حقیقتتلخاست

حقیقت تلخ است

 

  نجیب سخی

                                                                                                                                                                        استراسبورگ  -  فرانسه

 

 

                                                      مقالۀ ششم

 

 

                                                  حقیقت تلخ است

 

بعد از نشر آخرین قسمت ( اتحاد نا مقدس بر علیه افغانستان در مسیر تاریخ ) سید ضیا فرهنگ و اعــظم سیستانی به لفاظی و دشنام دهی پرداختند. هر دو به این نتیجه رسیدند که گویا من وجود خارجی نـدارم و محترم حشمت خلیل غبار فرزند مرحوم میرغلام محمد غبار، ناشر جلد دوم، زیر نام مستعار نجیب سخی می نویسد. بطوریکه هرگاه نام مرا می گرفتند در داخل قوس حشمت خلیل غبـار می نوشتند. گویا این دو شخص یکی است !!!!!

 

من در جواب خیالات مفتضحانۀ این دلقک ها حقیقت تلخ است و فیل آیا تخم میدهد یا چوچه را نوشتــم که البته این دو عنوان در کمــال تاسف به اختصار بتاریخ 25 می سال دوهــزار و یک در ماهنامۀ کــاروان بچاپ رسید .

 

                                                       ***

 

مقالۀ تحریری اینجانب ، زیر عنوان ( اتحاد نا مقدس ......... ) که تحلیلی از گفته ها و قولهای میـرمحمد صدیق فرهنگ را احتوا میکرد. حقایق در این نوشته چنان سخنگوست که از بیــم زمینگیــر شدن طــرف دستپاچه شده ، یک سلسله اتهامات، الفاظ، اعداد ، کلمات و دشنامها را روی هم گذاشته و نظر خوانندگان را با آن لحظۀ متاسف میدارد. این حقه بازی و هذیان گویی ، سطح و حد توانایی فکــری نویسنــده را می رساند که میخواهد تاریخ ملتی را فدای قهرمان گرایی تقلبی این و آن کند. در دل هــــزار بار افسوس می خورد ایکاش سرای موتی مسدود نشده بود.

 

اما سخن را از طنزی آغاز میکنم که در ماهنامۀ میوند دیدم . روزی حکیم انوری در بازار بلخ میگـذشت هنگامۀ دید ، پیش رفته سری در میان کرد ، مردی دید ایستاده قصاید انوری بنام خود میخواند و مردم او را تحسین میکردند. انوری پیش رفت و گفت ( ای مرد این اشعار کیست که میخــوانی ؟ ) گفت ( اشعــار انوری ) گفت تو انوری را میشناسی؟ گفت ( چه میگویی انوری منم ! ) انوری بخندید و گفت ( شعر دزد شنیده بودم اما شاعر دزد ندیده بودم ) .

 

دور از اینکه خودم را با حکیم انوری مقایسه کنم، اما شرایط تقریباً همین است... من موجود زنده که سه بعد را در زمان و مکان اشغال کرده ام و مانند ملیارد ها زنده جان دیگـــر نفس میکشم . بخود اجـازه می دهند که اسمم را بداخل قوس بگیرند یا از موجودیتم انکار کنند. پس جای تعجب نیست که اینها حقیقت اثر مرحوم غبار را تردید نمایند و در مورد آن پروپگاند را جاری سازند.

 

تمام مقاله های اینجانب با امضا ، آدرس و نمرات تلفن ام بدفتر جرائدیکه در آنهــا نوشتــه هایم چاپ شده موجود است ، اما به نسبت احترام به خوانندگان محترم کاروان و برای ارج گذاشتــن به شخصیت حشمت خلیل غبار که جوانمردانه امانت ملت یعنی جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ را بدسترس حقیقت جویان قرار داد ، در همین شماره عکس و سوانح مختصر خود را عرض میدارم.

 

اینجانب نجیب الله ولد غلام سخی متولد سال هزار و سه صد و سی ویک هجری ، محل تولد گذرملا مومن دروازۀ لاهوری کابل ، بعد از اینکه بکالوریا را در لیسۀ استقلال دریافت کردم ، شامل رشتۀ تاریخ و جغرافیای فاکولتۀ ادبیات کابل شدم و بعداً دوسال دیگر جهت اخذ درجه در تاریخ و فلسفه کار کردم. یکی از همصنفان دورۀ فاکولتۀ من آقای نصیر مهرین است. در افغانستان شغل معلمی داشتم تا فراموش نشده باید غرض کنم که پیشۀ پدر من زرگری بود.

 

در اثر آزار پرچمی ها در ختم سال 1981 به پشاور آمدم ، تقریباً دو سال را در آنشهر گذشتاندم. بعداً عازم فرانسه گردیدم. از سال 1983 تا امروز در شهر استراسبورگ فرانسه مقیم هستم. یک سلسله ترجمه ها و نوشته هایم در نشرات خارج کشور به نشر رسیده و قسمتی هم چون به مذاق مدیر صاحب جریده موافق نبوده سانسور شده، همچنان نقدی بر افغانستان در مسیر تاریخ بزبان فرانسوی در شمارۀ 89 سال دوهزار اخبار افغانستان نوشته ام.در مورد اینکه گفته شده از وابستگان مرحوم غبار هستم این هم دروغ محض است .

