خدای زمان
من از جنگ می آیم
از یک جنگ تمام عیار
در کوچه پس کوچه های ویتنام
با دست هایی که رویشان لکه ی خونی مانده
!که با هیچ آبی پاک نمیشود
و انگشتانی که طعم ماشه چکاندن
گیر کرده زیر ناخن هایشان
و سری سنگین
که صدای رگبار
از گوشهایش بیرون میریزد
و پاهایی لرزان
!در شلواری خیس
!من از یک جنگ تمام عیار می آیم
و با همین دستهایم
! زنی را کشتم
با همین دستها
با همین دستها
!زنی را کشتم
زنی که پاهایش لرزان بود
و لکه ی خونی روی دست هایش مانده بود
!که با هیچ آبی پاک نمیشد
!مرا از کوچه های ویتنام بیرون بیاورید
من در خیابان های غریبِ سرزمینی گم شده ام
!که هیچ نمیشناسمش
و خونین و مالین جنگم
و حالم
از هرچه تفنگ و تیر و شکارچیست
به هم میخورد
و مغزم تیر می کشد
از فریاد کمک کسانی
که دستانشان
در دستانم خشکید
و من
من
من
همانجا در سکوت
سکوت
سکوت
خیره خیره نگاهشان کردم
همانجا
خیره
ایستاده
در سکوتی مرگبار
و مرگبار
و مرگبار تر از لکه ی خونی
که روی دستانم مانده
!که با هیچ آبی پاک نمیشود