خدا زنده است و ما نیز
خدا زنده است و ما نيز
- در طول زندگیتان جز یک چیز از شما نمیخواهم: به یاد داشتن من. این هم در حقیقت به خاطر این است که فراموش نکنید که شما تبعید شده از بهشت به زمینید و دیر یا زود باید به خانه، نزد من، بازگردید. هر کدام از شما که متذکر من شد رسول من است برای دستگیری دیگران، و باید کشف کند که از او چه خواستهام برای انجام.
- گاهی اگر رساندن پیام خدا به خلق مستلزم مرگ تو باشد بگذار چنین باشد، اما حتی الامکان اجازه نده با مرگ زودرست، رساندن پیام ناقص صورت گیرد.
- شیطنت ابلیس دیدنِ خود در کنار خدا بود. ای انسان، در زندگی آن مقدار که دیگران را میبینی خدایی است و هر آن قدر که خود را میبینی شیطانی است هر چه که میخواهی آن را نام بنه: عزت نفس، اولویت وجودت، ابتدا به خویش، ... و هرگونه که میخواهی این بخش منیت شیطانیت را از لحاظ علمی و روانشناسی تئوریزه و توجیه کن و گرد هر شیطانک مبلغ این منیت که میخواهی جمع شو. اصلاً بدان که بیشک ذرهای عدم دیگر خواهی در تو عین خودخواهی و شیطان صفتی است.
- افسوس که در دنیای شما غالباً تریبون سخنرانی در اختیار کسی است که حرفی برای گفتن ندارد، فن شاعری را کسی بلد است که محتوایی برای به نظم کشیدن ندارد، وسایل آزمایش در اختیار کسی است که طرحی برای آزمایش ندارد، ثروت در اختیار کسی است که از ثروت بینیازی بیبهره است، شهرت کسی دارد که بر ساز نادانیهای عمومی بهتر بنوازد، و از بیرون کسی بهرهمندتر است که از درون منقطعتر.
- دردناکترین حقیقت آن است که بدانی حقایق نامکشوفی را میدانی و ندانی چرا تو آنها را میدانی در حالی که عملاً نمیتوانی شنوندهای برای آنها بیابی.
- امکان ندارد که با هیچ بندهای از خود که مایل به تماس با من باشد تماس نگیرم. نحوههای تماس من به تعداد آنان متنوع است. برای هر تماس با هر کدام در صورت لزوم کل کائنات را در پهنهی کل زمان هماهنگ میکنم.
- معجزه، انجام کار غیر ممکنی نیست که گزیری از پذیرش آن نیست، بلکه ایجاد عشق ممکنی است که راهی جز عاشق شدن باقی نمیگذارد. اگر چارهای جز عاشق شدن دارید هنوز معجزهای بر شما واقع نشده است.
- در دنیایی که مبنای درستی، پذیرش جمعی است ولو اشتباه باشد، بهترین افراد را در میان منزویان بیابید.
- از یاوران حاکم شیطانی زمین که مبنای کارشان بر اشتباه و نفهمی است انتظار فهمیدن نداشته باش. اگر قرار بود آنها بفهمند اصلاً این درگیریهای بین فهم و جهل و حق و باطل وجود نمیداشت. خدایت که در زمین شیطان تبعیدت کرده از آن چنین کرده که در مصاف با جهالت، شمشیر داناییت را صیقل دهی. جهانِ صلحِ فهم اینجا نیست، به سوی خدایت که در آن جهان ساکن است بشتاب.
- زمین را در هیچ زمان خالی از اولیاء و پیامبرانم نمیگذارم. محمد خاتَم پیامبران است چون که آورنده بزرگترین کتاب از سوی من است. اما او خاتِم پیامبران نیست. در اکنونِ شما تعدادی از آنهایند که مورد جفای حکام منتخبتان واقع شدهاند. بنیاسراییل قدر پیامبرانش نمیداشت و آنها را میکشت. شما نیز چنین میکنید. وای بر شما.
- آنچه ابلهان دانشمند از گفتههای امروز تو نمیتوانند فهمید را شاهدی بر درستی سخنان دیگرت در فردایی که تو نیستی و ابلهان تازه عاقل شدهاند قرار میدهم.
- در مقابل بیتابیها و سرگردانیهای آنهایی که غم مرا دارند و چون دیگر بهائم سر در آخور خویش ندارند صبور باش. بالاخره خواهند آمد. دوستان من از ابتدا اینقدر دوست نبودهاند.
- فکر نکن کسی را که عاشق من است در این دنیا راحتش میگذارم. ناچار چنان گرفتار شیطانِ زمین است که آبِ خوش از گلویش پایین نخواهد رفت. هر که در این راه مقربتر است، جام بلا بیشترش میدهند. حال ای شمایان، اگر مرد راه نیستید نیایید.
- کار شیطان فقط اغوا نیست. او برای کارشکنی و آسیب وارد آوردن بر دوستانم از هر کاری که بتواند فروگذار نمیکند. این که در این راه همواره موفق نیست از آن روست که من هوایِ دوستانم را دارم.
- نزدیکترین فاصلهی تو به من در دورترین فاصله از غیر من محقق میشود. در خلوت و دوری از خلق مرا بهتر میتوانی دید. از این اغیار مضر بگسل. رهایشان کن در آنچه در آن غوطه میخورند. زلال مرا دریاب.
- عبادت خدا چیزی جز تذکر خدا، یاد آوری حضور دائمی او، نیست. اگر شما در ورای تقریباً هر کاری که میکنید خدا را میبینید یا خود را در حال آماده سازی مراحلی میبینید که بتوانید کاملاً به او بپردازید، و اگر هر لحظهی زندگیتان آرزوی خلوت او را دارد و یک آن نمیتوانید از فکر دوست داشتنش و تماماً به او پرداختنش دور باشید، شما همواره در حال عبادتید ولو آن که مناسک ظاهری که اتفاقاً غالباً عملاً دور کننده از یاد او هستند را به جا نیاورید. خدا معشوق است و عشق بازیِ عاشق با او عین عبادت است و پرستش.
- حکومتهای لائیک معمولاً واقعاً مذهبیترین حکومتها هستند اگر تعریف مذهب راهِ رسیدن به خدا باشد. آنها افراد را در مسیرِ خدایابی، به هر طریق که دوست دارند و مبتنی بر استعداد آنهاست، آزاد میگذارند و بدینسان بسیاری روانهی خدا میشوند. حکومتهایی که فقط داعیهی مذهب را دارند و دیکتاتوری عقیدتی را حاکم کردهاند به قلع و قمع این طریقههای مدعی خداجویی میپردازند و تنها خود را، که اتفاقاً معمولاً کریهترین هستند، نمایندهی خدا و راه خدا میدانند و دیگران را گمراه و مستحق نابودی.
- برای نزدیک شدن و نزدیک کردن به خدا، بر دوش هر کس رسالتی گذاشته شده است که باید انجام دهد. رسالت انبیا ابلاغ همین مطلب به مردم است و بیدار کردنشان در این زمینه که بیابند چه کاری از آنها خواسته شده و همت کنند در انجام آن.
- میدانید در دنیای شما درست چیست؟ آن چیزی که عقلای شما بگویند درست است ولو غلط باشد. دنیای شما این قدر نسبی است و غیر قابل اعتبار.
- هنگامی که به دعواهای حزبی و گروهی میپردازید و فکر خود را به آنها معطوف میکنید از اصل غافل میشوید و مرا فراموش میکنید. دعوای بچهها در خانه، آنها را از پدر و مادر خود غافل میکند. بچه نباشید.
- آیا این مهم است که فلانی داراییای بیش از من دارد یا این مهمتر است که او غفلت بیشتری هم دارد؟ بگذارید غافلان متنعمتر از شما باشند؛ غصه چه چیز را میخورید؟
- بنگر که در طول زندگیت چه کار ماندگاری کردهای. این که اموال فراوانی جمع کردی یا معلومات زیادی اندوختی کاری نیست که از تو انتظار انجام آن میرود. کاری کن برای نزدیکی خودت و دیگران به من. این است کار.
- بسیاری از بیراهههایی که راه میپندارید و از آنها نتیجه نمیگیرید منافذی را به سوی راههای واقعی به سوی شما میگشایند. از این که در بیراههها قرار داده شدهاید شکایت نداشته باشید و دنبال جستن راه در آنها باشید. شاید اصلاً برای یافتن راه، در آنها قرار داده شدهاید.
- شیطان خیلی نادان است. به انسان میگوید خدا را نپرست و به این وسیله به انسانِ غافل، خدا را یادآوری میکند، خدایی که فطرت انسان، ولو غافل باشد، با آن سرشته است و تذکر خدا ممکن است بیدارش کند.
-گاهی پیامهایی متوالی دریافت میکنی و میاندیشی که برای گشایش امور فوری مادیت در حال اقدام هستم در حالی که چنین نیست و این همه پیام تنها برای تذکر حتی کوچکی نسبت به من است که مصادف با ارسال این پیامها برای تو حاصل میشود. افسوس که گاهی شما امور دنیاییاتان را این قدر مهم میدانید و گاهی هم برایتان عجیب است که من چرا این قدر برای حتی تذکر کوچکی که شما به من پیدا کنید خوشحال میشوم و این همه هدیه برایتان میفرستم.
- هیچ چیز از دنیای شما جز آنچه به یاد من باشید برایم اهمیت ندارد. اهمیت ندارد ثروتمند باشید یا فقیر، باسواد باشید یا بیسواد، شهری باشید یا روستایی، بر این دین باشید یا بر آن دین. فقط به یاد من باشید تا عزیز من باشید.
- من گوهری هستم پیدا. اگر مرا نمییابید به بینایی خود شک کنید نه وجود من.
- تو را در میان غوغای شلوغی روزمرگی رها کردهام تا قدر با من بودن در تنهایی دستت بیاید. گمان نکن که اگر کمک من در بر کشیدنت از میان جمع به تنهایی خلوت خودم را بخواهی کمکت نمیکنم.
- تکاپوی تو در زندگیِ تو به دست و پا زدن غریقی برای نجات میماند. مواظب باش آن قدر از آب زندگی نخوری که دیگر جایی برای هوای من نداشته باشی و خفه شوی.
- مرا در سکوت و تفکر خویش بیابید، و با من از طریق عشق ورزی در تماس باشید، فقط همین. مرا با دارایی و عنوان و مقام شغلی شما کاری نیست.
- هر لحظه که میگذرد از جسم شما کاسته میشود تا زمان مرگ که کل جسمتان منها میشود. مواظب باشید که آنگونه زندگی کنید که هر لحظه که میگذرد به روح شما افزوده شود تا زمان مرگ که کل روحتان بزرگ شده باشد.
- همه دنیایت را روی پیدا کردن من و اثبات وجود من مگذار. بعد از آن که اطمینان پیدا کردی که هستم بگرد دنبال این که چه از شخص تو می خواهم، چیزی که به احتمال زیاد متفاوت است از چیزی که از کس دیگر می خواهم.
- پنداری به بیدی میمانی که از نسیمی بر خود میلرزد. تو باید چنان محکم باشی که وسوسهی هیچ خنّاسی سرنوشتت را رقم نزند.
- علائم ظهور لزوماً همزمان اتفاق نمیافتند. برخی از آنها پیش از این واقع شدهاند. بیچاره مردمی که امام زمان امام زمان میکنند در حالی که امامشان میتواند آمده و رفته باشد در حالی که برخی علائم ظهور هنوز واقع نگشته است.
- شیطان از من جدا شد. این جدایی یعنی عدم وحدت. من از جنس وحدت هستم. هر کسی در هر مرامی مرا میخوانَد و میجوید به مذهب من است و همه آنها در من با یکدیگر وحدت دارند. جدایی مقولهای است که شیطان باب کرد و بدترین نوع آن جدایی و تفرقه و خصومت بین مذاهبی است که ادعای مرا دارند. ببینید شیطان متفرق حاکم بر زمینِ شما با شما چه کرده است. بیدار شوید، بیدار. همه آنها که از خدا به هر طریق گویند اگر یکدیگر را دوست نداشته باشند در واقع از شیطان میگویند ولو با لفظ خدا.
- ای انسان، هنگامی که میگویی «من میخواهم این کار را بکنم» خواستِ خود برای انجام آن کار را بیان میداری، که اولین قدم برای انجام آن کار نیز هست، اما تا کار را عملاً انجام ندهی مقصودت تماماً حاصل نشده است. تنها استثنا در این امر، عبادتِ من است که به محض این که گفتی «ای خدا، من تو را عبادت میکنم» تمامِ مقصودت حاصل شده است و خودِ عملِ عبادت را با بیانِ خواستِ انجام این عمل انجام دادهای. از این روست که من خواست و نیتِ محض هستم و از جنسِ دنیای دوگانگی نیت و عمل نیستم و کُنِ من فیکون است.
- قرآن آن قدر بزرگ است که با هر کوچکی که خواهان ارتباط با قرآن است به طور خصوصی و به زبان او صحبت میکند. پیامهای این چنینی قرآن صرفاً جهت اعلام همراهی خصوصی خدای قرآن به این کوچک است که نباید آنها را همچون پرچم اعلام رسالت به خلایق ابلاغ نماید.
- در طبیعت بنگر. آن را اصلاً کامل نمییابی. دندانها میپوسند، بسیاری از چشمها ضعیفند و نیاز به عینک یا اصلاح پزشکی دارند، بسیاری از اعضای بدنها دچار نقصان هستند و حتی بسیاری از اعضا، آثار به جا ماندهی تکاملی هستند که اکنون چندان کارایی ندارند. چنین نقصها و کمبودهایی را در دیگر اجزای طبیعت و کیهان نیز میبینی. اما هیچ کدام از آنها مانع حرکت و جریانِ رو به جلوی طبیعت نشده و نمیشوند. طبیعت، ایده آل گرا نیست تا صبر کند وقتی همه چیز کامل شد راه بیفتد. او عمل گراست و از کوچکترین امکانِ خود برای پیشرفت استفاده میکند و در حینِ رفتن و حرکت، خود را تکامل میبخشد. شما نیز چنین باید باشید و از هر امکانی برای حرکت و تکامل استفاده کنید و معطلِ بهتر شدنِ چیزها و اوضاع نمانید و در حرکتِ رو به جلوی خود، جهان و چیزها را مجبور به بهتر شدن نمایید. بلی، با همهی نقایص پیشرفت کنید و با همهی بدیها بهتر شوید. از کائنات و خدا که در رابطه با همین امور هستند نیز انتظار معصومیت و کامل بودن مطلق نداشته باشید. عمل گرا باشید نه ایده آل گرا.
- چگونه میتوانم ببینم که بندگانم همهی آنهایی که اولیای من میدانند را مکرم میدارند و مدح ائمه و پیامبر و حتی رهبران سیاسی و مذهبی خود را در شدیدترین صورت خود میکنند و در عزا و شادی به ستایش آنها میپردازند و عملاً مرا فراموش کردهاند و برایم مجلس برپا نمیکنند و مدحم نمیکنند و برایم شعر نمیسرایند. آنها مشرکان و بت پرستانیاند که مرا فراموش کردهاند یا آن قدر کورند که نمیبینندم و حضورم را احساس نمیکنند، و اگر تک و توکی پیدا شوند که به جای مدح اولیایم مستقیماً به تسبیح خودم بپردازند و با خودم عشقبازی کنند متهمشان میکنند به تصوف و خانقاه گرایی، و اینگونه طردشان میکنند.
- ای آدمیان، شما به نزد من نمیآیید بلکه باز میگردید. زمانی شما آدمیان را در نزد خود داشتم، اما این شما بودید که شیطنت کردید و به زمینی که از آن همهی شما را به سوی خویش بالا کشیده بودم و در خود واحد نموده بودم باز گرداندمتان تا دوباره آن قابلیت صعود به سویم را بیابید. ای آدم، تو پیش من بودی و اکنون باید بکوشی به نزدم باز آیی.
- شک نداشته باشید که حکومت تنگ نظرانه فقها باعث توقفِ رشد تمدن اسلامی شد. اخلاف ایشان حاکمان اموی و عباسی آن دوران را به لاابالیگری متهم میکنند اما نمیگویند که تمدن طلایی اسلام توسط همانان به وجود آمد. این سکولاریزم و پلورالیزم آنها بود که آزادی اندیشه و احترام به تکثر اندیشهها را تضمین نمود و همین مأمنی برای رشد همهی اندیشههای علمی، فنی، عرفانی و دینی برای همهی شیوههای فکری فراهم آورد و باعث رشد جامعه گردید، کاری که فقهای حاکم شما امروز جلوگیر آن هستند و شما را به ورطهی درجا زدن و پس رفت کشاندهاند، آن چنان که فقهای حاکم شدهی صفوی چنین کردند و فاتحه تمدن اسلامی را با آن خواندند.
- زندگی شما به کوتاهیِ فاصله تولد تا مرگ نیست. زندگیتان در چرخههای تولد و مرگ تکرار میشود تا آن که بتوانید از این گردونه خود را بالا کشید. رسالت شما سیر کردن شکم خود و خانوادهتان نیست. رسالت خود را با کشف نشانههایی که بر سر راهتان قرار میدهم کشف نمایید. حقیقت، آنچه با چشم سر میبینید نیست. چشم سر را ببندید تا آن چه که واقعاً هست را ببینید.