 

برای آنانیکه با تاریخ سر و کار دارند، اثر مرحوم غبار، علت بدبختی های امروز ملت افغان را بروشنی میکشاند. به همین ملحوظ دست اندرکاران رژیم های سابقه که از بازگویی کرده های شان بخشم آمده ، تاریخ و مخصوصاً مورخ را نشانۀ تعرضات غرض جویانۀ خود قرارمیدهند. در این نوشته ها که تاریخ یک ملت را افراد فاقد هرگونه شایستگی و صلاحیت ، با سخن پردازی و جزئیات گرایی در پرتو اغراض شخصی و گروهی شان گروگان میگیرند، بزعم خود اثر را نقد کرده اند . در حالیکه یک دستور در تاریخ بعد از جمعبندی کلیت های تاریخی صادر میگردد و نقد آن صرف در همین چوکات میسراست.

 

بازنگری ، نقد عینی و علمی اثر مرحوم غبار ، ارزش آنرا هنوز هم بالا برده ، تمام حقیقت جویان ازآن به آغوش باز استقبال خواهند کرد. البته منظور از نقد کتاب ، درمحتوای حقیقی کلمه است. نه اینکه افراد اجیر شده ، که خود دستان بخون آلوده دارند چون پرچمی های حرفوی و یا آنانیکه در آغوش اعتماد حکمرانان افغانستان پرورده شدند.حالا از بیاد آوردن آن دبستان مرشد و مولای خویش خشمگین میشوند. برخورد ایشان در حقیقت موضعگیری برعلیه کتاب است به همین سبب است که این موقف ارتجاعی ایشان با دو سه نقل قول از خود شان و از گذشتۀ شان ، محو و نابود میگردد. و ایشان متوسل به توهین و دشنام دهی شده و به این ترتیب خصلت اوباشگری آنها نمایان میگردد.

 

من به این اصل منحیث یک شاگرد تاریخ ایمان دارم که افغانستان در مسیر تاریخ ، علمی ترین و جامع ترین مأخذ در تاریخ افغانستان است. بررسی علمی این اثر ، کمبود های احتمالی آنرا پر کرده ، خدمت بزرگی بتاریخ و ملت افغانستان خواهد بود.

 

آنانیکه از روی تملق ، غرور و سبک مغزی تلاش دارند این مشعل راه آیندگان ما را اخلال و کم نور کنند ، برایشان نباید موقع داده شود. زیرا افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم یادی از رادمردان افغانست که تسلیم نشدند بله و لبیک نگفتند. حماسۀ لودین ها، چرخی ها، محمودی ها، غبارها، انیس ها و هزاران روشنفکر راستین ملت که بمقابل روس، خلق و پرچم راست ایستادند، اما لبیک نگفتند و اعدام شدند. لهذا دفاع از تمام شهدای ملت وظیفۀ آنهایی است که همچو غبار در صف ملت قرار گرفته اند.

 

نشر افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم ، شیشۀ خیال آنعده را شکست که با رژیم ها و یا اشخاص نامتجانس حتی خلق و پرچم ، بعیث تجدید بیعت و باز هم تجدید ، تجدید بیعت کردند. بعد از اینکه از مشاغل ریاست ، وزارت ، سفارت و مشاورت فراغت حاصل کردند ، قلم گرفتند و خاطره و تاریخ بنوشتند. حقایق را مطابق با رویداد ها و ملحوظات خصوصی شان ، برش و قالب بندی کردند. در این نوشته ها که واقعیت را با افزودن پسوند ها و پیشوند های شاید ، اما ، اساساً و لزوماً در پردۀ ابهام میکشند. تا که قاطعیت را از واقعۀ تاریخی حذف کنند و به این ترتیب اینها که هم غازی هستند ، هم شهید و هم سلامت بخانۀ خود رسیده اند،مایۀ تعجب هیچ کس نگردد. چنین است منبع دشمنی با افغانستان در مسیر تاریخ و ناشر آن.

 

در این راستا دو مقاله در ماهنامۀ محترم کاروان نشر گردیده ، یکی از اعظم سیستانی ، یک پرچمی حرفوی و دیگری از سید ضیا فرهنگ . این دو نوشته در دو نقطه با هم می پیوندند. هر دو مدعی اند که من وجود خارجی ندارم و دیگر اینکه اثر مرحوم غبار بحد تقدس بلند برده شده . اینها حقانیت عنوان مرا که اتحاد نامقدس است بثبوت میرسانند ، زیرا این دو مقاله نتیجۀ سازش و مشورۀ قبلی شان است.

 

ضیا که تعرضات را از نجابت آغاز کرده تا حدود وجدان پیش میرود. اگر چه که من در این نوشته گفته های مرحوم فرهنگ را تحلیل کرده بودم ، حتماً قول های ایشان عاری از نجابت و وجدان بوده که نوشته من هم همان رنگ را برداشته است.

 

او در یک مقالۀ قبلی خود نوشته بود « تربیت حشمت خلیل یکی از اشتباهات مرحوم غبار است. » این نمونۀ نجابت این شخص بود . مثال وجدانش اینکه اظهار میدارد چون نادر در وقت توضیح شهادتنامه ها کشته شد لهذا او علاقمند تمدن عصری بود. چنین ادعا در حقیقت چشم بستن در برابر شهامت و قربانی هزار ها شهید ، و زجر و شکنجۀ ملیونها افغان در آن زمانست. عجب اینجاست که چنین شخصی در مورد وجدان هم صحبت میکند . این افراد که اقلاً از دو نسل به این طرف پشت به ملت کرده و رو به سوی حکمرانان دست به سینه و لبیک میگوید. حقاً نجابت و وجدان نزد ایشان هیچ محتوا ندارد. به همین علت است که او تصور میکند ، عینیت تاریخی که چندین نسل پیشتر جدا از خواست و ارادۀ مورخ اتفاق افتاده است ، تاریخ نویس حق دارد در قالب کلمات آنرا نرم یا تند کند لهذا او مینویسد « برای مرحوم فرهنگ تاریخ نگری جستجو و ثبت حقیقت ....... از احمد شاه ابدالی الی رئیس جمهور محمد داود خان بشمول محمد نادر خان چنان بر خورد نموده است. » برعکس مرحوم فرهنگ در ص 441 کتابش «ملتانی» را از نام الله نواز حذف کرده تا این حقیقت که او از هندوستان آمده و صفت ناظر انگلیس در سیاست خارجی افغانستان را داشت از نظر خوانندۀ عادی تاریخ آنرا کتمان کند . او را صرف بحیث یک معتمد نادر شاه معرفی میکند.

