مقالات و گزارش ها
یادداشت شمارۀ 2
پژوهش های مادۀ فرهنگی چیست؟
تعریف: پژوهش های مادۀ فرهنگی عبارت است از آن دسته مطالعاتی که در زمینۀ مصنوعات انسانی و رابطۀ متقابل و در هم تنیدۀ آنها با انسان ها و زندگی های آنها صورت می پذیرد. مصنوعات یا آثار فرهنگی (artifacts) دو قسم هستند؛ قسمی در طبیعت وجود دارند و به همان شکل وارد فرهنگ انسان شده و مورد استفادۀ وی قرار می گیرد- مانند درختی که جنبه ای قدسی یا آیینی یابد. قسمی نیز توسط انسان شکل گرفته و ساخته می شود. در هر دو مورد، نیت، قصد و هدفی برای ساخت یا استفاده از مواد فرهنگی وجود دارد و ازین رو همۀ مواد فرهنگی – یعنی همۀ موادی که انسان ها به کار می برند، معنادار شکل گرفته است. این معانی می توانند از سه دست باشند:
الف- معنای کارکردی
ب- معنای نشانه ای
ج- معنای عملیاتی
پژوهش های مواد فرهنگی به مطالعۀ این سه سطح معنایی در مواد فرهنگی اختصاص دارد. معنای کارکردی قابل مشاهده و ملموس ترین معنای یک اثر فرهنگی است و به فایده مندی آن در محیط انسانی مربوط می شود. معنای نشانه ای عبارت است از جنبه های پنهان تر معنایی مستتر در آثار فرهنگی. این جنبه ها عموماً در سطوح ادراکی، اعتقادی و اجتماعی قابل بحث و مطالعه بوده و کشف آنها اصول قواعد ویژه ای دارد. معنای عملیاتی فردی ترین قسم معنا در آثار فرهنگی بوده و عبارت است از روابط خاصی که میان یک اثر فرهنگی و یک شخص با گروه خاص شکل می گیرد. برای نمونه ارتباط خاصی که نازی ها با علامت صلیب شکسته برقرار می کنند، بخشی از معنای عملیاتی این علامت را شکل می دهد.
حوزۀ پژوهشی مطالعات مادۀ فرهنگی را جهان معاصر شکل می دهد. بااین حال می توان با رعایت چارچوب هایی خاص آن را برای دوران گذشته نیز به کار برد.
مطالب آینده در بخش تعریف: قوم باستان شناسی، حدوسط و پژوهش های مادۀ فرهنگی.
یادداشت شمارۀ 1
فرهنگ مادی و انسانشناسی
«فرهنگ مادی» برگردانی از واژۀ «متریال کالچر» است. فرهنگ مادی به مجموعهای از اشیا و بقایای مادی گفته میشود که توسط انسانها شکل گرفته یا جابجا شده باشند. از این رو فروکاهی آن به ابزار، اشیای زینتی یا دیگر طبقات موجب کژ فهمی مفهوم آن میشود. در واقع فرهنگ مادی عبارت است از «معنای اجتماعی اشیا» (Hurcombe, 2007:7) و شیوهای که یک جامعۀ انسانی بدان وسیله به خلق و قالبدهی معانی اجتماعی در یک صورت مادی خاص میپردازد.
نخستین مطالعات فرهنگ مادی در درون انسانشناسی به «عصر موزهها» (1880-1920 میلادی) باز میگردد؛ زمانی که اشیای عمدتاً غیر غربی و بهدست آمده از کاوشهای باستانشناختی یا فعالیتهای قومنگاری در محیط موزهها به نمایش گذاشته میشد(Woodward, 2007). فرانس بوآس امریکایی، در موزۀ مردمشناسی خود گام دیگری برداشت. او سعی کرد تا به جای قطعه قطعه کردن و پراکندن اشیا و مواد فرهنگی در محیط موزهها، با ترکیب آنها با یکدیگر «مدلهایی» مصنوعی را از نحوۀ زندگی واقعی انسانها درون موزهها ایجاد کرد.
