با جان و تنهایی خویش سر خوش بود و ده سال از آن آزرده نشد. ولی سراجام دلش دگر گشت – و بامدادی با سپیده دم برخاست، برابر خورشید گام نهاد و با او چنین گفت: ( ای اختر بزرگ ، تو را چه نیک بختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنی شان می بخشی! تو ده سال اینجا به غارم برآمدی، اگر من و (عقاب) و (مارم) نمی بودیم تو از فروغ خویش و از این راه سیر می شدی، لیک ما هر بامداد چشم براهت بودیم، سر ریزت را از تو بر می گرفتیم و تو را بهر آن سپاس می گذاشتیم...»

به روشنی پیدا است که عقاب همان فرَوَهَر یا اَرتا فَروَرد – و مار همان فرش کرتFrash Kart است که جانمایه آموزه های زرتشت است .

برخی از مهرشناسان، مار را در این پیکره، نماد گذشت زمان، و برخی دیگر مانند زنده یاد احمد حامی نماد زایندگی و باروری نیز دانسته اند .

جانور سوم کژدم است که بی شک یک باشنده ی اهریمنی است. در این نگاره کژدم( یا گَزدُم) بر زُهار(=آلت تناسلی) گاو چسبیده و می خواهد با نیشِ زهر آگین خود زمین را از باروری و آبادانی باز دارد، ولی نکته ی بسیار شایان ژرف نگری اینجاست که دُم این جانور رو ببالا و آماده ی نیش زدن نیست، رو به پایین و در راستای زمین است، این نشان می دهد که به هنگام نوشدن زمین( نوروز) اهریمن نیروی خود را از دست داده و توان آسیب رساندن بر زهار گاو و باز داشتن زمین را از باروری ندارد.

در برخی از نگاره ها از جای دشنه مهر بر پشت گاو یا از برخورد پرتو خورشید با زمین خوشه گندم و بوته مُو روییده و باروری زمین آغاز گشته است.

در نگاره یی که در رومانی یافته شد، در نمایش بارور کردن زمین، افزون بر دو مهربان خورآیی و مهربان خور بری، دو ستاره ی روشن دیگر همانند فرشتگانی در آسمان نمایان شده اند که بالهاشان از دو سوی به مهر،بانان چسبیده، و در نگاره یی که در دیرینکده ی کارلسروهه در آلمان نگاهداری می شود، بَغ مهر یا میترا با کمان خود ابرها را نشانه گرفته تا ببارند و زمین را سرسبزی و خرمی بخشند.

یکی از آیین های جشن یلدا پاره کردن انار است، چه پیوندی میان انار و خورشید هست؟ آیا دانه های سرخ انار همان سرخی آسمان پیش از فرا شد خورشید و بهنگام فرو شد خورشید نیست؟ آیا این همان نیست که رنگ جامه ی کاردینالها شده است؟ آیا میان این «سرخ» و «عقل سرخ» نوشته ی سهروردی پیوندی در میان نیست؟

آیینهای مهرگانی

در میان خوان یا (سفره مهرگانی) که از پارچه یی ارغوانی رنگ فراهم می کردند، گل همیشه شکفته می‌نهادند و پیرامون آنرا با گل‌های دیگر می آراستند. امروزه نمی‌دانیم که آیا گل همیشه شکفته، نام گلِ ویژه یی بوده است یا نام همگانی گل‌هایی که تا دیر زمان و گاه تا چندین ماه شکوفا می‌مانند.

در پیرامون این گل‌ها، چند شاخه درخت گز، (هوم) یا مورد همراه با برخی از میوه‌های پاییزی که به رنگ سرخ باشند بر خوان می گذاشتند. میوه‌هایی مانند: سنجد، انگور، انار، سیب، به، ترنج (بالنگ)، انجیر، بادام، پسته، فندوغ، گردو، کُنار، زالزالک، ازگیل، خرما، خرمالو و چندی از بوداده‌ها مانند تخمه و نخودچی...

یکی از نوشابه های خوان مهرگانی نوشاکی بود که از افشره ی گیاهی بنام هَـئومَه/ هوم که با آب یا شیر می آمیختند فراهم می‌گردید. نام دانشیک هوم Hum یا سوم Sum ( Ephedra ) است. از اینگونه گیاه در بسیاری از جاهای ایران که هوای خشک دارد درختچه هایی می توان پیدا کرد . سوزاندن شاخه های آن و دود دادن آن گند زدا و آرام بخش است. از افشره ی این گیاه یک نوشابه ی مستی بخش نیز بدست می آید.

نانِ ویژه ی جشن مهرگان از آمیختن آرد هفت گونه غله و بنشن مانند گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن پخته می شد. دیگر بایسته های خوان مهرگانی جام آتش یا سپندار(شمع)، شکر، شیرینی، خوردنی‌های بومی و بوی‌های خوش مانند گلاب بودند.

پس از خوردن نان و نوشیدنی، به ساز و آواز و پایکوبی‌های گروهی می‌پرداختند و دست افشانی و پایکوبی می کردند، و خوشبوکننده هایی مانند اسپند و کندر و زعفران و عَنبَر بر آتش می ریختند.


عنصری در گرامیداشت مهرگان سروده است:

مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال

نیکروز و نیک جشن و نیک وقت و نیک فال

مسعود سعد سلمان گفته است:

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان

مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان

مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر

مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان

جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ

وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان

کین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد

بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان

آشفتگی دینی پس از یورش اسکندر

از سال 334 تا 323 پیش از زایش، اسکندر گُجستک در بخش هایی ازجهان کُهن به تاخت و تاز پرداخت و بسیار جاها از آن میان تخت جمشید را به آتش کشید یا ویران کرد و سرانجام در جوانی بمُرد.

پس از او سلوکی ها روی کار آمدند و تا سال 250 بر ایران بزرگ فرمان راندند، در این چرخه ی 80 ساله باورهایی دینی در میان مردمان گوناگونی که با سلوکی ها در پیوند بودند بهم آمیخت و آیین های نوینی پدید آمد.

این آمیختگی و داد و ستد دینی بیشتر در کاخ فرمانروایان و در پشت باروهای لشکری و در میان سپاهیان روی می داد، در برون از این کاخ ها مردم ایران همچنان به آیین پیشین خود که آیین زرتشت بود وفادار ماندند.( دکترعلی اکبر جعفری – فصلنامه ی ره آورد شماره ی 26 )

پس از یورش اسکندر گُجستک به ایران، اگرچه شیرازه ی فرهنگ ایران تا اندازه ی زیادی از هم گسیخته شد، ولی همین که اندک آرامشی بدست آمد بسیاری از خاندان های ایرانی دوباره به ستایش و نیایش مهر پرداختند، و دیری نپایید که گرامیداشت مهر، در میان سلوکیان نیز چنان روایی یافت که آنتیوخوس یکم خود را ستایشگر مهر نامید

در سال 250 پیشازایش اشکانیان بر سر کار آمدند و تا سال 224 پس از زایش بر سر کار ماندند.

برخی گزارش ها نشان می دهند که کارِ گردآوری دوباره اوستا، از زمان پادشاهی بلاش یکم که در سال 54 تا 78 ترسایی بر تخت پادشاهی بود آغاز شد.

تیرداد یکم، نخستین پادشاه خاندان اشکانیِ ارمنستان، از سوی نرون امپراتور روم به پادشاهی ارمنستان گمارده شد. تیرداد از همان آغاز پادشاهی خود (63 – 88 زایشی) سازمان کشورداری ارمنستان را بر پایه ی آیین های ایرانی و سازمانِ کشورداری اشکانی پایه ریزی کرد و در آیین تاجگذاری خودگفت: ایزد مهر، پیوند دوستی میان روم و ارمنستان را استوار داشته و این پیمان را پاس می دارد.

پس از روی کار آمدن ساسانیان، کوششی پیگیر در زدودن ماندمانها اشکانی بکار گرفته شد و بسیاری از نشانه ها از میان برفت بگونه یی که فردوسی هم آگاهی چندانی از آنها نداشته است، از این رواست که می گوید:

از ایشان بجز نام نشنیده ام

نه در نامه ی خسروان دیده ام

در باره ی دین اشکانیان نمی توان با استواری سخن گفت، برخی نشانه های بجا مانده آنها را زرتشتی، و برخی دیگر مهری نشان می دهند، برای نمونه برخی از پادشاهان این خاندان مهرداد نام داشته اند، ولی نمی توان تنها به انگیزه ی نام مهرداد آنها را مهرپرست شمرد، باید بیاد داشت که مهر ایزد، در «شایان ستایش بودن» همپایه ی اهورا مزدا شمرده شده است:

اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:

ای سپیتمان،

بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه هستی بخشیدم، او را در شایستگیِ ستایش ، و برازندگی نیایش، برابر با خود- که اهوره مزدایم – بیافریدم.

همزمان با اشکانیان، چند تبار دیگر ایرانی هم بر سر کار بودند که از آن میان می توان از سکاییان نام بُرد که درکشور گشایی تا مرزدکن درجنوب هند فرارفتند و تا هنگام یورش سپاهیان اسلام به دره ی سند، بر آن سرزمین فرمان راندند. سکاییان مهر را خورشید می دانستند و پرستشگاههای ویژه یی برای ستایش این روشنی بخش جهان برپا می کردند و آن را Surya Mandira به چم ماندگاه خورشید می خواندند[ درشاهنامه نشانه های فراوان ازمهری بودن رستم هست که از مردمان سکایی بود]. پس از گذشت زمان، اندک اندک به آیینها ی هندی گرویدند، برخی بودایی و برخی دیگر به آیین هندو روی آوردند و با هندیان درآمیختند .

نیایشگاه کُنارک Konarak Sun Temple در استان اودیسا،( یا اوریسا) در خاور هندوستان در کنار شاخاب بنگال. بهر نخست این واژه، کُنا Kona در زبان سانسکریت، به چم گوشه، و بهر دوم ارک Ark بچم خورشید است. این نیایشگاه ویژه ی پرستش میترا، یا خدای خورشید بود.