 

اگر مامور دولت ، فامیلی و یا شخصی عملی انجام داده است که بازگویی عمل او در قالب کلمات حالت تحقیر و توهین را بخود میگیرد ، این مورخ نیست که او را دشنام میدهد ، بلکه عملش و گذشته اش است ، زمانیکه در آئینۀ تاریخ انعکاس مییابد ، تصویر توهین آمیز را باز میدهد . لهذا اگر مورخ حقیقت را بگوید ناگزیر است آنرا منعکس کند واگر نویسندۀ به اصطلاح تاریخ هدفش ماستمالی حقایق باشد همه را یکسان ارزیابی میکند. نمیدانم مرحوم فرهنگ چطور توانسته از احمد شاه ابدالی تا داود و نادر برخورد همگون کند؟

 

مرحوم فرهنگ طوریکه ادعا میکند تاریخ را واقعاً جستجو و ثبت حقیقت در عمل قبول ندارد.

 

در مقالۀ اتحاد نامقدس .... من قولی از مرحوم فرهنگ را ارائه دادم که سید ضیا از تکرار مجدد آن در نوشتۀ خود بزدلانه خودداری کرده ، نتیجه گیری کردم که فرهنگ مرحوم محمد عظیم خان ، مرحوم سید کمال خان و مرحوم عبدالخالق هزاره را بجرم اینکه در لیسۀ نجات بودند ، در نتیجه ایشانرا به آلمانها نسبت میدهد . در ص 460 ج 1 فرهنگ مینویسد « درین میانه جوانانیکه در آلمان تحصیل کرده بودند باثر تماس با عناصر انقلابی در آنکشور اعم از آلمانی و مهاجرین شرقی روش تند اختیار کرده ، در باز گشت بوطن این طرز فکر را از طریق معلمی در لیسۀ نجات به متعلمین آن مکتب انتقال دادند. چنانچه سید کمال خان و محمد عظیم خان که اقدامات شان درباب گذشته یاد شد از همین جمله بودند . و دومی در لیسۀ نجات شغل معلمی داشت و استاد عبدالخالق بشمار میرفت. »

 

فرهنگ بصورت واضح موضع دولت آنوقت را تائید میکند . اما سید ضیا جملاتی را بیرون کشیده مثلاً در مورد مرحوم محمد عظیم نقل میکند . در جریان استنطاق اظهار داشت که هدف او تصفیۀ کار بین جوانان افغان و دولت بریتانیه بود. و سید کمال مرحوم ..... انگیزۀ اصلی او نفوذ روزافزون بریتانیه در افغانستان بود. اما میر ضیا فراموش میکند که این دو گفته حالت خبری دارند ، به این مفهوم که فرهنگ قول اولی را از زبان سفیر انگلیس و مطبوعات بریتانیه و گفتۀ دومی را از جراید آنروز آلمان اقتباس کرده است . اما وقتیکه نتیجه گیری کرده و هر سه جوان را به مکتب نجات و دولت آلمان پیوند میدهد ، این قضاوت و دستور اوست بحیث نویسندۀ تاریخ. در مورد اینکه محمد عظیم خان مرحوم معلم مرحوم عبدالخالق هزاره بود ، هیچگونه سندی وجود ندارد. در اینجا فرهنگ استدلال میکند چون این دو معلم و متعلم در لیسۀ نجات بودند به همین علت اینها یک حلقۀ ضد رژیم را تشکیل میدادند . این استنتاج زیاد تر به افسانه شباهت دارد تا تاریخ. مخصوصاً برای کسیکه با عبارات پرطمطراق از سند و مدرک تاریخی صحبت میکند.

 

ضیا خان از شروع دچار این اشتباه است که واقعۀ تاریخی را از قضاوت تاریخ تفکیک نمی تواند. از همینجاست که در گل بند مانده ، یک سلسله تناقضگویی های مرحوم فرهنگ را سید ضیا بیرون میدهد. او میگوید فرهنگ در مقدمۀ کتاب خود نوشته بود « با پیروی از اصل نسبیت که خوبی و بدی مطلق را نفی میکند .... .... درین باره اسناد و مدارک معیار داوری باشد نه احساس و حب و بغض شخصی. » در حالیکه از صفحۀ شانزدهم کتاب که به ستایش ملیت مظلوم هزاره میپردازد ، بنحویکه این ستایش حیثیت ستون فقرات کتاب را میگیرد ، اما در ص 452 ج 1 یک استثنا قایل میشود  « نادر بضرب گلولۀ یک نفر از متعلمین لیسۀ نجات بنام عبدالخالق به قتل رسید. » او هزاره بودن عبدالخالق را فراموش میکند. و ملتانی بودن الله نواز هندوستانی را از روی احساس و روابط شخصی از قلم انداخته است. این موضوع که یکنفر خارجی شغل وزارت را در افغانستان اشغال کند و یا اینکه این شخص به حیث سفیر افغانستان در موقع و کشور حساسی چون آلمان در طول جنگ دوم کار کند ، هیچ سوالی نزد فرهنگ خلق نکرده . در حالیکه هضم تمام این رویداد ها در عدم موجودیت یک سند و استدلال عقلی برای هرکس دیگر که حقیقت را جستجو کند مشکل است. لهذا فرهنگ برای حل تمام این مشکلات ، ملتانی را از آخر نام الله نواز حذف کرده . آیا میتوان گفت که این شخص حقیقت را جستجو میکرد؟؟ و یا اینکه در ص 426 ج 1 بجای اینکه بگوید سلب استقلال ، این کلمۀ با عظمت را چنین مسخ میکند