- فرشتهي بزرگ گفت به من عشق بورزيد. راه نجات شما عشق ورزيدن به من است. شيطانك كوچولو گفت چرا چنين كنم، اين از خودخواهي فرشتهي بزرگ است. من ميتوانم از او هم برتر شوم. آن بنده خداي عاقل اما دانست كه مقهور قدرت فرشتهي بزرگ است. پس تسليم او شد و دانست كه شرط عقل است كه با آن قدرت بزرگ درنيفتد. اما وقتي تسليم او شد فهميد كه چه شانسي آورده است زيرا فرشتهي بزرگ به آنان كه خود را به او تسليم ميكنند از قدرت خود ميبخشد. بنده خداي عاقل فهميده بود كه رابطهاش با فرشتهي بزرگ معماي عجيبي است، به اين معني كه اگر خود را به او تسليم نكند به او علاقهمند نخواهد شد و تا علاقهاي به او نداشته باشد نميتواند خود را به او تسليم كند. پس عقل خود را به كار انداخت كه در برابر اين قدرت بسيار بزرگِ غير قابل انكار، عاقلانه نيست كه تسليم نباشد و اجباراً تسليم شد، و اين تسليمِ او همان و عاشق شدنش همان. بدين سان روزنهي گشوده شده در درون آن بنده خدا به تدريج به سوي آن فرشتهي بزرگ باز و بازتر شد. شيطانك كوچولو اما عقل نداشت و تسليم نشد و گردنكشي كرد و پس روزنهاي در قلبش گشوده نشد. عقل، همان بود كه فرشتهي بزرگ به آن بنده خدا داده بود و شيطانك از آن محروم بود.
- و بالاخره در آن روز که همه جمع آورده شدند فرشتهی بزرگ آمد. شاید کمتر کسی تا آن روز بالایی و رویِ بس زیبای او را به عینه دیده بود. همهی دیدگان مسحور او شد و قلبها مجذوبش. همه را شوقِ دربر گرفتنش دربر گرفت. فرشتهي زيباي بزرگ در ميان جمع خلق گام نهاد و پاهاي بلورينش را برهنه كرد. بسياري از فرط اشتياق، آن ساقهاي بلورين را دربر گرفتند و از جذبهي عشق آن فرشته در خود فرو شدند. گروهي نيز بودند كه گرچه آن همه زيبايي جذبشان ميكرد و گرچه ديگران نيز آنها را به سوي آن پاهاي برين ميخواندند اما نميتوانستند و پايشان پيش نميرفت. شايد اين تنها موردِ خواستن اما نتوانستن بود.
- فرشتهي بزرگ كه غرق در زيبايي بود تصميم گرفت به آفرينش بپردازد. او فرشتگان زيباي چندي را از خود به وجود آورد. هر كدام از آنها به آفرينش زيرمجموعههايي كه مسئولش قرار گرفتند پرداختند. آنها ستارگان و سيارات بيشماري را به وجود آوردند و به نيابت از فرشتهي بزرگ به كوك كردن آفريدههاي خود پرداختند. فرشتههاي كوچكي كه از دلِ فرشتهي بزرگ بيرون آمدند گرچه از جنس او بودند اما چون به هر حال او تصميم گرفته بود از دل خويش آنها را بيرون دهد به نوعي از او مستقل نيز بودند و در برخي تصميمهاي خود اختيار داشتند. فرشتهي بزرگ اما همواره با آنها مهربان بود و آنها نيز غالباً لذت خويش را در اطاعت از او مييافتند. آفريدگانِ اين كوچك فرشتگان نيز همين رابطه را با فرشتگان كوچك و فرشتهي بزرگ داشتند. زماني هم بود كه فرشتهي كوچكي بناي طغيان بر فرشتهي بزرگ گذاشت و خشم او را برافروخت به حدي كه او را از خانهي خود راند. فرشتهي رانده شده كه حاكمِ يكي از سيارات مخلوق بود ديگر به خانهي فرشتهي بزرگ راه نداشت و در دشمني با فرشتهي بزرگ ميكوشيد حتي آنگاه كه فرشتهي بزرگ خواست مستقيماً قسمتي از خود را در وجودِ بنده خدايي ساكن بر آن سياره، كه قلمرو آن فرشتهي مطرود بود، جاي دهد. حسادت و دشمنيِ اين فرشتك با فرشتهي بزرگ به حسادت و دشمني با اين بنده خدا، كه اكنون حاملِ قسمتي از فرشتهي بزرگِ مطرود كنندهي اين فرشتك بود، نيز تسري پيدا كرد.
- بنده خدا پرسيد آيا مجبوريم يا مختار، و فرشته به او پاسخ داد كه مجبوريد مختار باشيد. اينگونه خواستهام باشيد. اراده كردهام كه آنگاه كه به جبر، گذشتهي خويش را فراموش كردهايد به اختيار آن را به خاطر آوريد، و آنگاه كه به جبر فرو آمدهايد به اختيار پرواز كنيد، و آنگاه كه به جبر درمانده ميشويد به اختيار توانا شويد. بنده خدا كه عاشق اينگونه حرف زدن فرشته شده بود بر خود اختيار كرد كه عاشقانه تماماً در جبر فرشتهي بزرگ قرار گيرد. چون چنين كرد فرشته بر او عاشقتر شد و او را از آن سيارهي اسباب بازي به خانهي خود در آن بالاها بركشيد. زاييده شده اكنون به دل زاينده بازگشته بود و احساس يگانگي با او ميكرد. چنان در اين احساس عاشقانه غرقه شده بود كه متوجه نشد اغواگريهاي از راهِ دورِ شيطانك دارد او را به خود را برتر از فرشتهي بزرگ ديدن ميكشاند. فرشتهي بزرگ همچون مادري كه براي رشد فرزندش لازم ميبيند در مقطعي از زندگيش او را از خود جدا كند مهربانانه لازم ديد مدتي او را به روي همان سياره رها كند تا خود در تكاپوي مبارزه با اغواگريهاي شيطانك آنقدر رشيد شود كه عاشقانه طالب بازگشت به خانه شود.
- بنده خدا در اين اسباب بازي كوك شدهي فرشتگان ميانديشيد. كشف هر مكانيسمي از آن، كشف هر شگردي كه در هر چرخ دندهي آن تعبيه شده است براي عدهاي از همنوعانش لذت بخش بود، چونان لذتِ بازيِ شطرنج براي گروهي از ما آدميان يا لذت كشف قوانين فيزيكي براي گروهي ديگر يا كشف قوانين فيزيولوژيكي براي گروهي ديگر يا لذت سرگرم شدن با فلسفه و فقه براي گروهي ديگر.
- قرآن کتابی است چندان عجیب که اگر آن را عمیقاً بخوانی، او هم شروع خواهد کرد به خواندنِ شخص تو.
- پیامبران و اولیای من واسطهی فیض من و یاد آور من برای دیگر ابنای بشرند. آنها معصوم نیستند چون از جنس بشرند. آنچه از قول من مکتوب یا شفاهی بیان میدارند کلام من و ارزشمند است. آنچه دوستداران آنها در بارهی آنها مکتوب یا شفاهی بیان میکنند کتاب من است و ارزشمند است. زلال من مستقیم و غیر مستقیم از من به سوی شما جاری است. نه تورات و نه انجیل تماماً و مستقیماً از من صادر شده است در حالی که همه کتاب من هستند. و نه قرآن، گرچه مستقیمتر و غالباً توسط فرشتهی وحی بیان شده است، چنین است، در حالی که همهی آنها و دیگر کتب دیگر پیامبران کتابهای منند. من خواستهام در این کتابهای غیر مستقیم و گاه دچارِ پراکندگی، رموز خود را بیان دارم و با دوستان خود نجوا کنم. در بارهی من چه اندیشیدهاید؟ آیا فکر کردهاید پادشاه مستبد تنهایی در آسمان هستم یا دانشمند والامقامی خالی از هر گونه خطا برای بندگانم؟ نه چنین است، که من در ارتباط با شما از همان زبان و اعمال خطا آلود شما استفاده میکنم. آیا میشود عشق ورزی در راهی بی خطا کرد؟ هرگز هرگز.
- شما بندگان دچار فراموشی و سهو هستید. زندگی کوتاه دنیا را بلند میپندارید و مرگ را باور ندارید، یا اگر دارید ناخودآگاه آن را نیستی میپندارید. کِی باور خواهید کرد که به زودی از خواب زندگی به بیداری (پس از مرگ) میرسید؟
- گروههاي جهادي عدهاي از شما كه خود را مسلمان مينامند غير خود را تكفير ميكنند و كشتن آنها را بر خود فرض ميشمارند. حاكمان و قضاتي عدهي ديگري از شما كه آنها نيز خود را عين اسلام ميدانند برداشت خود از اسلام را عين حق و غير آن را باطل ميشمارند و به خود حق ميدهند عدهاي را به اتهام بدعت در دين يا تفسيري از كتاب خدا سواي آنچه آنها ميپسندند به بند و زجر و جوخهي اعدام بسپارند. چه تفاوتي است بين اين دو گروه در حالي كه هر دو در واقع منيت خوش، و نه خدا، را ميپرستند.
- اندیشیدهاید که در بهشت جز به عربی فصیح سخن گفته نمیشود؟ و حتماً میاندیشید که امام زمان که ظهور میکند باید ملبس به عبا و عمامه باشد (و مگر میشود جز این باشد؟!). کِی بزرگ میشود این کودکی که همهی جهان اطرافش را به شکل اسباب بازیها و عروسکهایش میبیند؟
- دنیای شما سراسر بازی است. آن زمان که کودکید بازی میکنید. آن زمان که علم میآموزید بازی میکنید. آن زمان که با نگار خود میآمیزید بازی میکنید. و آن زمان که میمیرید یک دوره از بازی خود را به پایان میبرید و آن زمان که به دنیا میآیید دورهی جدیدی از بازی را شروع میکنید. این بازیها پایان نمیپذیرند تا خود دست از بازی نکشید. خود را گول نزنید. با انکار من نمیتوانید خود را قانع کنید که چیزی که بازی نیست وجود ندارد.
- گروهی از شما میاندیشند که عرفان اسلامیِ عراقی و حافظ و مولانا و حلاج و ... نتیجهی شکست تمدن اسلامی در مقابل حملهی مغول و استیلای یأس و نومیدی بوده است. نه چنین است، که چنین عرفانی نه اسلامی که لائیک بود و نه نتیجهی یأس که نتیجهی مستقیم شکوفایی تمدن و علم در دوران درخشش تمدن اسلامی بوده است. و این عرفان آنگاه به افول گرایید که جوامع اسلامی دچار افول در مدنیت و علم و پیشرفت شدند. عرفان لائیک یعنی خدا شناسی و خدا دوستی بدون تقیدات فقهی و دستوری روحانیت ادیان و فِرَق. خدا یکی و مظهرِ ناب عشق است و در قید تقیدات دستوری فقه نمیگنجد. چنین عرفان عاشقانهای اکنون در زمان شما در جوامع پیشرفتهی علمی و صنعتی و درست به همان دلیل گفته شده، در صورتهای مختلف در حال نشو و نشر است، و در جوامع عقب افتاده قلع و قمع میشود. چرا در کشور شما قلع و قمع میشود؟ در ایرانِ شما ایمان را به دار میآویزند و عرفان را به زجر میکشند.
- گروههايي از فيزيكدانان شما در مورد سرعتهاي بسيار بسيار زياد، در مورد ذرات بسيار بسيار ريز، و در مورد يك ميليونم ثانيهي آغاز جهان چنان با قاطعيت صحبت ميكنند و نظريه ميدهند كه گويا اين همه موارد تئوري غير يقيني را هر روز به گونهاي ملموس ميبينند و تجربه ميكنند، و هنگامي كه روزي چون ديگر تئوريها اين نظرياتِ آنها با ورود نظريات جديدتر كلاً كن فيكون و باطل شد رفتار يقين مدارانهي امروز خود را به راحتي فراموش ميكنند و به روي خود هم نميآورند. اما در مورد خداي ملموسي كه در صورتي كه در انكار او مقاومت نكنند به راحتي ميتوانند او را ديد و ميتوانند پيامهايش را شنيد و ميتوانند نوازشهايش را حس كرد، و مشهودتر از هر تركيب شيميايي در لولهي آزمايشگاهشان كشف ميشود، چنين لجوجانه راه انكار در پيش ميگيرند.
- قرآن بطنهاي گوناگون دارد. در حالي كه گاه مستقيماً با مردم زمان نزول خود در بارهي زندگي آن زمان آنها سخن ميگويد گاه از حوادث بسيار ديرتر يا بسيار زودتر و گاه از كيهان و انس و جن و طبيعت سخن ميگويد. در عين حال همهي اين گفتهها را در رموز پيچيده و قابل كشف عددي و حرفي ميگنجاند كه به وسيلهي آنها با افراد نسلهاي مختلف در بارهي زندگي موجود آنها صحبت ميكند. بيچاره ابلهاني كه تنها به ظاهر قرآن ميچسبند و آن را بر همهي زمانها قابل تطبيق ميدانند و به خاطر تنبلي و جهالت، از يادگيري ديگر زبانهاي قرآن كه با آنها ديگر چيزها را ميتوان از قرآن شنيد محرومند.
- چقدر دوستت دارم بندهي من آن لحظهاي كه فقط براي رضاي من اقدام به كار خيري پنهاني ميكني و از قضا كار پنهانت آشكار ميشود و از سوي ديگران متهم به خود نمايي ميشوي و تو در درون خود ميگريي و تنها سكوت ميكني همراه با انكاري ساده و نه پافشاري در اثبات نيت پاك خود.
- مواظب باشید تنها غایب نمازهای شما و تنها شهید مجالس عزاداری شما خدا نباشد.
- ساده انديشانتان مطلق انديشند. از ظاهر آيات قرآن تصوير سياه و سفيد بچهگانهاي از بهشت و جهنم ترسيم ميكنند و ابناي بشر را كوانتم گونه به بهشتي و جهنمي تقسيم بندي ميكنند. براي اين كار لازم ميآيد ملايان آنها در مورد جزئيترين مسئلهي زندگي افراد نيز اجتهاد كنند و فتوا دهند و حكم صادر كنند، حكمي كه انجام آن، فرد را روانهي بهشت ميكند يا به جهنم ميفرستد. و در اين ميان منِ خدا ماندهام كه از كدام يك از اين مراجع عظام بايد تقليد كنم و در احكام متفاوتي كه يك نفر را جهنمي يا بهشتي ميكند مقلد كدامشان باشم!
آي بشر، مطمئناً بدان كه مرا نخواهي يافت تا اين ابلهان و كاسبكارانِ دكهي دين را رها نكني.
- نظام خلقت ممکن است برای تو آفریده شده باشد اما مطمئناً بر وفق مراد تو آفریده نشده است. نشانههایی که تو مییابی، که از طریق آنها با تو از عالم بالا سخن گفته میشود، صرفاً به منظور ارتباط با تو خلق نشدهاند بلکه تنها تو بخشی از نظام خلقت را که با تو هماهنگ شده است مییابی. سخنها با تو گفته میشود. این به زیرکی تو بستگی دارد که گوشهایت را برای شنیدن هر چه بیشتر آنها شنوا کنی.
- این که نشانههایی اختصاصی بر سر راه تو در قرآن یا در جهان قرار میدهم لزوماً به معنای برگزیده شدن تو برای تبلیغ چیزی نیست، بلکه ممکن است تنها برای ارتباط گرفتن با تو و صحبت با تو و احیاناً راهنمایی تو باشد. مواظب باش آدرس را عوضی نگیری.
- افراد بشر مستعد دیدن نادیدهها از طریق چشمهای باطن هستند. برای بسیاری، بسیاری از این چشمها گشوده نیست چون خود نخواستهاند بگشایند. برخی تلاش و مجاهدت کردهاند و برخی از این چشمها را گشودهاند. ممکن است حقایقی باطنی را بنگرند و با یافتههای زمینی خود مخلوط نمایند و ملقمهای از درست و نادرست گزارش کنند که البته میتوان رگههای حقیقت را در آنها مشاهده کرد. این که کدام یک از چشمهای باطنی در کدام یک از افراد گشوده میشود به زمینهی فکری و تجربی و علائق و استعداد و مجاهدتهای افراد بستگی دارد و نیز به خواست من. اگر این زمینهها علمی باشد فرد میتواند حقایقی علمی را ببیند و گزارش کند (پیشگویی نماید)، و اگر این زمینهها روحی و عرفانی باشد حقایقی ماورایی را در این زمینهها نظارهگر خواهد شد، و اگر این زمینهها دنیایی باشد حقایق دنیاییِ نادیدنیای را پیشگویی خواهد نمود، و قس علیهذا.
- دوازده مام بنی اسرائیل (اسباط دوازده کانهی بنی اسرائیل) و 12 امام مسیح (حواریون دوازده گانهی عیسی) و 12 امام اسلام (ائمهی دوازده گانهی شیعه) را برای تبلیغ یهودیت و مسیحیت و اسلام که توسط پیامبران اولوالعزم منتخب خودم، موسی و عیسی و محمد، به شما هدیه دادم تعیین نمودم. رمزی است واحد در این گزینشهای دوازده گانهی مقدس. مهم آن است که بدانید که با گزینش این انبیای بزرگ و امامان بعد یا قبل از آنها خواستهام حضور خود را در میان ابنای خطاکار بشر، به امید تذکر آنها به بازگشت به سویم، حفظ نمایم. و این نه به این معناست که این حاملین پیام من از جنس شما جایز الخطایان نیستند. هیچ کدام از آنها معصوم نیستند که اصولاً عصمت مفهومی بی معناست هنگامی که فرشتگان نیز معصوم نیستند و ابلیس، فرشتهی بزرگ من، دچار خطا گردید.
- این من نیستم که پیامبران خود را گزینش میکنم؛ این شما هستید که تصمیم میگیرید پیامبر من باشید یا نه.
این من نیستم که با شما صحبت میکنم؛ این شما هستید که تصمیم میگیرید صحبتهای مرا بشنوید یا نه.