در خراسان یکی دیگر از تبارهای نیرومند ایرانی بنام کوشانیان برسرکار آمدند و دامنه ی فرمانروایی خود را از افغانستان امروزی تا باخترهند گسترش دادند، پادشاهان این خاندان نیزمانند هخامنشیان خود را شاهنشاه می گفتند. کوشانیان در آغاز پیرو آیین زَرتُشت بودند و بر پولهای خود نگاره های گوناگونی از ایزدان با نامهای ایرانی می نگاشتند که یکی از آنها مِهر بود که با پرتوهای خورشیدی بر گردونه ی چهار اسبی خود سواربود، همان که در یونانی Helios نام گرفت.

با روی کار آمدن ساسانیان (652- 224) و فروپاشی فرمانروایی اشکانیان و سکاییان و کوشانیان در ایرانزمین، مهر همچون ایزد کیش زرتشتی بجای خود بازگشت و همچنانکه پیشتر بود ایزد پیمان و (جدا ازخورشید) به شمار آمد .

گسترش آیین مهر در اروپا

آوازه ی مهرهمچون خدای پیروزگر، وخورشید درخشان در میان مزدوران بیگانه یی که از روزگار هخامنشیان در سپاه ایران بودند پیچیده بود، پس از چیرگی یونانیان، و سپس تر، رفت و آمدهای میان ایران و روم، آوازه مهر همچنان برجای ماند و بسیاری از سپاهیان سرزمینهای باختری، از خود امپراتور گرفته تا جنگاوران ساده، دلباخته ی این خدای پیروزگر شدند و پیروزی خود را از اودانستند. بسیاری از پژوهشگران، سپاهیان و جنگاوران را گسترش دهندگان آیین مهر دانسته اند.

پیوند آیین مهر و آیینهای کلیسایی را (گاهشمار ایرانی در روز سی و یکم آذر در همین رسانه بنگرید

نامهای زنانه و مردانه ی ایرانی در پیوند با مهر

نامهای زنانه:

مهرانا – مهرانه – مهرآور – مهرآوه – مهر آوید – مهر آیین- مهرا – مهرابه – مهر افروز- مهرافزا- مهران دخت- مهران گل- مهر اندیش- مهرانگیز- مهر نوش...

نامهای مردانه:

مهربان- مهران - مهرداد – مهرزاد- مهرک - مهرنگ -مهریار – مهراس- مهراسپند- مهرام – مهران ستاد-مهر بُرزین – مهربد- مهربنداد - مهرپویا– مهرداد - مهردار – مهرسام- مهرشاد- مهر نرسه – مهریاد- مهرنیا – مهر یاد...

مهر و مهرگان در سروده های سخن پردازان ایرانی

مهربان شو که مهرگان آمد

مهرگان شاد و مهربان آمد

شادمان باش و مهربانی کن

شادی و مهر توأمان آمد

مهرگان جشنِ شادمانی‏هاست

شاد از آن باغ و بوستان آمد

بارِ دیگر به شیوه‏ یی دلخواه

باغ و گلزار، دلستان آمد

جشنِ فرخنده ‏ی نیاکان است

زین سبب راحتِ روان آمد

یادگاری ست از قوی دستان

که خوش ازعهدِ باستان آمد

گل که پژمُرد از حرارتِ تیر

از نسیمِ خزان جوان آمد

سوی جالیز بین که میوه و گل

در طراوت چه هم‏عِنان آمد

اعتدالِ هوا به رقص آورد

سرو را کز طرب روان آمد

رخت بستند جیر جیرک ها

در چمن مرغِ نغمه ‏خوان آمد

مهر، بر ما فِشانَد آن نوری

که از او تیرگی نهان آمد

رفعِ افسردگی شد از گرما

تا نسیمِ خزان وزان آمد

مهر ما را دهد فراوان سود

سودمندیش بی‏ کران آمد

تا بُوَد نور باقی اندر مهر

بر بقایِ زمین ضَمان آمد

مهر ما را به مهربانی خوانَد

کاین پیام ‏آور از جَنان آمد

دوستی ارمغانِ پَردیس است

که بهین‏ گونه ارمغان آمد

هرکه از مهر بهره ‏یی کم داشت

بر تن از بهرِ او زیان آمد

مهر، سرچشمه ‏ی محبّت‏ هاست

کآبش از خیر، نوشِ جان آمد

مهر ورزد «ادیب» تا زنده‏ است

کاین بهین شیوه در جهان آمد

ادیب برومند

پانوشت

1- زَور zavr: در اوستا «زَوثرَ» و در پهلوی و فارسی «زوهر» یا «زَور» نیازها و پیشکشهای آبکی مانند شیر و نوشابه ی «هوم» و مانند آنهاست که به آیین نیایش می برند و در برابر «میزَّدَ» ( نیازهای خشک و بی آب) می گذارند. گونه ی دیگری از «زَور» هم هست که آن را «اتش زوهر» یا «آتش زَور» گویند و آ« پیه دنبه ی گوسفند است که در هنگامهای ویژه یی بر آتش سپتا می گذارند. زَور نام ایزد بانویی هم هست که نیایشگران از او یاری می خواهند.

2- هَوم Hum : نام دانشیک Ephedra در کوههای خراسان و بلوچستان و فارس ، و بندرعباس و خوزستان و دیگر بخشهای ایران می روید، گل زیاد ندارد و شاخه های آن باریک و درهم است. نام همگانی آن ریش بز است ولی در برخی از جاهای ایران آن را علی جون یا علی جونک و بیشتر «اُرمک» می گویند. در برخی از گونه های این گیاه ماده یی است بنام Ephedrin که در درمان بسیاری از بیماریها بکار میرود. از افشره ی آن یک آشامیدنی آیینی بدست می آید که آن را «دور دارنده ی مرگ» می دانند .آیین ها و نیایشهای وابسته به «هَوم» در اوستای نو و در آیین زرتشی جای بسیار ویژه دارد . به نوشته بندهشن «هَوم» سَروَر گیاهان است و در فرشگرد بی مرگی(=انوش) را از او می آرایند. در شاهنامه «هَوم» نام مرد پرهیزگاری است که در کوه بسر می برد و افراسیاب و گرسیوز را به بندمی کشد و به دست کیخسرو می سپارد تا آنان را به پادافره کردارهای ناروایشان کیفر دهد. «هَوم» شاهنامه بی گمان نماد همان «گیاه هَوم» است که بر کوهها می روید و ایزد«هَوم» که یاور و پشتیبان پاکان و راستان، و نیز «مرگ زدای» و آراینده ی«بی مرگی» است، به کیخسرو یاری می رساند که خود را از جاودانگان به شمار آید و افراسیاب و گرسیوز را به بند کشد که نماد کشتار و خونریزی ومرگ اند.

3- برسم: در اوستا « بَرِسمَن » از ریشه ی « بَرز» به چم روییدن و بالیدن، نام شاخه های نو رسته ی درخت است که از درخت می برند و به هنگام ستاشی و نیایش بدست می گیرند .این شاخه ها گاه از زیبا ترین شاخه های انار(در یزد از شاخه های درخت گز) بریده می شوند.

4- مَنثَره یا مانتره: گفتار ورجاوند اهورایی – سخن ایزدی ( مَنثَره درمانی: درمان بیمار با مَنثَره همان که امروزه گفتار درمانی یا روان درمانی می گوییم).

5- ینگهه هاتَم...: نام سومین نیایش(نماز)کوتاه مزداپرستان است که از دیدگاه والامندی پس از دو نیایش « یثه اَهو وَیریو...» و «اَشِم وُهو... » جا می گیرد. این نیایش که « یَسنو کِرِتی »هم خوانده می شود، در گزارش کنونی اوستا، چنین به فارسی در آمده است:« مَزدا اهورَه کسانی را که در پرتو اَشه بهترین پرسشها را بجای می آورند می شناسد.من نیز چنین کسانی را که بوده اند و هستند، به نام می ستایم و با درود [بدانان] نزدیک می شوم.

6- گرزمان: در گاهان «گَرودِمان» و در دیگر بخشهای اوستا «گرونمانَ» و در پهلوی «گروتمان» و در فارسی «گرزمان» به چم «خان و مان سرود و ستایش» یا «سرای نیایش» نام بارگاه اَهورَه مزدا یا بهشت برین است.

7- اَشَوَن- اَشَوَنان: پیرو اَشَه ، رهرو راه راستی- راستکار – پیماندار- نیک منش- کسی که اندیشه و گفتار و کردارش با هنجار هستی هماهنگ است.

8- اَشَی: (در پهلوی اَرت و اَرد) نام ایزد بانوی توانگری و پاداش و گنجور اَهوره مزداست که بیشتر با فروزه ی «ونگوهی» (به - نیک) همراه می آید و در پهلوی گاه نام و فروزه ی او را در هم آمیخته و به گونه ی « اَرشَشوَنگ، یا اَشَشوَنگ یا اَهرِشونگ یا اهلیش وَنگ) در آورده اند. در گاهان (گذشته از فروزه های مزدا اَهورَه ) از اَشَی در کنار آذر و سروش نام برده می شود . در اوستای نو خویشکاری این ایزد بانو در جهان اَستومَند، بخشیدن دارایی و خواسته و خوشی به پرهیزگاران و اَشَوَنان است و در جهان مینُوی در روز پسین، بخشیدن پاداش کردارهای نیک و پاد افره کردارها بد به دست اوست . اَشَی از همنشینان و یاوران ایزد سروش است، نگاهبانی بیست و پنجمین روز ماه بدو سپرده شده و شکوفه های بهاری ویژه ی اوست . ایزد بانو «پارندی»(پارن) از یاران و همراهان اَشَی است، نام این دو در بیشتر جاها در کنار هم می آید .«آدا» را که در بخشهایی از اوستای نو نام ایزد بخشنده ی پاداش و پاد افره است ، برخی با اَشَی یکی شمرده اند .

9- سبک گردونه: دارنده ی گردونه ی تیز رو و شتابنده، فروزه یی برای خورشید یا مهر .

10- دامویش اوپَمَنَ: ( در پهلوی «دَهم اَپَرپَه مَنِشن یَزَتَ» ) نام ایزدی از یاران و همکاران ایزد مهر است که در بیشتر جاها از او با فروزه های چیره دست، و دلیر، یاد می شود. چم این نام «نفرین نیکوکار و پارسا»ست . بیشتر با «دَهم اَفریتی» (=دَهمان آفرین) به چم « آفرین نیکوکار و پارسا» می آید .

