Walter The Baker ولتر ِ نونوا نویسنده / تصویرگر : اریک کارل Eric Carle فارسی ِ / ترجمه ی مریم رودباری - فرزانه بحیرایی موسیقی : " باغ ِ ما پرچین داره" ( آلبوم رنگین کمان ، ثمین باغچه بان ) ملوان و کشتی (آلبوم ِ در دریا ، گروه ِ آدمک) Colleen_I_ll_Read_You_A_Story سمانه توکلی (فارسی ِ معیار ) 


ولتر نونوا



خیلی سال ِ پیش ، خانه ی ولتر ِ نونوا، همسرش آنا و فرزندشون ولتر جونیور  ، در شهری بود که دور تا دورش با دیواری کشیده شده بود . شهرت ولتر ِ نونوا حتی به آن طرف دیوار های شهر هم رسیده بود

او بهترین نانوای سراسر ِ  امپراتوری بود

هر روز صبح ِ زود ، اون وقتی که همه هنوز خواب بودند ، ولتر  مشغول ِ پخت ِ نان ها و رول ها و پای ها و کلوچه ها و تارت ها ش  شده بود

آنا ، فروشنده ی مغازه ی نانوایی بود

بوی خوش ِ نان ِ تازه ، همه را  به نانوایی ولتر می کشاند

مردم از دور و نزدیک برای چشیدن ِ طعم ِ خوش ِ رول ها ، می آمدند

سران ِ امپراطوری ، شاه و ملکه ، عاشق رول ها ی شیرین ِ ولتر بودند

هر روز صبح ولتر جونیور، سبدی پر از رول های شیرین ِ گرم رو به قصر ، که محل زندگی اونها بود ،، می برد

 

ملکه همون طور که روی رولت اش مربا می گذاشت گفت : م م م...

شاه هم در حالی که  عسل روی رولت اش می گذاشت گفت : به به

 

و هر روز ، همین طور ، می گذشت

یک روز صبح ، گربه ی ولتر که دنبال یک موش گذاشته بود ، خورد به ظرف ِ شیر

ولتر با ناله گفت : بیچاره شدم

نمیشه رولت شیرین رو بدون ِ شیر تازه پخت

ولتر تنگ آب رو برداشت و همون طور که آب روی آرد می ریخت تا خمیر بسازه گفت : امیدوارم هیچ کس نفهمه

 

حالا، ما ، ممکنه نتونیم فرق ِ بین رولتی که با آب پخته شده با رولتی که با شیر پخته شده رو بفهمیم...اما شاه و مخصوصا ملکه ، می فهمن

ملکه بعد از خوردن ِ یک گازبا گلایه گفت که : اه ...

شاه خشمالود گفت : این دیگه چیه ؟ ولتر ِ نونوا کجاست؟ همین الان بیاریدش اینجا

این طور شد که ولتر رو نزد شاه آوردن

شاه غرید که : تو اسم اینو چی می ذاری؟ این یک رول نیست ، یک سنگه و اون رو جلوی پاهای ولتر انداخت

ولتر همون طور که شرمگین سرش رو پایین انداخته بود ، اعتراف گفت که به جای شیر ، آب ریختم

شاه فریاد کشید که وسایل ات رو بردار و برای همیشه از این شهر و امپراطوری من بیرون برو ، دیگه نمی خوام ببینم ات

ولتر با خواهش گفت : سرورم ... اینجا خونه ی منه ...کجا برم؟ لطفا فرصت دیگه ای به من بدین... خواهش ...خواهش

پادشاه که رول های خوب ولتر به یادش اومد و اینکه او و ملکه چه قدر دلتنگ شون خواهند شد ، گفت : تو می توانی بمانی اما به این شرط که رولتی بپزی که بشه سه بار طلوع خورشید رو درش دید

فقط باید از یک تکه خمیر درست شده باشه و خوشمزه هم باشه

حالا برو خانه و فردا صبح همچون نانی برام بیار

 

ولتر ِ بیچاره ... نگران و غمگین  به نونوایی ش برگشت

ولتر تمام روز و شب مشغول بود و انواع رول ها رو ساخت ،

رول های دراز ،رول های کوتاه ، رول های گرد ، رول های پیچ پیچی ، رول های باریک ، رول های ضخیم ...

ولتر خمیر رو مشت می زد ... می کشید ... .می فشرد ...می کوبید ...

اما بیهوده بود ... نتونست از پس ساخت رولی که پادشاه خواسته  بود بر بیاد

صبح ِ خیلی زود ، برای ولتر فقط یک تکه دراز از خمیر باقی مانده بود ... فریاد زد : نمی شه !!! و در یک لحظه، خشمگین ، آخرین تکه ی خمیر رو برداشت و به سمت سقف انداخت و سر خمیر داد کشید که : همون جا بمون

اما خمیر ، همونجا نموند ، جدا شد و همون طور که پایین می رفت و پیچ و تاب بر می داشت ، تالاپی افتاد در سطل آب

آنا و ولتر جونیور با صدای فریاد ولتر از خواب پریدند و درست وقتی که ولتر داشت آب و تکه خمیر پیچ پیچی شده  رودور می نداخت ، سراسیمه وارد نانوایی شدند

ولتر جئنیور داد زد : پدر ! صبر ! ببین

آنا به سرعت خمیر رو در تنور داغ گذاشت

خیلی زود  به رنگ نان در آمد و  برشته شد

رول رو بیرون آورد و به تعارف سمت ولتر گرفت

پف اش خیلی نبود اما سه  دریچه /پنجره   داشت

ولتر نان  رو با دست نگه داشت و خندید

دید  که خورشید صبح از درون اش سه بار درخشید / سه درخشش خورشید رو از دریچه ها دید  

ولتر رول رو در سبد گذاشت و به سمت قصر  دوید تا اختراع اش رو به دست ملکه و پادشاه برسونه

پادشاه و ملکه سه بار درخشش خورشید صبح رو  دیدندد

بعد هر کدام تکه ای کوچک برداشتند

ولتر نگران بود چون اصلا نم دونست رول چه مزه ای ممکن بود   شده باشه

پادشاه گفت : آفرین ... خوبه

ملکه بلند گفت : عالیه

آنها هر دو از اینکه ولتر مجبور به رفتن نشد، خوشحال بودند و ولتر هم از اینکه می توانست بماند ، خوشحال بود

پادشاه پرسید : حالا بگو ببینیم نام اش رو چی بذاریم ؟

ولتر همون طور که در فکر یافتن ِ نامی بود با مِن مِن گفت : م م م ...بله ...بینیم بگو

" uh , yes , pray us tell…"

Walter stammered , as he tried to come up with a name .

پادشاه گفت : "چی؟ چی گفتی ؟

"what was that? Pra … pre … pretzel?"

 

 

بله ... اسمش باید باشه پرتزل . از این به بعد ، رول شیرین ِ صبحگاهی خواهد بود ..."

ملکه گفت : و پرتزل های عصرانه

 

والتر به نانوایی اش برگشت و تمام روز و تمام شب برای اینکه همه ی شهر طعم اختراع اش رو بچشند ، پرتزل پخت ...

صبح روز بعد ، همه برای  ولتر ، خالق ِ پرتزل ، هورا کشیدند