« اما مخرج مشترک همۀ آنان سلب آزادی ها و استبداد ... » یعنی مخرج مشترک واقعۀ برلین ، سفارت انگریز در کابل ، اعدام و زندانی شدن صد ها روشنفکر و قتل نادر خان به علت ظلم و استبداد و سلب آزادی ها صورت گرفته بود. در اینکه سید کمال خان و محمد عظیم خان صریحاً می گویند که این عمل را بخاطر سلب استقلال افغانستان از سوی بریتانیا انجام داده اند « افغانستان در مسیر تاریخ ج 2 ص 131 و ص 155 » این اظهارات مرحومین را فرهنگ در قضاوت خود نگنجانیده است . او آگاهانه استقلال را در « آزادی ها » ادغام میکند. زیرا آنانیکه تاریخ را در دلداری و خاطر خواهی این و آن مینویسند ممکن نیست که واقعیت را منعکس سازند .

 

اما سید ضیا با اظهارات خود موقف فرهنگ را تا سطح نماینده و مدافع نادر خان انکشاف میدهد چنانچه مینویسد « با وصف تمام این تمایلات محافظه کارانه محمد نادر شاه اساساً خواهان ترقی ... ». اگر ده پیشوند و صفت منفی دیگر هم در جلو نام محمدنادر اضافه کند اما همینکه میگوید اساساً خواهان پیشرفت بود ، در صدد دفاع و تبرئه او برآمده است . شخصیکه اساساً نادر را بعد از پنجاه سال چشم دید عواقب کارنامه هایش ، باز هم او را خواهان پیشرفت و ترقی قلمداد میکند. این گفته را هیچ صاحب نظری در تاریخ افغانستان نمیتواند بپذیرد مگر اینکه در قید منافع کسی صحبت کند . چون « سید ضیا » نجابت را در چوکات چنین خصوصیات پذیرفته است لهذا هر آنچه با آن مطابقت نداشته باشد ، مورد شک وی قرار گرفته و آنرا نا نجیب می خواند .

 

اینک شخصی با چنین سبک مغزی میخواهد اثر مرحوم غبار را از بعد تاریخی آن خارج ساخته و در سطح مسائل شخصی و منافع فردی نزول بدهد. او مینویسد « راجع به محتویات نا درست این کتاب »

 

او مخصوصاً ص 251 ج 2 افغانستان در مسیر تاریخ را نا درست تلقی میکند . در این صفحه مرحوم غبار مینویسد « ... میرمحمد صدیق فرهنگ تا این وقت در شرایط مخوف زندان سیاسی خانوادۀ حکمران سخت ترسیده بود . تهدید و تخویف پیوسته از طرف شاه عالمی والی کابل ، مقاومت روانی اش را در هم شکسته بود. در چنین وقت حساسی سید قاسم خان رشتیا ، مامور عالیرتبۀ خانوادۀ حکمران چندین بار با میرمحمد صدیق فرهنگ در دفتر شاه عالمی والی کابل ملاقات کرده و با وعده و وعید به اغوای وی پرداخت میرمحمد صدیق فرهنگ به این همه فشار تاب نیاورده و بلاخره تسلیم شد. »

 

گذشته از اینکه مرحوم فرهنگ به رتبه های ریاست ، وزارت ، سفارت و مشاورت بزودی ارتقا کرده و جزء معتمدین خانوادۀ حکمران شد ، عجب اینجاست که سید قاسم رشتیا گفته های مرحوم غبار را در خاطرات سیاسی ص 109 تائید میکند وی مینویسد « عرض من این است که والاحضرت شخصاً با فرهنگ و امثال شان تماس مستقیم قایم نمایند. » چنانچه رشتیا از والاحضرت خواهش و آرزو میکند که با فرهنگ رابطۀ مستقیم قائم کند. چون قبلاً فرهنگ را برای چنین دیدار و رابطه آماده ساخته است . اگر اطمینان نداشته باشد از مرشد و مولای خود ابداً چنین آرزویی را نخواهد کرد. اظهارات فوق دیگر جای شک در حقانیت گفته های غبار باقی نمیگذارد. قول مرحوم غبار در فوق، به همین جملۀ رشتیا وضاحت داده و از روی گفتۀ او پرده برمیدارد . زیرا از نظر مفهوم و مرجع این دو قول عین وزن را دارند . بدین معنی که در مفهوم هر دو تسلیمی فرهنگ را شهادت میدهند. واز نظر هردو ترقیات و موضعگیری های بعدی فرهنگ را مدلل میسازند.

 

البته اینکه مرحوم فرهنگ همکاری با رژیم ها را قبول کرده ، کاملاً انتخاب شخصی اوست ، اما اگر گاهی این موضوع در تاریخ کشور نگارش می یابد نباید افراد بیان تاریخ را توهین تلقی کنند . اگر توهینی وجود دارد در چوکات عمل انجام شده از جانب وی باید جستجو گردد . 

