زمانِ از دست رفته
چراغ را روشن میکنم
در سکوت
می ایستم
روبروی آیینه
من» را تماشا میکنم»
به دنبال اولین موی سپیدی
که چند روز پیش پیدا کرده بودم
قایم موشک بازی می کند
هی خودش را نشان می دهد
هی گم میشود
زیر سیاهی تارهای دیگر
میخندم
دور چشمانم چروکیده می شود
و خنده که تمام شد
خط لبخند روی گونه
سر جایش می ماند
به زمانی فکر میکنم که گذشته
به تار موهای سفیدی که هنوز کشف نکرده ام
به دنبال خط لبخند
خنده را از سر میگیرم
و قطع می کنم
!اینقدری زمان گذشته که حالا کس دیگری باشم
کسی که تو هرگز دیگر نخواهی شناخت
حالا من چه کسی هستم؟!
سعی میکنم «من» را بدون این تار مو به یاد بیاورم
بدون خطوط دور چشم ها
با لبخند
در خاطرات سر می خورم
! میروم به جاهایی که نباید
نه تو را پیدا میکنم و نه خودم را
! هیچ چیز دیگری هم پیدا نمی کنم
زمانی که ساعت بلعیده
تصاویری مبهم
که نشانی از منِ در آینه ندارد
در سرم میپیچند
نگاهش می کنم
نگاهم می کند
لبخند می زند
سکوت میکنم
.چراغ را خاموش میکنم