خلقت انسان

خلاصه: داستان خلقت (روح) انسان و آدم را آنگونه که از قرآن برداشت می‌شود به‌ ویژه با سعی در کشف رمز از معانی باطنی قرآن در اینجا بخوانید.

PDF

WORD

فرمت اچ تی ام ال این مقاله نیز در زیر، عمدتاً برای تسهیل سرچ اینترنتی، قرار داده شده است و در مواردی ممکن است در آن ترتیب اعداد برعکس شده باشد - مبنا همان فرمت تصوبری PDF ارائه شده در بالاست.

خلقت انسان

 

به نظر می‌رسد آن چه قرآن به عنوان آدم خطاب می‌کند نه یک شخص خاص که نوع انسان است که پس از آن که انسان با طی مراحل تکاملی جانداران قبل، قابلیت حلول روح خدایی (تعلیم اسماء) را یافت خدا تصمیم گرفت او را آدم کند. به نظر می‌رسد ابلیس از خیلی وقت قبل (شاید از زمان مخاصمه‌ای که در عرش درگرفت و قرآن در 38:69 به آن اشاره می‌کند) ملکی شیطان (به همان معنی معمول که برای یک بچه‌ی شیطان می‌گوییم) بوده است و خدا هم به هر حال او را با شیطانی‌هایش تحمل می‌کرد. ابلیس مانند هر ملک دیگری مسئولیتی از طرف خدا داشت که آن فرمانروایی زمین بود. بشر حاصل تکامل به مقتضای طبیعت هنوز حیوان گونه‌اش در زمین به افساد و خون ریزی می‌پرداخت. در مقطعی خدا تصمیم گرفت نوع آدم را خلیفه(ی دیگرِ) خود بر روی زمین قرار دهد و قبل از این کار تصمیمش را با ملائکه و منجمله ابلیس که از ملائکه‌ی تسبیح گوی خدا بود و به نوعی خلیفه‌ی جاری خدا بر زمین محسوب می‌شد در میان گذاشت. ملائکه گفتند چرا می‌خواهی آدمی که (بر حسب خوی حیوانی یادگار از فرایند تکاملی‌اش) فساد و خون ریزی می‌کند را خلیفه‌ی خود روی زمین قرار دهی در حالی که ما خود تو را تسبیح می‌گوییم. خدا گفت من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید و از روح خود در نوع آدمی دمید و سپس قدرت خدایی آدمی را به رخ ملائکه کشید و از آنها خواست به آدمی سجده کنند. ابلیس اما تکبر نمود و این کار را نکرد (شاید چون خود را خلیفه‌ی اول خدا بر زمین و مخلوق آتش و آدم را مخلوق خاک زمینِ تحت سلطه‌ی خویش می‌دانست)، از این رو خدا به خاطر تکبری که نموده بود او را از مقامش (و نیز فرمانروایی بر زمین) اخراج نمود اما او تا روز قیامت وقت خواست و خدا به او وقت داد و او نیز تصمیم به اغوای آدم (و شیطان‌های همزاد آدمیان) تا روز قیامت گرفت. با این قابلیتی که نوع آدم به دست آورد این قابلیت را یافت که خود و قرین شیطانی خود (زوج خود) را به جوار خدا در جنت بالا بکشد. توجه باید داشت که همه‌ی این ماجراها تنها برای یک فرد (پیامبر) به نام آدم اتفاق نیفتاد بلکه برای همه‌ی آدمها یا نوع آدمی چنین واقعه‌ای رخ داد. خدا از آدمی خواست که در جنت کار مشخصی را انجام ندهند اما ابلیس که به خاطر ملک بودنش به جنت راه داشت و تصمیم به فریب و گمراهی آدمی گرفته بود به ویژه از طریق شیطان قرین آدم (زوج) که از جنس خود ابلیس بود (هر چند توسط آدمی خدایی شده بود) آدمی را فریب داد و خدا هم همه‌ی آنها (آدمیان و شیاطین زوج آنها) را به زمین بازگرداند، و زمین تفرقه را گردونه‌ی تناسخ آدم گرداند.