 

نویسنده در حرافی و بازی با کلمات ، یک سلسله اتهامات را بر مرحوم غبار وارد میکند که ناشی از کوته نگری اوست. زیرا اگر دولت افغانستان برگۀ در مورد مرحوم غبار در دست میداشت ، آنگاه که افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول را مصادره و توقیف نموده بود ، برای بدنام ساختن مرحوم غبار آنرا به اطلاع عام میرساند ، لهذا این کلمه بندی ها همچو برف در آفتاب بهاری آب میگردد.

 

نویسنده در بارۀ نامۀ سرگشادۀ فرهنگ در سال 1981 به کارمل اشاره میکند ، اما از این نمی گوید که

« فرهنگ بحیث مشاور رسمی ببرک کارمل اجرای وظیفه کرد. » افغانستان در مسیر تاریخ ج 2 ص 275 . آنروزیکه جنایات کارمل در ترازوی تاریخ سنجیده شود ، نمی دانم در آن صحنه شما کی را بخاطر سرپوش گذاشتن به اعمال تان ، بدوری از نجابت و وجدان محکوم خواهید کرد ؟؟؟

 

آنانیکه دهۀ به اصطلاح قانون اساسی را حربۀ خود ساخته و با استفاده از آن خود را در امان تصور میکنند ، در مقالۀ اتحاد نامقدس من اجمالاً شرح کردم که این صحنه سازی قانون اساسی ، بجز از فقر بیسوادی و دو کودتای فاجعه آمیز چیز دیگری بار نیاورد . اما سید ضیا هر دو پا را در یک کفش کرده ، نمیدانم شعوری یا غیر شعوری باز هم دهۀ دیموکراسی میگوید . ارزیابی کوتاهی از انگیزه و اینکه موجبات ظهور قانون اساسی و به اصطلاح دیموکراسی چیست ؟ تا شروع جنگ جهانی دوم ، دولت افغانستان محکم به دم انگلیس بسته بود . لهذا دولت هیچ اندیشۀ از وضع زندگی مردم نداشت. وظیفۀ اولی و آخری او اطاعت از انگلیس بود . اما بعد از خروج انگلیس از هند و ظهور قدرت های تازه دم در سطح بین المللی ، دولت برای انطباق باین تغییرات ، محمد هاشم را معزول و شاه محمود را بجای او نشاند . اما این شخص موفق به جلب نظر ایالات متحده که جانشین انگلیس در امور بین الملل شناخته میشد نگردید. زیرا آنکشور با داشتن متحدین چون ایران و پاکستان ، افغانستان را بحیث منطقۀ حایل تلقی کرد .

 

تا همین زمان از نظر اقتصاد ، خرچ و دخل افغانستان موضوع شخصی حکمرانان بود. مردم در فقر و گرسنگی عام بسر میبردند . هیچ نوع اقدامی که جوابگوی ابتدایی ترین احتیاجات عامه باشد بعمل نیامد. در عوض سیاست ترویج فقر چنانچه انگلیس ها در هند رایج ساخته بودند ، بشدت مورد اجرا قرار گرفت . حینیکه دولت حافظ و تکیه گاه خود یعنی انگلیس را از دست داد، جبراً و برای ادامۀ حیات خویش دامان روس را گرفت. چنانچه رشتیا در ص 96 خاطرات سیاسی خود میگوید « واقعاً انگلیس ها که خود را حامی افغانستان و در موقع خطر مسوول مدافعۀ آن میشمردند ، نیم قاره را ترک گفتند. خلای بزرگ سیاسی از این ناحیه احساس میشد و همین مسئله موضوع مهم سیاست خارجی افغانستان را تشکیل میداد . »

 

در حدود سالهای شصت عاید سرانۀ سالانۀ هر افغان بیست دالر امریکایی ، و یک نفر طبیب برای هر پنجاه هزار افغان اختصاص داشت ، و این وضعیت فقیر ترین کشور جهان بود. در نتیجه رژیم برای بقای موجودیت خویش ، در دورۀ صدارت محمد داود به روس متوسل گردید . البته کمک های روس متکی بتامین خواستهای ایشان در عرصه های منطقوی و جهانی بود . یکی از شرایط شوروی همین پیدایش و پرورش پایگاه روس در جامعۀ ملکی افغانستان بود که بعد ها بنام خلق و پرچم شناخته شدند.

 

یکبار دیگر گفته های سید قاسم رشتیا را در این مورد شاهد میگیریم « در کنگرۀ حزب کمونیست شوروی در سال 1969 در مسکو دایر گردیده بود نظرم را جلب کرد که در آن فهرست احزاب کمونیست حاضر در کنگره را ارائه نموده بودند . در صدر این جدول نام افغانستان هم نشر شده بود ... در حالیکه ما یک سفارت طویل و عریض در مسکو داریم . قطعاً بطور رسمی بحکومت افغانستان اطلاع داده نشده بود..... در حالیکه رسماً و قانوناً چنین حزبی در افغانستان وجود ندارد. »

 

بعد از اینکه رشتیا این کشف خود را برای پادشاه افغانستان بقول خودش عرض کرد ، جواب چنین بود

« بسیار جای تعجب است که دوستان ما به چنین حرکتی متوسل شده باشند. » رشتیا ادامه میدهد « بعد چنین اظهار مطلب کردم اگر جریان کمونیستی در افغانستان تا هنوز در حالت نطفه باشد ، این نطفه را با یک تخم مرغ تشبیه میکنم ، در این حالت بیک فشار دست بدون آنکه قتلی واقع شده باشد و یا صدایی بلند شود از بین میرود . » و با تبسم معنی دار افزودند « اما موضوع باین آسانی که شما گفتید حل شده نمیتواند. » خاطرات سیاسی رشتیا ص 234 ، 322 و 325

