صرفاً برای آن دسته از هم وطنان رنج دیدهای مؤکداً توضیح میدهم که تصور میکنند، خاندان پهلوی، یا هر شاهنشاه دیگری که جُربُزۀ حکومت کردن داشته باشد، میتواند از پس تمامی مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برآید و اقتدار باستانی را به این سرزمینِ گمگشته بازگرداند.
گیریم شخص شاهزاده یا هر جانشین دیگری بااخلاقترین و درستکارترین انسان روی زمین باشد، و نیز از چنان جلال و جبروتی هم برخوردار باشد که همه پیش پای او بایستند و پاهایشان را جفت کنند و به تعظیم درآیند!
اما او میخواهد با بحران آب چه کند؟ با تورم و فقر چطور؟ با خصوصیسازی با صنعت خودرو با اعتیاد گسترده با دانشگاهها و با بهداشت و درمان چه خواهد کرد؟ همۀ اینها یک طرف، با صنعت پوسیده و چاههای خالی نفت و کسری عظیم بودجه دولت چطور؟
بدون شک چوب جادویی هم ندارد که بلافاصله به هر مشکلی که بزند، آن مشکل محو شود!
همینطور او نه اقتصاددان است و نه جامعهشناس، نه مهندس و نه پزشک! و ناگزیر است، برای حل این مشکلات به سراغ اقتصاددانان، جامعهشناسان، مهندسان و پزشکان برود.
هیچ میدانید که چه تعداد از اقتصاددانان به خون یکدیگر تشنهاند؟ آیا میدانستید که چرا آب اساتید اقتصاد دانشگاههای تهران، شهید بهشتی و علامه طباطبایی به یک جوی نمیرود؟ هیچ میدانید که دامنۀ این ستیز به دیگر رشتهها به ویژه جامعهشناسی و علوم سیاسی هم کشیده شده است؟ - البته اگر علمای اسلامی را کنار بگذاریم.
تا به حال مشاجرۀ یک لیبرالیست با یک سوسیالیست را دیدهاید؟ هیچ میدانید ناسزای نئولیبرال بودن را چه کسانی به کار میبرند؟ و برای چه کسانی؟ و در چه مواقعی؟ و یا ناسزای سوسیالیستبودن را چه کسانی، چه موقعی و برای چه کسانی؟
گیریم شخص اعلیحضرت قدرت تشخیص اقتصاددان خوب از بد را داشته باشد و اقتصاددانان خوب را استخدام کند، با اقتصاددانان بد چه خواهد کرد؟
به طور قطع میگویید خفهشان کند؟ با بخشی از جامعه که پشتِ او ایستاده چه خواهد کرد؟ آیا ضرورتاً تشخیص اعلیحضرت با تشخیص شما یکی خواهد بود؟ اگر جز این بود، آیا حاضر بودید شما را هم خفه کند؟
فکر میکنید مگر رضاشاه پدر و محمدرضا شاه پسر چه کردند؟
چرا بسیاری از فرنگرفتههایی که با هزینۀ آنها به اروپا و آمریکا رفته بودند، خواه موافق یا مخالف انقلاب اسلامی، از حکومت پهلوی رضایت نداشتند؟
فکر میکنید رضاشاه فرد با درایتی بود؟ پس چرا سرنگون شد؟ به نظر شما چرا این اتفاق برای دولت ترکیه و عصمت اینونو (اولین رئیسجمهور پس از آتاترک) نیفتاد؟
همینطور فکر میکنید محمدرضا شاه فرد با درایتی بود؟ پس چرا سرنگون شد؟ به نظر شما چرا صدای ملت ایران را تا آبان 1357 (4 ماه مانده به انقلاب) نشنیده بود؟
گیریم که همۀ مردم فریب خورده بودند! (که البته چندان هم نادرست نیست زیرا فریبِ نادانی خود را خورده بودند)، اگر اعلیحضرت همایونی فرد با درایتی بودند، آیا نمیتوانستند از آن جلوگیری نمایند؟
همینطور فکر میکنید که این سخنان اعلیحضرت همایونی در نطق پایانی خود در آبان 1357 به چه معناست؟
«من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که بنام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود ... متعهد میشوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل به مرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»
حداقل ما پس از گذشت 43 سال، امروز میتوانیم با صراحت تأیید نماییم که هنوز هم ایشان صدای مردم را نشنیده بودند.
زیرا آن زمان صدای مشروطهخواهان (که منحصر به طبقۀ روشنفکر و تحصیلکردۀ آن زمان بود و اقلیت بودند) با صدای عامۀ مردم (که در پی روحانیت به میدان مبارزه آمده بودند و اکثریت بودند) در هم آمیخته بود، و موجب شده بود نه تنها محمدرضا شاه بلکه حتی بسیاری از روشنفکران انقلابی هم دچار این خطای شناختی فاحش گردند که عامۀ مردم در جستجوی آزادیهای سیاسی به خیابانها ریختهاند.