 

با برداشت از مضامین سوره‍ی 2 (بقره) به نظر می‍رسد داستان خلقت انسان بدین‍گونه است:

(2:29 هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُم ما فِى الأَرضِ جَميعًا ثُمَّ استَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوّیهُنَّ سَبعَ سَموتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَىءٍ عَليمٌ) در ابتدا، کُره‍ی زمین شکل گرفت و بعد، جَوّ آن به شکلِ 7 لایه‍ای، در اطراف ِ آن تشکیل گردید (این 7 لایه عبارتند از لایه‍های اتمی و مولکولیِ مشخص (O3،O2، NO، N2، O، He، و H) که بر حسب وزن اتمیِ خود به صورتِ طبقه طبقه روی یکدیگر قرار گرفته‍اند).

(2:30 وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلئِكَةِ إِنّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَليفَه قالوا أَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها وَيَسفِكُ الدِّماءَ وَنَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنّى أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ) زمانی که زمینِ دارای این اتمسفر این قابلیت را یافت که زندگی بر روی آن جریان یابد خدا به ملائکه گفت تصمیم دارد جانشینی روی زمین قرار دهد یا به عبارتی تجلی‍ای از خود را روی زمین قرار دهد، و این جانشین (علاوه بر مَلَکِ بزرگ، ابلیس)، آدم بود. این جانشینی موردِ اعتراضِ ملائکه قرار گرفت. ولی خدا گفت چیزی را می‍داند که ملائکه نمی‍دانند. به نظر می‍رسد تصمیم خدا این بوده است که با حاکمیتِ نیرویِ منفیِ شیطان، آدم را، به عنوانِ تجلیِ مثبت و جانشینِ دیگری برای خود بر روی زمین، در پیکار با نیرویِ منفی تا حد خدایی ارتقا دهد، و احتمالاً این همان چیزی است که ملائکه نمی‍دانستند.

(2:31 وَعَلَّمَ ءادَمَ الأَسماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَى المَلئِكَةِ فَقالَ أَنبِءـونى بِأَسماءِ هؤُلاءِ إِن كُنتُم صدِقينَ) بدین لحاظ به آدم تمامِ اسماء را تعلیم داد و بعد به ملائکه گفت اگر راست می‍'گویید بگویید این اسماء چیستند؟ (احتمالاً این تعلیمِ اسماء، همان نفخه‍ی روح خدا در آدم است.)

(2:32 قالوا سُبحنَكَ لا عِلمَ لَنا إِلّا ما عَلَّمتَنا إِنَّكَ أَنتَ العَليمُ الحَكيمُ) ملائکه اظهارِ ناتوانی کردند و گفتند تا تو به ما تعلیم ندهی نمی‍دانیم. (به نظر می‍آید در واقع خدا آدم را به عنوان سوگلیِ خویش برگزیده و در برابر ملائکه و از جمله ابلیس از او تعریف کرده است.)

(2:33 قالَ يـءادَمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم فَلَمّا أَنبَأَهُم بِأَسمائِهِم قالَ أَلَم أَقُل لَكُم إِنّى أَعلَمُ غَيبَ السَّموتِ وَالأَرضِ وَأَعلَمُ ما تُبدونَ وَما كُنتُم تَكتُمونَ) پس خدا از آدم خواست که این اسماء را به ملائکه بگوید و در این رابطه به ملائکه فخر فروخت.

(2:34 وَإِذ قُلنا لِلمَلئِكَةِ اسجُدوا لِءـادَمَ فَسَجَدوا إِلّا إِبليسَ أَبى وَاستَكبَرَ وَكانَ مِنَ الكفِرينَ) بعد از آن، از ملائکه خواست که بر این آدمِ خدایی شده سجده کنند. همگی این کار را کردند به جز ابلیس که با تکبر این کار را نکرد (خدا نیز، او را از فرمانرواییِ زمین برکنار کرد و از او خواست که از آن خارج شود. اما او مهلت خواست و خدا نیز تا روزِ قیامت، یعنی روزِ نابودیِ زمین، به او مهلت داد که فرصتِ فریبِ بنی‍آدم را داشته باشد).