 

این موضوع وضاحت حاصل میکند که موجودیت حزب کمونیست پیش شرط دوستی دوستان دولت افغانستان بود . لهذا برای موجودیت بخشیدن به این پیش شرط و یک سلسله عوامل اقتصادی و امنیتی دیگر ، دولت افغانستان نقشۀ دموکراسی و قانون اساسی را طرح کرد و کشور را عملاً به میدان مجادله و تاخت و تاز جنگ سرد دو قدرت بزرگ تبدیل کرد . چنانچه سفیر امریکا « جان ستیوز » در همان روز های اول صدارت میوندوال ضمن مصاحبه با لائف با لحن فاتحانه گفته بود « دیدید که افغانستان در یک شبانه روز از چپ براست تغییر جهت داد . » خاطرات رشتیا ص 293

 

به این ترتیب چند صباحی به آرامی ، از کمک های چند جانبه استفاده میبرد . طوریکه در سال 1967 رسماً شصت فیصد بودجۀ انکشافی افغانستان از قرضه های خارجی تمویل شده بود .

 

آنانیکه در تدوین و تطبیق این نقشۀ قانون سهم گرفتند در دراز مدت در زایش ، تدوین و تکمیل دو کودتا کمک کرده اند، در نطفه بندی و تشکل استبداد اسلامی و طالبان سهیم هستند . 

 

مرحوم غبار که از میکانیزم و زد و بند های حکمرانان افغانستان معلومات تاریخی داشت ، از اشتراک در یک چنین دسیسه زیر نام قانون اساسی خودداری کرد . تاریخ و تجارب سالهای اخیر حقانیت این تصمیم او را به ثبوت رساند.

 

خارج از موضوع نخواهد بود اگر دو منظرۀ انتخابات را که رشتیا در کتاب خاطرات سیاسی خود برای بد نامی رقبایش ترسیم کرده اینجا نقل کنیم . ص 236 « آنهائیکه نظر به کدام ملاحظه در مجلس بحیث نا مطلوب شناخته شده بودند ، از قبیل اشخاص بد سابقه و قاچاقبر یا مفسد و امثال آن ، در قطار اشخاص مطلوب به حکومت معرفی گردیدند و متاسفانه در اثر همکاری وزارت داخله و روابط مستقیمی که خلیلی با والی ها بنام مشاور سلطنت قائم کرده بود ، اکثر این اشخاص در انتخابات کامیاب گردیدند . »

 

در مورد دیگری ص 221 « نصف یک نوت پنجصد افغانیگی بصورت نقد و نصف دیگر آن پاره شده به مقابل تسلیم ورقۀ رای به آنها وعهده داده میشد..... و مجموعۀ اوراق توسط یکنفر اعتمادی به صندوق اسحاق عثمان انداخته میشد. »

 

برعلاوه درین مشروطیت ، اختیارات پادشاه حد و حدودی در عمل نداشت . نه تنها صدراعظم ، بلکه وزرا هم مانند گذشته باید مورد اعتماد او میبودند . لهذا در کابینه های مختلف چهره های معتمد از یک پست به پست دیگر منتقل میشدند . اما وزارت دفاع برای ده سال از طرف خان محمد خان اجاره شده بود. آیا میتوان این وضعیت را دموکراسی ، مشروطیت و یا تفکیک قوای سه گانه خواند .

 

اقتصاد افغانستان از سال 1956 به بعد طی پلان های پنجسالۀ میان تهی اداره و رهبری میشد. که در این دورۀ به اصطلاح دیموکراسی هیچگونه تغییر و حتی شروعات تغییر در آن رونما نگردید. آنانیکه به دیموکراسی و مشروطیت ایمان دارند میدانند که دموکراسی و مشروطیت بدون ساختار ها و پایه های اقتصادی از یک شکلک مقوائی ارزش بیشتری ندارد. ملت برای اولین بار طعم دموکراسی را طی خشکسالی های 1970 و 1972 چشید. خشکسالی و قحطی وحشتناکی دامنگیر مردم افغانستان شد ، که فقر جانسوز ملت افغان به جهانیان آشکار گردید . مردم بخوردن علف و فروش اولاد های خود مبادرت ورزیدند. یعنی همین کار را که امروز از وحشت طالبان میکنند.

 

رشتیا یکی از موسسین قانون اساسی در خاطرات سیاسی خود اصلاً موضوع خشکسالی را یاد هم نمی کند. زیرا جز خاطرات او نیست. اما فرهنگ یکی دیگر از همکاران این قانون ، خشکسالی را طبیعی خوانده یک چهارم حصۀ یک صفحه را به آن اختصاص داده.

 

چنانچه درین مختصر ملاحظه گردید ، این دموکراسی و مشروطیت ، هیچگونه ربطی به خواسته ها و احتیاجات ملت نداشت اما جوابگوی نیزمندی های رژیم و دولت افغانستان بود. آنانیکه در بسر رسیدن این نقشه سهم گرفته اند ، در حقیقت به حکمرانان افغانستان خدمت کرده اند نه به ملت آن. نحوۀ برخورد و مداخلۀ پادشاه ، در انتخابات شورا بوساطت خلیلی ، تحفظ پست های حساس ملکی و نظامی بدست معتمدین و بی توجهی مکمل در انکشاف اقتصادی مملکت دلیل آنست که دولت افغانستان حتی یک لحظه هم ایمان به این دموکراسی نداشت . همچنان با در نظرداشت بازنگری یادداشت های سیاسی رشتیا آیا او و همقطارانش باین دموکراسی ایمان داشته اند ؟؟ 

 

عجب اینجاست گاهیکه تاریخ در مورد شان قضاوت میکند ، خود را نجیب و با وجدان مینمایانند. در حالیکه بعد از مرور حقایق سی سال کارنامۀ ایشان در نجابت و وجدان این ها وضاحت وجود ندارد.

