Publiceringsdatum: 2011-aug-24 21:19:23
تو دل برویی در آبریزگاه نشسته بود و با آسودگی داشت شماره ۲ را انجام میداد، که ناگهان آوای پسری از آبریزگاهِ پهلویی به گوش رسید که گفت: درود
دختر جا خورد ولی خوب با شرمساری پاسخ داد: اِ و ا درود
پسر: خوبی؟
دختر: سپاسگزارم، خوبم، شما خوبید؟
پسر: آره خوبم، چیکار داری میکنی؟
دختر: (با شرمساری) اِ اِ اِ راستش دارم گرههای کور زندگیم رو باز میکنم
پسر: یاری نمیخواهی
دختر: رخش سرخ شد و با شرمساری پاسخ داد: اِ اِ اِ وای خاک بّر سرم ، نه
پسر: میتونم بیام پیشت؟
دختر: واای اکنون نه، آمدیم بیرون با هم گفتگو میکنیم
پسر: ببین میتونم دوباره بهت زنگ بزنم، یک دیونه اینجا نشسته و هر چی من به تو میگم پاسخ میده