نگارنده اقتصاددانی است ساکن تهران، با تجربۀ بیست سالۀ تحقیق در مرکز تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی- نه از دور و از برج عاج، و از درونِ تصویرِ معوَّجِ رسانهها. بلکه به مقتضای زمان، در میان چکاچاکِ شمشیرهای مدعیانِ اندیشه رشد کرده و خود را بازیافته است.
نگارنده از آغاز مانند هر جوانِ جویای حقیقتی پیوسته میان دیدگاههای حتی متضاد، مانند لیبرالیسم و سوسیالیسم در حرکت بود، روزی متأثر از آرای قرّاء و کوبندۀ علی شریعتی به شوق میآمد، زمانی از کتاب آزادی انتخاب میلتون فریدمن متحیِّر میگشت، و مدتی با کتاب دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ کارل مارکس برمیانگیخت.
اما در نهایت، همچون هر اندیشمند دیگری، از آسمان به زمین آمد و قرار گرفت. اکنون مواضع روشنی یافته است، و نیز بر این باور است صراحت و شفافیت اندیشه از اوجب واجبات است و از این رو، بسیار از نیرنگ و ریا، و نیز در پرده و کلی گوییِ اندیشمندانِ وطنی خود در عذاب و خشم است. اینجا و اکنون مکان مناسبی برای بیان آنها نیست، اما سعی میکنم به موضوعات مهم دیگری اشاره کنم.
نام نگارنده را برگزیدهام از این جهت که جایگاهی علمی برای جنبش قائلم، وگرنه عنوان بنیانگذار خوشایندتر بود. من اگرچه در اندیشه سمتی از لیبرالیسم و سوسیالیسم را برگزیدهام اما از برقراری نسبت با لیبرالیستها و سوسیالیستهای ایرانی بیزارم، چرا که بسیاری از آنها اندیشه را وسیلهای میدانند در اختیار منافع گروهی و به هر قیمتی، حتی بستنِ نسبتهای دروغ و نارروا به دیگر اندیشهها و اندیشمندان.
باورِ شخصیِ مهمِ دیگرِ من- که در جنبش وارد نساختهام- در خصوصِ اندیشمندان مهاجر و مقیم خارج از کشور است. من معتقدم، نسبت و رابطۀ نزدیکِ پژوهشگر و دانشمند با موضوع دانش بر خلق و اعتبارِ آن بسیار تأثیرگذار است، به ویژه در علوم انسانی.
از این رو، اکیداً بر این باورم که اندیشمندان مهاجر و خارج از کشور به واسطۀ شناختِ از دور و باواسطه که عموماً معوج است، نه تنها در حل مسائل و مشکلات داخلی نمیتوانند راهگشا باشند که زیانبار هم هستند. زیرا که مردمی که به تأسی از سلبرتیها از خود بیگانه شدهاند و اینک مرغ همسایه برای آنها غاز مینماید، به اعتبار محل تحصیل آنها و نه قوت استدلالشان، به آنان اتکاء میکنند و این یعنی آشوب و سرگردانی.
من به مشکلات نظام آموزشی ایران واقفم و میدانم جدای از دستکاریها و دستاندرکاریهای سیاسی، دانشآموختگان دهههای 40 و 50 سوربن و کمبریج به عنوان پایهگذاران نظام آموزشی در ایران، چه میزان مقصرند! خوار و بیمایگی دانشگاهیانِ ایرانیِ امروز ریشه در همان دهههای 40 و 50 دارد که موجب شد در دهههای 60 و 70 گروهی برج عاج نشینِ مدعی پا به دوران بگذارند که تصور میکنند علم غربی برای تمام مشکلات ما راهکاری دارد پس نیازی به نظرورزی و بازنگری نیست، و در دهههای 80 و 90 به تولید مشتی نشخوارکننده و مفلس انجامید که برای حفظ شغل خود حاضرند تن به هر خفتی بدهند: از تولید مقالات علمی سست و بیهوده، تا سکوت و حتی چاپلوسی سیاستمداران.
فراموش نکنید که تعیینکننده دانشجوست و نه استاد. دانشجوست که تصمیم میگیرد دانش را از کجا و چگونه فرابگیرد. همین عامل موجب میشود که لزوماً بهترین دانشجویان در محضرِ بهترین اساتید نباشند. بخش مهمی از توسعۀ دانش نیز نه در کلاس درس و بلکه در آزمایشگاه و جامعه روی می دهد آنجا که دانشآموختگان در جستجوی استفاده از دانش خود برای پاسخ به مسائل عملی هستند.
پس انحطاط نظام آموزشی در ایران، مادامی که دانشجویانی جویای حقیقت وجود داشته باشند که وجود دارند، مانع توسعۀ دانش نمیشود، بلکه موجب میشود دانش بیرون از نظام آموزشی توسعه یابد. از این رو من، این دانشِ آواره و پراکنده اما ایستاده بر پای خود را که بر شانۀ معدودی دانشجویانِ خودساخته و استوار و جان سخت سوار است، ارج مینهم و معتقدم موتورِ اصلیِ توسعۀ اقتصادی در آینده خواهد بود. اما برای این تحقق نیازمند شرطی بنیادی است و آن یک نظام سیاسی بی طرف و میانهگیر است. در چنین فضایی است که میتواند حقانیت خود را اثبات نموده و وطنِ اشغالشدهاش (یعنی دانشگاه و جامعه) را پس بگیرد.
من نافیِ تحصیل در خارج از کشور و مخالفِ دانشجویانِ تلاشگری که در دانشگاههای معتبر تحصیل کردهاند، نیستم. بلکه بی شک آنان ظرفیتهای سترگی برای خلق و توسعۀ دانشِ کاربردیِ بومی دارند، اما این هنگامی محقق میشود که به ایران بیایند و پا بر روی خاک ایران بگذارند و در هوای ایران نفس بکشند، و با مسائل جامعۀ خود از نزدیک دست و پنجه نرم کنند.
دانش کاربردی بومی نافی جهانی بودنِ دانش نیست، بلکه مکمل آن است، قوانین فیزیک زمانی به زندگی ایرانی در ارتفاعات شمال و غرب و بیابانهای مرکزی ایران میتواند کمک رساند که در آب و هوای ایران به آزمون گذاشته شود.