(2:35 وَقُلنا يـءادَمُ اسكُن أَنتَ وَزَوجُكَ الجَنَّه وَكُلا مِنها رَغَدًا حَيثُ شِئتُما وَلا تَقرَبا هذِهِ الشَّجَرَه فَتَكونا مِنَ الظّلِمينَ) خدا (نوع) آدمِ خدایی‍شده و شیطانِ قرین یا همزادِ او را در جنّت، مآوا داد و از آن‍ها خواست به شجره‍ی ممنوعه نزدیک نشوند.

(2:36 فَأَزَلَّهُمَا الشَّيطنُ عَنها فَأَخرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وَقُلنَا اهبِطوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَلَكُم فِى الأَرضِ مُستَقَرٌّ وَمَتعٌ إِلى حينٍ) اما ابلیس، شیطانِ قرینِ آدم و از طریقِ او آدم را فریب داد و آدم چنین کرد و باعثِ هبوط و بازگشتِ آنها به زمین شد. در این‍جا خدا دیگر با لفظِ جمع، آدم را مخاطَب قرار می‍دهد و می‍گوید شما با یکدیگر دشمنی می‍کنید، و بدین‍گونه خدا، متفرق شدنِ روحِ واحدِ آدمیان را می‍رساند.

به نظر می‍رسد هنگامی که تکاملِ بشر به حدِ مناسبی رسید خدا از روحِ خود در آدمیان دمید یعنی قسمتی از روحِ خدا در کالبد آدم جای گرفت که همان کمک خداست به آدم در تعلیمِ اسماء به او. بالاخره این روحِ دمیده شده به عنوانِ یک واحدِ منفردِ جمعِ آدمیان، قابلیتِ صعود به بهشت را کسب کرد، و شاید از این‍روست که در این مرحله هم از او و هم از شیطان قرینش به صورت مفرد (یعنی به صورتِ آدم و زوجِ او) صحبت می‍شود. پس از تخلفِ این روح و قرینِ او از دستورِ خدا، این روح و قرینش برای مدتی معین به زمین تبعید شدند. در زمین که بساطِ تفرقه و جهانِ دوگانگی است، این روح و قرینش دیگر مفرد نیستند و تقسیم شده به ابدانِ مختلف تعلق می‍گیرند (کما این که قبلاً نیز آدمیان داشتیم نه یک آدم تنها) و در گردونه‍ی تناسخ قرار می‍گیرند تا هر واحدِ جزئی‍ای از روح که بتواند، پالایش یافته و خود را نجات دهد و احتمالاً در نهایت، این جزء‍ها مجدداً به خدا پیوسته و در او واحد گردند.

 