- تمام رخدادهاي زندگي انسان بر مبناي احتمال است. نه هرگزِ قاطعي وجود دارد و نه مطمئناًي قاطع. نه بايدِ قطعي وجود دارد و نه نبايدي قطعي. آْن چه در دنياي شما رخ ميدهد تنها احتمال وقوعش بيشتر بوده است، و آن چه رخ نميدهد احتمال وقوع كمتري داشته است. آيا زيبنده است كه در اين پهنههاي خاكستريِ احتمال، احساس پادشاهي نماييد و با خط كش سياه و سفيد همه چيز را اندازه گيريد؟
- قرآن کلام من است با شما در همهی اعصار، هم در زمان محمد و هم در اکنون و فردای شما. شاید در عصر محمد بیشتر با ظاهر آن با مردم آن عصر سخن میگفتم و سخنانم هم به همان زبانِ ساده و سهو آلود مردم بوده است و از این رو بعضاً حکمهایی میدادم و چون شرایط تغییر مینمود آنها را نسخ مینمودم – مثلاً از شراب تمجید میکردم و زمانی آن را تحریم، یا در جامعهی مرد سالار آن زمان احکامی برای رفتار با برخی زنان صادر مینمودم که اکنون ضد زن تلقی میشود، یا در مورد ربا حکمی مناسب با آن زمان میدادم که اکنون کاربرد ندارد. از طرفی منظور بسیاری از احکام مرا شما درست نمیگرفتید، مثلاً در مورد نماز که منظورم پرستش و عبادت عاشقانه و خالصانه جهت ایصال به من بوده است و شما آن را به صورت وجوب انجام مناسکی خشک و بی روح تفسیر نمودید. میبینید که قرآنتان را چگونه تفسیر میکنید؟ زبانهایی که با آنها باید بطون مختلف قرآن را در هر عصری بخوانید همان زبان ظاهری آن نیست. قرآنِ مرا با زبان عصر خود بشنوید تا ببینید چه حرفهای تازهای با شما دارم.
- در این دنیای شیطانی شما آب در اختیار کسی است که عطش ندارد و عطش را کسی دارد که آب ندارد. چنین دنیایی نهایت سعی خود را دارد که دوستان رهایی از دنیا را به سختی به خود مشغول کند و آنان در عین مشغول بودن اجباری به آن، دل از آن بریدهاند و در حال آماده شدن برای عزیمت از آن به سرای من هستند. الا ای غافلان ثروتمند و تهیدست پایبند دنیا، تا کی میخواهید به دنیا بازگردید؟
- دلم به حال شما بندگانم میسوزد که بر شما جُهّالی به نام دین حاکمند که راستینترین عرفانهای مشحون از عشق که مستقیماً به من راهنماییتان میکنند را عرفانهای کاذب مینامند و منکوب و معدومشان مینمایند و تنها متعصبانه آموزههای خود را بر حق میدانند، آموزههایی که حداکثر یک راه است در کنار آن همه راه به سوی من که کاذبشان مینامند. چه کسی گفته است که همهی ابنای بشر تنها از یک مسیر میتوانند به قلهای که مأوای من است برسند؟
- به چه می اندیشی؟ به این که آیا این بهتر است که متعصبینی که تعصبشان به خاطر طرفداری ولو کورکورانه از گوهری واقعی به نام قرآن است بر تو حکومت کنند و آزادی های مدنی تو را سلب نمایند، یا این بهتر است که منور الافکاران علم زده و اصل باخته ای که اصلاً وجود چنین گوهری را قبول ندارند سرنوشت تو را در دست گیرند و آزادی دل از دنیا بریدن را از تو سلب نمایند؟
- پیشرفت جز در سایهی بسط آزادیهای مدنی حاصل نمیشود. آزادیهای مدنی جز با قطع دخالت دین در حکومت به دست نمیآید. اروپای رنسانس با قطع دخالت کلیسا در حکومت پیشرفت کرد. تمدن اسلامی در سایه سست شدن دخالت علمای دین در حکومتهای اموی و عباسی شکل گرفت و در حال پیشرفت بود و با پاتک موفق آنها و دخیل شدن مجدد آنها در حکومت عقب نشینی کرد. این امری است محتوم که دینِ ارزشمندی را که در قالبهای مختلف، روابط فردی انسان با خدا را تنظیم میکند نباید آن قدر کوچک کرد که در امر دنیایی کوچک حکومت مردم دخالت نماید و نباید آن قدر مضر که مانع پیشرفت جوامع شود.- اگر حلاج کشته نمیشد حلاج نمیشد. اگر حسین را نمیکشتند حسین نمیشد. اگر عیسی را به دار نمیکشیدند مسیح نمیشد. این گونه اراده کردهام که پیام بسیاری از پیامبرانم با قتل آنها به وسیلهی دشمنانشان، و در واقع به دستِ خود دشمنان، به خلقشان رسانده شود، دشمنان ابلهی که گاه خطاهای قابل اغماض پیامبرانم را، به خیال این که راحت شدن از شر آنها تا هنوز نضج نگرفتهاند بهتر از مبتلا شدن به گسترش هوادارانشان است، دلیلی کافی برای اعدام آنها یافتهاند و با این کارِ خود آنها را مشهور کرده و پیام اصلیای که آنها حامل آن بودهاند را به خلق رساندهاند.
- انسان عادت دارد قصههای ساده را پیچیده کند. عادت دارد اگر در پیشگوییای رگههایی از حقیقت را یافت تمام پیشگویی، و حتی چهل کلاغ شدۀ آن را، درست بپندارد. عادت دارد پیشگو را تا حد عصمت بالا برد و بدون خطا بداند، یا کذابش خواند و همه گفتههایش را دروغ داند. ای بشر، برای برای خود دورههای دانشگاهیِ تحلیل پیشگوییها را دایر کن تا بتوانی حتی الامکان سره را از ناسره جدا نمایی و بیشترین امکان بهره برداری از پیشگوییهای مطمئنتر را نصیب خود سازی. تو که دورههای دانشگاهیِ فراروانشناسی و فوق طبیعت دایر کردهای چرا چنین نمیکنی؟ در ادیان مختلف رگههای بارز و مهمی از پیشگوییهای درست وجود دارد. آنها را بیاب و از آنها بهره بر.
- این که گروهی استدلال کنند که ریشههای دوران تمدن طلایی اسلام آموزههای دینی و قرآنی مبنی بر ترغیب مردم به علم بوده است مانند این است که استدلال کنیم که ریشههای نمدن عظیم امروزِ غرب مسیحی آموزههای دینی مسیحیت بوده است. اما همه میدانند واقعیت بر عکس است و مسیحیان متعصب مقابل نضج تمدن امروزی قرار گرفتند و در این تقابل، تمدن، دین مسیحیت را از دخالت در سیاست باز داشت و خود پیشرفت کرد و مسیحیتِ فردی نیز در مسیر خود پیشرفت نمود (و نه مضمحل شد). اما در تقابل اسلام رسمی و تمدن، هر چند در دوران طلایی تمدن اسلامی، تمدن غالب بود اما نهایتاً نتوانست آخوندیسم اسلامی را از دخالت در سیاست باز دارد و خود عقب نشینی کرد.
- كتابي به شما دادهام پررمز و راز. كليدي دادهام براي گشودن رمز و رازهاي آن تا بيابيد با اكنونِ شما چه ميگويم. نشانههاي بسياري بر سر راهتان قرار دادهام كه شما را به گشودن اين رازها با كليد براي كشف گفتههايم براي شما ترغيب كند. افسوس كه هنوز تنبلي ميكنيد. به خود بياييد، قرار نيست تا ابد در همين زندگي بمانيد، و آنچه من از بالا ميدانم بسي بيشتر و ارزشمندتر از اندكي است كه شما از پايين به آن دست يافتهايد. پس چرا بيدارتر و سرحالتر نميشويد در عزمتان براي عزيمت به سوي خانهي من؟
- يك دليل قاطع بر وجود من همين كه هر چه سعي كني از من فرار كني، هرچه خود را از من قايم كني، و هرچه رويت را از من برگرداني باز به انحاء مختلف به دنبالت ميآيم، ناگهان سر راهت سبز ميشوم، پيغام و نشانه برايت ميفرستم، و با هزار زبان مستقيم و رودررو ميگويمت بندهي خوب من، آخر چرا از من فرار ميكني. من تو را دوست ميدارم و ميخواهم در كنارت باشم. چشمان زيبا و گريانت را بگشا تا مرا نظاره كني كه در برت نشستهام. مرا از اين ملموستر ميخواهي؟
- اي مردم، در طول زمان تمام گوشه و كنار زميني كه برآن ساكنيد را بكاويد، و در دورافتادهترين قبايل افريقا، در جوامع بدوي سرخپوستي، درميان سادهدلاني از روستاييان هند، در ميان جوامع كوهنشين نژاد زرد، و در جامعهي بدوي و نامتمدن عربستان، سراغِ پيامآورانِ بزرگ مرا بگيريد. اينگونه من به صادرات پيامهاي بزرگ خود از زبان پيامبراني از دلِ اين جوامع ساده به ميان خيلِ عظيم شما شهريان متمدن ميپردازم و بخشهاي بزرگي از جهان شما و جمعيتهايتان را با همين پيامهاي گيرا و بهظاهر ساده متحول ميكنم. چهبسا اگر ماجرا برعكس بود نهديگر شما شهريان آن اهميت را به آن ميداديد و آنها را چيزي جز تراوشات فكري فرهيختگانتان تلقي ميكرديد و نه خيل عظيم اما پراكندهي روستاييان پذيراي چنين پيامآوراني ميگشتند. هرچند گفتهها و تعاليم اين فرهيختگان و حكماي شهرنشين مسلماً غيراز همان تعاليم و پيامهاي من و چيزي جز الهامات من بهگونهاي ديگر نيست. اين پراكندگيها، همه سياستي براي ترويج بهترِ پيام است نه دليلي بر حقانيت و برتري كسي بر ديگري.
- گاهي شايد خود نخواهي، اما چون من ميخواهم تو مجراي كاري يا هدايتي ناخواسته ميشوي، يا درحالي كه ظاهراً اصلاً آمادگي آنرا نداري ناخواسته مأموريتي را كه من ميخواهم به انجام ميرساني. تو فكر ميكني كه كاري كه تو ميخواهي و انجام ميدهي مهم است و من تو را به راهي كه واقعاً مهم است رهنمون ميشوم هرچند ابتدائاً در نظر تو مهم نيايد.
- فرزندم، آنگاه كه از همه نااميد شدي، آنگاه كه درمانده شدي، آنگاه كه آرزوها و ايدهآلهايت با شكست روبهرو شد، و آنگاه كه در حيرت فروشدي كه چرا به هر دري كه ميزني گشوده نميشود، احساس تنهايي مكن و به ياد آر كه پدري داري كه چشم انتظار است كه از او كمك بخواهي و به آغوشش پناه بري. براي او هيچگاه دير نيست و هرگز از فرزندش كه به او عشق ميورزد كينهاي به دل ندارد هرچند به او بد كرده باشد. فرزند دلبندم، آغوش مرا فراموش مكن.
- تصور مكن كه اگر همواره با تكلف سعي كني به ياد من باشي به ياد تو خواهم بود و به سوي خويشم برخواهمت كشيد. كافي است تنها با عشق و علاقه اجمالاً به يادم باشي تا تماماً به يادت باشم. چه بسا اينگونه كه باشي در عمق بيخبري و در اوج كارهاي روزمرهات ناگهان چنان به سوي خويشم برميكشمت كه دهانت از تعجب باز مانَد. و چه بسا عمري متزهدين متكلف كه ظاهراً به ياد منند را در غفلت خويش رها ميسازم و خود نيز از اين درغفلتند.
- بسيار پيش آمده است كه از زبان يكي از رسولانم پيشگويي سادهاي را براي شما بهعمل آوردهام، و شما در طول دوران، چنان آن پيشگويي را پيچيده و پرپيرايه كردهايد و از شكلِ اصلياش انداختهايد كه هنگامي كه محقق شد، يا متوجه آن نشديد يا باور نكرديد. اي بشر، نيك بنگر كه با خود چه ميكني.
- روح شما در تعلق به جسمتان، اسير محدوديتهاي طبيعيِ جسم و ماده ميشود. يكي از اين محدوديتها، فراموشيِ گذشته است. انتظارِ غيرطبيعيِ يادآوري همه چيز را نداشته باشيد و تنها با ديدهي علم و عقل، تذكردهندههاي فرستاده شده از سوي روحالارواح را باور كنيد كه ميگويندتان تمام شما اين نيستيد كه اكنون هستيد. بدانيد كه از پيش بودهايد و درپيش، بودن داريد. سعي كنيد اين مسير گذشته به آيندهتان مسير كماليِ نجات باشد نه درجازدن.
- «پيامبري مُرسَل از سوي حق، در حالي كه رو به روستايي داشت كه به سوي آن فرستاده شده بود، به روستا نرسيده درگذشت.» در اين حقيقت نه او مرسل نبود و نه روستا به پيامبر احتياج نداشت و نه اين داستان دروغ است، بلكه خدا نيز درگير نقايص زميني است. نگران نباشيد كه روزي ديگر، پيامبري ديگر، به سوي شهري شايد بزرگتر فرستاده خواهد شد.
- زماني كه دانشمندي از شما مرا همچون ديگر موضوعات علميِ مورد مطالعه و اكتشافش، مورد تحقيق و بررسي قرار دهد خوشحالتر ميشوم، زيرا وقتي حاصلِ كشفي علمي باشم براي بسياري از شما غيرقابلردتر خواهم بود تا وقتي كه صرفاً حاصل مكاشفهاي عرفاني باشم. بگذار چنين باشد تا در اين مسير علمي، همان دانشمند را رفته رفته چنان عاشق كنم و به مكاشفات عرفانياش بكشانم كه ديگر بهعينه در هر يافتهي علمي و در هر كشفياش مرا بيابد. اينچنين در آزمايشگاههاي شما پنهان شدهام.
- اينگونه نيست كه مردم دنبال درستي و منطق باشند، بلكه بيشتر دنبال اين هستند كه بيمنطقي، آرامش آنها را بههم نزند. پس با نادرستهاي آرام، با بيمنطقيهاي منطقنما، و يا حتي با پليدان فرشتهرو كنار ميآيند. در اين زمينه آنها چندان تقصيري ندارند زيرا بيش از اين نميفهمند. اين، تراژديِ منطق و درستي و تنهايي خداست در بين مخلوقاتش. منطق را صبر بايد و جد و جهد و سياست، تا خلق را بهخود جذب نمايد. و آنگاهِ دير، منطقيون را ديگر چندان شعفي از مطرح شدن در بين خلق نخواهد بود و تنها رضايتي است از انجام رسالتي.
- اي انسان، آيا حوصلهات سر رفته و احساس ميكني به سرگرمي نياز داري؟ چرا با خودِ من بازي نميكني؟ پازلهاي سرگرم كننده و مفرّح فراواني براي بازي و ارتباط با تو كه در قفس زميني شيطان اسير شدهاي طراحي و آماده كردهام كه حاوي اطلاعاتي در مورد راههاي فرار نيز هست. معماي اوليهي تو، پيدا كردن آنها قبل از تلاش براي حل آنهاست.
- اي بشر، با كسب دانش بيشتر توسط تو، از حجم مجهولاتت كاسته ميشود و به حجم دانستههايت افزوده ميگردد. اگر خود را در قسمت مجهولاتت ببيني خواهي ديد كه با كم شدن مجهولاتت دنيا نيز چقدر كوچك ميشود. و اگر خود را در قسمت معلوماتت ببيني با افزايش معلوماتت خود را بزرگ و بزرگتر و ديگران را كوچك خواهي ديد و كمكم حتي آنقدر مغرور ميشوي كه وجود هر مجهولي را هم منكر ميشوي. انتخاب كن كه ميخواهي در كدام سمت قرار گيري، و بدان كه من در غيبِ مجهول قرار گرفتهام. به سويم بيا تا معلومت شود.
- عيب شما بندگان، مطلقنگريتان است. يك چيز را يا صددرصد قبول ميكنيد يا صددرصد رد. اعتدال نداريد. مرا هم يا اصلاً قبول نداريد يا صددرصد قبول داريد. البته منظورم اين است كه مسلماً تمام گفتهها و مكتوبات و تظاهرات رايج من در بين شما، كه بالاجبار غرق در دنياي نسيان و خطاي شيطاني هستيد، نميتواند درست باشد. اما افسوس كه بسياري از شما مطلقانديشانِ جاهل، اين را هضم نميكنيد و هر روز ايدههاي مطلقگرايانهاي چون عصمت از خود جعل ميكنيد.
- گروههاي بزرگي از به اصطلاح دانشمندانِ شما بر پايهي بسياري از كارهاي منطقي و آزمايشي گروههاي ديگري از دانشمندانتان، به افسانهسراييها ميپردازند و آنها را دانش مينامند، و شما چون آنها را از زبان به اصطلاح دانشمندانتان ميشنويد دربست باورشان ميكنيد و عين علماشان ميپنداريد. افسانههايي كه آنها ميسرايند بسيار بيمبناتر و غيرتجربيتر از تجربيات معنوي و روحياي است كه همان به اصطلاح دانشمندان، خرافهاشان مينامند و بسياري از شما هم به تبعيت از آن علمزدگان، گفتههاي آنها را تكرار ميكنيد. افسوس كه بشر چقدر سطحينگر است و دهانبين.
- محمد سالها قبل از چهل سالگياش غاري را يافته بود براي تقسيم كردن تنهايهايش با من. او در اين ساليان درازِ عشقبازيش با من در غار تنهائيش، داراي هيچ دين رسميِ زمان خودش نبود. اما من، همويِ بيدينِ عاشق را در همان غار و در تنهايياش برگزيدم و در آغوش فشردم تا به شما مدعيان بگويم كه نه دينِ رسمياتان برايم مهم است و نه انزواستيزيهاي مقدسمآبانه و خانقاه بستنهايتان. من براي گزينش، انسانِ عاشق ميخواهم، خواه محمد باشد يا موساي گمراه.
- هيچ كاشفي چيزِ جديدي به وجود نياورد و تنها پنهان ماندهاي را آشكار كرد. هيچ مخترعي چيزي را خلق نكرد و تنها امكانات موجود را تركيب كرد. و هيچ پيامبري حرف تازهاي نزد و تنها يادآوري نمود.
