هُوْ
ای مدعی به یاد آر،
کردارِ خضررا به حق،
و اعتراضِ موسی را به حق(لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً)
یکی متصرف بود یکی مصرّف
مشرب این دیگر بود و مشرب آن دیگر
مقام این دیگر و مقام آن دیگر!!!
یکی را تورات مزین به اوامر نواهی فرستاند
یکی را لوح محفوظ و احکام غیبی پیش نهادند
موسی از امر خبر می داد
و خضر از حکم نشان،
میان ایشان صحبت درست نیامد زیرا ارباب رسوم
با ارباب کشوف تابِ صحبت ندارند!!!
باز به یاد آر نَقلِ مصحف را( إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً)
موسی، خضررا نشناخت مصاحبت خواست
خضر، موسی را شناخت و گفت تو هرگز نمىتوانى بر همراهى من صبر كنى!!
حال ای رفیق مأمور دیگر است ومحکوم دیگر
همه حجتها از عالم امر خیزد همه عذر ها از عالم حکم،
آنکه با وی فضل خواهند کرد امر را در حق وی زبان بندند و حکم را در کار آرند
وآنکه با وی عدل خواهند حکم را در حق او زبان بندند و امر در سخن آرند...
اینکه حدیث رحمت میشنوی جز آن نیست که او لشکر سلطان حکم خود را دستور دهد
وآنکه حدیث عقوبت میشنوی جز آن نیست که او لشکر امر را بر گمارد
به یاد آر( أَلا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ)
خواست آدم بر کشد حکم خود را به سخن آورد و
و خواست ابلیس روی سیاه کند امر خود را گویا کرد
خلاصه اینکه:
مقصود از این طوالع وعبارات و لوامع و اشارات اینست که آدمی مشتی خاک است و
ورای آن،
همه لطفِ آن لطیف است.
او تو را عطا به کَرَم داد،نه به استحقاق،
به جود داد نه به سجود،
به فضل داد نه به عقل،به خدایی خود داد نه به کد خدایی تو.
پس بیندیش.
حق