مجدداً این داستان را مرور می‍کنیم: خدا کُره‍ی زمین و اتمسفرِ آن را خلق کرد و نخست بر آن یکی از فرشتگانِ خویش به نام ابلیس را به عنوانِ خلیفه‍ی اول خویش منصوب کرد. در روندِ تکامل، بشر را در زمین به‍وجود آورد. از روحِ خود در آدم دمید که شاید این همان تعلیمِ اسماء به وی باشد. با این کار، آدم بر ملائک برتری یافت و خدا این را عملاً به ملائک نشان داد. از ملائکه خواست که پس بر آدم سجده کنند. ابلیس که می‍دید باید بر موجودی از قلمروی زیردستِ خود، که از خاک خلق شده است، سجده کند کبر ورزید و این کار را نکرد. خدا تصمیم به عزل او از سلطه بر زمین گرفت، اما او تا هنگام وقوعِ آن واقعه‍ی عظیم برای زمین (یعنی قیامت) مهلت خواست که همچنان حاکم زمین باقی بماند، و این درخواستِ او موردِ قبول خدا واقع شد. ابلیس تصمیم به گمراهیِ ‍آدمیان گرفته بود، لذا احتمالاً برای ‍آدم، قرینی از جنس خود جهتِ اعمال نفوذ بر او تعیین کرد. توسطِ خدا، آدمِ خدایی‍شده و قرینش، که احتمالاً به دلیلِ مقارنتش با آدم، جُزوی از او محسوب می‍شد یا به همین دلیل، آدم بر او نفوذ مثبت داشته و او را نیز خدایی کرده بود، به بهشت صعود داده شدند. پس احتمالاً هرچند بشر هنوز در زمین بود و چون دیگر موجودات طبیعی بر زمین راه می‌رفت اما روحِ خداییِ او و قرینش به بهشت صعود داده شده بودند. در بهشت اما باز ابلیس، این مَلَکِ مطرود، شاید بیشتر از کانالِ این قرین که از جنسِ خودِ ابلیس بود، به فریبِ آدم و قرینش پرداخت. هرچند ابلیس سلطانِ زمین بود اما به دلیلِ مَلَک بودنش هنوز به طبقات بهشتی راه داشت. آنها فریب خوردند و خدا آنها را مجدداً به زمین بازگرداند، و آدم پشیمان شد و توبه کرد اما خدا دیگر کُلّ روح آدمیان را به بهشت بازنگرداند. گویا آن وحدتی که پس از صعودِ آدم به بهشت وجود داشت در بازگشت به دنیای تفرقِ شیطانی باید در بدن‌های مختلف آدمیان، پراکنده و در چرخه‌های تکرار، متناسخ می‌شد. خدا به روحِ پشیمان و توبه‌کار و متفرقِ آدم گفت اکنون باید با پیروی از فرستادگانم و سعی در تزکیه و رهایی از چرخه‌های تناسخ و دنیای ابلیس خود را عروج و نجات دهی.

 

ریشه‍ی روح 3×19=57 بار در قرآن آمده است.

 

ابلیس به عنوان وجهِ منفی تجلی‌ای از خدا که وجهِ مثبتِ آن جبریل است خلافتِ تقریباً کاملی روی زمین دارد. اما از جانبی، جنبه‌ی مثبتِ فوق‌الذکر، یا روح‌الارواح، از روحِ خود در ءادم دمید و او را نیز جهتِ نجات، جانشین یا نماینده‌ی خود در روی زمین کرد. ءادم(46) (به صورتِ تقطیع شده، ء(1) ا(1) د(4) م(40))، بالفطره در قطبِ مخالفِ ابلیس(103) (به صورتِ تقطیع شده، ا(1) ب(2) ل(30) ی(10) س(60)) قرار می‌گیرد: 3×19=46‑103، و 30×19‑30×2×19×19‑146×30×2×19×19×19=1 1 4 401 2 30 10 60 که در آن 2 و 30 اشاره به 2:30 دارند.

 

در هر مضرب 19 که شامل یکی از معادل‌های ابجدی ابلیس و شیطن باشد می‌توان آن را با دیگری عوض کرد و باز مضربی از 19 به دست آورد. خلیفه به صورت تقطیع شده، خ(600) ل(30) ی(10) ف(80) ه(5)، به صورتِ عبارتِ 600 30 10 80 5 منجر به یک مضرب 19 می‌شود. چنان که گفته شد ابلیس، یا ا(1) ب(2) ل(30) ی(10) س(60)،  خلیفه (اول) خدا بر زمین بوده است، ...×19×19=60 10 30 2 1 5 80 10 30 600. چنانکه گفته شد از آنجا که از روحِ جبریل که جنبه‌ی مثبت خلیفه‌ی خدا بر روی زمین است در آدم دمیده شده است پس ءادم(46) نیز همچون ابلیس(103) یا شیطن(369) خلیفه(725) می‌باشد: 46×19=46+103+725، و 30×2×19=46+369+725 که در آن 30 و 2 اشاره به 2:30 دارد.