11- فرَوَشی Fravashi در پارسی باستان «فرَوَرتی» و در پهلوی «فَرَوَهَر» ، در پارسی «فَروَر»، نام پنجمین نیروی مینوی آفریدگان است که پیش از آفرینش گیتیانه و هستیِ تن، به هستی در آمد و پس از مرگ نیز پایدار می ماند. بسیاری از دانشوران« ایده » ( مثال) در فلسفه افلاتون را برداشتی از فرَوَشی در اندیشه های دینی و هستی نگری ایرانیان دانسته اند.

12- ارزهی: ( در پهلوی: ارزه)نام یکی از هفت بوم یا هفت کشور برابر بخش بندی جهان در ایران باستان (همچنان که نزد هندوان) است. ارزهی کشوری است در خاور جهان.

13- خونَیرَس: (=خَنیرَس = خَنیره= خونیرَس) نام کشور میانی ( بزرگترین کشور) از هفت کشور یا هفت مرزوبوم جهان برپایه ی بخش بندی جهان در ایران باستان(همچون نزد هندوان) است. ایران در این بخش جای دارد. نام خونیرَس گاه با فروزه ی «بامی» یا «درخشان» همراه است.

14- وَرِنَ : نام چهاردهمین سرزمین اَهورَه آفریده است که از آن با فروزه ی چهارگوشه یاد می شود. برخی از اوستا شناسان جای این سرزمین را میان کوههای پدشخوارگر(البرز) و برخی دیگر کرمان دانسته اند. یکی از نگرش هایی که در این زمینه به آسانی به ذهن می رسد این است که «وَرنَ» آوردگاه کشمکش و درگیری میان فریدون و اژی دهاک(خدای توفان و اژدهای توفان) است و در اساتیر کهن آسمان دارای چهار دروازه بوده است. در نگرش نوین نگاهها بیشتر به پدشخوارگر کشیده می شود، انگیزه ی این نگرش این است که اژدها(اَژی دهاک) سرانجام در کوه دماوند – بلند ترین چکاد در این رشته کوه – به بند کشیده می شود. انگیزه ی نگاه به کرمان را نیز در ریشه شناسی همگانی از واژه ی کرمان دانسته اند که آرش آن «سرزمین ماران» است.

15- اَهونَ وَیریَه: ( در پهلوی «اَهونَوَر» » نام دیگری است برای نیایش بزرگ «یَثَه اَهو وَریو...»).

16- رد: از واژگان پهلوی به چم:سرور- سالار – راد – جوانمرد- دلاور- دلیر- دانا- و بخرد است.

17- ویذُتو- اَستوویذُتو: ( در پهلوی«اَستویهاد» به چم « زوالِ تن» یا «بخش کننده ی استخوانها» نام دیو مرگ است که زندگی را از میان می بَرَد. در ادبسار پارسی میانه او را با «بَدوای» یکی دانسته اند. در پناه ماندن از گزند این دیو و دیو خشم: «استیهاد وایِ» بدتر است که جان را بستاند. چنین گوید که چون دست بر مردم مالد، بوشاسب آید و چون سایه افگند، تب آید و چون او را به چشم بیند، جان از میان برد. در وندیداد (فرگرد5، بنددهای 8و9 از اَستوویذُتو و بَدوای جداگانه همچون دو دیو همکار نام برده شده است . گاه به جای دو بهر نام این دیو تنها بهر دوم (ویذُتو) همراه با فروزه ی «دیوآفریده» آمده است .

18- زَوت: ( در اوستا «زَوتَرَ» برنام بزرگترین پیشوای دینی است که یَزِشنَ( آیین ستایش و نیایش) را رهبری می کند. هفت موبد دیگر که برنامهای آنها بترتیب الفبا: آبرت، آتروخش، آسنتر، راسپی، سروشاورز، فربرتار و هاونن است،به رهنمونی او انجام دهندگان کارهایی در بر گذاری این آیین هستند. ارزش این برنام در دین مزدا پرستی تا بدان پایه است که به نوشته ی بندهش( بخش 30 بند 30) در هنگام رستاخیز برای نابود کردن اهریمن یَزشنَ بر گذار شود و در آن آیین ، اَهورَه مزدا خود نخش «زَوت» راانجام می دهد . و در دینکرت( بخ 9 ،فرگرد 33، بند 5) زرتشت خود را «سرودخوان» (زَوت) خوانده است .

19- رام: ( در اوستا «رامَ» یا «رامن» به چم «آرامش» نامِ ایزد هواست که به نامهای « وَیو»(= وای یا وای درنگ خدای یا اندروای) و «وایِ وِه» (= به وای) نیز خوانده شده است . در اوستا «رام» جدا از «وَیو» (=وای) است ، ولی در ادبسار پارسی میانه (پهلوی) با او یکی شده است.نگاهبانی روز بیست و یکم ماه بدست او، و «رام یشت» ( یشت پانزدهم) در ستایش و نیایش وی است. نام او در اوستا با فروزه ی « دارنده ی چراگاه خوب» و بیشتر همراه با ایزد مهر می آید .

20- ایشکتَ - اوپایری سَینَ: (به چم: برتر از [پرش]شاهین یا سیمرغ) نام کوهی است. در بندهشن بارها از این کوه که «اپارسن» خوانده شده ، سخن به میان آمده است. از آن میان در بخش 12، بند 9 این نبیگ آمده که گذشته از البرز، اپارسن بزرگترین کوه است، آغازش از سکستان و انجامش در خوزستان است . در همان نبیگ( (بخش 20، بندهای 16و 17 و 22 و 21 می خوانیم که هری رود از اپارسن جاری است. هلمند رود که در سکستان است ، سرچشمه اش در اپارسن است. «مرو رود» از اپارسن می آید. بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان( بامیان) می آید .بدین سان می توان گفت که اوپایری سن(اپارسن) بخش باختری هندوکش (رشته کوه باباست که پنج هزار و چهارسد و نود متر بلندا دارد و سنگهای خارای آن که دندانه ها و شکافها وتیغه هایی در آن پدیدار و همیشه برف پوش است، یادوار واژه ی اوستایی «ایشکتَ» است که در زامیاد یشت (بند 3) پیش از نام «اوپایری سن» آمده . در یسنه (هات 10 بند 11) «اوپایری سن» از کوههایی است که گیاه ورجاوند «هَوم» بر آن می روید.

21- پُورتَ : (به چم پیش وایی و پیش رفتاری) نام یک رود باستانی است.

22- سَوَهی: ( در پهلوی «سَوَه») نام یکی از هفت سرزمین یا کشورهای روی زمین بر پایه ی بخش بندی جهان در ایران باستان.

23- فرَدَ ذَفشو: (در پهلوی «فرَدَدَفش» نام کشور یا سرزمین جنوب خاوری در بخش بندی جهان در ایران باستان.

24- ویدَ ذَفشو: (در پهلوی« ویدَذَفش») نام کشوری از هفت کشور جهان، بر پایه ی بخش بندی سرزمینها در ایران باستان .

25- وُاوروبَرِشتی: ( در پهلوی« وُروبَرِشت» یا « وُروبَرِشن») نام کشور یا سرزمین شمال باختری در بخش بندی جهان به «هفت کشور» یا هفت سرزمین در ایران باستان است.

26 وُاوروجَرِشتی: ( در پهلوی« وُروجَرِشت» یا « وُروجَرِشن») نام کشور یا سرزمین شمال خاوری در بخش بندی جهان به «هفت کشور» یا هفت سرزمین در ایران باستان است.

27 زرتشتوم: ( در اوستا «زَرَثوشترویمَ» و در پهلوی « زَرتُشتوم») به چم « همانند زرتشت» یا « زرتشت سان» نام ایزدی است از همکاران «اَویسروتریمَ» که پرستاری و نگاهبانی همه ی پیشوایان دینی بدو سپرده شده است.

28 رَشن: ( در اوستا«رشنو») به چم پرهیزگاری یا درخشش، نام ایزد دادگری، یکی از ایزدان نامدار در دین مزدا پرستی است. رَشن پس از ایزدان مهر و سروش ، سومین داور روز پسین به شمار می آید. او پسر اَهورَه مزدا و سپَندارمَذ و برادر ایزد بانو اَشَی و ایزدان سروش و مهر و ایزد بانو دین است. اوست که به همراه ایزدان مهر و بهرام به میان رده های رزم آوران می رود و راست کرداران را پیروزی می بخشد . نام این ایزد بیشتر با فروزه ی «راست» یا «راست ترین» همراه می آید و گذشته از مهر و سروش با ایزد ارشتات ( = اَرتات= اَشتاد ) نیز پیوند نزدیک دارد.

29 پریان: در اوستا[پئیری و پئیریکا] در پهلوی [پریک Parik ] گروهی از باشندگان افسانه یی بسیار زیبا، ازجهان نا دیدنی که با زیبایی شگفت انگیز خود مردمان را می فریبند. این واژه در گاتها[ سرودهای اشو زرتشت ورجاوند] نیامده، در دیگر بخش های اوستا پری جنس مادینه ی جادوست که از سوی اهریمن گماشته شده است تا مزدیسنان را از راه راست به کژ راهه برند و پرهیزگاران را از اندیشه و گفتار و کرداز نیک باز دارند، چنانکه یکی از پریان بنام خَنَه نَئیشی، گرشاسب را فریفته بود . پریان در سپاه اهریمن، افزون بر مردم فریبی، در نبرد با زمین و گیاه و آب و ستوران و آتش اند. همین پریان هستند که در پیکر ستارگان دنباله دار با تِشتر( ایزدباران) در ستیز و رزمند تا او را از بارندگی، و زمین را از سرسبزی و خرّمی باز دارند. همین پریان ایرانی بودند که در عربستان با نام [جن] شناخته شدند و از ذهن خرافه پرور محمد سر بر کشیدند و سوره یی را ویژه ی خود کردند!

