گوش کن ،لب را فرو بند از سخن
گوش کن ،لب را فرو بند از سخن
تا بگویم باتو چندین نکته من
تا بگویم باتو چندین نکته من
باتو گویم راز و رمزِ معنوی
باتو گویم راز و رمزِ معنوی
در سخن های به ظاهر مثنوی
در سخن های به ظاهر مثنوی
عالمی را جو از این عالم به در
عالمی را جو از این عالم به در
تا شوی ایمن ز شرِّ هر خطر
تا شوی ایمن ز شرِّ هر خطر
سر بِنه در پای مردان خدا
سر بِنه در پای مردان خدا
تا حجاب از دیده ات گردد جدا
تا حجاب از دیده ات گردد جدا
ظاهرت با باطنت چون شد یکی
ظاهرت با باطنت چون شد یکی
می روی سوی حقیقت اندکی
می روی سوی حقیقت اندکی
بشنو از من گویمت تا، چیست حق
بشنو از من گویمت تا، چیست حق
در ،درونت نوری از شمسیت حق
در ،درونت نوری از شمسیت حق
ذره ذره ذکر حق را یاد کن
ذره ذره ذکر حق را یاد کن
خویش را از بندها آزاد کن
خویش را از بندها آزاد کن
ذکرحق را گر بگویی بی شمار
ذکرحق را گر بگویی بی شمار
وحدت اندر کثرتش بینی ، قرار
وحدت اندر کثرتش بینی ، قرار
مایی ما این همه کثرت نمود
مایی ما این همه کثرت نمود
ورنه بی ما این همه غفلت نبود
ورنه بی ما این همه غفلت نبود
کثرتت در وحدتی پامال کن
کثرتت در وحدتی پامال کن
ماضی و مستقبلت را حال کن
ماضی و مستقبلت را حال کن
از خودت چون بگذری گردی ،یکی
از خودت چون بگذری گردی ،یکی
صورت و معنی ببینی در، یکی
صورت و معنی ببینی در، یکی
چون ببینی آن یکی را در همه
چون ببینی آن یکی را در همه
فارغی از قیل و قال و همهمه
فارغی از قیل و قال و همهمه
چون یکی را أَلْف گویند او یکیست
چون یکی را أَلْف گویند او یکیست
در مراتب أَلْف ویک باهم یکیست
در مراتب أَلْف ویک باهم یکیست
جملهء اسم و مسمی آنِ اوست
جملهء اسم و مسمی آنِ اوست
غرق هر یک چون شوی کاری نکوست
غرق هر یک چون شوی کاری نکوست
غیرِ حقّ را از درونت دور کن
غیرِ حقّ را از درونت دور کن
ترکِ ظلمت گو سفر در نور کن
ترکِ ظلمت گو سفر در نور کن
هر دو عالم نیست غیر از سایه ای
هر دو عالم نیست غیر از سایه ای
سایه را بگذار و بین بی سایه ای
سایه را بگذار و بین بی سایه ای
آفتابی را بجو که مَه از اوست
آفتابی را بجو که مَه از اوست
اعتبارِ شهریار و شَه از اوست
اعتبارِ شهریار و شَه از اوست
گنج خواهی کنج عزلت را بجو
گنج خواهی کنج عزلت را بجو
حق حق را در درون کن جستجو
حق حق را در درون کن جستجو
ای دریغا عندلیب خوش نوا
ای دریغا عندلیب خوش نوا
در غریبی مانده باشد بسته پا
در غریبی مانده باشد بسته پا
....
....
هر که آید می بَریمش پای خُم
هر که آید می بَریمش پای خُم
هر "صفت" را میکنیم در "ذات" گم...
هر "صفت" را میکنیم در "ذات" گم...