 

این افراد که وطن و وطنپرستی را بعد از منافع خود قرار میدهند ، لهذا دیگران را نیز از همین دیدگاه قضاوت میکنند. اگر کسی بجدیت از حقایق داده شده در کتاب مرحوم غبار دفاع کند ، حتماً باید منافعی داشته باشد ، وگر نه نجیب سخی نام مستعار فرزند مرحوم غبار است. این اشخاص که دور از موازین بشری و کرامت انسانی موجودیت یک انسان زنده را بجرم اینکه از حقیقت دفاع میکند نفی میکنند ، پس هیچ جای تعجب نیست که جلد دوم را تردید کنند. این وضعیت نمایندگی از باطن مزدور این افراد میکند. مگر این را باید بدانند که در ظرف این دو دهۀ گذشته ، ملت ما در آتش جنگ و خیانت رهبرانش آبدیده شده ، برای بیان حقیقت و دفاع از آن هزاران نجیب سخی دیگر که هنوز شناخته نشده اند سر بلند خواهند کرد.

 

و اما در مورد گفته های سیستانی !!!

 

آیا فیل تخم میدهد یا چوچه ؟؟؟؟  من در مقالۀ زیر عنوان افغانستان در مسیر تاریخ و هجوم ارتجاع نوشتم « سیستانی که طعم مقاومت و بیداری را یکبار هم در طول حیات نچشیده ، چگونه بر شصت ساله عصارۀ دانش و مقاومت مرحوم غبار اعتراض میکند. » و این یک واقعیت عینی در مورد این شخص است . زیرا او همچو بوقلمون نظر به شرایط روز تغییر رنگ میدهد. مثلاً او در امید نوشت « چگونه غبار شما جان سالم بدربردید ؟ » این سوال را در حدود 23 سال بعد از مرگ مورخ ، سیستانی تاسف خورده طرح میکند برای اینکه بدیگران خوشخدمتی کرده باشد اینک همین شخص به تحسین و تقدیر غبار قلم برمیدارد !!! پس این گفتۀ بزرگان برحق است که تنها مردان واقعی میتوانند از خجالت بمیرند . غافل از اینکه ، تحسین رجالک هایی چون سیستانی در وجود و عدم غبار هیچ اثری ندارد ! از جانب دیگر تمام آن لفاظی هائیکه در مورد نقد آثار غبار بکار میبرد ، از این جهت بی محتوا هستند که خودش مینویسد « مگر نوشتۀ آقای نجیب سخی بر آنم داشت تا برای قضاوت درست خوانندگان ، بقیۀ نظراتم را در ادامۀ آن نوشته در یک رسالۀ مستقل انعکاس بدهم . » یعنی اینکه او اثر مرحوم غبار را نه اینکه نقد تاریخی کرده است ، بلکه در تضاد با نجیب سخی آنرا نوشته است. لهذا این نوشتۀ او چنانچه خودش اقرار میکند هیچگونه ماهیت تاریخی ندارد . همین حرافی های مزدورانه است که در ضدیت با کس دیگری نوشته شده است . اگر نجیب سخی وجود نمی داشت به اصطلاح کتاب او حالت وجود بخود نمی گرفت. این کتاب و نوشته های او نقد نبوده ، بلکه موضعگیری بر علیه آثار مرحوم غبار است که هیچ گونه پایۀ علمی و اکادمیک ندارد . زیرا شخصی در بدل اجرت آنرا تحریر کرده است. بهمین ترتیب اگر کسی از او تقاضا نمیکرد و وعدۀ پاداشی در آینده ها برایش نمیداد مقاله های متناقض خود را در امید هم نمی نوشت. او مینویسد که من او را خویشاوند خاندان حکمران قلمداد میکنم ، اگر این گفته حقیقت دارد پس چرا جملات مرا عیناً نقل نکرده است . چون این عندالوقت به هیچ چیزی ایمان ندارد . برای اینکه به گفته های پوچ خود پشتوانه داده باشد ، قول مرا قلب کرده و از آن استفادۀ سوء میکند . اینک دو جملۀ که من نوشته بودم عیناً نقل میکنم. در مقالۀ افغانستان در مسیر تاریخ و هجوم ارتجاع در هفته نامۀ امید نوشتم « سیستانی در این اقدام خود دو هدف را تعقیب میکند : یکی اینکه پنجه های سرخ بخون خود را سفید جلوه دهد ، به همین منظور از چندی به این طرف یوسفزی هم تخلص میکند. دیگر اینکه آمادگی مجدد خود را برای موقعیت های بعدی در معرض نمایش قرار بدهد.