پیت ریورز جزو معدود انسانشناسانی بود که به دنبال کردن سیر تحول اشیا در طول زمان علاقمند بود. پس از مطالعات او و پارهای از دیگر افراد همچون لسلی وایت (1952) و امیل دورکیم (1963) گرایش انسانشناسان به فرهنگ مادی فروکش کرد و تا دهههای 1960 و 1970 میلادی، مطالعۀ فرهنگ مادی یکسره در اختیار باستانشناسان قرار گرفت. لازم به ذکر است که دورکیم چنان به فرهنگ مادی مینگریست که آنها را نیز واقعیات اجتماعی قابل توجهی به حساب میآورد.
اولسن دلیل فروکش کردن پرداختن به فرهنگ مادی را در فضای انسانشناسی دهههای میانی قرن بیستم، رواج یافتن نگرشهای منفی و نقادانۀ نومارکسیستی نسبت به ماده میداند. به زعم این نگرشها، «ماشین، ابزارها، فناوریهای سرد و غیر انسانی به صورتهای انسانیِ وجود دوست نداشتنی، از خود بیگانه و نامشروع مدرن ما تبدیل شدهاند» (Olsen, 2003:7)
به هر رو در این دوران فرهنگ مادی خارج از فضای انسانی قدرت، امیال و سیاست قرار گرفت. با این حال نمیشد آن را بخشی از طبیعت نیز به حساب آورد. از این رو برای مدتی فرهنگ مادی در میان موضوعات علمی به «بیخانمانی» مبتلا شد که فاقد هرگونه جایگاه مشخصی بود. در ادامه خواهد آمد که چگونه «برونو لاتور» نخستین گامها را برای برطرف ساختن این مشکل برداشت. اما پیش از آن لازم است به شکلی موجز به اندیشمندانی اشاره کرد که سخت تحت تأثیر نگرشهای منفی و مشکوک نسبت به فرهنگ مادی قرار داشته و با این حال، محور مباحث خود را نیز فرهنگ مادی مدرن قرار دادهاند.
علاقه و گرایش معاصر انسانشناسان و جامعهشناسان به اشیا در بستر مطالعۀ «مصرف» و فرهنگ مصرفی جامعۀ مدرن غرب سربرآورده و قصد آن دارد که نشان دهد چگونه کالاهای مصرفی به ابزارهای هویت و معنادهی به زندگی انسانها تبدیل شدهاند.
میشل فوکو یکی از نخستین اندیشمندانی بود که در فضایی نومارکسیستی نگاهی جدی به ماده و فرهنگ مادی در بازتولید قدرت اجتماعی انداخت. بهکارگیری اصطلاح «باستانشناسی» در کار او صرفاٌ یک استعاره نبوده است. کار او در واقع لایهنگاری فرهنگ مدرن غرب برای شناسایی و کشف نسبتهای زمانی-مکانی اشیا و مردمان بوده است (Foucault, 2002). او «گفتار»-دیسکورس- را وضع میکند تا هریک از دورههای مجزای فرهنگی انسان غربی را براساس آن تمایز بخشد. هر دیسکورس از نظمی خاص در چشماندازهای مادی، اشیا و واژهها برخوردار است و نسبتهای ویژهای را میان مردمان و چیزها در خود دارد.
پیر بوردیو در «تمایز» خود اشیا را نشانههایی برای ارزشهای فرهنگی و زیباشناختی تعریف کرد و قصد داشت نشان دهد که هر یک از طبقات اجتماعی یک جامعه، از ذائقهها و امیال زیباشناختی متمایزی برخوردار هستند. از این رو وجه مصرفی و ابزاری فرهنگ مادی برای او در درجۀ نخست اهمیت قرار داشت. او با افکندن نگاهی مشکوک به مادیت چیزها، ضمن تأکید بر تمایز میان سوژههای انسانی و اشیای بیجان، تمامی عاملیت را به انسانها واگذار کرده و در حالی که در بستری نومارکسیستی به «کالاشدگی انسان» مینگریست، سعی داشت تا با جزیینگری در شرایط مادی انسان مدرن، دست به گونهای «فتیشزدایی» زده، انسان را از زیر بار سلطۀ کالا رهایی بخشد (Bourdieu, 1984).