 

58:21 کتب الله لأغلبن انا و رُسُلی ان الله قوی عزیز خدا نوشته است که حتماً من و فرستادگانم پیروز می‌شویم. حتماً خدا قوی و عزیز است. سیاق آیه به‌گونه‌ای است که نشان می‌دهد گوینده‌ی آن نه خدا (یعنی الله) است نه رسولان. پس باید ببینیم این «انا»(52) (ا(1) ن(50) ا(1)) کیست. به‌نظر می‌آید روح(214)‌الامین(132) (ر(200) و(6) ح(8) ا(1) ل(30) ا(1) م(40) ی(10) ن(50)) باشد، 79×19=1 50 1 و ...×19=50 10 40 1 30 1 8 6 200 و 537×21×19=21+132 214+52+58. پس گویا منظورِ آیه این است که کتب (ک(20) ت(400) ب(2)) الله (ا(1) ل(30) ل(30) ه(5)) لأغلبن (ل(30) ا(1) غ(1000) ل(30) ب(2) ن(50)) روح‌الامین (ر(200) و(6) ح(8) ا(1) ل(30) ا(1) م(40) ی(10) ن(50)) و (و(6)) رسلی (ر(200) س(60) ل(30) ی(10))، ...×19=20 400 2+1 30 30 5+30 1 1000 30 2 50+200 6 8 1 30 1 40 10 50+6+200 60 30 10. روح‌الامین همان جبریل است و بنابراین منظور آیه کتب(422) الله(66)لأغلبن(1113) جبریل(245) و(6) رسلی(300) می‌باشد، ...×19=300 6 245 1113 66 422. به‌نظر می‌آید جبریل یا روح‌الامین یا روح‌القدس به‌عنوان قطب مثبت آفرینش‌های تحتانی (یا دنیایی) الله و تجلی روح خدا در این طبقات در مقابل ابلیس یا شیطان به عنوان قطب منفی آفرینش‌های تحتانی الله قرار می‌گیرد. همچنین به‌نظر می‌رسد قرآن تقریرِ این قطب مثبت تجلی خدا در طبقات پایین، یعنی جبریل، باشد و نیز ارسال رسل کار اوست.

همانگونه که گفته شد آدم به همراه قرینش به عالَمِ دوگانگیِ زمین هبوط کرد و دچار تکثر شد و گویی هر جزئی از او که از روح خدا بود در بدنی قرار گرفت و همینطور بود در مورد قرین او. پس هر روح دارای قرین خود شد. این روح و قرین او درواقع یک هویت هستند منتهی با دو جنبه‌ی مثبت (مربوط به روح) و منفی (مربوط به قرین). با همین قیاس در ابعاد بزرگتر به‌نظر می‌رسد هر روح بزرگی نیز قرین خود را دارد. بنابراین جبریل نیز دارای قرین خود می‌باشد. قرین او ابلیس است. این دو درواقع یک هویتند با دو جنبه‌ی مثبت (مربوط به جبریل) و منفی (مربوط به ابلیس)، و شاید این درست باشد که بگوییم کان(71) (ک(20) ا(1) ن(50)) ابلیس(103) (ا(1) ب(2) ل(30) ی(10) س(60)) قرین(360) (ق(100) ر(200) ی(10) ن(50)) جبریل(245) (ج(3) ب(2) ر(200) ی(10) ل(30)): 41×19=71+103+360+245 و ...×19=20 1 50+1 2 30 10 60+100 200 10 50+3 2 200 10 30

 

50:3 أءذا متنا و کنّا ترابا ذلک رجع بعید

50:4 قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتب حفیظ

.........