- معيار پذيرش جمعي، قاعدهي بازي در زمينِ شيطان است. من نيز براي نجات شما از اين زمين، طبق قولي كه براي تداوم سلطنت ابليس بر زمين به او دادهام، فعلاً بر طبق همين معيار با شما تماس ميگيرم. از همين روست كه پيامبرانم خونِ دلها ميخورند تا حتيالامكان جمعِ كثيرتري از شما را بياگاهانند. از خواب بيدار شويد اي جمعِ خفته، سپيده از افق دميده.
- ميدانيد چرا خودم را به شما نشان نميدهم؟ براي اينكه اگر به عينه هم مقابل شما ظاهر شوم باز مرا منكر ميشويد. پس پنهانم تا تنها ياراني از من كه نيازي به چشمِ سر براي ديدنم ندارند نظارهگرم باشند. خلقِ ناداني كه يا از تنبلي يا از عناد، نميتواند و نميخواهد حقايقِ مُسلّم را ببيند و باور نمايد چگونه خواهد توانست مرا ديد؟ تصور نكن كه هشدارهايت را باور كنند هرچند براهين بسياري بر آنها اقامه كني، تا زماني كه بر فرق سَرشان كوبيده شود آن كوبنده.
- در دنياي شيطان، ملاكِ صحت، همهپسندي است. و چيزي كه به هر دليلي مقبول عامه نباشد محكوم به نابودي است حتي اگر واقعاً درست باشد. پس احتمال بيشتري هست كه خوبانِ واقعي در ميانِ آنها كه زندگي انقلابي ندارند كمتر يافت شوند.
- پيشرفت در سرزمين شيطان ايجاب ميكند كه با خطاهاي شيطانكها همنوا شوي تا بتواني در جمع آنها نفوذ و اندك اندك اصلاحشان نمايي. خاكمان به سر اگر متوجه خطاهاي عمدهي آنها شده باشيم و تنها به خاطر مماشات و بهرهوري، عمري را با پذيرش خطاهاي آنها در بين آنها سپري كنيم و تنها به تغييرهاي اندك احتماليِ آنها دل خوش داشته باشيم. پس كجاست انقلابيگري ِ شما فرشتگان تبعيدي؟
- معيار بهتري و بدتري، بالاتري و پايينتري، و درستتري و نادرستتري در نزد شما انسانها چيست؟ جز اقبال جمعي و توافق تعداد بيشتري از شما بر يكي از دو جنبه؟ اگر جز اين نيست، پس اين ارزشگذاريها، هم كلاً نسبياند و متغير و هم واقعاً فاقد ارزشي اصيل. از همين روست كه ارزشي كه روزي براي آن چه ذوقها مينمودي اكنون كه اصالتها را بهتر ميتواني نگريست تنها حكم وسيلهاي براي گذران زندگي ناگزير را برايت يافتهاند.
- همچنانكه در خانه، هر كدام از بچهها به بازي با اسباب بازيها يا سرگرميهاي مختلفِ مورد علاقهي خود مشغولند و لزوماً علائق آنها مشترك نيست، هركدام از شما نيز در اين دنيا، در حالِ بازي با سرگرميِ مورد علاقهي خود هستيد. شما نيز چون آن كودكان، در حالِ رشد هستيد و هنگامي كه بالغ شديد دل از اسباب بازي ميكَنيد و به قصد كشف دنيايي بزرگتر، محدودهي خانه را ترك ميكنيد. سعي كنيد زودتر چنين كنيد اگر بايد كه عاقبت چنين كنيد.
- قرآن کتاب بزرگی نبود، کمکم بزرگ شد. منظورم این است که اندکاندک بزرگیش آشکار شد. به گفتههایی که خُرد بهنظر میرسند بهدیدهی تحقیر منگرید که شاید بهزودی بزرگیشان هویدا شود.
- اگر از بیخدایی رنج میبرید خدایی را خلق کنید و به آن دل ببندید. اگر دلبستگی و عشقتان واقعی باشد بهزودی خواهید دید که از همان طریق چگونه خود را به شما مینمایانم.
- سیارهی شما در معرض برخورد اجرامی است که خود آنها را بهسوی خویش میکشد. طولانی نمیزید. روز بازگشت شما به نزد من یا ماندگاریتان در جهنمِ پس از برخورد ایجاد شده در زمینِ شیطان چندان دور نیست. به تماشا مینشینم که کدامتان کدام را برمیگزینید.
- بندهی خوب من، امکان ندارد چیزی از من بخواهی و به تو ندهم. مشکل اینجاست که هنگام تحویل، یا خواستهات را فراموش میکنی یا جنس تحویلی را نمیشناسی.
- آنگاه مرا بیشتر دوست خواهی داشت که در عین ناباوری کشفم کنی، در آزمایشگاه و نه در عبادتگاه پیدایم کنی، در کنار گناهکاران و نه متشرعین بیابیَم. در آن زمان به چنان عشقیت دچار سازم که خانومانت را به آتش کشد.
- تو بايد بخواهي تا بتواني پيامم را بشنوي. در پروسهي ارتباط، گفتن هست و شنيدن. من همواره با تو ميگويم اگر گوشهايت را آمادهي شنيدن كرده باشي. شاگرد بايد بخواهد تا استاد شود. بيمار بايد بخواهد تا سالم شود. و تو بايد بخواهي تا در آغوشت كشم.
- عيب شما بندگانم اين است كه بيشتر شما مرا حتي بهاندازهي يكي از خودتان هم باور نداريد. مرا در جمع خود نميشماريد. در حالي كه اين منم كه در كنارتان جاي دارم. قليلي از شما تاحدودي حضورم را احساس ميكنند. سعي ميكنم در اين جمعِ غافل از حضورم از طريق آنها، تا جايي كه ميشود، حضور خودم در جمعتان را به شما اعلام كنم. ميزان درك آنها از حضورم نيز يكسان نيست. برخي از آنها تيزبينترند. به هر حال اما ميزان درك حضورم توسط آنها و كميت و كيفيت دريافت پيامهايي كه به آنها القا ميكنم به ميزان زيادي به قابليت آنها بستگي دارد گرچه خواست من براي ارتباط با شما از طريق آنان البته نقش تعيينكنندهي اوليه را دارد. پس آنچه آنها از من برايتان بازگو ميكنند مسلماً سعي آنها در انتقال ارتباطم با آنهاست هرچند با زبان آنها مخلوط شده باشد. از آنها گروهي به من نزديكترند كه مستقيمتر از من بگويند و وجود و فعاليتهاشايشان بيواسطهتر يادآور من باشد. براي من مهم نيست كه چه ناميده شوم، مهم اين است كه مستقيم و عاشفانه پرستيده شوم.
- برای رساندن پیامم به مردم و برای کمک به آنها که به سویم بیایند لازم است بین آنها مقبولیتی داشته باشی. شاید علم تو وسیلهای باشد که در نهاد تو نهادهام تا تنها تا آن حد معروفیت یابی که رساندن پیامم به مردم از زبان تو مقبولیت جمعی بیشتری پیدا کند.
- تو در اين دنيا هستي تا از فرصتهايي كه در آن به دست ميآوري براي عزيمت به سوي من بهره بري. پس به هوش باش كه بازيهاي آن، آنچنان مشغولت نكند كه فراموش كني كه بايد به سوي من برگردي. اگر دچار چنين نسياني شوي در اين دنيا حتي پس از مرگ(هايت) آنقدر ميماني تا خود برآن شوي كه بازآيي.
- مشغول بودن شما از ياد من فقط همراه با خوشيها و راحتيهاي شما نيست، و بسيارند كساني كه تمام فكر و ذكرشان كنار آمدن با بدبختيها و ناخوشيهايشان است و فرصت فكر كردن به من را ندارند. سعي كنيد هر نوع بند و علقهي خوشبختانه و بدبختانهاي كه مانع ياد من است نداشته باشيد.
- پيام رسولان من مشخص است. نه هر چه آنها گفتند و كردند چون رسول منند كاملاً درست است. رسالت آنها تنها بخشي است از آنچه ميگويند يا انجام ميدهند. هر چه رسولان بهتر باشند و قابليت بيشتري داشته باشند بخش بيشتري از گفتهها و كردههايشان حامل پيامهاي من است. اين است رسالت عامه
- مشكل در اين نيست كه خدا با ما حرف نميزند. مشكل در اين است كه زبان خدا را نميفهميم زيرا با زبان شيطان خو گرفتهايم.
- آنها که میاندیشند زندگی خوبتری را هدایت میکنند در واقع در مقابل جریان هدایت کنندهی زندگی بیشتر تسلیم و مطیع بودهاند.
- بسیاری از آنچه را انسان خودآگاهانه میپندارد ناخودآگاه انجام میدهد. اگر اختیاری برای انسان وجود دارد به جبر است. در شرایط جبر مجبور به تسلیمی. این تسلیم مطلوب است وقتی جبار را معبودی محبوب بیابی.
- آنچه از انسان، خودش یا دیگران کشف میکنند تنها قسمتی از درون اوست. آنچه کشف نمیشود ناشناخته نیست بلکه فراموش شده است.
- شالودهی هستی، عشق به خداست. میزان این عشق و کشش در ما نشاندهندهی این است که تا چه حد ما بر فطرت خود ماندهایم.
- قرآن بسیار بزرگ است. خوبی و خوب بودن انحصاری نیست. باید از چشمههای وحی نوشید، در همه جا، و در تمام زمانها. فرزند آدم خطاکار است. هیچکس مطلق نیست. باید خوبچینی کرد و خطاها را تحمل و خود را اصلاح. و خدا را جُست با هر زبانی که با آن بیشتر مأنوسیم. زندگیِ منطقی بر پایهی احتیاط است نه علمِ مطلق که هیچگاه حاصل نمیشود.
- کتابی مقدس است که خواندن آن تو را وادارد که به من بیاندیشی و به سوی من بیایی. کتابهای مقدس فراوانی در قفسههای کتابفروشیهایتان میتوانید بیابید که بهواسطه یا بیواسطه توسط خود من نگاشته شدهاند و شما را به سوی من میخوانند.
- گاه ميانديشي نشانههاي گاه بزرگي را كه بر سر راهت مينهم بايد براي اعلام رسالتت به مردم اعلان كني درحاليكه آنها تنها وسيلهاي براي ارتباط خصوصي من است با تو.
- تمام آنانكه از من و عوالمم ميگويند گرچه مشخص است به يك چيز واحد اشاره ميكنند اما در بيان جزئيات، مخلوطي از منِ واحد و دانستههاي شخصي خويش را بيان ميكنند، دانستههايي كه بعضاً براي دانايان مختلف متفاوت است و لزوماً همه منطبق بر واقعيت نيست.
- اگر با سكوت ميتوانيد بر من متمركز شويد سكوت كنيد. اگر با تداوم ذكر ميتوانيد بر من متمركز شويد به ذكري جلي يا خفي كه دوست داريد براي تمركز بر من ادامه دهيد. اگر طبيعت، شما را بر من متمركز ميكند به تفكر در دل طبيعت بپردازيد. اگر مطالعات عرفاني، شما را بر من متمركز ميكند مطالعهام كنيد. اگر .... خلاصه، كشف كنيد كه چگونه بهتر ميتوانيد بر من متمركز شويد و همان كار را بكنيد و هرگز براي رسيدن به من خود را مجبور به قيد خاصي كه به آن تمايل نداريد نكنيد كه همان مانع راه شما خواهد بود هرچند عنواني مذهبي داشته باشد. نمازِ وصلِ مرا شما بايد بهگونهاي كه دوست داريد بخوانيد تا بتوانيد با من متحد شويد.
- درصورتيكه باورم كنيد و انديشهي من نتواند از لحظه لحظهي زندگيتان حذف شود عاشقم هستيد. اين من، عشق به من، بهترين نقطه براي تمركز شما در مراقبههايتان ميباشد. پس شايد باورِ من و عشقورزي به من و، از اين طريق، مراقبهي شما، بهتر و سرراستتر از سعي شما در پيشرفت در مراقبه براي رسيدن به من باشد.
- آنچه برای من مهم است ایجادِ خواست در شما برای اتحاد با من است که همان عاشق شدنِ بر من ميباشد. بهوجود آمدنِ چنين خواستي مهمتر از انجام آن است، چون بالاخره خواستن توانستن است و اگر بهدنبالِ خواستن، اين توانستن در اين دنيا محقق نشود در آن عُقبايتان محقق خواهد شد، هرچندخوشا به حال آنان كه عقبايشان در دنيايشان محقق ميگردد.
- شاید باید عمری بهگونهای زندگی کنی تا بتوانی لحظهای بهگونهای که من میخواهم پیامم را برسانی.
- تو اگر میتوانی با خواندنِ کُتُب عرفانی، مست و عاشق شوی و تمرکز کنی، چرا اینگونه عبادت نکنی؟
- رسالت، امری انحصاری نیست. همهی افراد رسالتِ ویژهی خود را دارند، و نخستین رسالتِ مشترک آنها تشخیص رسالت ویژهی خودشان میباشد.
- از آنجا که من در خویشِ شما پنهانم تفاوتی ندارد که مرا بکاوید یا خویش را بکاوید، در کنار من یا خویش آرام بگیرید، و به خانهی من درآیید یا به منزل خویش، که با خودخواهیِ خود از آن رانده شدید، بازآیید.
- نهضتهای انبیا و صُلَحا حرکتهای بیقالبِ فرهنگی و جنبشهای معنوی بوده است که هدف آنها توجه دادنِ انسانها به خدا بوده است. گروههای مختلف عوامالناس که قادر به چنین توجهِ خالصی نبودند در تلاش برای نیل به این هدف اقدام به قالببندیِ آموزههای آنها و نهایتاً ایجادِ فرقههای گوناگون نمودند. برای من مهمتر از بیقالب یا چه قالبی بودنِ شما توجهِ شما به من است. پس هر کاری میکنید زود باشید تا قبل از اینکه دیرتر شود به من ملحق شوید. اگر من در قالب یا قالبهای مختلف با شما سخن میگویم مهم این است که با شما سخن میگویم و سخنی است که با شما میگویم نه قالبی که در آن سخن گفتهام و بعضاً ممکن است نازیبا بوده یا دچار نارساییهای بشریِ شما باشد و لاجرم جهت ارتباط با شمایِ ناقص اتخاذ شده است.
- يك خدا وجود دارد، اما چون روح خدايي در انسانِ دچارِ تفرقهي شيطاني اسير است به تعدادِ افراد بشر راهِ رسيدن به خدا وجود دارد و طبيعي است اگر به همين تعداد، دين، مذهب، يا فرقه وجود داشته باشد. فرقه براي روحِ دچار تفرقه امري طبيعي است. بايد بدون توجه به ظواهر اديان و فِرَق، به سخنها گوش داد و راه خود به سوي خدا را، از هر طريقي كه رسيدن به او را برايمان نزديكتر و زودتر مينمايد، پيدا كرد. خداي واحد، خداي واحدِ همهي روحهاي متفرق در فرقههاست.
- تعجب نکنید حتی اگر دریابید که آنچه را که از نظر شما کوچک است یا آن کسی را که از نظر شما چندان مهم نیست در کتابم صریحاً یا تلویحاً یاد کردهام. من اینگونه مخلوق خویش را میستایم و یارانم را یاد میکنم.
- زندگی شما آدمیان، تا در دنیای شیطانی زیست میکنید، بر مبنای عدم قطعیت و احتمال است زیرا در این دنیا دستِ شیطان را نیز بازگذاشتهام و او نیز موجود دست و پا بستهای نیست. پس نیروهای الهی تلاش خود را در محافظت از شما بهعمل میآورند و نیروهای شیطانی نیز تلاش خود را در جهت هلاکتتان بهعمل میآورند. لذا حتی درصورتِ توجهِ الهیِ شما هدایتتان قطعی نیست بلکه تنها میتواند احتمال آن افزایش یابد. این عدمِ قطعیت، شاملِ آنچه که مکتوب کردهام نیز میشود. چگونه است که استخاره یا تفأل شما به قرآن، حتی درصورتِ وجودِ همهی شرایطِ لازم، تنها نتیجهای را بهدستتان میدهد که مسلماً قطعی نیست بلکه تنها احتمال وقوعِ آن بیشتر است؟ همینگونه است در موردِ وقایعی یا پیشگوییهایی که بهصورتِ رمزی در کتابهای آسمانی و بهویژه قرآن آوردهام. کشف آنها نیز بسانِ استخاره یا تفألی به کتاب است و وقوع آن قطعی نمیباشد بلکه تنها احتمال آن بیشتر است.
- گاه تو با استدلال، کشفِ رمز از آیات، یا حتی شهود و اشراق و رؤیا یا ... چیزی را پیشگویی میکنی یا انتظارِ وقوعِ آن را داری که تحقق نمییابد، اما به واسطهی تلاش تو در این راه، واقعیتِ بس مهم دیگری مکشوف شده یا محقق میگردد که مهمتر از آن انتظار یا پیشگوییِ اولیهی توست. من این واقعیتِ مهمتر را میبینم و میخواهم، و برایم مهم نیست که بندگانِ حتی خوبم، که به اقتضای بندگیِ فعلیشان بههرحال با جهالت عجینند، چه بیاندیشند یا نومید شوند. آنها بالاخره خواهند فهمید.
- آيا فكر نميكني كه همانگونه كه بعضي مقولات علميِ دقيق، مثل موضوع تكامل يا تناسخ، را در قالب جملاتي ساده كه حتي بهظاهر برخلاف معناي خود بهنظر ميرسند آوردهام و كشف معناي واقعي را بهعهدهي دانايانتان گذاشتم در نقل مقولات تاريخي و شرح زندگي انبيا نيز چنين كردهام و اين دانايانتانند كه بايد حقايق را از پسِ ظواهر بخوانند؟
- بهخاطرِ گسستگي تاريخي و جغرافيايي، بسيار شده است كه پيامبري واحد را چند رسول انگاشتهايد، و مثلاً اين كار را با ابراهيم، برهما، و زرتشت كردهايد (آن سهاي كه يك است). پس قبول كنيد با منجياني كه اديان مختلف شما وعدهي آمدن دادهاند چنين ميكنيد و شخصيت واحدِ منجي را از روي خودخواهي گوناگون ترسيم ميكنيد و او كه آمد غالباً نميبينيدش زيرا بسا بهشكلِ ترسيم شده در ذهنتان نباشد.