ساکنان مکتب فرانکفورت نیز، کسانی چون هورکهایمر و آدورنو، چنین نگاه بدبینانهای را نسبت به مادیت زندگی مدرن از خود نشان میدادند. آنها در جایی با تمرکز بر فرهنگ مادی مختص به دنیای غرب، اذعان میکنند که «امروز فرهنگ همه چیز را از طریق شباهت، فیلم، رادیو و مجلات که با هم نظامی خاص را تشکیل میدهند، تحت تأثیر قرار میدهد»(Horkheimer & Adorno, 2002:94). آنها خرد مسلط بر جوامع امروزی را خرد ابزاری یا فنی خوانده و آن را خصوصیت محتوم جامعهای از خود بیگانه معرفی میکنند(Ibid:95). همین مسیر را در مواجهه با فرهنگ مادی مدرن، والتر بنیامین نیز در مقالات متعددی که بخصوص در باب انواع رسانههای جمعی مینگارد، دنبال میکند(Benjamin, 2008).
دانیل میلر یکی دیگر از اندیشمندانی است که در این حیطۀ بدبینانه به اشیا قلم فرسایی کرده است. او به شیوهای شفافتر خود را در چارچوب هگلی و مارکسیستی قرار داده و با تأکید بر جدایی سوژه/ابژه، به کنکاش در مصرف تودهای انسان معاصر غربی پرداخته است (Miller, 1987). او از «خودآگاهی ناشاد» نام میبرد و آن را عبارت میداند از ناتوانی در تشخیص ماهیت اجتماعی محصولات اجتماعی. از نظر میلر این خودآگاهی ناشاد دارای سه منبع است: الف- رشد پیوستۀ تولید و تجارت صنعتی تودهوار؛ ب- حکومت به عنوان سرچشمه و ابزار برابری اجتماعی؛ پ- رشد مدرنیسم فرهنگی، گسستن پیوندهای پیشین و ظهور علم و هنر نوین به عنوان ابزارهای بیان فرهنگی. به بیان میلر، صنعت و محصولات آن مسیر خودش را میرود و از گونهای خودمختاری و استقلال برخوردار بوده و با این حال انسانها فراموش میکنند که این پدیده امری اجتماعی است و آن را طبیعی میپندارند. در واقع خودآگاهی ناشاد بدین علت برای انسانهای مدرن به وجود آمده که مردم جنبههای منفی مدرنیته را میبینند و بدان آگاهی دارند، اما نمیتوانند تشخیص دهند که همۀ این جنبههای منفی محصول مجموعهای از پیشرفتهای تاریخی است که به دست خود ایجاد کردهاند تا زندگی خود را بهبود بخشند. این همان چیزی است که «از خود بیگانگی» مینامیمش. او همۀ این مسیر را در میان کالاها و مصنوعات صنعتی در میان زندگی روزمرۀ مردم دنبال میکند و پیش میرود.
اکنون باز میگردیم به جریانی که بار دیگر و از منظری متمایز از چارچوبهای هگلی و نومارکسیستی توجه خود را به بسترهای مادی زندگی انسانها معطوف میکند. نخستین شخصی که سعی کرد تا پیشفرضهای کارتزینی را در جامعهشناسی، علوم انسانی و به طور کل علم از میان بردارد، «برونو لاتور» بوده است. لاتور در «ما هرگز مدرن نبودهایم» (1993) خود به پژوهش در فرهنگ مادی نزدیکتر میشود. او با به چالش کشیدن «دوگانه»گراییهای مدرن، همچون «فرهنگ/طبیعت»، «انسان/غیرانسان»، «سوژه/ابژه» و «غربی/غیرغربی»، میکوشد تا عرصهای را به روی انسانشناسی بگشاید که در آن اشیای بیجان نیز عاملان فعال و اثرگذار در زندگی انسانها محسوب شوند.
بنابر نظر لاتور، «هر چیزی که در کارها جایگاهی متفاوت را اشغال میکند یک فاعل است» (Latour, 2005:71). به نظر او چیزهای «غیر انسانی» چنان با زندگی انسانها در هم تنیدهاند که میتوانند رفتارها و اندیشههای او را مشروع سازند، تحریک کنند، محدود کنند، ممکن سازند و یا ممانعت ورزند. او پا را از این نیز فراتر گذاشته و اشاره میکند که «این اشیا هستند که قدرتهای سلسلهمراتبی جامعه، بیتناسبیهای عظیم قابل مشاهده در آن و کسب قدرت را توضیح میدهند»(Ibid:72).
