خارج از وقت و مکان

Post date: May 22, 2015 1:31:07 AM

روح را می‌بینم

خارج از وقت و مکان

که چو سرباز زمان زندانی است

آن اسیری که به دام افکندند

و آرام شکنجه کردند

روزها و شب‌ها

می‌کشندش آرام

بر زمین نا صاف زمان

و ندارد راهی

تا به پایان رسد این سربازی

و پس از آن؛

تاریک

نور امید چراغش خاموش

قوه‌هایش خالی

رشته‌ها بگسسته

و تقدم و تأخر دارد

رنج‌هایی که زمان می‌آرد

من به آوردن روحی تازه

به جهان غمگینم

که زمان بی دین است

رحم را زخم نگارد انگار

شاید این بافتۀ خاطره است

اما غم

زادۀ خاطره‌هاست

من کجا بگریزم؟