 

همچنان در مقالۀ اتحاد نا مقدس .... نوشتم ( نشر این کتاب ، روابط مخفی عدۀ اشخاص را برملا ساخت چون در برابر این اثر باید موضع مشترک میگرفتند ، لهذا بدستکشی متقابل پرداختند. چنانچه اعظم سیستانی عضو هیئت رئیسۀ شورای انقلابی حزب خلق « که تمام تصامیم شورای انقلابی بعد از تصویب و امضای آن بوسیلۀ هیئت رئیسه به مرحلۀ اجرا در می آمد ، از جمله حکم اعدام هزاران وطنپرست . » دست امداد بسوی عزیز نعیم دراز کرده است که او خود یکی از وارثین هنگفت محمد هاشم صدراعظم است ، همدیگر را استاد و برادر عزیز خطاب میکنند. )

 

چنانچه ملاحظه میگردد هیچگونه اشارۀ به قرابت یا خویشاوندی درین جملات بچشم نمی خورد. اما در عوض تشریح روحیۀ تملق و تقرب به فرصت از جانب سیستانی کاملاً هویداست. بطور مثال در جملاتی که او در تقدیر و تقدیس عزیز نعیم در کاروان بکار میبرد ، نه اینکه هفت کرسی فلک بلکه نه کرسی فلک را به عاریت میگیرد تا بوسه بر رکاب او زند. اگر فردا عزیز نعیم مقامی بدست آورد او چه خواهد کرد. در ادامه مینویسد « لهذا بهترین راه کوبیدن حریف و انحراف توجه خوانندگان از اصل موضوع متهم ساختن طرف به همان حزب و آیدیالوژی آنانست . »

 

اینک این شخص ، دوست صمیمی ببرک کارمل « البته تا زمانیکه قدرت داشت » عضو هیئت رئیسۀ شورای انقلابی حزب خلق ، یعنی یک پرچمی حرفوی می خواهد موقف خود را تا سطح یک مامور بیچارۀ دولت که از ناچاری عضو سازمان یا حزب وطنفروش پرچم شده بود پائین ببرد. در حالیکه تمام اعضای هیئت رئیسه همه تصامیم محکمه اختصاصی انقلابی را باید مجبوراً تائید و امضا میکردند. لهذا امضای آنها وظیفتاً در پای حکم اعدام صد ها وطنپرست موجود است . اگر از فعالیتهای آنها چند مثال برجسته و عام شده را بیرون کنیم ، مثلاً اعضای هیئت رئیسۀ شورای انقلابی در سرکوب و بخاک و خون کشیدن قیامهای ماه حوت سال 58 در کابل و در ماه حوت 57 در هرات سهیم و مسئول هستند. همین هیئت در قلع و قمع تظاهرات وطندوستانۀ مکاتب دختران شهر کابل دستان آلوده دارند. آیدیالوژی شما موضوع شخصی تان است اما وقتیکه آنرا در عمل پیاده کردید مسئول اعمال تان هستید. پس این زارنالگی ها و این اشک تمساح ریزی ها ، در اعمالیکه انجام داده اید تصرفی نخواهد داشت . من به این سبب به سوالات شما در مورد اثر مرحوم غبار جواب نمی دهم چون آگاه ام که شما حال افغانستان را تسلیم روس کردید ، اینک قلم برداشته اید تا گذشته و تاریخ آنرا نیز مورد دستبرد قرار دهید. واگرنه از رفع توقیف کتاب غبار ج اول بیست و دو سال میگذرد . چرا در این مدت آنرا نقد نکردید ؟؟؟؟

 

جای تاسف است که اشخاصی با گذشته و چنین کارنامۀ سنگین ، خیال میکنند که جنایات طالب راه گریزی برای ایشان کشوده است . بجرات ماضی را یاد آوری کرده و خود را برائت میدهند.

 

عجب اینجاست که بعضی از نشرات به اصطلاح آزاد خارج کشور ، همین امروز حیثیت تریبون و گاهی هم ارگان نشراتی پرچم را بخود گرفته اند. زیرا در هر دو هفته دو یا سه پرچمی حرفوی در آن مقاله نویسی و سفسطه سرایی میکند. با سوء استفاده از فقر و بیچارگی ملت و تظلم طالب ، رویای صلح را طراحی میکنند. این افراد که مسئولیت عاجل زوال یک ملت را بدوش حمل میکنند ، با شرایط روز خود را همگون ساخته و به هر سازیکه  بر ایشان امیدی دهد ، به رقاصی و مداحی میپردازند.

 

اگر سیستانی نام مرا یا از ناشر افغانستان در مسیر تاریخ را در داخل قوس گرفته است و یا اینکه موجودیت مرا کاملاً انکار میکند ، بدون ارائه سند و دلیلی جای تعجب نیست ، زیرا او در سر به نیست کردن افراد بدون موجب و سبب ، از گذشته عادت دارد. بهمین علت من در شروع این سوال را مطرح کردم که آیا فیل تخم میدهد یا چوچه ؟ جواب چنین است کز آن ... هرچه بروید ، میروید .

 

در مقالۀ هجوم ارتجاع من ار سر تا آخر آن نوشته کوشش کرده بودم که همین وضعیت سیستانی را به استناد گذشته اش تشریح کنم. این شخص در تئوری و عمل عاری از خاصیت بوده ، اینک بدستور یک عده و برای جلب توجه جمع دیگری ، همچو مگس بپرواز درآمده اما هدف اصلی او یافتن پارچۀ است که ازآن تغذیه کند.

 

لهذا او به هیچ صورت قابل مفاهمه نمیباشد . من به این واقعیت ایمان دارم که ضدیت با سیستانی موجب افتخار و همسویی با او مایۀ سرافگندگی است.

 

اما هدف از نوشتن مقالۀ هجوم ارتجاع این بود تا افرادیکه در عقب پرده ، سر نخ را در دست داشتند و سیستانی به ایما و اشارۀ ایشان دست و پا میزد برملا گردند. این افراد یکی بعد دیگری ، به ادامۀ در هم شکسته شدن نوشته های بی محتوای سیستانی ، موضع خود را خود شان روشن کردند. به این ترتیب ملت افغان در تمیز دوستان و دشمنان خود سهولت بیشتری بدست آورد.

 

                                                                                              ختم

 

                                                                                         نجیب سخی

                                                                                 استراسبورگ  -  فرانسه

 

 

 

*******