باد ما را خواهد برد
همه چیز میتوانتست جور دیگری باشد
مثلا ما اینجا به دنیا نیامده بودیم
یا اینجا یک جای دیگر بود
!مثلا پاریس
تو میتوانستی آن مرد باشی
با آن چشم های درخشان
که آنجا در جلوی آن کافه
شاعرانه میرقصید
و من میتوانستم آن زن باشم
که با آن بدن سرشار از زندگی
کمرش را
در آن لباس قرمز گل گلی آهنگین
به دستان تو داده بود
و خواهرم
میتوانست
آن دختر خواننده ی خوش صدا باشد
که آنجا
در زیر باران بعد از ظهر
در کنار آن نوازنده ویولون سل
_که میتوانست برادرم باشد_
جوری می خواند
که انگار
اصلا
هرگز
و در هیچ کجای جهان
!هیچ ایرانی وجود ندارد
!همه چیز میتوانست جور دیگری باشد
و تو میتوانستی آن مرد باشی
و من آن زن
و ایران میتوانست
جایی در اخبار
به گوشمان خورده باشد
!و همین
همه چیز میتوانتست جور دیگری باشد
جوری که مثلا
ما هرگز نمیدانستیم جنگ چیست
و صدای بمب و موشک و پهباد چگونه است
و اصلا در سیاره دیگری بودیم
جایی که هیچکس ترس را نمی فهمید
و خون رنگش آبی بود
و وقتی از کسی میریخت
به جایش گل در میآمد
همه چیز میتوانست
بله!
میتوانست یک جور دیگر باشد
و ایران و جنگ و مرگ
همه میتوانستند نام هاي میوه هایی باشند
که در تابستان روی درخت ها می رویند
و من و تو
آن دو بچه ی بازیگوش
که برای چیدنشان از درخت بالا میرفتیم
و خنده کنان در ته کوچه گم میشدیم
همه چیز آه! همه چیز
میتوانست جور دیگری باشد
اصلا من میتوانستم آن پری دریایی باشم
و تو آن ملوان
و همه چیزمان همان دریا باشد
و اصلا غیر از من و تو
هیچکس دیگری در جهان وجود نداشته باشد
میتوانستیم یک قصه عاشقانه باشیم
!در یک کتاب قدیمی به نام ایران
و مثل کتاب های بچگیمان
هربار که می خواندی
با خوشی تمام می شد
و یا اصلا تصویر دو عاشق در آغوش هم
در یک تابلوی نقاشی قدیمی
که هنرمندی به نام ایران کشیده بود
... بر دیوار موزه ای که
جایش مهم نبود؟ بود؟
...
بیست و هشتم خرداد ماه
شیراز