- در عهدين (مزامير 29:37) و قرآن (21:105) نوشتيم «نيكان، زمين را به ارث خواهند برد و مديدي در آن سكونت خواهند كرد» و «همانا در زبور بعد از تورات نوشتيم كه نيكان، زمين را به ارث خواهند برد»، و اكنون با گسترش و تسهيل تبادلات فرهنگي و اجتماعيِ شما آدميانِ روي زمين، از شمارِ حكومتهاي توتاليترِ ديكتاتور كاسته ميشود و حكومتهاي مبتني بر دموكراسي و آزادانديشي و تكثرگرايي و شايستهسالاري درحالِ گسترش در تمامِ رويِ زمين است. آيا صالحان وارث زمين نيستند؟
- چرا ميانديشي كه در آن زمان كه نشانههايي، گاه حتي بسيار زياد، ميبيني لزوماً كسي ميخواهد پيغامي به تو دهد، و چرا نه اينگونه باشد كه در آن زمان تو مورد توجه من يا روحهاي متعاليِ وابسته به من ميباشي؟ چون پادشاه نظر بر بنده نمايد ديگران نيز بدو خواهند نگريست.
- برتوست كه تحقيق كني و بيابي كه آنچه در تو جاري ميسازم چيست، و تبليغ كني يافتههاي خويش از مرا براي دستگيريِ ديگران و درراهماندگان، و معاش خويش را نه درگيرِ آن كني و نه وابسته به اين بلكه كاري مناسب و بهترين براي خود چون ديگر خلايق داشته باشي.
- اي بني بشر، آنگاه مرا واقعاً شناختهاي كه وقتي در حضور تو تنها از من صحبت ميشود انزجار و بيزارياي در درونت پديد نيايد و منتظرِ ياد شدن از ديگراني در كنار ياد من نباشي. تا نتواني تنها به من خو بگيري و تنها با من خوش باشي و تنها عاشق من باشي و تا همه چيزت من نباشم به ملكوتم راه نخواهي يافت.
- غنچه، در انتظار است كه شكوفا ميشود. مريد بايد انتظار كشد تا به مراد رسد. بندهي خاطي، در انتظار است گه به وصل معبود خويش ميرسد. اما تفاوت است بينِ انتظارِ صبورانه و از رويِ شوقِ وصل، كه راهِ رسيدن را كوتاه ميكند، با انتظارِ بيصبرانه و از روي ناچاري و دردآلود كه راهِ رسيدن را طولاني ميكند.
- طريقتي اگر حقايقِ زيادي را در خود داشته باشد لامحاله پس از بنيانگذاري توسط بنيانگذارش دچار انشعابات ميگردد زيرا هر شعبهاي قسمتي از حقايقِ طريقتِ اصلي را بيشتر درك ميكند و بيشتر گسترش ميدهد. اگر در زمانِ شما نحلهاي پس از بنيانگذاري، بعد از بنيانگذارش بهسرعت دچار انشعابات شد اين را نشانهاي بدانيد بر احتمال حقانيت آن نه برعكس. و سعي كنيد فهيم باشيد و پذيرا و حقايق را از منابع و انشعاباتِ مختلف براي خود جمع كنيد نه به يكي بچسبيد و با ديگران بجنگيد.
- من آدم را به نزد خويش بردم. او به اغواي شيطان زيادهخواهي كرد و او را به تنبيه، دچار فراموشيِ زمينش كردم تا اندك اندك بهخود آيد و بازگردد. آدمِ بهزمين افتاده و دچارِ فراموشي شده، بهتدريج شروع به بههوش آمدن نمود و در ابتدا نيروهاي مرا بهگونهاي مبهم تشخيص ميداد و آنها را به مراتبِ پايينترِ تجلياتم نسبت ميداد و از آنها، و درواقع بهخيالِ خود از خشم آنها، ميترسيد و براي فرونشاندنِ چنين خشمهايي قربانيها ميكرد.اين من بودم كه بايد پابهپايِ اين بيمارِ بيهوش كه درحالِ بازيابيِ هوشياري خود بود پيش ميآمدم و با زبانِ و حالِ او همراه ميشدم و بهموازاتِ هوشياريِ بيشترش به هدايت و تكاملِ بيشترش ميپرداختم. اكنون او هوشياريِ بيشتري بهدست آورده و توحيديتر شده است، و من با زبانِ متكاملتري ميتوانم با او ارتباط برقرار كنم. زود باشد كه آدم دوباره به خانهي خود در كنار من بازگردد.
- هيچكس نميتواند تمام نشانههاي ظهور را دقيقاً پيشگويي كند، و تمامِ نشانههاي پيشگويي شدهي ظهور نيز عاري از حقيقت نيست. عدمِ وجودِ وضوح در پيشگوييهاي بَشَري براي وقايع آينده امري طبيعي است. مهم اين است كه بهدنبالِ بيشترين و منطقيترين تطبيقات باشيد و وجود اشتباهات را بپذيريد.
- گاه متحملِ تحولاتِ روحي و معنويِ سنگيني ميشوي كه نميتواني علتش را بفهمي درحاليكه آنها تنها مقدمهاي براي القاي جملهاي است كه حتي گاه ساده بهنظر ميرسد.
- روندِ هدايت و حمايت از هركدام از جويندگانم را بههر نحو كه صلاح بدانم به جريان مياندازم هرچند كه تمامِ جريان توسطِ او استفاده و درك نشود. گاهي نشانههايي ميبينيد اما نميدانيد اشاره به چه دارند.
- آنچه چشم تن شما میبیند محدود است و من نامحدودم، و آنچه گوش تن شما میشنود ارتعاش ماده است و من ورای مادهام. پس برای آنانکه چشم و گوش روحشان برای دیدن و شنیدنِ مستقیمم باز نشده است لاجَرَم گاهگاه در قالبی ملموس مجسم میشوم یا با نشانهها سخن میگویم.
- اي فرزند انسان، امكان محبت، كمك، و دستگيري ديگران هديهاي است كه به تو ميدهم. بدبخت كسي كه به او هديه نميدهم، و بدبختتر كسي كه رد احسان ميكند.
- شعار لا اله الا الله میگوید به خدا نخواهی رسید تا بیخدا نشوی. به نور نخواهی رسید تا از تاریکی نگذری. صوت مرا نخواهی شنید تا همچنان به دیگران گوش سپاری. بر فرزندانی که بیالهی را تجربه نکردهاند تعبد را اجبار نکنید مباد که اکراهی که بدینگونه ناخواسته در آنها میکارید دیر ازمیان رود.
- و عجيب آنكه پيامبران و اولياء بهميان شما بازگشتهاند و آنها را درنمييابيد. طردشان ميكنيد. بهقتلشان ميرسانيد. بهبندشان ميكشيد. و ميناليد كه چرا نميآيد! و ميپنداريد فراموش شدهايد! افسوس كه چشم داريد و نميبينيد، گوش داريد و نميشنويد، و قلب داريد و نميگشاييد.
- من به آن یهودیها گفته بودم منتظرِ مُنجی باشید، اما آنها نه تنها این گفتهام که عملاً خودم را هم فراموش کردند، و گذاشتند تنها روحانیونشان کاسبکارانه از من ومنجی صحبت کنند تا منجی را نتوانند در خارج از سِلک و لباس خود تصور کنند و زمانی که عیسیِ منجی آمد او را، که از قماش آنها نبود و بدانشکل که تصویرش میکردند نبود وکارهایی که فکر میکردند باید بکند نکرد، مطرود کردند. آیا من غریب نیستم در میانِ بندگانِ فراموشکار و خاطیام؟
- من غریبم در میان شما، چون آنچنان وجودم نافذ است که موجود بودنم را فراموش کردهاید، همچنانکه پدری مهربان و وظیفهشناس تنها وقتی که نباشد موجود بودنش محسوس میشود.
- من باید مطابق میل کدامین از شما بیشمار بندگانم رفتار کنم تا همه را راضی کرده باشم؟ موسی را با معجزات روشن میفرستم گروهی از شما ساحرش میخوانید. محمد را با قرآن عظیمش میفرستم گروهی از شما شاعرش میخوانید. عیسی را با عشق وافرش میفرستم گروهی از شما اصلاً وجودش را منکر میشوید. آن دوازده حواری یا آن دوازده امامِ نور را میفرستم وگروهی از شما آنها را مرموز میخوانید. هرکاری که کنم گروههایی از شما نخواهید پذیرفت و تنها گروه اندکی از شما هر کارِ مرا چون از من است، و نه چون به اعتقاد و علم آنها درست است، میپذیرند. پس من بیخیالِ شما کارم را برای این گروهِ اندک به این امید که جمعیتشان زیاد شود ادامه میدهم و دغدغهای از اینکه چه اَنگِ تازهای به من و نمایندگانم میزنید ندارم.
- من کسی را مجبور نکردهام که بگوید دوست و یاورِ من است؛ پس اگر کسی چنین ادعایی کرد از او میپذیرم و شما هم از او بپذیرید تا زمانی که خلاف آن ثابت شود. دایرهی دوستان و یارانم را با تنگنظری تنگ نکنید. نه من مردهام و نه درودُکّانِ هدایتم تعطیل شده است. همانگونه که من همهی دوستانم را دوست میدارم همهی دوستان هم باید همهی دوستانم را دوست بدارند. ظرف عشق و محبت من که دوستان و یارانم از آن پیالهها برمیگیرند یک حوض نیست که نگرانِ تمام شدنش باشید، یک اقیانوسِ زاینده است. از چه میترسید؟
- میبینی من چقدر تنها هستم. نمایندگان یا یارانم آنچه را به آنها گفتهام یا القا کردهام به مردم میگویند و اکثریتِ آن اقلیتی که به آن گفتهها توجه میکنند تنها به آنها بهعنوانِ سخنانی زیبا، که شاید هرکسی بتواند بسازد، گوش میدهند؛ زیباییای که شاید نباید خیلی جدیاش گرفت.
- فکری هم به حال من بکنید. آخر من عملاً راهی بهجز افرادی از بین خودتان برای ارتباط با شما ندارم. اینقدر بر من سخت نگیرید. من با شما رفیقم و از خودتان به خودتان نزدیکتر. من صدایتان میکنم چهکنم که شما نمیشنوید شاید جز از زبانِ کسی از جنسِ خودتان. پس چرا او را هم رد میکنید؟ لطف من عمیم است، در آن درآیید.
- آن پاکروان را که با او سخن میگفتم کُشتید اما نمیتوانید مانعِ ادامهی ارتباطم با بندگانم شوید. ای کودکانِ نادانِ من، تصور میکنید با بستنِ کمربندِ انفجاری و عملیات انتحاری به من نزدیک میشوید؟ چگونه چنین است درحالیکه با این کارهایتان دوستان ویارانم را میکشید.
- مولوی گفت:
دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت چارُقَت دوزم کنم شانه سرت
ای خدای من فدایت جان من جمله فرزندان و خان و مانِ من
گر تو را بیماریای آید به پیش من تو را غمخوار باشم همچو خویش
دستَکَت بوسم بمالم پایَکَت وقت خواب آید بروبم جایَکَت
ای فدای تو همه بُزهای من ای به یادت هِی هِی و هِی هایِ من
زین نَمَط بیهوده میگفت آن شبان گفت موسی با کیَستَت ای فُلان
گفت با آنکَس که ما را آفرید این زمین وچرخ از او آمد پدید
گفت موسی های خیره سر شدی؟ خود مسلمان ناشده کافَر شدی؟
گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را
گفت، موسی دهانم دوختی وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بِدرید و آهی کرد تَفت سر نهاد اندر بیابانی و رفت
وحی آمد سوی موسی از خدا بندهی ما را چرا کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی نِی برای فَصل کردن آمدی
ما بُرون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم وحال را
چند از این الفاظ و اضمار و مَجاز؟ سوز خواهم سوز با آن سوز و ساز
آتشی از عشق در جان برفُروز سر به سر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند
ملت عشق ازهمه دینها جداست عاشقان را مذهب و ملت خداست
چونکه موسی این عتاب از حق شنید در بیابان از پِیِ چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابیّ و ترتیبی مجوی هر چه میخواهد دلِ تنگت بگوی
کُفر تو دین است و دینت نورِ جان ایمنی وز تو جهانی در امان
گفت ای موسی از آن بگذشتهام من کُنون در خونِ دل آغشتهام
محرمِ ناسوتِ ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد
- آنچه شما لایق آنید نور است و لذت حضور؛ عشق است در کنار من. اما چرا شما به کم راضی شدهاید؟ چرا جسم خود را بر روح برتری میدهید؟ آنقدر کودن شدهاید که حتی مرا، فرشتگانم را، و خود را، چه اکنون چه در پسین روز، بدون جسمی شکیل باور نمیکنید.
- مصلحان الهي كه طريقتي را براي قُرب من بنيان مينهند تا زماني كه آن طريقت در جامعه زنده است با آن زنده اند چه در قيد حيات باشند يا نه. و آيا من نبودم كه در هشتاد و يكمين آيهي سومين سورهي قرآنم از انبيايم پيمان گرفتم كه هرگاه در طريقت جاري هر كدام، رسولي جديد آمد كه طريقت آنها را تصديق كرد بايد به او ايمان آوريد و ياريش كنيد، و حتي اگر خود نباشيد پيروانتان بايد چنين كنند؟ پس چه شده است شما را كه رسولانِ تصديق كنندهي طريقتتان را برنميتابيد؟
- چرا درحالیکه شما می توانید دیوان شعری از خود داشته باشید من نتوانم؟ من هم چنین کتاب شعری دارم. آیا آنرا دیدهاید؟ آنرا قرآن نام نهادهام. آیا آنرا خواندهاید؟ بعضی از شما آنقدر گیجید که بهجای اینکه دیوان مرا شاعرانه بخوانید ولذت ببرید خشکسرانه میخوانید واز دیگران میخواهید تنها بهعنوان کتاب عمل یا کتاب قانون به آن بنگرند. ببین چگونه زیباییها را در چنبرهی تحجر خرد میکنید؟
- حدیث زیبای اُنظُر الی ما قال و لاتَنظُر الی مَن قال را شنیدهای؟ شاید چندینبار از زبان سخنورانتان آنرا شنیده باشید اما تقریباً همواره با این تکمله از سخنران که البته کاملاً هم اینگونه نیست و چون شخصیت گوینده در نفوذ کلام مؤثر است باید به من قال نیز توجه داشت. ببینید چگونه نعل وارونه میزنید. اگر آنرا قبول ندارید چرا سخن را خراب میکنید؟ بله این درواقع سخن من است از زبان امام شما. چرا راههای شنیدن سخنانم، و راههای رسیدن به قربم را متعصبانه اینقدر محدود میکنید؟ همهی شما بندگان منید. چرا بر سر دوستی من با هم دعوا میکنید؟ هرکدام به هر گونهای که بیشتر دوست دارید دوستم داشته باشید.
- من اگر میگویم در پرستش، شریکی برای من نگیرید منظورم این است که تمام توجه خود را در پرستش معطوف من کنید و مواظب باشید چیزی حواس شما را پرت نکند. من دوست ندارم عشقبازی شما با من ناخالصانه وتوأم با پراکندگی توجهتان باشد. این نه به این معنی است که اگر با دوست داشتنِ رهروان راه من مرا بیشتر دوست خواهید داشت چنین نکنید و نه به این معنا که من نیازی به تظاهر شما به پرستشم دارم اگر عاشقانه نباشد و به خیال خودتان برای رفع تکلیف باشد.
- بهياد من باشيد تا دريابيد كه چگونه من قبل از شما بهيادتان بودهام. مرا در ميان خلق صدا زنيد تا دريابيد كه چگونه قبلاً شما را در توتوي نزولاتم مخاطَب ساختهام.
- من نشانههای زیادی برای ارتباط با شما در میان شما گذاشتهام و میگذارم. هر کسی به فراخور حالش از طریق این نشانهها میتواند مستقیماً با من در ارتباط باشد. اینکه چرا از طریق فلان نشانه با فلان فرد ارتباط برقرار میکنم به شما ربطی ندارد. مَردید چشم باز کنید ونشانهی خود را ببینید نه چون کوران وکران و گُنگان از کنار این همه روزنه که برای نفوذ به سوی خودم بر سر راهتان نهادهام رد شوید و بنالید که چرا فراموشتان کردهام.
- فرهیختگان و شعرای شما بسیاری از حقایق را در قالب استعارات و تمثیلها به اختصار بیان میکنند، و میگویند شنونده باید عاقل باشد. چگونه از من انتظار دارید در کتابم اولاً همه چیز را آورده باشم و ثانیاً این همه چیز را به صراحت و بدون نیاز به تعبیری خلاف ظاهر بیان داشته باشم. این توقع بجایی از یک حکیمِ شاعر نیست. اگر در برداشتهای صوری خود از آیات من در قیاس با منطق و علم و عقل به تناقض میرسید عیب از کلام من نیست. اشکال این است که شما عاقل نیستید. تفکر کنید و نه به ظاهر بچسبید و با عقل و علم و منطق درافتید و نه خود را ازاین اقیانوس بیپایان حکمت محروم کنید.