50:9 و نزلنا من السماء ماء مبرکا فأنبتنا به جنّت و حبّ الحصید

50:10 و النخلَ باسقتٍ لها طلعٌ نضید

50:11 رزقا للعباد و احیینا به بلده میتا کذلک الخروج

به‌نظر می‌آید در آیات فوق، خدا صحبت نه از رجعت جسمانیِ انسان پس از مرگ که از رجعت روح به‌سویِ مبدأ اصلیِ خود پس از طیِ دوره یا دوره‌هایِ خود در زمین و به‌این‌ترتیب خروج از دایره‌ی ارض می‌نماید. (روح به زمین تعلق ندارد بلکه از خداست، که اسیر زمین شده است و بالاخره به‌سوی او رجعت می‌کند و از زمین خارج می‌شود.) در 50:4 اشاره می‌شود که از انسان‌ها بدن‌هایشان در زمین باقی گذاشته شده و اصلِ آنها که روحِ آنها باشد مراجعت می‌کند. در آیاتِ بعد تا 50:11 خدا نحوه‌ی این خروج را به رویشِ گیاهان تشبیه کرده است و می‌گوید همانگونه که از آسمان باران به زمین می‌فرستیم (مشابه با نزولِ ارواح (نجات‌دهنده) به زمین) و طیِ فرایند حیات، گیاهان را از دلِ زمین خارج می‌کنیم شما را نیز طی فرایندِ نجات (در دوره‌های تناسخ) از زمین خارج (و آزاد) می‌سازیم و درواقع روحِ زنده‌ی شما را از زمینِ مرده خارج می‌کنیم. طبق این تفسیر لازم می‌آید که ضمیرِ هُم(45) در 50:4 به روح(214) برگردد: 4×4×19+2×4×4×45×19‑82×4×4×45×45×19=4 214 45 50. و نیز لازم می‌آید که منظور از الخروج در 50:11، الخروج(840) من(90) الارض(1032) باشد، ...×19=840 90 1032، به عبارتی مقصود 50:11 عبارت باشد از رزقا(308) للعباد(137) و(6) احیینا(80) به(7) بلده(41) میتا(451) کذلک(770) الخروج(840) من(90) الارض(1032): 11×19‑11×19×19=308+137+6+80+7+41+451+770+840+90+1032، ...×19=11 1032 90 840 770 451 41 7 80 6 137 308 50.

 

در آیات 19 تا 21 سوره‌ی 70 بیان می‌شود که که انسان سخت آزمند و بی‌تاب خلق شده است، چون صدمه‌ای به او رَسَد عجز و لابه کند، و چون خیری به او رَسَد بُخل ورزد. و بعد بلافاصله در 70:22 (الا المصلین) و 70:23 (الذین هم علی صلاتهم دائمون) گفته می‌شود غیر از مُصَلّین، همان کسانی که دائماً در صلاتند. ظاهراً منظور این است که غیر از نمازگزاران، همان کسانی که بر نمازشان پایداری می‌کنند. اما آیا منظور قرآن این است که کسانی که همین نمازهای مرسوم (بی‌روحِ) ما را می‌خوانند و آنرا ترک نمی‌کنند آزمند و بی‌تاب، خلق نشده‌اند و به هنگام صدمه دیدن عجز و لابه نمی‌کنند و وقتی خیری به آنها می‌رسد بُخل نمی‌ورزند؟ مسلماً اینگونه نیست زیرا بسیاری، مثال‌های نقضِ بسیاری سراغ دارند. پس مسلماً منظور از صلات چیزی جز ظاهرِ نماز است. صلاتِ واقعی وصل عابد به معبود است. پس گویا منظورِ 70:22 عبارت است از الا الواصلین که دارای ارزش ابجدی 250 است، ...×19=22 250 70، و منظورِ 70:23 عبارت است از الذین(791) هم(45) علی(110) وصلهم(171=9×19) دائمون(111): ...×19=23 791 45 110 171 111 70 و 19‑...×19×19=111 171 110 45 791.