30 سروش : ( در اوستا «سرَوشَ» از ریشه ی «سرو» به چم: «شنیدن، شنوایی و فرمانبرداری، بویژه شنوایی و فرمانبردازی از فرمانهای ایزدی و سخن خداوندی» نام یکی از بزرگترین ایزدان و مینُویان در دین مزداپرستی و نماد شنوایی و فرمانبرداری و نشان پرهیزگاری و درست کرداری است. پایگاه این ایزد را با ایزد مهر برابر دانسته و گاه او را در شمار امشاسپندان آورده اند . سروش از گروه ایزدانی است که در کار داوری پسین ، خویشکاری دارد و کار شمار و سنجش کردارهای مردمان بر دست اوست. نام این ایزد در اوستا بیشتر با فروزه های : پارسا، پرهیزگار ، پاک، نیک، پیروز، بخشنده ی پاداشِ نیک، توانا، دلیر، سخت رزم ابزار، بُرزمَند، تن-منثره- جهان آرا، رَد پاکِ اَهورایی و سالار آفریدگانِ اَهورَه مزدا همراه آمده است.

31 نَریوسَنگ : ( در اوستا « نَیریوسَنگههَ»و در پهلوی« نَریوسَنگ» ئر پارسی«نَرسی» و «نرسِه» به چم نمایش مرد» یا «نمایش مردمان» نام ایزد پیک و پیام آور اَهورَه مزداست و در وندیداد(فرگرد 19 بند 34) دوست اَهورَه مزدا خوانده شده و در بندهشن گفته شده است که خویشکاری ایزد نریوسنگ رساندن پیام ایزدی به کیان(پادشاهان) و پهلوانان است.

32 بهرام: ( در اوستا«وِرِثرَغنَ» و در پهلوی « وَرَهران» یا «وَرَهرام» به چم زننده یا «کشنده ی وِرِثرَ» نام ایزد رزم و پیروزی، یکی از ایزدان بزرگ و بلند پایگاه در دین مزدا پرستی است که در پایگاه مینُوی همتای ایزد سروش بشمار می رود. در اساتیر کهن هندوان «ورترَهَن» به چم «زننده و کشنده ی ورِترَ» (اژدهای بازدارنده ی آبها) فروزه ی «ایندرَ» خدای نامور است. در اوستا این فروزه ، خود نام ایزدی شده است . در مهریشت، ایزد بهرام یار و همکار ایزد مهر و در بهرام یشت، ایزدان مهر و رشن یاوران و همراهان ایزد بهرام اند و با «مهر دروجان» (پیمان شکنان) می ستیزند. هنگام جنگ، رزم آوران برای دستیابی به پیروزی و چیرگی بر هماوردان، ایزد بهرام را به یاری می خوانند و هر یک از رده ی رزم آوران که ایزد بهرام را بستاید و نیایش بیشتر کنند و نیاز بیشتری نزد او برند و او را خشنود تر سازند، رستگار و کامیاب خواهند شد.

33 زمین گوی سان: باختریان همواره کوشیده اند که فیساغورس را نخستین کس بشناسانند که نگره گوی سان بودن زمین را بمیان کشید، ولی چنانچه از این بند و دیگر بخشهای اوستا پیداست ایرانیان پیش از فیساغورس به گوی سان بودن زمین پی برده بودند.

34 مرگ ارزان: ( شایسته ی مرگ- سزاوار کشتن- کسی که پاد افره گناهش مرگ باشد .

35 بوشاسب: (در اوستا« بوشیَنستا» یا بوشیستا» به چم « آنچه پیش آمدنی است) نام دیو خوابِ نا بهنگام و اهریمنی است که بیشتر با فروزه ی «دراز دست» و گاه با فروزه ی «زرد» از او یاد می شود. در وندیداد(فرگرد18 بندهای 15-17-23-25) می خوانیم که هنگام بامداد، خروس بانگ بر می دارد تا مردمان را به بیداری و پرداختن به اندیشه و گفتار و کردار نیک بر انگیزد، ولی بوشاسب آنان را به خوابی نا بهنگام و سنگین فرو می برد و از کارهای نیک باز می دارد .

36 وَرِنَ : (در پهلوی وَرن) به چم (هوس و شهوت) در ادبسار پهلوی نام دیو هوس، بویژه هوس جنسی است. برخی از اوستا شناسان گویش درست آن را «وُرن» دانسته اند. وَرِنَ varena در اوستا نام چهاردهمین سرزمینی است که اهوره مزدا با فروزه [چهار گوش] آفرید. برخی از اوستا شناسانی که نامهای بزرگ دارند آن را همان سرزمین دیلم و گیلان می دانند.

37 کَیَذَ: نام گیاهی بزرگ است که چگونگی آن روشن نیست، گاه به گونه فروزه برای ورزندگان آن بکار می رود . کَیَذَ ساخت نرینه ی واژه ی کَیَذی ساخت مادینه ی آن است . زنده یاد استاد پور داود نوشته است که در پهلوی این واژه به «کاستاری» برگردانده شده و از آنجا که در شمار گناهان سنگین مانند دزدی و راهزنی و جادویی و پیمان شکنی می آید ، در خرده اوستا در برابر «خَستویی» جا گرفته است، چنین بر می آید که گناه ناباوری و ریشخند کردن دین باشد.

38 فروشی: « فَرَه وَشی faravashi» در پارسی باستان « فرَوَرتی fravarti» در پهلوی « فَرَوَهر faravahar» در پارسی « فَروَر farvar » یا « فَروَرد farvard» به چم: «پوشاندن» – «نگهداشتن»- «پاسداشتن»- «پناه بخشیدن» و جز اینها نام پنجمین نیروی مینُوی آفریدگان است که پیش از آفرینش گیتی و پیکر پذیریِ تن، آفریده شد و پس از مرگ تن نیز پایدار می ماند.

39 اَشَه (اشاasha ) این واژه بیش از 180 بار در گاتها بکار رفته و تَرزبانان (= مترجمین) هر یک به گونه یی آن را برگردان کرده اند ولی آنچه که بیش از همه مورد پذیرش کارشناسان جا گرفته است: هنجار هستی – ریتم کیهانی – نیروی پیشرفت دهنده ی جهان – بهترین راستی – نیروی سامان بخش جهان و جز اینها است. بر بنیاد آموزشهای زرتشت « اشا» همزمان با پیدایش جهان هستی پدیدآمده است، کار اشا این است که جهش و جنبش آفرینش، و پویش و بالش جهان هستی را سازماندهی کند. «اشا» برآمده از دانش مزداست ولی با مزدا این همان نیست. مزدا هستی بخش بزرگی است که آسمانها و زمین و پُری آنها را از هستی خود پدید آورده و «اشا» را به سازمان بخشی آنها برگمارده است، درست همانند ساعت سازی که سامان و هنجاری پدید می آورد تا بر جَهِش و جُنبش همه ی تکه های ساعت فرمان براند، تا زمانی که آن هنجار در کار است، ساعت، زمان درست را نشان خواهد داد، ولی هنگامی که هنجار شکسته شد، ساعت از نشان دادن زمان درست ناتوان خواهد ماند.

40 کوی ها: در گاهان نام یا برنام یکی از فرمانروایان دشمن دین زرتشت است -که همواره از او به زشتی یاد می شود ، ولی در همانجا این واژه برنامی است برای «گشتاسب» فرمانروای دین پذیرفتار و پشتیبان زرتشت. همین واژه است که در پارسی «کی» شده و آن را بر سرنام همه ی فرمانروایان دودمان کیانان( از کی کباد تا کی گشتاسب) می بینیم. دکتر مری بویس در گزارش خود در باره ی اینها می نویسد: « مبحث مقام و شخصیت « کوی Kavi» در مورد روحانیت روزگار باستان ، سبب دشواری است. در هند ودایی « کوی Kavi» شاعر لسان الغیب و خردمند و بصیر بوده است .

در ایران اصطلاح « کوی Kavi» و مشتقات فارسی میانه مانند « کوKav » و « کی Kay» در موارد فراوان کاربرد داشته است . زرتشت از « کوKav » ها که به تعالیم او با دشمنی نگاه می کردند به زشتی یاد می کند. اما ویشتاسب که پشتیبان او بود و سرانجام نیز دین او را پذیرفت نه تنها خود او لقب «کوKav» را داشت بلکه نیاکان پیش از او نیز همین عنوان را دارا بوده اند.

در متن های مانوی که از نظر اصطلاحات به سختی وام دار زرتشتیان است این لقب، هم در مورد ایزدان و هم در مورد مردم به کار رفته است.

در روایات زرتشتی بجز یک مورد نفرین، از واژه ی « کی Kay» معنای (شاه) مستفاد می شده است، زیرا آشکار است که «کی ویشتاسب» و پیشینیان او نمونه ی عالی ترین« کوی ها»، شاهانی بوده اند که فرمانروایی را به ارث می برده اند. کوی هایی که در برابر زرتشت قد برافراشته بودند خود را خردمند و بصیر می دانستند و وانمود می کردند که درکی مخصوص به خود از«غیب» دارند و حاضر نبودند که اندیشه های نو آورده ی زرتشت را بپذیرند. زرتشت « کوی » های عناد گر را با « کرپن Karapan» و«اوسیج UsiJ » مربوط کرده است. از این آخری یکبار نام برده است و می توان آن را با « اوشیج » ودایی یکی دانست. در گات ها و در اوستای متاخر چند بار آمده است که همرا با «کوی» برای نفرین ولعنت دشمنان و بد خواهان زرتشت به کار رفته است. گمان می رود در اینجا مراد روحانیون فرقه ی « دیو پرست» بوده اند. هریک از این معانی در نظر گرفته شوند آشکار است مراد از«کرپن Karapan» روحانیون حرفه ای است و حال آنکه منظور از «کوی Kavi» و « اوسیج UsiJ » کسانی بوده اند که ادعای کرامات و قدرت پیش بینی داشته اند . طبیعی است که دشمنان و مخالفان آموزشهای نو ظهور زرتشت بایستی از میان اهل دین و مذهب بوده باشند . تاریخ کیش زرتشت – پوشنه ی یکم – برگردان همایون صنعتی زاده – رویه 25).

41 کَرَپ: (کَرپان) در گاهان برنام گروهی از پیشوایان دیو پرستان و دشمنان مزدا پرستی است. در اوستای نو هم بدین نام - که بیشتر به ساخت جمع آمده بر می خوریم که در شمار دیوان و جادوان و پریان و اشموغان و ستمکاران است. در پهلوی Karb به چم اجرا کننده و پاسدار آیینهای دین آمده است.