برای او موضوع جامعهشناسی، شناخت اعضای جامعه و روابط و نسبتهای برقرار میان آنها است. او همچنین اعضای جامعه را «فعالان اجتماعی» آن جامعه برمیشمارد. سپس بر آن میشود که انسانها تنها فعالان جامعه نیستند، بلکه هر پدیدۀ غیر انسانی اثرگذار نیز به نوعی مشغول انجام دادن فعالیتی است که در نهایت کل جامعه را متأثر خواهد ساخت. این فعالان اجتماعی نیز درون شبکهای از نسبتهای اجتماعی به یکدیگر مرتبط میشوند و یک کل را بهوجود میآورند. از این رو برای لاتور جامعهشناسی تنها به مطالعۀ انسانها محدود نمیشود، بلکه پدیدههای غیرانسانی درگیر با آنها را نیز دربرمیگیرد. بدین ترتیب لاتور برای برجسته ساختن جایگاه فرهنگ مادی در مطالعات انسانی و اجتماعی گامی بزرگ را برداشت. از همین رو هم هست که کارهایش اثرات پر دامنهای را در میان انسانشناسان و جامعهشناسان برجای گذاشته است.
تیم اینگولد، دیگر انسانشناس معاصر ایرلندی، نظریۀ شبکه- فاعل لاتور را چندان سودمند نمیداند (1386:96). به نظر او شبکه- فاعل لاتور «واقعاً یک نظریه نیست. چیزی را تبیین نمیکند. فقط موضوعات را بازگو میکند»(همان). خود اینگولد در کارها و پژوهشهایش بیشتر از بوم- روانشناسان و زیستشناسان تکوینی بهره برده است. چارچوبی را که او برای کار خود برگزید و پیش برد «بومشناسی پدیدارشناختی» نام گرفت. به زعم او در چارچوب این برچسب میتوان «از بودن در جهان سخن گفت: بدون هیچگونه الزامی برای منحصر ساختن آن به بودن انسان در جهان»(اینگولد، 1386: 97).
اینگولد در مسیر بسط دادن گونهای «بومشناسی» زندگی سعی میکند تمام عناصر دخیل در جهان زیست انسان را در یک شبکۀ ارتباطی به هم مرتبط سازد. با این حال این شبکۀ محیطی با آنچه لاتور پیشنهاد داده بود تفاوت دارد. لاتور، چنانچه در سطور پایانی کتاب خود در باب نظریۀ شبکه- فاعل نیز اشاره میکند (Latour, 2005: 262) در پی شالوده افکنی مبحثی بوده که نیازمند تعمیق است. به بیان اینگولد لاتور تنها موضوعات را بیان کرده و به حل مسئله کمکی نمیکند. کاری که اینگولد با تکیه بر اشخاصی چون مرلوپونتی(1958) و بیتسون(1972) انجام میدهد، کوششی برای حل مسئلۀ چگونگی درگیری انسانها در طول زندگیشان با دیگر عناصر است. شبکۀ نسبتهای محیطی اینگولد از این رو، دارای عناصری است و نظامی منسجم را، در نظر و عمل، فراهم میکند.
او از «زمینسیما» آغاز میکند. به بیان او محیطها از حرکات فعالانه و نسبی دو صورت تشکیل میشوند؛ «صورت انداموارهای» (موجودات زنده) و «صورت قلمرو»ی که صورت نخست با حرکت خود در جریان زندگی بدان شکل میبخشد. در این صورت زمینسیما محصول نوعی «نگرش» فعالانۀ صورتهای انداموارهای محیط است که برای سکنیگزینی، خود را در محیط و محیط را در خود «متجسد» میکنند. اما خود انداموارهها «فعال» هستند و با کار خود زندگی میکنند و زمینسیماها نیز تجسد و تجسم کار آنها به شمار میآیند. بدین ترتیب اینگولد اصطلاحی دیگر را به کار میبرد که در نهایت با زمینسیما یکی میشود و آن، «کارسیما» است. بدین معنا که زمان و مکان برای انداموارهها تنها زمانی معنا مییابند که «فعالانه» در فرایند زندگی مشارکت جویند. و در بطن این مشارکت فعالانه است که «نگرش» آنها از زندگی شکل میگیرد. «کارسیما»، گذشته و آینده را در «حال» جمع میکند و اندامواره را در فرایند زندگی به پیش میبرد. زمینسیما و کارسیما هر یک توسط دیگری و در جریان حرکت اندامواره در فرایند زندگی رشد و نمو کرده و خود متقابلاً موجب پرورش اندامواره میشوند؛ و همۀ اینها با توجه به سکنیگزینی خاص انداموارههای مختلف در درون محیط زیست آنها امکانپذیر میشود.