عامۀ مردم هنوز هم درک روشنی از آزادیهای سیاسی ندارند. آنها مطالبات بسیار سادهتری دارند، اینکه اگر میخواهند چادر بر سر زنانشان باشد، کسی مانع نگردد، و یا اگر نمیخواهند چادر بر سر زنانشان باشد، کسی به زور آنها را وادار به این کار ننماید. امروز همه میدانیم اینها آزادی سیاسی نیستند، بلکه آزادی مدنی هستند و به هیچ عنوان ارتباطی ایجابی میان آنها نیست و یک پادشاه منصف و آگاه هم میتواند آزادیهای مدنی ایجاد نماید اما به طور قطع با آزادیهای سیاسی مشکل خواهد داشت. به همین جهت امروز هنوز امیدواران به سلطنت (اگر نگویم سلطنتطلبان) در جامعۀ ما بسیارند.
بگذارید به زبان سادهتر بگویم آزادی سیاسی چیست و چرا امروز ضروری است؟ حتی اگر عامۀ مردم آن را مطالبه نکنند.
آزادی سیاسی به معنای امکان تغییر حاکمیت سیاسی توسط اکثریت به روش مسالمتآمیز و بدون کارشکنی است.
یک راه متداول برای حفظ حاکمیت سیاسی بدون اعمال خشونت، کنترل رسانههای جمعی است، کاری که هم حکومت پهلوی و هم جمهوری اسلامی به حد اعلاء انجام داده است، و این مغایر با آزادیهای سیاسی است.
راه متداول دیگر، سرکوب منتقدان است قبل از آنکه اقبال عمومی پیدا کنند. اگر آیت الله خمینی قبل از 1342 در خفا حذف میشد، امروز نزدیک به یقین میدانیم که انقلاب 57 نیز روی نمیداد. همینطور نیروهای اطلاعاتی نیز امروز آگاهانه از وقوع این پدیده جلوگیری میکنند، و آشکارا حتی از محبوبیت یک هنرمند هم احساس خطر میکنند، چه رسد به اهالی اندیشه که سالهاست یا کشته شدهاند، یا به کشته شدن تهدید شدهاند، یا تبعید شدهاند، و یا در نطفه خفه شدهاند. اساساً حضور گستردۀ روحانیت، با ابا و عمامه یا بی آن، در دانشگاهها انگیزۀ دیگری جز به محاق بردن اندیشمندان در نطفه نداشته است.
بنابراین آسیبدیدگانِ مستقیم آزادیهای سیاسی عامۀ مردم نیستند، بلکه آن دسته از اندیشمندان و روشنفکران منتقد هستند که به هر نوع اندیشهشان تهدیدی برای حاکمیت سیاسی موجود تلقی میشود.
اما چرا آزادی سیاسی برای عامۀ مردم ضروری است؟
زیرا به واسطۀ گسترش رسانهها از یک سو و گسترش آموزش و افزایش سطح تحصیلات عامۀ مردم از سوی دیگر، حذف آزادیهای سیاسی بسیار بسیار زیبانبارتر از گذشته شده است. و آن دقیقاً همان اتفاقی است که امروز گریبانِ تقریباً تمام کشورهای منطقۀ خاورمیانه را گرفته است، و آن تشتت و آشفتگی فکری جامعه است. در این آشفتگی اگرچه استبداد دوام میآورد اما محال است بذرهای امید و خوشبینی برویند، و در ناامیدی و نااطمینانی نه سرمایهگذاریی شکل میگیرد و نه بهرهوریی حاصل میگردد و لذا نه پیشرفت و رفاهی به دست میآید.
متأسفانه رفاه کشورهای منطقه هم به واسطۀ توسعۀ اقتصادی نبوده است بلکه از منابع باد آوردۀ نفتی است که بالاخره روزی به پایان خواهند رسید، و رفاه کنونی آنها همچون رفاه فرزندانِ بیعرضۀ یک فرد ثروتمند است که در غیاب پدر، یا صرف عیاشی خود میکنند و روزی به پایان خواهد رسید و یا در بین جنگ و جدال وراث به آتش کشیده خواهد شد.
آزادیهای سیاسی صرفاً در سایۀ حکومتی ائتلافی یا حکومتی شبیه آن امکانپذیر است که تمام گروههای اندیشه در آن سهم برابری داشته باشند.
اگرچه تعارض اندیشهها چنان بالاست که برای حکومتهای شورایی پیامدی جز هرج و مرج نمیتوان متصور شد، اما این پایانِ ماجرا نیست، و راه حل دیگر، فراهم کردن فرصت و شرایط یکسان برای کسب حاکمیت اجرایی برای تمام نظامهای اندیشه است. راه حلی که نگارنده در پیماننامه ارائه کرده است.