مجرمینِ دوزخی در پاسخ به سؤال بهشتیان که چه چیزی شما را به این روز انداخت می‌گویند ما از نمازگزاران نبودیم. در اینجا نیز مسلماً منظور این نیست که اگر همین نمازهای بی‌محتوای ظاهری را می‌خواندیم بهشتی می‌شدیم بلکه منظور این است که نماز وصل نمی‌خواندیم یا اینکه از واصلین نبودیم.‌ 74:43 قالوا لم نک من المصلین   با این توصیفات به‌نظر می‌رسد منظورِ 74:43 عبارت است از قالوا(138) لم(70) نک(70) من(90) الواصلین(218): 19‑2×19×19=43+138+70+70+90+218+74، یعنی در 74:43 منظور از المصلین (ا(1) ل(30) م(40) ص(90) ل(30) ی(10) ن(50)) عبارت است از الواصلین (ا(1) ل(30) و(6) ا(1) ص(90) ل(30) ی(10) ن(50)): ...×19=43 50 10 30 90 1 6 30 1 50 10 30 90 40 30 1 74، و این درحالی است که خودِ کلمه‌ی الواصلین ویژه است: ...×19=50 10 30 90 1 6 30 1

 

در 7:10 خدا به اينكه انسان را در زمين مكان داده و وسايل معيشتش را فراهم آورده است اشاره مي‌كند. در 7:11 اشاره مي‌كند كه چگونه اصلاً اين مكان‌دهي اتفاق افتاد: از طريق تكامل، و تا آنجا که انسان تعالي يافت و آدمِ برگزيده‌ي خدا شد و روح الهي در او دميده شد و لايقِ سجود ملائكه گرديد. ابليس اما بر آدم سجده نكرد. در 7:12 ابليس علتِ سجده نكردنش را برتريِ خود نسبت به آدم مي‌داند كه از خاكِ زمين طي روند تكامل به‌وجود آمد درحاليكه جنسِ او از آتش است. در 7:13 خدا ابليس را كه قبلاً فرمانده‌ي زمين كرده بود به‌خاطرِ تكبري كه ورزيده بود (و حاضر نشد بر آدمي كه از زمينِ تحت فرمانش آفريده شده سجده كند) از مقام رضوان خود دور مي‌كند و حكم به اخراج او از (فرماندهي) زمين مي‌دهد. در 7:14 ابليس تا روزي كه زمين بر اثر برخوردي آسماني به جهنم تبديل مي‌شود از خدا مهلت مي‌خواهد كه همچنان فرمانده‌ي زمين باشد. در 7:15 خدا اين مهلت را به او مي‌دهد. در 7:16 و 7:17 ابليس در انتقام رفتاري كه با او شده با خود عهد مي‌بندد كه تا توان دارد در گمراهيِ جانشينِ ديگرِ خدا در زمين (يعني نوع آدم و ابنای او) بكوشد. در 7:18 اما خدا كه اين مهلتِ تاخت‌وتاز را جهت تسويه و ساخته شدنِ بني‌آدم در اختيار ابليس گذاشته بود به‌زودي در قيامت و هنگامِ آن واقعه‌ي عظيم كه براي زمين رخ مي‌دهد امر به اخراجِ خفت‌بارِ ابليس از موقعيت فرماندهي‌اش بر زمين را مي‌دهد و او و يارانش را دچار جهنم زميني مي‌نمايد.