42 هفت کشور: (در ایران باستان زمین را به هفت سرزمین یا هفت کشور بخش بندی کردند. نام سرزمینهای هفت گانه چنین بود: ارزهی- سَوَهی- فرَدَذَفشو- ویدَذَفشو- وُاوروبَرِشتی - وُاوروجَرِشتی - خنیرس بامی.

43 رود ارنگ: یکی از دو رود مهند وورجاوند در اساتیر ایران است که «رنگها» نیز خوانده شده است.

44 امشاسپندان: (اَمشَ سپِنتَه Amesha Spenta ) این یک واژه ی سه بهری از زبان اوستایی است، بهر نخست آن، ( اَ ) که نشان نایی است مانند (بی) - (بدون). بهردوم «مِشَmesha » از ریشه ی «مَر» به چم مُردن. بهر سوم «سِپنتَ Spenta » به چِم ورجاوند (=مقدس)، همکرد این سه بهر می شود: ورجاوند جاودانه. این واژه در اوستا کاربرد بسیار دارد، نه تنها در اوستا ونکه در همه ی دیگر نامه های پهلوی از این باشندگان مینُوی که پاسداران جهان گیتی و جهان مینُو هستند پیاپی یاد شده است. شمار امشاسپندان شش تا است که با خود هُرمَزد که در بالای همه جاگرفته، شماره ی ورجاوند هفت را پدید می آورند و چینش آنها چنین است: در بالاترین پایگاه و بر فراز این شش امشاسپند، گاه «سپنت مئینیو Spenta Maainyava » و گاه «اَهورَه مزدا» و گاه «ایزد سروش» جا می گیرد. دوم: «وهومنه Vohu manah » در پهلوی «وهومن» و در فارسی «بهمن». سوم: «اَشَه وَهیشتَ Asha vahishta » در پهلوی «اشاوهیشت» و در پارسی امروز «اردیبهشت». چهارم: «خشَثرَ وَئیِریَ Khshathra vairya » در پهلوی «خشَتریور» و در پارسی امروز «شهریور» . پنجم: «سپِنتَ آرمئیتی Spenta armaiti » در پهلوی «سپندارمَت» و در پارسی امروز «سفندارمذ» و «اسفند». ششم: «هئوروَتات Haurvatat » در پهلوی خُردات و در پارسی امروز خُرداد. هفتم: «اَمِرِتات Ameretat در پهلوی «اَمُردات» - درپارسی امروز اَمُرداد که به نادرست مُرداد می گوییم. در نامه های پهلوی و داستان های اسلامی، اَمِشاسپندان به پیکر فرشتگان درآمدند همتایان:میکاییل–عزراییل- اسرافیل و جبراییل شناخته شدند. در یکی از نامه های پهلوی بنام سَد در بندهش در برابر هر یک از این شش امشاسپند، یک هماورد اهریمنی بنام کُماریکان Kmarikan آفریده شد! سرشت و چیدمان کُماریکان ها در برابر امشاسپندان چنین است: « اَکَ مَن» (بد منش) دربرابر «وهومَنَ» (نیک منش) - «ایندرَ » (گمراه کننده) در برابر «اشا وهیشتا» (بهترین راستی)- «سئورو» (دیوآشوب) دربرابر «خشثروئیری» (شهریاری) - «نا اُنگ هَئی ثیا» (دیوسرکشی) در برابر «سپنتَ آرمئیتی» (پاک روانی و خرد رسا)- «تَئوروی Taurvi» (دیوفساد) در برابر «هَئوروتات» (رسایی = کمال)- «زَئی ریش» (دیو تباهی) دربرابر «اَمِرتات» (بی مرگی) « اِشم Eshm» (دیوخشم) در برابر «سَراُش» (سروش) پیک ایزدی.

45 انگره مینو: در پهلوی و پارسی «اَهرمَن» یا «اَهریمن» و «آهرمن»، به چم مینُوی ستیهنده و دشمن. نام یکی از دومینُوی بنیادین در داستان آفرینش ایرانی است که در برابر «سپنتَ مئنیو» ( سپند مینُو) جا گرفته است.

46 تِشتر: در اوستا « تیشتریَه » و در پهلوی «تیشتر» و در پارسی «تیر» نام ایزد ستاره ی باران است که با شعرای یمانی این همان شمرده اند. تِشتَر در داستان های ایرانی و دین مزد یسنا ایزد باران و یکی از ورجاوندترین ایزدان است و نام او همواره با فروزه ی «رایومَند» و «فَرَّهمَند» برده می شود .

47 فراخ چراگاه: با نگاهی دگرگونه، خورشید را می توان شبان بزرگ، اختران را رَمِه ی آسمانی و آسمان را چراگاه پنداشت، بیاد داشته باشیم که بیشینه ی آیین های کلیسایی برداشته از آیین های مهری است، هنوز هم در کلیسا عیسای مسیح را شبان بزرگ و پیروان را «گوسفند» می گویند. یهودیت هم تا اندازه ی زیادی از این آیین بهره دارد: « خداوند شبان من است، محتاج هیچ چیز نخواهم بود، در مرتعهای سبز مر ا می خواباند، نزد آبهای راحت مرا رهبری می کند...» (مزامیر داود مزمور 23)« ای شبان اسراییل بشنو ، ای که یوسف را مثل گله رعایت می کنی، ای که بر کروبیان جلوس نموده یی تجلی فرما...» (مزمور 80) « او مثل شبان گله ی خود را خواهد چرانید و ببازوی خود بره های را جمع کرده باغوش خویش خواهد گرفت و شیر دهندگان را بملایمت رهبری خواهد کرد» ( اشعیاء نبی باب چهلم)

بنمایه ها:

اوستا- کهن ترین سرودههای ایرانیان- گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه

دانشنامه ی مزدیسنا- دکتر جهانگیر اوشیدری

فرهنگ ایران باستان – ابراهیم پورداود – انتشارات دانشگاه تهران

شاهنامه ی فردوسی- بکوشش عنایت الله عقیلی – هرمز بصاری – پرویز احسانی اردستانی

فرهنگ واژه های اوستا – احسان بهرامی

بنیادهای اسطوره و حماسه ی ایران – جهانگیر کوروجی کوباجی – بکوشش جلیل دوستخواه

زرتشت، مزدیسنا و حکومت- جلال الدین آشتیانی

فارسنامه – ابن بلخی انتشارات بنیاد فارس شناسی شیراز.

تجارب الامم- ابوعلی مسکویه رازی – برگردان دکتر ابوالقاسم امامی – نتشارات سروش

آثار الباقیه – ابوریحان بیرونی -برگردان اکبردانا سرشت، انتشارات امیرکبیر

تاریخ تمدن ایران ساسانی – سعید نفیسی – انتشارات دانشگاه تهران

بَغ مهر – احمد حامی



سیاوش، برجسته ترین نماد پیمانداری


افراسیاب پادشاه دیو خوی توران خیره سرانه به ایران لشکر می کشد:

به مهر اندرون بود شاهِ جهان

که بشنید گفتار کار آگهان

که افراسیاب آمد و سد هزار

گُزیده ز ترکان نَبَرده سوار

دل شاه کاووس از آن تنگ شد

که از بزم جایش سوی جنگ شد

یَکی انجمن کرد ز ایرانیان

کسی را که بُد نیکخواه کیان

بدیشان چنین گفت: کافراسیاب

ز باد و ز آتش ز خاک و ز آب

همانا که یزدان نکردش سِرِشت

مگر خود سپهرش دگرگونه کِشت

که چندان به سوگند پیمان کند

زبان را بخوبی گروگان کند

چو گِرد آورد مردم کینه جوی

بتابد ز پَیمان و سوگند روی

مرا رفت باید کنون کینه خواه

کنم روز روشن بَرو بَر سیاه

مگر گُم کنم نام او در جهان

اُ گرنه چنین هر زمان ناگهان

سپه سازد و کار ایران کند

بسی زین بَر و بوم ویران کند

یکی از موبدان در پاسخ کیکاووس می گوید، شایسته نیست که پادشاه خود به نبرد کیکاووس برخیزد، بهتر آن است که سپاه را به سپهسالاری یکی از پهلوانان کارآزموده به جنگ با افراسیاب بفرستد.

کنون پهلوانی نکو برگزین

سر افراز جنگ و سزاوار کین

کیکاووس در میان سران سپاه و پهلوانان خود، کسی را هماورد افراسیاب نمی بیند.

در این هنگام سیاوش پسر کیکاووس که از سیاه کاریهای سودابه [نامادری خود] بتنگ آمده، برای گریز از چنبر پتیارگیهای او:

به دل گفت من سازم این رزمگاه

به چربی بگویم، بخواهم ز شاه

مگر کَ م رهایی دهد دادگر

ز سودابه و گفتگوی پدر

اُ دیگر کزین کار نام آورم

چنین لشکری را به دام آورم

بشُد با کمر پیش کاووس شاه

بدو گفت من دارم این پایگاه

که با شاه توران بجویم نَبَرد

سَرِ سَروران اندر آرم به گَرد

بدین کار همداستان شد پدر

که بندد کین، سیاوش کمر

کیکاووس درخواست پسر می پذیرد و سپاه را بفرمان او می سپارد. سیاوش سپاه را بسوی زابلستان می کشد تا رستم را که هم جهان پهلوان و هم آموزگار و پرورش دهنده ی اوست با خود همراه کند، در سیستان:

همی بود یَک چند با رود و مَی

به نزدیک دستان فرخنده پَی

گهی با تهمتن بُدی مَی بدست

گهی با زواره گزیدی نشست

از کارهای همیشگی رستم، آراستن بزم پیش از رزم بود، این بارهم پیش از آنکه دست به گرز و تیر و کمان بَرَد، نخست با سیاوش و زواره به خوش نوشی و بزم می نشیند و پس از یک ماه، دوشادوش سیاوش بسوی افراسیاب سپاه می کشند. سران سپاه توران، رسیدن سپاه ایران به فرماندهی سیاوش را به آگاهی افراسیاب می رسانند:

که آمد دلاور سپاهی گران

سپهبَد سیاوخش و با وی سران

سپه کَش چو رستم گُوِ پیل تن

به یَکدست شمشیر و خفتان بتن

تو لشکر بیارای و چندین مپای

که از باد، آتش بجنبد ز جای

سیاوش، آن بخش از سپاه توران را که به این سوی مرز آمده بودند در هم می شکند و گزارش نخستین پیروزی خود را در نامه یی به درگاه کیکاووس می فرستد و پروانه می خواهد که به آنسوی مرز براند:

به بلخ آمدم شاد و پیروز بخت

به فَرّ جهاندار با تاج و تخت

کنون تا به آمو سپاه مَنَست

جهان زیر فَرّ و کلاه مَنَست

به سُغد است با لشکر افراسیاب

سپاه و سپهبَد برین روی آب

گرایدونکه فرمان دهد شهریار

سِپَه بگذرانم کنم کارزار

کیکاوس با شادی بسیار در پاسخ می نویسد:

ترا جاودان شادمان باد دل

ز درد و زغم گشته آزاد دل

همیشه به پیروزی و فَرّهی

کلاه بزرگی و تاج مِهی

سِپَه بردی جنگ را خواستی

که بودت سرِ بخت و هم راستی

همی از لَبَت شیر بوید هنوز

که زد بر کمانِ تو از جنگ توز

همیشه هنرمند بادا تنت

رسیده به کام آن دلِ روشنت

ازآن پس که پیروز گشتی بجنگ

به کار اندرون کرد باید درنگ

نباید پراگنده کردن سپاه

بپَیمای راه وبیارای گاه

که آن تُرک، بد پیشه وریمنَ ست

که هم با نژادست و اهریمن ست

مکن هیچ بر جنگ جُستن شتاب

به جنگ تو خود آیدافراسیاب

از آنسوی افراسیاب که همراه با سپاهیان خود هنوز در سُغد به سر می برد، شباهنگام در پی کابوس هراس انگیزی آسیمه سر از خواب می پرد:

چو یک بهره بگذشت از تیره شب

چُنان چون کسی کو بلرزد ز تب

خروشی برآمد ز افراسیاب

بلرزید بر جای آرام و خواب

فکند ازسرتخت خود را به خاک

برآمد زجانش آتش سهمناک

پرستندگان سراسیمه خود را به خوابگاه افراسیاب می رسانند، گرسیوز [برادر افراسیاب] نیز که از پریشانی شباهنگام افراسیاب آگاهی یافته است خود را به خوابگاه شاه می رساند و انگیزه ی این خروش هراس انگیز را از او جویا می شود:

چنین داد پاسخ که پُرسش مکن

مگوی این زمان، هیچ با من سَخُن

پس ازچندی که اندک آرامشی دست می دهد، لرزان همانند شاخ درخت به گرسیوز می گوید:

بیابان پُر از مار دیدم به خواب

زمین پُر زگَرد، آسمان پُر شتاب

زمین خُشک شَخی که گفتی سپهر

بدو تا جهان بود ننمود چهر

سراپرده ی من زده بر کران

به گِردش سپاهی ز گندآوران

یکی باد بر خاستی پُر ز گَرد

درفش مرا سرنگونسار کرد

برفتی ز هر سو یَکی رود خون

سراپرده و خرگهَم سر نگون

اُ زین لشکرِ من فزون از شمار

بریده سران و تن افکنده خوار

سپاهی از ایران چو بادِ دَمان

چه نیزه به دست و چه تیر و کمان

همه نیزه هاشان سر آورده بار

اُ زان هر سواری سری در کنار

برِ تختِ من تاختندی سوار

سیه پوش و نیزه وران سد هزار

بر انگیختندم ز جایِ نشست

همی تاختندی مرا بسته دست

نگه کردمی نیک هر سو بسی

ز پیوسته پیشم نبودی کسی

مرا پیش کاووس بردی دمان

یَکی بادسر نامور پهلوان

یکی تخت بودی سرش نزد ماه

نشسته برآن گُرد کاووس شاه

دو هفتش نبودی همی سال بیش

چو دیدی مرا بسته در پیش خویش

دمیدی بکردار غُرّنده میغ

میانم به دو نیم کردی به تیغ

خروشیدمی من فراوان ز درد

مرا ناله و درد بیدار کرد

افراسیاب زرو سیم بسیار به خوابگزاران دربار می بخشد تا خواب او را گزارش کنند، با اینهمه هیچیک از خوابگزاران را یارای لب گشودن نیست، سرانجام یکی از آنها که:

زبان آوری بود بسیار مغز

که او بر گشادی سُخنهای نغز

چُنین گفت:کای پادشاهِ جهان

کنم آشکارا به تو بَر، نهان

به بیداری اکنون سپاهی گران

از ایران بیاید دلاور سران

یکی شاه زاده به پیش اندرون

جهاندیده با او بسی رهنمون

که بر اخترَش بر،کسی نیست شاه

کند بوم و بَر را به ما بَر، تباه

اگر با سیاوش کند شاه، جنگ

چودیبه شود روی گیتی به رنگ

ز تُرکان نماند کسی را به گاه

غمی گردد از جنگِ او پادشاه

اُ گراو شود کشته بردستِ شاه

به توران نماند سر و تخت گاه

سراسر پر آشوب گردد زَمین

ز بهرِ سیاوش به جنگ و به کین

بدانگاه یاد آیدَت راستی

که ویران شود کشور از کاستی

جهاندار اگر مرغ گردد به پر

برین چرخ گردان نیابد گذر

براین سان گذرکردخواهدسپهر

گهی پُر زخشم و گهی پر ز مِهر

افراسیاب در می یابد که اگر به نبرد با این شاهزاده ی جوان که هنوز بوی شیر آیدش از دهان بر خیزد، سر وتاج و تخت برباد خواهد داد!

یَکی انجمن ساخت از بخردان

هشیوار و کار آزموده رَدان

بدیشان چُنین گفت کز روزگار

نبینم همی بَر، جز از کارزار

بسی نامداران که بَر دست من

تَبَه شد به جنگ اندر آن انجمن

بسا شارسان گشت بیمارسان

بسا گلستان نیزشد خارسان

بسی راغ کان رزم گاهِ منَ ست

به هرسو نشان سپاه مَنست

مرا سیر شد دل ز جنگ و بدی

همی جُست خواهم رَهِ ایزدی

کنون دانش و داد باز آوریم

به جای غم و رنج، ناز آوریم

بر آساید از ما زمانی جهان

نباید که مرگ آید از ناگهان

دو بهر از جهان زیر پای منَ ست

به ایران و توران سرای مَنست

گر ایدونکه باشید هم داستان

فرستم به رستم یکی داستان

سران سپاه همه با افراسیاب در گشودن راه آشتی هم داستان می شوند. افراسیاب برادرش گرسیوز را با ارمغان های بسیار گرانها به میانجیگری به درگاه سیاوش می فرستد تا درآشتی بگشاید و پیمان کند:

به گرسیوز آنگه چنین گفت شاه

که ببسیج کار و بپیمای راه

بزودی بساز و به ره بَر مایست

ز لشکر گزین کُن سواری دویست

به نزد سیاوَخش بَر این خواسته

ز هر چیز گنجی بیاراسته

ز اسپان تازی به زرّین سِتام

ز شمشیرهندی به زرّین نیام

یَکی تاج پُر گوهرِ شاه وار

ز گُستردنی سَد شتروار بار

رهی و کنیزک بِبَر هم دویست

بگویش که با تو مرا جنگ نیست

سیاوش و رستم هر دو از آشتی جویی افراسیاب بَد گمانند و می پندارند نیشی درنوش پنهان است:

سیاوش ز رُستم بپرسید و گفت

که این راز بیرون کشیم از نهفت

که این آشتی جُستن بهر چیست

نگه کن تریاک این زهر چیست

ز پیوسته ی خون به نزدیک اوی

ببین تا کدامند سَد نام جوی

گروگان فرستد به نزدیک ما

کند روشن این رای تاریک ما

نبینی که از ما غمی شد ز بیم

همی کوس کوبد به زیر گلیم

چنین گفت رُستم که این است رای

جز این روی پَیمان نباید به جای

سیاوش به آیین جوانمردان ایرانی گرسیوز را با بهترین گرامیداشت پذیره می شود و به او می گوید:

کنون رای هردوبدان شُد دُرُست

که از کین همی دل بخواهیم شُست

تو پاسخ فِرِستی به افراسیاب

که از کین تُهی کن سر اندر شتاب

کسی کو ببیند سرانجام بَد

ز کردار بَد باز گشتن سِزَد

دلی کز خرد گردد آراسته

چو گنجی بُوَد پُر زر و خواسته

اگر زیر نوش اندرون زهر نیست

دلت را ز رنج و زیان بهر نیست

چو پیمان همی داشت خواهی دُرُست

تنی سد که پیوسته ی خون تُست

ز گردان که رستم بداند همی

کِجا نامشان بر تو خواند همی

بَرِ من فرستی به رسم نوا

که باشد بگفتار تو بَر گُوا

اُ دیگر ز ایران زمین هر چه هست

که آن شهر ها را تو داری به دست

بپردازی و خود به توران شوی

زمانی ز جنگ و ز کین بغنَوی

نباشد جز از راستی در میان

نباید بُدن چون پلنگِ ژیان

افراسیاب اگرآشتی پذیر است، باید همه ی شهرهای ایران را که فرا چنگ خود گرفته رها کند، در آن سوی مرز آمودریا(جیحون) بماند، و برای استواری این پیمان، سد تن از خویشاندان نزدیک خود را به آیین گروگان به درگاه سیاوش بفرستد تا پایندان(ضامن) این پیمان باشند. ناگفته پیداست که گروگانها در ایران زندگانی شاهانه خواهند داشت، ولی هرگاه افراسیاب به سرزمینهای ایرانی بتازد، مانند این خواهد بود که خون گروگانها را بدست خود بر زمین ریخته است. افراسیاب بی درنگ این فرمان را می پذیرد و یک سد تن از خوشاوندان نزدیک خود را آنگونه که رستم نام برده بود به آیین گروگان به درگاه سیاوش می فرستد، بدینگونه پیمان آشتی میان سیاوش و افراسیاب بسته می شود.

سیاوش بگمان اینکه کیکاووس آفرین گوی او خواهد بود، رستم را به پیامبری نزد شاه می فرستد. ولی کاووس پادشاهی سبکسر، نا بخرد، ناخویشکار، فزونخواه، خیره سر، و هردم به راه دیگری است.