- حتماً تجربه کردهاید که تا هنگامی که وارد مسألهای نشدهاید وجرأت پرداختن به حل آنرا به خود ندادهاید آن مسأله بیش از حد بزرگ ودور و دست نیافتنی به نظرتان میرسد. هنگامی که وارد آن شدید متوجه میشوید بزرگی شما نیز به بزرگی هیبت آن مسأله است و اصلاً آنرا مشکل نخواهید دید بلکه با آن رفیق ومأنوس میشوید. من نیز چنین مسألهای برای شمایم. چرا مرا اینقدر مشکل ودور میبینید. یک بار جرأت وجسارتِ ورود به مرا به خود بدهید تا دریابید چگونه ما با هم رفیقیم و در عین بزرگی کوچکِ یکدیگریم. حکایت سیمرغ و سیمرغ عطار را شنیدهاید؟
- ای آدم، بندهی خوبی بودی. پدری کردم در حق تو و در کنار خودم جایت دادم. اما شیطانی کردی و تنبیهت نمودم. صبوری کن و هشیاری. دوران تنبیهت را به بطالت مگذران. دستاویزها ونشانههای زیادی برای دستگیریات فراهم آوردهام. کمی هم خود باید تلاش کنی و این دستگیرهها را بیابی وخود را با کمک من نجات دهی. آخر اگر قرار بود همهی کارِ نجاتِ تو بر عهدهی من باشد که اصلاً تنبیه معنی و لزومی نداشت.
- گرچه فرصتها تکرار میشوند اما بندهی عاقل آن است که همیشه اخیرترین فرصت را آخرین فرصت تلقی کند و نهایت بهره را از آن ببرد. از کجا معلوم دیگر فرصتی برای تکرار زندگی شما برای شما حاصل شود واگر شد از کجا معلوم که در آن زندگی تنبهی را که اکنون که این سطور را میخوانی داری برای نجات داشته باشی. پس عجله کن وفرصت را مغتنم شمار و ممنوندارِ فرصت دهنده باش و تا جایی که میتوانی به من نزدیک شو، همین حالا.
- از «درون» خود باید به «بیرون» راه پیدا کنی. باید در خود فرو روی تا بشکفی. باید بیاندیشی تا بیافرینی. و باید چشم برهم نهی تا چشم بازکنی و نور مرا ببینی و پا بر سرِ عالَم نهی. من بزرگتر از آنم که در لولهی آزمایشگاهت بگنجم.
- ریاضت بر اینکه دلت بخواهد و استنکاف کنی یا آنکه جِد و جهد کنی دلت نخواهد اولویتی ندارد. سعی کن آنچنان مرا بخواهی که مجالی برای خواهشی دیگر نماند. پس نخست مرا بشناس، سپس عاشقم شو.
- محبتت به دیگران و به تمام وجود از آن رو باشد که همه، اجزای متفرقِ وجودِ بینهایتِ منند که بسویم روانند و در من مجموع میشوند. اگر میبینی کسی برخلافِ جریانِ جاری به سویِ من، میرود شک نکن که روزی بازخواهد گشت. بدینخاطر او را هم دوست داشته باش.
- مرا در سکوت غاری در دل کوهستان، در ژرفای ابرهای زمستانیِ جاری بر کوهساران، در بلاهتهای کودکی یا عمق اندیشههای عرفانی، در همهمهها، در زیباییها و رنجها، در همهجا بیابید. اِشکال شما این نیست که مرا نمیبینید، اِشکال اینجاست که میبینید و انکار میکنید.
- من چون رود، چون صوت، چون نور، چون باد، چون ابر، چون کوه، چون سیارات، چون خنده، چون فکر، و چون روح، جاریام. ای قطرهها با من بیامیزید تا به اقیانوس عشق و رحمت ریزیم.
- کودکِ نادان، منعِ دیگران از آنچه رواج شهوت یا بیعدالتی میدانی چه فایده وقتی جایگزینی نداری؟ بگذار شیطان کار خود کند، تو اگر راست میگویی به سوی من بیا و یکپارچه نور شو تا دیگران نیز به تو تأسی نمایند. از شیطان قول گرفتهام با تو و دیگران کاری نداشته باشد اگر چنین کنید.
- پیام مرا هیچگاه خالص مجوی. چارهای نیست جز آنکه با زبانِ خطاآلود شمایان با شما بگویم. شما مرا بجویید در بین کلامهای گوناگون که به مناسبتهای گوناگون بر زبان رانده شده یا بر صفحه نگاشته شده است. گاهی حتی آنچه زمانی یا در مکانی اشتباه است در وقت دیگری در جایی دیگر پیامدار است.
- ای فرزند آدم، عجول نباش. من به اندازهی کافی وقت دارم و تو هم تنها فکر میکنی وقت نداری. آنچه گاهی تو نَداری متانت و فکر است. بیاندیش حتی اگر سالیانی طول کشد. اما چون چارپایان نباش که پیر و جوان آنها در بیخِرَدی یکسانند. اینکه هیچگاه سعی نکنی بیاندیشی ناگوار است نه اینکه اندیشهات چقدر طول میکشد. تو به سوی من گام بردار تا من به سوی تو بدوم. اما اگر تو قهر باشی و تکان نخوری من چه کنم؟
- میدانی من دارم چکار میکنم؟ دارم تو را که در خواب ماندهای صدا میزنم. میدانی چرا؟ چونکه دوست ندارم در زلزلهای که قرار است بیاید زیر آوار بمانی قبل از اینکه بیدار شده باشی.
- آیا به مکانیسم دارونماها دقت کردهای؟ در حالیکه از نظر شیمیایی بیاثرند اما چون بیمار آنها را مؤثر تلقی میکند و انتظار بهبودی میکشد بهوسیلهی آنها بهبودي مییابد. به هر آنچه از من و عشق به من میگوید و ترا در معرض نسیم آرامشبخش تحول و توجه به من قرار میدهد به هر زبان و در هر اسلوبی که بیان شده باشد توجه کن چون حداقل حکم دارونمایی را دارد که مکانیسم نجات و تحریک به عزیمت به سوی مرا در تو برمیانگیزد.
- بسیار اتفاق میافتد که از نقشههای شیطان برای شکست دادن یارانم، وسیلهای برای پیروزی آنها میسازم، اما بعضی از شما عجولید و نزدیکبین. اگر صبر داشته باشید و همچنان به من امیدوار باقی بمانید پیروزی خود را در مسیر اشراق معنوی خواهید دید. درست است که اسباببازیِ کوک شدهی زمین فعلاً در دست شیطان قرار دارد اما این به این معنی نیست که به او اجازه دهم هر بلایی که میخواهد بر سر آن بیاورد.
- تصور نکن یاران من تنهایند و از حمایت من بیبهره. آنها را من هدایت میکنم. آنها را من به دیگران معرفی میکنم. و آنها بهسوی من بازمیگردند همانگونه که از سوی من برای هدایت ملت خود گسیل شده بودند.
- این که انسان در هر درجهای از معنویت هم که باشد خطا کند مهم نیست زیرا بههرحال در این زمینِ اندوده با خطای شیطانی گرفتار است. مهم این است که قبول داشته باشد که خود و رهبرانش جایزالخطایند و خطاها را لباس تقدیس نپوشاند.
- اگر دائم به دنیایت بیاندیشی بدان تعلق خاطر و عادت پیدا میکنی و حتی پس از مرگ از آن دل نمیکَنی و بدان بازمیگردی. و اگر به بیکرانِ من بیاندیشی با من خو خواهی گرفت و جهان من برای تو عادی خواهد شد و دیگر تعلقِ خاطری به دنیا نخواهی داشت و حتی پیش از مرگ از آن دل میکَنی و به جهانهای بالای من صعود میکنی.
- از نمایندگانم معجزه میخواهید؟ من که خودم اینجا هستم، چرا از خودم نمیخواهید؟ بزرگترین معجزه، حضور من در کنار شماست و اینکه شما چشم دارید و نمیبینید.
- گاهی بندگان نادانم با بد دفاع کردن از من جلوهی نازیبایی از من و راهم برای دیگران ترسیم میکنند. مسئولیت این کارشان با خودشان است. اما من از این دیگران میپرسم آیا این دلیلِ موجهی بر انکار راهم میباشد یا بهانهای است بر تنبلی شما. بهتر است این تذکری باشد که شما راه مرا بهدرستی درک کنید و به دیگران نیز نشان دهید. اگر چنین کنید شما نیز به جمع یاران من پیوستهاید و ابنای عصر خود را هادی شدهاید.
- برای بهترینهای شما همیشه خطر تعصب وجود دارد. آنها باید بسیار عاقل باشند که گوهری را که یافتهاند باارزشترینِ باارزشها تلقی نکنند. آخر چه داعیهای دارید که خود را به رخ دیگران بکشید و همواره بهتر بودنِ خود را ثابت کنید؟ این از خودخواهی شماست. از گوهری که در کف دارید استفادهها برید بیآنکه تصور کنید دیگران بیگوهرند.
- گروهی از شما از حول حلیم در دیگ افتادهاید. کتاب مرا کشف کردهاید و فکر میکنید تنها راه نجات را یافتهاید و دیگر خدا را بنده نیستید. تنها طریق ارتباط من با شما ارتباط مکتوب نبوده و نیست. ردِ کلی سنت و اقوال امامانِ نور یعنی حذف طرق ارتباطی دیگر من با شما. اگر سنت دچار لغزشهایی شده است به این معنا نیست که مرا بهطور کلی از درون آن نمیتوانید یافت، که برعکس بسیار در لابلای خس و خاشاک آن شکفتهام.
- بشارت منجی، اعلامِ تداوم راهم بوده است. رسول، منجی، موعود، یا هرچه که بنامیدش، چون دیگر فرستادگانم برای تذکری دیگر برای بشر جهت نجات، میآید. آمدنش نه به این معناست که شرایط شما بسیار بحرانی شده است و نه به معنای حل تمام مشکلات. او فقط تذکردهندهای چون دیگر تذکردهندگانِ قبل، همزمان و بعد از خویش است.
- آیا شنیدهای که بسیاری از پیامبران، تنها برای خود، و بسیاری تنها برای خانواده یا قبیلهی خود، و تعدادی برای جامعهی بزرگترِ اطراف خود پیامبر بودهاند؟ حدس نمیزنی که بسیاری از پیامبران، خود نیز نمیدانستند که پیامبرند؟ خوب و الهی بودن نه شاخ و دم دارد نه جار زدن.
- بر خود لازم دیدهام که هزار بار با هزار زبان و از هزار راه یک حرف را به شما بگویم زیرا همواره امید دارم که جمعِ بازگشتکنندگان زیاد شود. نه من انتظار دارم نه شما انتظار داشته باشید که تمامِ بازآیندگان به سویم متعلق به یک کاروان باشند. کاروانهای متعددی از اطراف قلهای که در آن ساکنم به سوی من صعود میکنند. ممکن است هر کاروان ، دیگر کاروانها را نبیند، اما از اینجا من همهی شما را نظاره میکنم. چرا فکر میکنید دیگر کاروانها چون با شما نیستند به سوی من نمیآیند؟
- بعضی از شما تصور میکنید نیایش و ذکر من لقلقهی زبانیای است که همراه با تعدد هرچه بیشتری از دورهای تسبیح باشد. اینگونه نیست. او که در اثنای تصنیفی عرفانی میگرید، او که با کشف نشانههای ارتباطیام با او میگرید، او که با رؤیت زیباییها در اندیشهی من غرق میشود، او که به هر بهانهای بهانهی با من بودن را میگیرد در حال ادای نماز وصل من است.
- در موضوع شناختِ من، تفاوتی بین فیلسوفی که با فلسفهبافی راه مرا پیچیده میکند با بیسوادی که نام معرفتِ من هم به گوشش نخورده وجود ندارد. راه من سهل است و ساده، من هستم به همان دلیل سادهای که شما هستید. اینقدر برهان بر وجودم اقامه نکنید. بر وجود خورشید برهان اقامه نمیکنند. آنها که برهانهای وجودی مرا ردیف میکنند درواقع اعتراف میکنند که مرا نشناختهاند.
- به دیدهی تحقیر در آنکه قبولش ندارید ننگرید. از کجا معلوم که او هزار حرف ناگفتنی نداشته باشد. اگر چنین کنید ممکن است وقتی او را دیگر در کنار خود نداشته باشید دریابید و افسوس بخورید. امامِ شما لزوماً لباس خاصی نپوشیده است. ممکن است از سرِ استغنا بسیار معمولی یا حتی ژندهپوش باشد. این تو هستی که باید از اسب غرور به زیر آیی و از هرکس که بر سرِ راهت قرار میدهم سؤال کنی. شاید او همو باشد.
- اگر هنوز در بند قالبی بدان که غالب نیستی. اگر همچنان سوراخ دعا را گم کردهای بدان که بعید است جواب دعایت را بگیری. اگر هنوز قبل از اینکه به خود بپردازی فضولیِ کار دیگران میکنی بدان که راه نیافتهای. اگر هنوز نمیتوانی همگان را دوست داشته باشی بدان که دوستت ندارم.
- درست است که با تو صمیمی و ساده سخن میگویم اما انتظار نداشته باش که همهی چیزهایی را که من میدانم تو هم بدانی. گاهی تو برداشتی داری که کاملاً درست نیست، یا نتیجهای میگیری که عیناً محقق نمیشود، ریرا تو خدا نیستی، من خدایم. آنگونه میکنم که به نفع تو باشد ولو در ظاهر مطابق انتظارت نباشد. این مصیبتِ همهی والدین است که صلاح فرزندشان را در نظر گیرند ولو او را که متوجه نیست برنجانند.
- من نمیدانم چرا بعضی از شما وحدانیت مرا به تنهاییام تعبیر میکنید و در دلتان میگویید آیا این خدای تنها حوصلهاش سر نمیرود و غصه نمیخورد. بله، من نیز چون شما تنهایی را دوست ندارم. دوست دارم همهی فرزندانم، یعنی همهی شما، دور و برم باشید. پس لطفاً شیطانی را کنار بگذارید و زودتر به خانه برگردید.
- برایم مهم نیست در چه قالبی خوبی میکنید، حتی اگر قالب، ظاهراً زشت باشد. برایم مهم این است که بدی نکنید بهویژه در قالبی زیبا و ظاهرالصلاح و در لباسی فریبنده و ظاهراً دینی.
- بعضی از شما که سواد دارید خودخواهید و برخی که بیسوادید متوجه نمیشوید. خودخواهی و عدم توجه هر دو باعث عدم پذیرشِ حقیقتِ من از زبان کسی از جنس خودتان میشود. ای بقیهی آدمیان، شما را به یاری میطلبم که مرا از زبانِ یارانم بفهمید و گروه اول را به خضوع وادارید و دستِ گروه دوم را بگیرید.
- ای فرزندِ خوب آدم، آنگاه که به خواب میروی تعلقات مادیات کاهش مییابد و روحت اگر قابل باشد مجال بیشتری برای گشت و گذار در جهانهای من دارد. اما نیندیش که تنها در خواب رؤیا میبینی. اگر چشم باز کنی میبینی که در بیداری هم رؤیا میبینی و نشانههای فراوانی را که بر سر راهت گذاشتهام و باید تعبیرشان کنی مییابی.
- بیشتر شما، حتی آنهایی که عالِم و فرهیخته محسوب میشوید، تابع عقل و منطق نیستید و بیشتر تابع پذیرشِ جمعی هستید. اگر جمعیت قابل توجهی بگویند دو دو تا پنج تا میشود و بر آن اصرار ورزند شما شک میکنید و کمکم دنبالهرو و طرفدار آنها میشوید. شیطان نیز اینگونه گروه زیادی را همراه خود کرده است. مسلماً راه عقل و علم و شهود واقعی سهلالوصول نیست و بهعلاوه نیاز به جرأت و جسارت دارد. اما من میخواهم بسیاری از بندگانم را به این راه رهنمون شوم.
- ای پدر، ای مادر، چرا اینقدر تنگنظری؟ چه اشکال دارد فرزندان شما به زبان جدید که برایشان جذابتر است واقعیات مربوط به مرا فراگیرند، همان واقعیاتی که شما در قالبهای کهنه فراگرفتهاید. چرا از نامهای نو که بر من و جلوههایم میگذارند میترسید؟ آیا چیزی از خداییِ من کم میشود یا برعکس با افزایش طرفدارانم بر عظمتم در میان بندگانم افزوده میگردد؟
- ای بشر، زندگیت چه ارزشی دارد اگر در آن رندی نکنی، اگر در آن عاشق نشوی، اگر در آن نجنگی، اگر در آن سعی نکنی سرزمینهای جدیدی را کشف یا فتح کنی. از چه میترسی؟ از مرگ؟ مرگ تو بازگشت تو به لجن است.
- ای بشر آیا میاندیشی در این جهان تنها هستی؟ آیا میاندیشی تو بهترینی؟ من به تمام مخلوقاتم همانقدر نزدیکم که به تو. شرافتی که تو پیدا کردهای از آن است که قسمتی از خود را در تو به ودیعه نهادهام. امین باش که خائنین مجازات میشوند و دیر از حبس آزاد میشوند.
- برای اینکه سخن مرا بهتر بشنوی کمتر سخن گو. برای اینکه نورم را ببینی نورهای زمینه را حذف کن. برای اینکه شادی حضورم را درک کنی غمگین باش. برای اینکه بتوانی به عظمت جهان من لبخند زنی گریه کن. و برای اینکه در من ذوب شوی خود را تا میتوانی گرم کن.
- لزومی ندارد علم اخلاق بخوانی یا با تصنع و تکلف سعی کنی خوب باشی. سعی کن مرا پیدا کنی، بشناسی، ببینی، باور کنی، و دوستم بداری، آنگاه دیگر اگر هم بخواهی نمیتوانی بد باشی. اخلاق بدون عرفان گاهی ضد خود را تولید میکند مثل مَنیّت در بیان تواضع.
- راهِ رسیدن به من از طبقات، رنگها، و جلوههای مشخصی تشکیل شده است. من آمدهام که دست شما را بگیرم و همراه خود، شما را در این مسیر زیبا به خانهی خود برم. راه بهشت نمیتواند زیبا نباشد. برزخ راه جهنم است که شما اگر با من بیایید دچارش نخواهید شد.
- از کجا میدانید زمین، گاهوارهای که بر آن آرمیدهاید و با ریتمی شبانهروزی در تكرار است، دیر میپاید؟ ای فرزند آدم، تصور میکنی در طول عمر تو اتفاقی برای آن نمیافتد و بعد از آن نیز به تو مربوط نیست؟ نه تو محدود به همین عمری و نه راهی به بیرون از این گاهواره داری و نه تضمینی وجود دارد که نابودی آن چندان به درازا کشد. فکر میکنی من برای چه اینجایم؟ که بلکه تو را، اگر بخواهی، نجات دهم.