7:13 قال(131) فاهبط(97) منها(96) فمايكون (207) لك(50) ان(51) تتكبر(1022) في(90) الارض(1032) فاخرج(884) انك(71) من(90) الصغرين(1381)، ...×19=1381 90 71 884 96 1022 51 50 207 96 97 131 با ترجمه و تفسيري كه در فوق ارائه شد قاعدتاً منظور از «فيها» در 7:13 عبارت است از «في(90) الارض(1032)». در تحقيقِ كُديِ اين امر از آنجا كه ارزش ابجدي فيها و منها يكي است در حاليكه اشاره‌ي اين دو كلمه در اين آيه به دو چيزِ متفاوت است از ارزش ابجديِ تفكيك شده‌ي فيها (ف(80) ي(10) ه(5) ا(1)) استفاده مي‌كنيم: ...×19=13 90 1032 80 10 5 1 7. پس گويا منظور آيه عبارت است از قال فاهبط منها فمايكون لك ان تتكبر فی الارض فاخرج انك من الصغرين. اگر بر خلاف قاعده، فمایکون را به صورت دو کلمه مجزای فما و یکون در نظر گیریم برای عبارت قال(131) فاهبط(97) منها(96) فما(121) يكون(86) لك(50) ان(51) تتكبر(1022) في(90) الارض(1032) فاخرج(884) انك(71) من(90) الصغرين(1381) داریم: ...×19=131 97 96 121 86 50 51 1022 90 1032 884 71 90 1381. از طرفي به نظر مي‌رسد هبوطِ اشاره شده در آيه از تقرب و رضوان خدا باشد، يعني گويا، به‌علاوه با همان فرض دو کلمه‌ای بودن فما یکون، منظور 7:13 عبارت است از قال(131) فاهبط(97) من(90) رضون(1056) فما(121) يكون(86) لك(50) ان(51) تتكبر(1022) في(90) الارض(1032) فاخرج(884) انك(71) من(90) الصغرين(1381)، ...×19=13 131 97 90 1056 121 86 50 51 1022 90 1032 884 71 90 1381 7.

برای ارزش ابجدی سرجمع عبارت ساختگی از 7:13، قال[208] فاهبط[196] من[166] رضون[1199] فمایکون[426] لک[118] ان[92] تتکبر[1139] فی[165] الارض[1142] فاخرج[992] انک[145] من[166] الصغرین[1604] داریم: ...×19=13 208 196 166 1199 426 118 92 1139 165 1142 992 145 166 1604 7

7:18 قال اخرج منها مذءوما مدحورا لمن تبعك منهم لاملأن جهنم منكم اجمعين   ترجمه و تفسير فوق همچنين ايجاب مي‌كند كه منظورِ اين آيه عبارت باشد از قال(131) اخرج(804) من(90) الارض(1032) مذءوما(788) مدحورا(259) لمن(120) تبعك(492) منهم(135) لاملأن(152) جهنم(98) منكم(150) اجمعين(174)، ...×19=174 150 98 152 135 492 120 259 788 1032 90 804 131.

آیات 26 تا 39 سوره‌ی 15 نیز مضمونی مشابه با مضمون آیات اشاره شده در بالا را دارند. آیه‌ی 15:34 از این مجموعه، عتاب خداست به ابلیس پس از استنکاف او از سجده بر آدم (و نه برای اخراج او از بهشت پس از آن که آدمی را فریب داده بود):

15:34 قال فاخرج منها فانک رجیم   به نظر می‌رسد همانطور که در توضیحِ 7:13 گفته شد در 15:34 دستورِ خدا به خارج شدنِ ابلیس از تقرب و رضون خداست، یعنی گویا منظورِ این آیه «قال فاخرج من رضون فانک رجیم» می‌باشد که دارای ارزش ابجدیِ 135×19 است.

 

70:4 تعرج(673)[770] الملئکه(136)[347] و(6)[39] الروح(245)[359] الیه(46)[152] فی(90)[165] یوم(56)[164] کان(71)[145] مقدار(345)[466] ه(5)[36] خمسین(760)[932] الف(111)[185] سنه(115)[212]

در مورد این آیه در مقاله «تناسخ در قرآن» صحبت کرده‌ایم. به نظر می‌سد روح که در این آیه به آن اشاره می‌شود همان روحی از خداست که در انسان از طرف خدا، پس از گزینشش از میان مخلوقات تکامل یافته روی زمین، دمیده شد و سپس در آحاد بشر متکاثر شد. ملائکه اشاره شده در این آیه نیز احتمالاً ملائکه موظف به رتق و فتق امور انسان هستند. احتمال دارد عدد پنجاه هزار سال که در این آیه صریحاً به آن اشاره می‌شود بی ارتباط با یکی از تخمین‌های قوی انسان شناسان و دانشمندان علم تکامل نباشد که قدمت پیدایش انسانِ با فرهنگ و متمدن امروز (و نه انواع انسان گونه در حال تکامل) بر روی زمین را حدود پنجاه هزار سال می‌دانند.