هنگامی که رستم پیام شادی بخش سیاوش را به او می رساند، و پادشاه را از کردوکار خجسته ی سیاوش آگاهی می دهد، کیکاووس بجای آفرین گویی برمی آشوبد، و همانند دیو خشم خونین درفش خروش بر می کشد و به رستم می گوید: گیرم که سیاوش هنوز بوی شیرآیدش از دهان، تو که مرد جهاندیده یی چرا این پیمان پذیرفتی؟

بیدرنگ نزد سیاوش برگرد و به او بگو آتشی آسمان سای بر افروزد، همه ی ارمغانهای افراسیاب را در آن آتش بسوزد و گروگانها را هم به درگاه من فرستد تا همه را بکشند، تو خود نیز برای کشتن و چاپیدن و سوختن به آنسوی آمودریا( جیحون) بتاز:

به رستم چنین گفت: گیرم که اوی

جوانست و بَد نا رسیده بدوی

نه آخر تو مرد جهان دیده یی

بَد و نیک هر گونه یی دیده یی

چو تو نیست اندر جهان سر به سر

به جنگ از تو جویند مردان هُنر

ندیدی توبَدهای افراسیاب؟

که گُم شد ز ما خورد و آرام و خواب

به مالی که وی بستد از بیگناه

بدین سان بپیچید سرتان ز راه

به سَد تُرک بیچاره ی بد نژاد

که نام پدرشاه ندارند یاد

همان از گروگان کِی اندیشد اوی

همان پیشِ چَشمَش همان آبِ جوی

شما گر خرد را نبستید کار

نه من سیرم از پیچش کارزار

به نزد سیاوش فرستم کنون

یکی مرد با دانش و پُر فسون

بفرمایمَ ش کاتشی کن بلند

به بندِ گران پای تُرکان ببند

برآتش بنِه خواسته هر چه هست

نگر تا نیازی به یک چیز دست

پس آن بستگان را بَرِمن فرست

که سرشان بخواهم زتنشان گُسِست

تو با لشکر خویش سر پُر زجنگ

بِرو تا به درگاه او بی درنگ

همه دست بگشای تا یکسره

چو گرگ اندر آیند پیشِ بره

چو تو ساز گیری به کین توختن

سپاهت کند غارت و سوختن

تهمتن بدو گفت: کای شهریار

دلت را بدین کار غم گین مدار

سُخَن بشنو از من تو ای شه نُخست

پس آنگه جهان زیر فرمان تُست

تو گفتی که بر جنک افراسیاب

مران تیز لشکر بدان روی آب

بمانید تا او بیاید به جنگ

که او خود شتاب آورد بیدرنگ

ببودیم تا جنگ جوید دُرُست

درِ آشتی او گشود از نُخُست

کسی کاشتی جوید و سور و بَزم

نه نیکوبُوَد تیز رفتن به رزم

اُ دیگر که پیمان شکستن زشاه

نباشد پسندیده ی نیک خواه

سیاوش چو پیروز بودی به جنگ

برفتی بسان دلاور نهنگ

چه جستی جز از تخت و تاج و نگین

تن آسایی و گنج ایران زمین

همه یافتی، جنگ خیره مجوی

دل روشنت ز آبِ تیره مشوی

که افراسیاب این سخنها که گفت

به پیمان شکستن بخواهدنهفت

هم از جنگ جستن نگشتیم سیر

به جایَست شمشیر و چنگالِ شیر

تو بر تخت زرّ با سیاوخشِ راد

به ایران بباشید خندان و شاد

ز زابل برانم من اندک سپاه

نمانم به توران سر تخت و گاه

به گُرز نبردی بر افراسیاب

کنم تیره گون تابش آفتاب

میان من و او بسی رزم بود

مگر کَ م بخواهد دگر آزمود

رستم خوب می داند که کاووس نا بخرد و نا خویشکار است، با چنین شناختی بود که بهنگام لشکر کشی سهراب به ایران، به کاووس می گوید:

همه کارت از یکدگر بد تر است

ترا شهریاری نه اندر خورَست

چنین تاج بر سر بُوَد بی بها

بسی بِه تَر اندر دَم اژدها

من آن رستم زال نام آوَرَم

که از چون تو شه خم نگیرد سرم

در اینجا نیز می داند که کاووس از روی نابخردی و ناخویشکاری ست که چنین چیزی از چنان فرزند خویشکار می خواهد. انجام خویشکاری پیمانی است با جهان، با خود، و با خدا، آدمی تنها از راه خویشکاری است که می تواند درجهان استومند به فروهر خود بپیوندد، تنها از راه خویشکاری ست که می تواند از نیک بد گیتی بگذرد و با گوهر هستی بخش خدا یگانه و این همان شود. سیاوش چنین مردی است، و رستم که خود پرورش دهنده ی اوست، خوب می داند که سیاوش تن بفرمان پدر ناخویشکار نخواهد سپرد و پیمانی را که بسته است به هیچ روی نخواهد شکست، پس به کیکاووس که سرشت وگوهر سیاوش را نمی شناسد می گوید:

ز فرزند پیمان شکستن مخواه

مگو آنچه اندَر خورد با گناه

نهانی چرا گفت باید سُخُن

سیاوش ز پیمان نگردد زبُن

اُ زین کار کاندیشه کردَست شاه

برآشوبد این نام وَر پیش گاه

مکن بخت فرزند خود را دُژَم

ببینی دلِ خویش زین پس به غم

اگر خانه خدا، یا دهخدا، یا شهربان، یا شهریار، مهردورج ( پیمان شکن) باشد، مهر خشمگین و آزرده ، خانه و ده و شهر و کشور و بزرگان خانواده و سرانِ روستا و سروران شهر و شهریار کشور را تباه کند.(مهریشت کرده ی پنجم)

دریغا که کاووس گوشی برای اینگونه سخنان نیست:

چو کاووس بشنید شد پُر ز خشم

بر آشفت از آن کار و بگشاد چَشم

به رستم چنین گفت شاه جهان

که ایدر نماند سُخَن در نهان

که این در سر او توافگنده یی

چنین بیخ کین از دلَ ش کنده یی

تن آسانی خویش جُستی در این

نه افروزِش تاج و تخت و نگین

ترا دل به آن خواسته شاد شد

همه جنگ در پیش تو باد شد

تو ایدر بمان، تا سپه دار توس

ببندد بر این کار، بر پیل کوس

سیاوش اگر سر ز فرمان من

بپیچد نیاید به پیمان من

به توس سپهبَدسپارَد سپاه

خود و ویژه گان بازگردد ز راه

من اکنون هیونی فرستم به بلخ

یَکی نامه یی با سُخَن های تلخ

نخواهم ترا زین سپس نیز یار

نخواهم که یازی سوی کارزار

غمی گشت رستم به آواز گفت

که گردون سرمن بیارد نهفت

اگر توس جنگی تر از رستمَ ست

چنان دان که رستم به گیتی کمَ ست

سوی سیستان روی بنهاد تَفت

ابا لشگر خویش برگشت و رفت

کاووس بدین شیوه ی نا بخردانه، رستم را از رنجیده دل از درگاه خود می راند و جنگاور نا خویشکاری مانند توس را به سپهسالاری می گمارد و در نامه یی به سیاوش می نویسدکه سپاه را به تو س واگذارد و خود به نزد شاه بازگردد.

هیونی بیاراست کاووس شاه

بفرمود تا باز گردد ز راه

اَبا نامه و با سخن های تلخ

فرستاد نزدِ سیاوَش به بلخ

یَکی نامه فرمود پر خشم و جنگ

پیامی به کردار تیر خدنگ

ترا ای جوان تندُرستی و بخت

بماناد همواره با تاج و تخت

اگر بر دلت رای من تیره گشت

سر از رزم جُستن ترا خیره گشت

شنیدی که دشمن به ایران چه کرد

چوپیروزشد روزگار نبرد

کنون خیره، آزرم دشمن مجوی

برین بارگه بَر، مَبَرتاب روی

مَنِه از جوانی سر اندر فریب

گر از چرخ گردان نخواهی نهیب

گروگان که داری به درگه فِرَست

به بند اندر آورده شان پای و دست

ترا گر فریبد نباشد شگفت

مرا از خود اندازه باید گرفت

که من زان فریبنده گفتار اوی

بسی باز گشتم ز پیگار اوی

نرفت ایچ با من سُخَن ز آشتی

ز فرمانِ من روی برگاشتی

تو با خوب رویان بیامیختی

به بازی و از جنگ بگریختی

همان رستم از گنج آراسته

نخواهد شدن سیر، از خواسته!

اُ زان مرده ری تاج شاهنشهی

ترا شد سر از جنگ جُستن تَهی

درِ بی نیازی به شمشیر جوی

به کشو بُوَد شاه را آبِ روی

چو توس سپهبَد رَسَد پیش تو

بسازد چو باید کم و بیش تو

هم اندر زمان بارکُن بر خران

گروگان که داری به بَند گران

از این آشتی ، رای چرخ بلند

چُنانَ ست کاید به جانت گزند

به ایران رَسَد زین بدی آگهی

بر آشوبد این روزگار بهی

تو شو کین و آویختن را بساز

از ین در سخن ها مگردان دراز

چو تو سازِ جنگ و شبیخون کنی

ز خاک سیه رودها خون کنی

سپهبَد سراندر نیارد به خواب

بیاید به جنگِ تو افراسیاب

اگر مهر داری بدن انجمن

نخواهی که خوانندت پیمان شکن

سپه توس را ده تو خود باز گرد

نه یی مردِ پرخاش و ننگ و نبرد

سیاوش مرد جنگ است، ولی نه مرد جنگی بی فرهنگ ، او خود آیینه ی تمام نمای فرهنگ ایران است، سیاوش می داند که کُشتن زیستمندانِ بیگناه کشتن زندگی، و آزردن جانِ بیگناهان، آزردن جان بخش است، مردی چنین نمی تواند سر از خویشکاری برتابد و پیمان بشکند... او می داند که پیمان شکنان مایه ی ویرانی، و دروغگویان مایه ی تباهی کشورند:

ای سِپیتمان!

مبادا که پیمان بشکنی، نه آن [پیمان] که با یک دروند(افراسیاب ) بسته یی و نه آن [پیمان] که با یک اَشَوَن {رستم} بسته یی، چه پیمان با هردو دُرُست است، خواه دُروند، خواه اَشَوَن.