- سخنم را از زبانهای گوناگون میشنوید، گاهی مستقیماً از خودم، گاه از طریق فرشتگانم، گاهی از زبان پیامبرانم، گاهی حتی از زبان مخلوقاتم مثلاً از خلال شعلهی آتش یا نغمهی یک پرنده. مهم این است که آنگاه که میگویم کر نباشی و قلب خود را باز کرده باشی تا دریابی که این منم که درحالِ گفتنم.
- تو چه پنداری که دوزخ چیست؟ من آتشی فراهم نمیآورم که تو را بسوزم. آن جهنم در فرایندی طبیعی در زمین فراهم میآید. این منم که مهربانانه میخواهم تو در آن گرفتار و دچار عذاب نمانی. ای حاملِ روح الهی، شایسته نیست نتوانی خود را از این گردونهی عذاب بالا کشی قبل از آنکه دوزخ که وقوعش چندان دیر نپاید حادث شود.
- آیا میدانی کتب آسمانی چیست؟ مجموعههایی است از کلام من که یا مستقیماً و یا با واسطه در مناسبتهای گوناگون برای شما ابنای بشر بیان کردهام. هرکدام از این مجموعهها در عین اینکه چون کوه استوار و چون اقیانوس پرمحتوا و پر از رمز و رازند، هرچند بعضاً توسط شمایان تنظیم شده باشند، همچون قسمتِ اندکِ بالاییِ نمایانِ کوه یخِ عظیمی هستند که بیشترینِ آن نازل نشده است. من تنها آن قسمتی را که بنا بر شرایط، لازم بوده است بر شما پایین آوردهام.
- برخی از دانشمندان شما آیا پنداشتهاند من خدای دانشمندان نیستم؟ چگونه چنین میپندارند در حالیکه دانشمندان سزاوارتر است که بیشتر در اندیشه فروروند از این همه نکات و پیشگوییهای عظیم و ظریف نجومی، زیستی، فیزیکی-شیمیایی، جغرافیایی، ریاضی، و کلاً علمی که در آیاتم پنهان داشتهام و دائماً در حال آشکارشدنند. کتاب من کتاب اشارهها و تذکارهاست نه مجموعه مقالات علمی. کتابی برای هر «کَس» است که نکتهای برای او «بَس» است.
- کل وجود، معجزهی من است و به خواست من پدید آمده است. پس ابایی ندارم در کتابم به مورچه، به انجیر، به کوه، ابر، باد، و هر جزئی از وجود قسم یاد کنم. هر جزئی از خلقت من معجزه است. چگونه آنگاه که به این ظاهراً کوچکترینها در کتابم اشاره میکنم از روحهای بزرگ یاد نکنم. از آنها نیز به صراحت، چون نام پیامبران، یا بیصراحت، چون نام امامان و یارانم، یاد کردهام. باور ندارید جستجو کنید و رموز آنرا کشف کنید.
- ای فرزند آدم، چرا از جن میترسی؟ من آن وجودهایی را که تو در قالبِ فیزیکیات مشاهده نمیکنی پوشیدهشده یا، به عربی، جن نامیدهام. آیا اینکه تو هنوز درگیر برداشتهای عامیانه و مغلوط از این وجودها هستی دلیلی بر نبودنِ آنهاست؟ خودخواه نباش ای انسان؛ وجودهای ذیشعور دیگری نیز هستند که گرچه در دنیای فیزیکی شما بسرمیبرند قالبی فیزیکی ندارند. آنها نیز مخلوقات منند و محتاج دستگیری من.
- زمانی که علی را به هنگام نماز کشتند مردم کوچه و بازار میگفتند مگر علی نماز هم میخواند، غافل از اینکه او چنان بیخبر از خود نماز میخواند که تنها هنگام نمازش موفق به جراحی او شدند. نیکانِ عالَم همیشه غریبند و تنها، و در میانِ شیاطینِ بیشمار، مطرود. اما ارادهی من غلبهی نهایی آنان است. روز این غلبه نزدیک است.
- دوست داشتن را دوست داشته باش. اگر چنین باشد همه را دوست خواهی داشت و همگان دوستت خواهند داشت. آنگاه است که خواهی دریافت که سرشت عالَم بر مبنای عشق است. پرستش و نیایش یعنی بروز این عشق. منم خدای این عشق. دوست داشتن را دوست داشته باشید.
- تصور نکنید جادوگران و مسلطین به عوالم روحی لزوماً به من نزدیکترند. آنها نیز حرفهای دارند چون بقیهی شما. گرچه نزدیک شدنِ شما به من ممکن است با تجلیات روحی همراه باشد اما بروز تجلیات روحی لزوماً به معنی نزدیکیِ بیشتر به من نخواهد بود. به من عشق بورزید و گوشتان بدهکار معجزهخواهان نباشد. این به ارادهی من بستگی دارد که چه وقت و کجا چه برگی را رو کنم. اگر چنین برگی را هم رو کردم صرفاً حکم کارت دعوتی برای نادانترهای شما خواهد داشت برای حضور در مجلس قرب خودم. شما که به چنین کارتدعوتهایی احتیاج ندارید، شما از خودمان هستید.
- برای من دستهجمعی نماز وصل بخوانید. بر گِردم جمع شوید و آواز عشق برایم سر دهید. از تجمع شما دوستان و تجمیع روحهای پَرّانتان بیشتر خوشحال میشوم و شما نیز در چنین جمعِ هماهنگی به من نزدیکتر خواهید شد. جریانِ نیرومندِ این روحهای روانِ جاری در یک سو، سوی من، لامحاله شما را قویتر به سوی من میکشاند. نماز و سرود عشق بخوانید و تا جایی که میتوانید دستهجمعی چنین کنید.
- ای فرزند انسان، سعی کن هر چه از عمر تو میگذرد طول دورههای فراموشی مرا کوتاه کنی و تعداد دورههایی که مرا یاد میکنی زیاد کنی. بر تو واجب نمیکنم که به زور چنین کنی که چنین اکراه و اجباری نه برای تو ارزش دارد و نه برای من. اما سعی خود را بکن که بیشتر مرا یاد کنی، بیشتر نرد عشق با من ببازی، و بیشتر تنهائیهایت را با من تقسیم کنی. ابتدا کردن به این کار به بالا رفتن از تپه میماند که مجاهدت خودت را میطلبد. اما هنگامی که با این کار مأنوس شدی خواهی دید که چون سرازیر شدن از بالای تپه خودبهخود این کار را گسترش میدهی تا جاییکه حتی تمام زندگیت ذکر من میشود.
- به سبزی بهار، سرخی تابستان، زردی پائیز، و سفیدی زمستان سوگند که اگر بخواهی، آبیِ مرا خواهی دید در آسمانی بنفش با خورشیدی در میان که چشمانت را نمیآزارد. به همهی اینها سوگند که اگر بخواهی، چشم درونت باز خواهد شد و خواهی دید آنچه را که نمیشناختی.
- ای انسان، تو قویترینی اگر بخواهی، و ضعیفی اگر نخواهی. تو بهترینی اگر بخواهی و مغبونی اگر نخواهی. تو جانشین منی اگر بخواهی و بندهی شیطان اگر نخواهی. ای انسان بخواهی یا نخواهی ترا به بازی گرفتهام، پس بیاندیش که در این بازی، حتی اگر ناخواسته باشد، نبازی.
- قسم به آرامشی که طفل در آغوش مادر دارد، قسم به اطمینانِ خاطری که مرید در محضر مراد دارد، قسم به اطمینانی که زمین از تداوم تابش خورشید بر خود دارد، که شما را دوست دارم و میخواهم به منزل خود برگردید در کنار من و دوستانم که تدارکها برایتان دیدهاند.
- هر کدام از شما اگر میخواهید به من خدمت کنید باید خود را کاملاً دراختیارم بگذارید. این که من چه استفادهای و چگونه از شما برای پیشبرد اهدافم میبرم به من مربوط است. از شما تسلیمِ محض انتظار دارم که البته برای شما بعد از یقینِ محض به من حاصل میشود.
- من خودم حافظ کتابم هستم. کلامم را شفاهی باشد یا مکتوب، نثر باشد یا شعر، مستقیماً از خودم صادر شده باشد یا از دهان دیگری باشد، خودم در بین شما حفظ میکنم ولو شیاطین قصد نابودی آن را داشته باشند.
- اگر آزاداندیش نیستی، اگر فکرِ باز نداری، اگر تحولخواه و تجددطلب نیستی، اگر جمعنگر نیستی، و اگر بردبار و صبور و پذیرا نیستی به درگاه من راه نداری.
- سعی کن با کسی بیشتر معاشرت کنی و به چیزی بیشتر خود را مشغول کنی که بیشتر تو را به یاد من میاندازد، و سعی کن از آن کَسان یا چیزهایی که مایهی غفلت منند، بهویژه اگر لباس تقدس هم پوشیده باشند، پرهیز کنی. گاهی نغمهای زیبا تو را دعوت به ورود به جهان من میکند و گاه موعظهای خشک که بهظاهر تو را به من میخواند بیشترین دافعه از مرا در تو ایجاد میکند. عاقل باش که کدام را باید برگزینی.
- زنبور عسل براساس وحی من عمل میکند. شما نیز اگر بر مبنای فطرت خود عمل کنید درحالِ عمل به وحیِ مداوم من هستید. وحی من شما را به سرمنزل مقصود میرساند. سعی کنید پردههای جهل و بدی و شیطنت مانع شنیدنِ وحی من نشود.
- ای انسان، بدان که تنبیه من هم لطیف و زیباست و از روی خیرخواهیِ تو. بسا خادمینم را که دچار لغزش شدهاند گوشمالی میدهم تا خطایشان را تصحیح کنند. اما آنها در ابتدا نومیدانه متوجه نمیشوند، و بعد که فهمیدند مرا دوستتر خواهند داشت و به من بهتر و بیشتر یاری میرسانند و من نیز آنها را گرمتر در آغوش میفشارم.
- با آوردنِ هر روش تازهای برای پرستش، من هیچگاه قالبها و رسوم رایج مردم را کاملاً نقض نکردهام. مهم محتوای واحد همهی ادیان است که در ظرفهای موردِ پذیرشِ متوسط جامعهی هدف ارائه شود. سنتگرایان و نوگرایانِ جامعهی شما باید حتیالامکان بهطور یکسان به من گرایش یابند. من آن خدای دوستداشتنیِ این روزهای شمایم که در قالب شعار جاافتادهی لاالهالاالله به شما عرضه میشوم.
- راه من چون چشمهی زلالی در دل کوهساران ظاهر میشود که اندکاندک تشنگانِ زلالم را بهخود جذب میکند. هرچه مراجعهی تشنگان به این چشمه افزونتر شود چشمه پرآبتر میشود. پُرآبی آن ادامه مییابد تا که این چشمه کمکم اقیانوسی زاینده شود. من اینچنین در بین شما نفوذ میکنم.
- ای انسان، در برخورد با هر چیز تازهای قبل از دافعه جاذبه داشته باش. نترس، محافظهکار نباش. اول با دیدهی قبول، آنرا بنگر. در خود او را جای ده. اصل را بر برائت بگذار. آنرا تجزیه و تحلیل کن، اگر خوب بود بپذیر و اگر بد بود نپذیر. تعصب و دافعه، تو را از منابع عظیم حکمت محروم میکند. به تو خواهند گفت تو نمیفهمی، بگذار ما برایت خطمشی تعیین کنیم. اجازه نده به فهم و شعور تو توهین شود و بدان که بالاخره باید خود بفهمی. نادانان قبل از دانایی و بهرهمندی از خرد روشن به خانهی من راه نخواهند یافت.
- گروهی از شما که هنوز مرا ندیدهاند دچار پوچی میشوند. میدانند که زندانند اما نمیدانند که دنیای بسیار بزرگتری در بیرون زندان وجود دارد. پس سعی در نجات نمیکنند. بسا با خودکشی درواقع سعی بر چشم بستن و خود را به جهالت زدن دارند. اگر شما زندگی را درد و رنجی میدانید که باید از آن راحت شد از کجا میدانید با ازبین بردنِ خود راحت میشوید؟ وقتی به اعتقاد خودتان اصلاً وجود نخواهید داشت چگونه احساس راحتی خواهید کرد؟ بعضی از شما چقدر هنوز کودکید.
- من بشارت میدهم و میترسانم. بشارتِ شما خودِ من هستم که خود را به شما تقدیم میکنم، و اِنذار من اینکه اگر نخواهید، خودم را از شما دریغ میکنم. آیا شما میتوانید بدون من زندگی کنید؟ شادیِ یک کامیافته را میخواهید یا غمزدگی یک ناکام را؟
- درست است که در آزادی است که معنویت میشکفد و من از طُرُق گوناگون دیده میشوم اما من بَندیان را فراموش نکردهام. یاوران من هیچ بهانهای برای کمک نکردن به زندانیان برای روشنضمیری ندارند هرچند باید زیرک باشند و حداقل، سِرّ دلبران را در حدیث دیگران بیان دارند گرچه ارائهی عریان و پرقدرتِ عشق بسیار خواستنیتر است.
- آیا تو میاندیشی تمامِ آنچه میاندیشی خود میاندیشی، یا تمام آنچه میگویی خود میگویی، یا تمام آنچه میکنی خود میکنی؟ پس من اینجا چهکارهام؟ آن قسمتی را که خود میکنی شیطانی است زیرا که شیطان نیز چوبِ خودخواهیش را میخورَد. بقیه را بی خود میکنی، قلمی هستی در بین انگشتان من، زبانی هستی در کام من، و عصایی هستی در دستان من. بیهوده ترا جانشین خویش بر زمین نساختم.
- از من میپرسی که آیا برای اینکه بهسویم بیایی باید روش زندگی عادیات را ترک کنی و عزلت و ریاضت پیشه گیری؟ و من از تو میپرسم اگر تجربهی رفاه، علم، ثروت، خانواده، و دنیا را نداشته باشی چگونه میخواهی تجربهی لذت ترک آنها وقتی عزم چیز بهتری داری را داشته باشی؟ تو وقتی مرا ببینی در عین داشتنِ آنها از آنها تعلق میبُری، و برای دیدنِ من بریدن از آنها لازم نیست.
- میاندیش که غایت تمام ادیان خواندنِ تو به خوب بودن و منع تو از بد بودن است. این غایتِ فلسفههای اخلاقی است نه ادیان. آموزههای اخلاقیِ اینچنینی در ادیانِ خدایی سعی در فراهم آوردنِ زمینه برای خداجویی و عشق الهی است که خود برای دخول در جنت حق و رسیدن به من لازم است.
- میخواهی بدانی من از تو راضی هستم یا نه؟ کافی است به خود مراجعه کنی و ببینی تو از من راضی هستی یا نه. رضایت تو از من عشق توست به من. من چنین بندهی عاشقی را دوست دارم و از او راضیم.
- مرا بیابید در پسِ پردههای اشکی که در فراقم ریخته میشود، در جسارت کمونیستی که عارف شده است، در زیبایی گل، از میان نغمههایی که طبیعت یا خودتان مینوازید. اینها خیال نیست. من واقعاً هستم. گیرندهی خود را تنظیم کنید تا برایتان پخش شوم.
- اگر میگویم بُت نپرستید بدینخاطر است که دیگر در پشت بت مرا نمیجویید. بیشتر میخواهم بگویم سُنتهای متحجر خود را رها کنید و حقیقتِ سَیّال مرا درک کنید و در آن غسل نمایید و خود را از هر آلایشی که مانعِ رسیدنِ سهلِ شما به من است پاک کنید.
- من تجلیهای گوناگونی دارم. در عینِ حال که در هر تجلی از خودم حضور دارم تمامِ من آنجا نیست. نیازی نیست بدانید تمام من کجاست، هر تجلی من آنقدر غنی هست که هر زائری را سیراب کند.
- میخواهید بدانید چقدر به من نزدیک شدهاید؟ ببینید چقدر حاضرید به من کمک کنید تا دیگران را هم برای نزدیک شدن به من دستگیری کنید. دستگیری دیگران یعنی نشان دادن من به دیگران و اعلام آمادگی برای کمک به آنها تا اگر دستشان را دراز کردند آنرا بگیرید و کمکشان کنید. من به بداخلاقانی که بهزور مردم را از جهنم به بهشت میکشند احتیاجی ندارم.
- خندهدار است که بعضی از متکلمینِ شما ساعتها در آنچه نمیدانند صحبت میکنند و چشم بر آنچه عیان است میبندند. این کارِ آنها به کارِ دانشمندان عِلمزدهای میمانَد که منطق را به مذبحِ امیال خود بردهاند. من وجودِ پیچیدهای ندارم که تشریحِ آن نیاز به ساخت این همه اصول و فروع داشته باشد. بهتر است وجود من احساس شود تا تعریف.
- آنچه که بگویی تمام نیست و نه کامل. خِرَد تمامیت ندارد. زندگیها باید کنی تا بیشتر بدانی. اما نومید نشو قطره، که اگر به اقیانوس وصل شوی اقیانوس خواهی بود.
- اگر ایمان پیدا کنید که دیگران نیز چون شما حاملِ روحهایی هستند که نهایتاً در من مجموع میشوید و اگر ایمان پیدا کنید که شما خود بهخاطر شیطنت به این فلاکت گرفتار شدید وبا دیگران همدرد هستید، آنگاه دیگران را بیشتر دوست خواهید داشت و من نیز شما را بیشتر دوست خواهم داشت.
- ای قوم بنیاسرائیل، پیامبرانِ زیادی را کشتید به خاطرِ خودخواهیِ خویش و اینکه خودبافتههای سنتی خود را دین و غیرِ آنرا کفر تلقی میکردید. لشکریان یزید نیز مؤمنین زمان خود تلقی میشدند و ذبح منادی توحید را ثواب دانستند.