به نظر اینگولد زمینسیما صرفاً موضوع مکان نیست، بلکه با توجه به حضور و در هم تنیدگی کارسیما در آن خصلتی زمانی میگیرد؛ کارسیما نیز صرفاً موضوع زمان نیست، بلکه با توجه به اجرا درون زمینسیما خصلتی مکانی مییابد. بدینترتیب است که زمان و مکان در حرکت زیستی اندامواره به هم پیوند میخورند.
اینگولد اشاره میکند که زمانمندی کارسیما خصلتی «اجتماعی» دارد، زیرا مردم در اجرای کارهای خود به یکدیگر نیز توجه میکنند (Ingold, 2000:). از این رو زمینسیما امری اجتماعی است. با این حال این جامعه، صرفاً انسانها را شامل نمیشود، بلکه اعضای آن عبارتند از هر آنچه در محیط زیست او وجود دارد و نسبتی متقابل با او و با دیگر اعضا برقرار میکند. همین نسبتها است که «بومشناسی زندگی» را صورت میبخشد. و بومشناسی زندگی انداموارههای یک محیط نیز در مادیت زمینسیما متجسد میشود. اما زمینسیما یک ابژۀ صرف نیست، بلکه زایندۀ اندیشهها و تصورات انسانی نیز هست؛ اندیشهها و تصوراتی که از بطن نگرشی برون میآیند که در زمانمندی زمینسیما و مکانمندی کارسیمای او به مثابۀ یک اندامواره حاصل آمده است. به نظر اینگولد تمامی اسطورهها و اندیشههای انسانی از این شبکۀ پیوستۀ محیطی که بومشناسی زندگی خوانده میشود و در جریان برقراری روابط متقابل و درگیری مشترک با دیگر محتویات محیط، شکل گرفته و سربرآورده است و در نهایت، در صورت زمینسیما تجسد مییابد.
بنابراین، اینگولد در نوشتههای خویش دریچهای را به روی زندگی میگشاید که همهچیز را، از انداموارهها تا عناصر بیجان محیط به هم پیوند میزند؛ چنانکه شناخت یکی، بدون درگیر ساختن دیگران امکانپذیر نیست. و او در پایان نیز باستانشناسی را تنها رویکردی میداند که لیاقت و توان مطالعۀ «زمانمندی زمینسیما» را دارد؛ همانطور که قومشناسی را علم مطالعۀ «مکانمندی کارسیما» به حساب میآورد، تا در نهایت از پیوند این دو با یکدیگر، به گونهای «بومشناسی زندگی انسان» یا آنچه در این مقاله «انسانشناسی مادی» آمده دست یابد.
کتابشناسی:
Batson, Gregory, 1972, Steps to an ecology of mind; collected essays in anthropology, psychology, evolution and epistemology, Jason Aronson Inc., London
Benjamin, Walter, 2008, The work of art in the age of its technological reproducibility and other writings on media, Harvard university press
Bourdieu, Pierre, 1984, Distinction; a social critique of the judgement of taste, Harvard university press
Durkheim, Emile and Marcel Mauss, 1963, Primitive classification, Routledge, London and New York
Foucault, Michel, 1972, Archaeology of knowledge, Tavistok publications limited
Gosden, Chris, 1999, Archaeology and anthropology; a changing relationship, Routledge, London and New York
Horkheimer, Max and Theodor W. Adorno, 2002, Dialectic of enlightenment; philosophical fragments, Stanford university press
Hurcombe, Linda M,. 2007, Archaeological artefacts and material culture, Routledge, London and New York
Ingold, Tim, 2000, The perception of the environment, Routledge, London and New York
Latour, Brono, 1993, We have never been modern, Harvard university press
Latour, Brono, 2005, Reassembling the social; an introduction to actor-network-theory, Oxford university press
Merleau-Ponty, Maurice, 1958, Phenomenology of perception, Routledge, London and New York
Miller, Daniel, 1987, Material culture and mass consumption, Blackwell, Oxford
Olsen, Bjornar, 2003, Material culture after text; Re-membering things, Norwegian archaeological review, 36(2): 87-104
White, Leslie, 1952, The evolution of culture, McGrew Hill, New York
Woodward, Ian, 2007, Understanding material culture, Sage publications, London