مباحث اخلاقى و اجتماعى

موضوعات اخلاقى و اجتماعى، بخش عظيمى از كتاب جليل مثنوى معنوى را تشكيل مى‌دهد. مولانا در القاى مؤثر مطالب اخلاقى و اجتماعى از استعارات تازه و تشبيهات زنده و طنزهاى دلنشين، و گاه نيش‌دار و گزنده بهره جسته است و همين امر سبب آمده كه مباحث اخلاقى مثنوى، پويا و نشاط انگيز گردد.

از خدا جوييم توفيقِ ادب

بى‌ادب، محروم گشت از لطفِ رب

بى‌ادب تنها نه خود را داشت بَد

بلكه آتش در همه آفاق زد

)دفتر اول، 9-78)

هر كه را بينى شكايت مى‌كند

كه فلان كس راست‌طبع و خوىِ بد

اين شكايتْ‌گر، بدان كه بَد خواست

كه مر آن بَدْخوى را او بَدگُو است

زانكه خوشْ‌خو آن بُوَد كو در خُمول

باشد از بدخو و بدطبعان، حَمول

)دفتر چهارم، 3-771)

صد هزاران كيميا حق آفريد

كيميايى همچو صبر آدم نديد

)دفتر سوم، 1854)

گفت پيغمبر خداش ايمان نداد

هر كه را صبرى نباشد در نهاد

)دفتر دوم، 601)

هر كه كارد قصد گندم باشدش

كاه خود اندر تبع مى‌آيدش

)دفتر دوم(

حرص، كور و احمق و نادان كند

مرگ را بر احمقان آسان كند

)دفتر پنجم، 2823)

حرص، چون خورشيد را پنهان كند

چه عجب گر پشت بر برهان كند؟

)دفتر پنجم، 3057)

خواجه در عيب است غرقه تا به گوش

خواجه را مال است و مالش عيبْ‌پوش

كز طمع، عيبش نبيند طامعى

گشت دل‌ها را طمع‌ها جامعى

)دفتر اول، 50-2349)

بوى كبر و بوىِ حرص و بوى آز

در سخن گفتن بيايد چون پياز

)دفتر سوم، 166)

بادِ خشم و بادِ شهوت بادِ آز

بُرد او را كه نبود اهلِ نماز

)دفتر اول، 3796)

چون قناعت را پيمبر گنج گفت

هر كسى را كى رسد گنجِ نهفت؟

)دفتر پنجم، 2395)

صد هزاران دام و دانه است اى خدا

ما چو مرغانِ حريصِ بى‌نوا

دَم به دَم ما بسته‌ى دامِ نويم

هر يكى گر باز و سيمرغى شويم

مى‌رهانى هر دَمى ما را و باز

سوىِ دامى مى‌رويم اى بى‌نياز

گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مايى نباشد هيچ غم

)دفتر اول، 387 و 3-374)

ور تو مى‌بينى كه پايت بسته‌اند

بر تو سرهنگانِ شَه بنشسته‌اند

پس تو سرهنگى مكن با عاجزان

زآنكه نَبْوَد طبع و خوىِ عاجز، آن

)دفتر اول، 3-632)

توبه، او جويد كه كرده‌ست او گناه

آه، او گويد كه گُم كرده‌ست راه

)دفتر ششم، 431)

مى‌بلرزد عرش از مدح شقى

بدگمان گردد ز مدحش مُتّقى

)دفتر اول، 240)

هين مدو اندر پىِ نفسِ چو زاغ

كو به گورستان بَرَد نه سوىِ باغ

)دفتر چهارم، 1312)

من نديدم در جهانِ جست‌وجو

هيچ اهليت بهْ از خوىِ نكو

)دفتر دوم، 810)