- آیا نمینگرید که چگونه در بین شما در همه جا ولوله انداختهام؟ آیا نمیدانید جوشش این همه نحلههای همزمانِ جدیدِ خداخواهی در تاریخ بشریت بیسابقه است؟ آیا فکر نمیکنید به انتهای زمانِ آرمیدن بر گاهوارهی آرام خود رسیدهاید و آنقدر رشید شدهاید که گاهواره را ترک کنید؟
- گاهی تو کاری را انجام میدهی و من کاری دیگر را با انجامِ کار تو پیش میبرم. گاهی کارهای ناخودآگاه شما خداآگاهانهتر است. اگر تو برای رضای من کارت را انجام دهی من نیز برای قُرب بیشترت به من کارم را بر محمل کار تو انجام خواهم داد.
- کجا را گرمتر از آغوش من مییابید؟ چه کسی را مَحرمتر از من مییابید؟ دوستتر از من که را مییابید که اینقدر با شما سخن دارم؟ افسوس که هنوز تنها معدودی از شما اینها را میبینید یعنی مرا میبینید، و بسیاری از شما هنوز به نادیده ایمان نمیآورید.
- به یاد میآوری که با چه ظرافتی بایدهایت را از میان نبایدهایت نشانت دادم؟ حال فهمیدی معنای شعارِ به ظاهر خشکِ لا اله الا الله را؟
- بزرگترين كشف شما در زندگي كشف خودتان خواهد بود، زيرا آنهنگام مرا نيز كشف ميكنيد. آنهايي كه از من گريزانند درواقع از خود ميگريزند. نترسيد و بيمهابا از دروازهي خود به شهر من وارد شويد.
- چرا شما فكر ميكنيد كه اگر انگشت بر شما گذاشتم حتماً لازم بوده است كه كار خيلي بزرگي انجام دهيد؟ چه بسا كارهاي كوچك و ظريف شما بزرگ خواهد شد و براي من بسيار بزرگ است. نه من فقط به بزرگان توجه دارم و نه شما فقط درصدد انجام كار بزرگ باشيد. همهي كوچكها بزرگ خواهند شد.
- تو يك قدم برايم بردار و ياريم كن تا من قدمها برايت بردارم و ياريت كنم. اندكِ تو براي من بسيار است و بسيارِ من براي تو اندك.
- توجه مرا به خود ويژه مپندار. شايد آنچه تو توجهِ ويژهي من ميپنداري تنها لطف و مرحمت بيشتر من نسبت به توست كه توجه بيشتري به من مينمايي. كافي است به كسي توجهي كنم تا تمام كائنات به سوي مركز توجهم جهتگيري نمايند. اين كارِ آنهاست نه من.
- فرستادگان و ياران من نميتوانند خودخواه باشند زيرا مرا ديدهاند و تنها مرا ميخواهند و جايي براي خواهشي ديگر وجود ندارد. اصرار آنها بر خواندنِ مردم به سوي من در مرز خواهش نفس متوقف ميشود و كارهاي خارج از طاقت ايشان را خود بهعهده ميگيرم و وجود آنها را حتي پس از مرگشان وسيلهي هدايتِ هدايتخواهان قرار ميدهم.
- اگر بزرگها را کوچک میبینی بهخاطر فاصلهای است که تو با آنها داری، و اگر کوچکها را بزرگ میبینی بهخاطر نزدیکبینی توست. دورنگر شو و به بزرگان نزدیک، تا عظمتم را دریابی.
- ای نازنینی که مرا دوست داری، چون نیک بنگری خواهی یافت که تمام زندگیات پروسهی هدایت من است. هر تمهیدی که شیطان برای شکست تو بهکار بَرَد به وسیلهای بدیع برای هدایت بیشترت بدل میسازم. فقط اگر همچنان دوستم داشته باشی دوستت خواهم داشت.
- اگر چشم بازکنی نشانههای فراوان مرا که برای ارتباط با تو بر سرِ راهت قرار دادهام خواهی یافت. اما عجول نباش و سعی نکن بلافاصله آنها را تفسیر کنی و برمبنای برداشت خود عمل نمایی. چهبسا منظور من چیز دیگری باشد. بهترین کار این است که خود را در مسیر جریانِ هدایتم قراردهی و بدون مقاومت در برابر آن بگذاری هرجا که میخواهد تو را ببرد حتی اگر از پیش ندانی به کجا.
- بسیاری از یاران و پیامبرانم بهطور غیرحضوری به دستگیری طالبان میپردازند بدون اینکه خود بدانند. آنها وسیلهای هستند در دستان من برای هدایت خودآگاه و ناخودآگاه دیگران.
- تو چه میاندیشی، که من اگر لازم شود زمین و زمان را بسیج میکنم که یک نفر که طالبِ هدایت است را دستگیری کنم. آنچه برای من مهمتر است کیفیت هدایت است نه کمیت هدایتشدگان.
- آلیس در مقابل آینه نشست و آنقدر در آن خیره شد و خود را در آن فرورفته تجسم کرد که در آن فرو رفت و از دریچهی آن به سرزمین عجایب راه پیدا کرد. بنشینید و بیاندیشید و در راههای مندرآوردیِ خود برای رسیدن به من فرو روید، آنگاه خواهید دید که چگونه از همان راه به من خواهید رسید. شما وصل را بخواهید و راه بیافتید، دیگر چیزی مهم نیست. همهی راهها بهسوی من ختم میشود.
- خود را بهدستِ جریانِ جاریِ هدایت الهی بسپارید و در مقابل آن مقاومت نکنید تا شما را به اقیانوس عشق و رحمت من برساند. درصورتیکه هدف شما، فکر شما، ذکر شما، و جهتگیری کنشهای شما رسیدن به این اقیانوس باشد این جریان جز بدانجا نخواهدتان برد حتی اگر گمانتان جز این باشد.
- تورا هرگز فراموش نخواهم کرد حتی اگر تو فراموشم کنی، و همواره بر تو ناظرم و منتظر که تو راههایی را که برای ارتباط با من پیش رویت گذاشتهام بیابی.
- برخی از شما میپندارید گویا دیگر قرار نیست من با شما سخن گویم. چه ساده میاندیشید. آیا من باید هر روز با هرکدام از شما بهزبانی که خودتان میپسندید سخن گویم و شما نباید باطنهای لایهلایه و متعدد معدود کتابها و بسیار نشانههایم که در بین شماست را بهمنظور کشف اینکه کدام لایه بهزبان شما در روز شما سروده شده و کدامین نشانه از آنِ شماست بکاوید تا بیابید با شما در امروزتان چه میگویم؟ چقدر تنبلید.
- کلام شیطان دلنشین نیست زیرا دل جای او نیست، و لامحاله کلامی که کلامهای دلنشین را شیطانی معرفی میکند از شیطان است. دل،خانهی سنتیِ من است.
- عیب شما بندگانم این است که سخنِ خوب را نمیپذیرید از هر کَس که باشد چون حالِ اندیشیدن ندارید و حتی سخنِ بد را میپذیرید از کَسی که قبولش دارید چون حالِ اندیشیدن ندارید، و غالباً افسوس خواهید خورد که چرا فرصتهای خود را بهخاطرِ این منِشِ خویش ازدست دادهاید.
- بندگانِ من، آیا غریبتر از من در بینِ خود مییابید که تمامِ راههای ارتباطیام با خود را با دلیلِ پُرطُمطُراقِ تقدس الوهي و دستنیافتنیِ من و کسانی که باید نمایندهام در بین شما باشند قطع کردهاید، اما درواقع این شمایید که در بینِ ما غریبید.
- زمانی در پیِ نامی و بزرگی را در این دنیا میدانی و اکنون که تجربیات زیادی را بر تو گذراندهام فقط میخواهی وظیفهای که به تو احاله شده است را بهانجام رسانی و دغدغهات تشخیص درست کارهایی است که از تو میخواهم.
- شیطان بهخاطرِ نادانی و ندانمبهکاری و عداوتی که با شما دارد باعث دردسرهایی برای شما میشود. از او انتظارِ دوستی و رحم و مروت نداشته باشید. من و فرشتگانم تا زمانی که بخواهید محافظ و راهبر شما هستیم. نگران نباشید و بدون نومیدی همواره این را بخواهید. خدا با شماست اگر شما با خدا باشید.
- بندگانِ کوچکِ من، آیا از هدیههای کوچکم به شما خوشحال میشوید؟ خوشحال شوید و بدانید که هدیههایِ بسیار بزرگتری برایتان دارم اگر همچنان بیش از پیش بندگی کنید.
- عیب شما آدمیان این است که اگر ضعیف باشید نیمهی شیطانی شما بر تمام وجودتان غلبه میکند و حُسن شما این است که اگر قوی باشید نیمهی رحمانی شما بر کُلّ وجودتان مستولی میشود و میتواند از شما موجودی حتی برتر از فرشتگان بسازد. همیشه بهیاد داشته باشید که شیطان موجود ضعیفی است، خود را تقویت کنید.
- بارِشِ برکت من بیشمار است و بیمنّت. این شیطان است که مذبوحانه و با دستپاچگی سعی میکند به دستِ هر کدام از شما چتری دهد و آنرا به عنوانِ حفاظت از سلامتیتان توجیه کند.
- هر کس زبانِ شنواییِ مخصوص بهخود را دارد. اگر اراده کنید که بشنوید اراده میکنم که با زبانِ گوشتان با هرکدام از شما سخن گویم. بینهایت راهِ مختلف به منِ واحد منجر میشود، و بینهایت زبانِ مختلف با منِ واحد سخن میگوید.
- اهمیتی که به پیامبران بعد از مرگشان داده شده است غالباً بسیار بیش از زمان حیاتشان بوده است و این دو دلیل متضاد دارد: 1- جُهّالِ بتساز 2- دانایانِ دیرباور. وجودِ هر دو دسته بعد از مرگ پیامبران گسترش یافت. سعی کنید دانایی سلیمالنفس و پذیرا و خوشباور و زودبازده باشید.
- شما ماهیان را دریای عشق و رحمت من فراگرفته است و جون غرق در آنید از آن بیخبرید. از دایرهی عشق من بیرون نیفتید که خواهید مُرد.
- اگر عشق ندارید لااقل عاقل باشید. اگر عاشقِ عزیزِ مطلق نیستید شرط عقل است که با او درنیفتید.
- آیا مرا مسخره کردهاید که چون کلاغ زمین را نوک میزنید و دولا و راست میشوید و اورادی که هیچ نمیفهمید میخوانید و اسم آنرا ارتباط با من نهادهاید و تصور میکنید که اگر این مسخره بازی را بهجانیاورید دچار عذاب جهنمم میشوید؟ مطمئن باشید با بهجا آوردن آن به اینگونه، این احتمال بیشتر است. آنچه مقرر کرده بودم این بود که سعی کنید لااقل قالبهای عبادیِ موجودتان، که تغییرِ آن برایتان سخت بوده و هست، را روح ببخشید و ارتباطتتان با من را واقعی کنید. من ارتباط واقعی شما با خودم را میخواهم به هر طریقی که باشد، و از آنچه حجاب بین من و شما ایجاد میکند بیزارم ولو قالبی عبادی-سنتی باشد.
- آنچه در دنیا هستید تذکری است برای آنچه در عُقبی باید باشید. آنچه میبینید تذکری است برای آنچه نمیبینید. اگر چشم بگشایید تمام حرکات و سَکَناتِ پیرامونتان زبانِ تذکرِ مستقیم و غیرِ مستقیمِ منند که مرا بیابید در تویتویِ همه چیز، و سراپا خدایی شوید. هرچه شما خداییتر شوید زبانِ صحبتم با شما مستقیمتر خواهد شد.
- عاشق و معشوقی بودند که مدتها با هم نَردِ عشق میباختند. روزی عاشق بر اثرِ سانحهای دچار فراموشی شد. اکنون که مدتی است از سانحه میگذرد عاشق هنوز دچار فراموشی است و معشوقِ خود را هر روز در میان اطرافیانش میبیند و بیتفاوت از کنارش میگذرد. توجهش به او ویژه نیست. کاش این عاشق با دقتِ بیشتری به اطرافش بنگرد و به خودش کمک کند تا خاطرههای دور برای او جان گیرد و کمکم آنقدر نزدیک و گرم شود که عشق معشوق شناخته شدهای که همواره در کنارش بوده است سراسرِ وجودش را آتشین کند.
- تفاوت انسانها در میزان باور آنها به من است. چه بسا نامتدینیی که در اوج ناامیدیها ایمانشان به من افزایش یافت و چه بسا متشرعینی که با بهانه قرار دادنِ من از من دوری جستند. انسانها چیزی را میبینند که میخواهند و به چیزی دست مییابند که دنبال میکنند.
- شما را چه شده است که بهنام دین آنهایی را که خلق را بهسویم میخوانند منکوب، محدود، و معدوم میکنید و به فساد خلق راضیترید تا، بهخیال خود، به وجود رقیبی برای خود. اما آنها که خالصانه یاریم میکنند تا مردم را به من متوجه کنند آنقدر فرزانه و خردمندند که نمیتوانند رقیب شما نابخردان تلقی شوند.
- این منم که اراده کردهام پیامهایم از جایهای مختلف کرهی شما همزمان برای همه ارسال شود زیرا که جهانتان به دهکدهای کوچک تبدیل شده است.
- هر روز مرا یاد آور، در خانه، در مسجد، در کلیسا، در کنیسه، در بتکده، در تنهایی یا میان جمع، ...، و هر جایی که من بیادآمدنیم. و سعی کن فراموش کنی آنچه تو را از یاد من دور میکند، در خانه، در مسجد، در کلیسا، در کنیسه، در بتکده، در تنهایی یا میان جمع، ...، و هر جایی که از یادرفتنیم. بیادم باش ولو خارج از نماز، و فراموش کن مایههای غفلت را ولو در نماز.
- همواره با خدا باش تا کمکهای نامحسوس من کمکم محسوس شود تا از آنها بیشتر لذت بری.
- گروهی از شما، میپرسند خوب که چه؟ اینگه خوبی خوب است و بدی بد است چه دردی از ما دوا میکند؟ خبر ندارند که نتایجِ سخت به روشهای نرم بهدست میآید. خبر ندارند که خوبی و تلطیف روح و توجهتان به من کارِ اصلیِ نجاتتان از این گندابِ درد، که چنان فراگرفته استتان که به هیچ چیز جز آن اصالت نمیدهید، را انجام میدهد.
- چرا مرا سپاسگزار نیستید که درصورتیکه بدانم طالبید تمامِ راههایتان را بهسویِ خودم ختم میکنم حتی بیراهههایی که شیطان جلویِ پایتان میگذارد؟
- روزی یکی از پیامبرانِ خدا نزد خدا نالید که چرا برای آگاه کردنِ این مردمِ ناآگاه و متعصب در نادانیِ خود، باید اینقدر زحمت بکشیم و دستِ آخر چندان نتیجهای نیز نگیریم؛ بگذار بهشتت برای دوستانت و جهنمت برای ایشان باشد، و مگرنه بهگفتهی خودِ ایشان جهنم را بیهوده خلق نکردهای و باید مأوای عدهای باشد. خدا پاسخ داد شما نیز از غافلین بودید و درطولِ دورانها بههمتِ یارانم آگاه شدید. همهی ابنای بشر قسمتهایی از منند و غافل نخواهند ماند. آگاهشدگانِ آنان، روشن شدگانتان، پیامبر و یارِ من خواهند شد تا دیگران را بهراهم آرند. بهشت جایِ پیامبران است و نهایتاً جهنم خالی خواهد ماند.
- همانگونه که در عشقهای کوچک-مقیاسِ خود رؤیتهای کوتاهِ عریانِ نگار، شما را برای رسیدن به او و کسب حظ کامل تحریک میکند رؤیت گاهگاهِ عریانِ من از پس حجابهایی که فعلاً بین من و شما وجود دارد شما را برای رسیدن به من و درک حظ کامل از حضورم تحریک خواهد کرد. بکوشید حجابها را کنار زنید و عریان ببینیدم.
- پیامهای من برای شما همچون امواج فرستندهای در فرکانسهای مختلف و بهطورِ دائم درحالِ گسیل است. این شما هستید که باید گیرندهی خود را روشن کنید. مرا باکی نیست و پیامهایم هدر نمیرود اگر گیرندههای زیادی خاموش باشد یا پیامهایم کامل دریافت نشود، حتی اگر این بلا بر سرِ پیامهای خصوصی بیاید. لطف من بسیار عمیم است و شما را بسیار بیش از آنچه میپندارید دوست دارم.
- چه چیزی را لذت بخشتر از این مییابید که خود را در کالبد روح خالص در میان روحهای بزرگِ واله و مشتاق و روان بهسوی من بازیابید؟
- شیطان موجود بدبختی است. گاهی موفق به بدخواهیهایی برای بندگانِ یارِ من میشود، اما این من هستم که آن بدبیاریهای را تبدیل به نقاط مثبت دیگری برای هدایت یارانم میکنم.
- شالودهی هستی عشق به من است. میزان این عشق و کشش در شما نشاندهندهی این است که تا چه حد شما بر فطرت خود ماندهاید.
- همه از یکی میگویند. اما چرا همدیگر را تحمل نمیکنند؟ آیا برای اینکه خود را بهتر میدانند، یا تنها خود را برحق و دیگران را باطل میانگارند؟ چگونه از توحید به تفرقه میگرایند و با همهی تکثرها در او مجموع نمیشوند.
- انسان، بی خدا هیچ نیست. دنیا بی خدا جایِ بودن نیست. در شگفت باید بود از چگونه بودن بی او. آیا بی حضورِ او حوصلهاتان سر نمیرود؟ آیا دلتان هوای او را نمیکند؟
- میدانی چگونه کلامم بر زبانت جاری خواهد شد؟ کافی است در مقابل جریان هدایتی که در تو جاری میگردد مقاومت نکني.