او با افراسیاب پیمان آشتی بسته و سد تن از خویشاوندان نزدیک افراسیاب را پایندان این پیمان گرفته است، چگونه می تواند سر از پیمان برتابد و سد جوان بیگناه را بزیر تیغ پادشاه ناخویشکار بفرستد، مهر ایزد:

آن که بازوان بسیار بلندش، مهر فریب(پیمان شکن) را- اگر چه در خاور هندوستان یا در باختر [جهان] یا در دهانه ی [رود] «ارنگ» یا در دل این زمین باشد، گرفتار کند و برافکند.

از دید سیاوش جنگ برای کوتاه کردن دست دشمنان است، نه برای فزون خواستن و خون ریختن و نغمه ی شادمانی را از روی زمین برداشتن.

ولی با فرمان پادشاه چه کند؟ مگر می توان از فرمان پادشاه سرپیچید؟

با غمی به سنگینی البرز با دو تن از یاران نزدیک خود به همپرسی می نشیند:

دو تن را ز لشکر، زگُند آوران

چو بهرام و چون زنگه ی شاوَران

برین رازشان خواند نزدیکِ خویش

بپرداخت ایوان و بنشاند پیش

که رازش بهم بود با هر دو تن

از آن پس که رستم بشد زانجمن

بدیشان چنین گفت: کز بخت بد

همی هر زمان بر سرم بَد رَسَد

بدان مهربانی دل شهریار

بسان درختی پُر از برگ و بار

چو سودابه او را فریبنده گشت

تو گویی که زهر گزاینده گشت

شبستانِ او گشت زندان من

بپژمرد از آن، بختِ خندان من

چنین رفت بر سر مرا روزگار

که مهر او آتش آورد بار

گُزیدم بر آرام و بر کام، جنگ

مگر دور مانم ز چنگ نهنگ

چه باید همی خیره خون ریختن

چُنین دل به کین اندر آویختن

سری کش نباشد ز مغز آگهی

نه از بدتری باز داند بهی

پسندش نیامد همی کارِ من

بکوشد به رنج و به آزار من

به خیره همی جنگ فرمایدم

بترسم که سوگند بگزایدم

همی سر ز یزدان نباید کَشید

فراوان نکوهش نباید شنید

دو گیتی همی بُرد خواهد ز من

بمانم بکامِ دلِ اهرمن

این سخن آگاهی ژرف سیاوش را از خویشکاری و سرنوشت خود نشان می دهد، اگر فرمان پادشاه را بجای آورد به دشمنی با جان جهان برخاسته و اهریمن را به کام رسانده است، واگر فرمان پادشاه را بجا نیاورد این جهان خود را از دست می دهد:

نزادی مرا کاشکی مادرم

اُ گر زاد مرگ آمدی بر سرم

درختیَ ست این بر کشیده بلند

که بارش همه زهر و برگَش گزند

اُ زین گونه پَیمان که من کرده ام

به یزدان که سوگندها خورده ام

اگر سر بگردانم از راستی

فراز ید از هر سویی کاستی

پراگنده گردد به دهر این سَخُن

که با شاه توران فکندیم بُن

زبان بر گشایند بر من به بَد

به هرجایگاهی چنان چون سِزَد

به کین باز گشتن، بریدن ز دین

کشیدن سر از آسمان بر زمین

چُنین کی پسندد ز من کردگار

کجا بر دهد گردشِ روزگار

شوم گوشه یی جویم اندر جهان

که نامم ز کاووس مانَد نهان

چو روشن زمانه بدانسان بُوَد

که فرمانِ دادار گیهان بُوَد

تو ای نام ور زنگه ی شاوران

بیارای دل را به رنج گران

درنگی مباش و مَنِه سر به خواب

بِرو تا به درگاه افراسیاب

گروگان و این خواسته هرچه هست

زدینار و از تاج و تختِ نشست

ببر هم چُنین تا به نزدیک اوی

بگویش که ما را چه آمد به روی

و سپاه را هم به بهرام، پسر گودرز می سپارد که تارسیدن توس به او واگذارد، بهرام و زنگه شاوران از غم آنچه که بر سیاوش رسیده خون می گریند.

بهرام می گوید: سزاوار نیست که تو سراز فرمان شاه برتابی( چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه!)، پس نامه یی به پوزشخواهی به سوی پدر بفرست، و رستم را نیز بفرما تا به آوردگاه بازگردد، و چنانکه پادشاه فرموده است جنگ را ساز کن:

بفرمان کاووس جنگ آوریم

جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

مکن خیره اندیشه بر دل دراز

سر او به چربی به دام آر باز

مگردان به ما بر دُژَم روزگار

چوآمد درختِ بزرگی به بار

پُر از خون مکن دیده ی تاج و تخت

مخوشان زبُن خسروانی درخت

نه نیکو بود بی تو تخت و کلاه

سپاه و سرا پرده و بارگاه

سیاوش شایست و ناشایست را می شناسد، فرمان ناشایست پادشاه را فرمان یزدان نمی داند، و گوش به اندرز دو یار جوان خود نمی دهد:

نپذرفت از آن دو خردمَند پَند

دگر بود راز سپهر بلند

چنین داد پاسخ که: فرمان شاه

بر آنم که بر تر زخورشید و ماه

ولی چون به فرمان یزدان، دلیر

نباشد، ز خاشاک تا پیل و شیر

کسی کو ز فرمان یزدان بتافت

سرآسیمه شد خویشتن را نیافت

همی دست یازید باید به خون

به کین دو کشور بدُن رهنمون

اگر گروگان ها نزد کیکاووس بفرستم، بی گمان آنها را خواهد کشت، و خون آن بیگناهان بر دستان من خواهد بود، اگر نفرستم برمن خشم خواهد گرفت...

اگر بفرمان او جنگ را سازکنم، با پیمانی که بسته ام چه کنم؟ چگونه می توانم ایزد پیمان را نا خشنود و اهریمن را خشنود بگردانم، و اگر پیمان نشکنم و با افراسیاب نجنگم، با آتش خشم پدر چه کنم:

اُ گر باز گردم از این رزمگاه

شوم رزم نا کرده نزدیکِ شاه

همان خشم و پیگار بازآوَرد

بدین غم تن اندر گداز آورد

اگر تیره تان شد دل زگفتار من

بپیچدتان سرز گفتار من

فرستاده خود باشم و رهنُمای

بمانم برین دشت، پرده سرای

کسی کاو نبیند همی گنج من

چرا بر گمارد به دل رنج من

گروگان و این خواسته بر شتاب

بَرَم تازیان نزد افراسیاب

سیاوش چو پاسخ چُنین دادباز

بپژمرد جان دو گردن فراز

ز بیم جدایی ش گریان شدند

چو بر آتَشِ تیز بریان شدند

چُنین گفت زنگه که ما بنده ایم

به مهر سپَهبَد دل آگنده ایم

به پای تو بادا تن و جان ما

چنین باد تا مرگ پَیمان ما

سیاوش به زنگه می گوید شتابان نزد افراسیاب بِرو و بگوی که ما را چه آمد به روی:

از این آشتی جنگ بهر منَست

همه نوش تو درد و زهر من است

ز پیمان تو سر نکردم تهی

و گرچه بمانم ز تخت مهی

جهاندار یزدان پناه منَست

زمین تخت و گردون کلاه منَست

اُ دیگر که بر خیره نا کرده کار

نشایست رفتن بَرِ شهریار

یَکی راه بگشای تا بگذرم

به جایی که کرد ایزد آبشخورم

یَکی کشوری جویم اندر جهان

که نامم ز کاووس گردد نهان

ز خوی بد او سُخَن نشنوم

ز پَیگار او یک زمان بغنُوم

بروم به هر جا که اینجا نیست!.. به جایی که فرمانِ شکستنِ پیمان در کار نباشد، بادا که از خوی زشت کیکاووس بیاسایم.

افراسیاب با مهری پدرانه سیاوش را به توران فرا می خواند و دختر خود فرنگیس را هم به همسری به او می دهد، ولی هنگامی که در پی دُژ مَنشی های گرسیوز آهنگ کشتن او می کند، در آنجا هم سیاوش برای پدافند از جان خود دست بسوی جنگ ابزار نمی برد تا به هیچ روی پیمان با افراسیاب را نشکسته باشد، چراکه پیمان بسته بود که من با تو نخواهم جنگید!

سیاوخش از بهر پیمان که بست

سوی تیغ و نیزه نیازید دست

نفرمود کس را ز یاران خویش

که آرَد یکی پای در جنگ پیش

این فروزه ی فرهنگ ایران را دشمنان هم می دانند، پس از کشته شدن سیاوش بدست افراسیاب، ایرانیان به کین خواهی سیاوش به نبرد با تورانیان می شتابند و شکستی بسیار سخت به آنها می دهند ، پیران پهلوان دلیر توران، از گودرز پهلوان ایرانی در خواست پیمان می کند که اگر من در این آوردگاه کشته شوم، دست به کشتار سربازان بیگناه من دراز نکنید، بگذارید به آسودگی به خانه های خود باز گردند:

پس از لشکر خويش تيمار خورد

ز گودرز پيمان سِتد در نبرد

که گر من شوم کشته در کينه گاه

نجويي تو کين زان سپس با سپاه

گذرشان دهی تا به توران شوند

کمين را نسازی بر ايشان کمند

ز پیمان نگردند ایرانیان

از این در کنون نیست بیم زیان


واژه نامه :

نبرده : جنگاور

کَ م: که ام

رود: گونه یی ساز

زواره: برادررستم

گُو: دلیر- پهلوان

آمودریا: جیحون)

توز: پوست درخت خدنگ

شَخ : زمین سخت

گندآوران : مردان نیرومند، پهلوانان، دلیران

پیوسته : خویشاوند

بادسر: مغرور

میغ : اَبر

دیبه: دیبا

به پر: بسیار پرواز کننده

شارسان: شهرستان

ببسیج: آماده بساز

خواسته: دارایی

ستام: زین و برگ

گستردنی: غالی

رهی: پرستار

کِجا: که

نوا: گروگان

بپردازی: واگذاری

پُر فسون: کاردان

نیازی: دست نزنی

دُژَم: آشفته – پریشان

خیره: سرگشته

مخوشان: مخشکان

مرده ری: میراث

به چربی: به نرمی