معرفی کتاب جدید
من و برفهای سهیل
(خاطرات انقلاب ضدسلطنتی)
نویسنده: علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)
...
اینگونه بود که ما نسلی روییده از عطش سوزان آزادی، هنوز از رنج یک انقلاب نیاسوده، باید «چگوارا»وار ، کولههای آوارگی بر دوش میانداختیم و دوباره به قلهها و رد پای خون یاران بر گونههای صخرهها سلام میکردیم؛ زیرا دانسته بودیم تا آزادی راهی دراز در پیش رو است.
من باید دیگر بار با اشکهای لرزان مادرم خداحافظی میکردم و انزوای بلند برفهای «سهیل» را برمیگزیدم؛ تا در همسایگی خدا، آمیخته با آبیهای پاک و بیکران، با یاران بهتر از جانم، سرود آزادی سر دهم.
شاید این است راز بلند زیستن که نیاکانمان از ما نهفته بودند... نمیدانم.
در قسمت معرفی کتاب علاقمندان میتوانند به برخی از کتابهای این قلم دسترسی داشته باشند.
نالهی بیموقع غلامعلی ـ مثل خروس بی محل ـ برای چندمین بار، سكوت شبانهی آلونك محقر را شكست.سلطان بیگم نیم خیز شد. خوابآلود، فتیلهی چراغ گردسوز را بالا كشید؛ چشمانش را مالید و در سایهی لرزان شعلهی چراغ ـ كه بهطرز موحشی روی دیوار كاهگلی بازی میكرد ـ چهرهی دردآلود غلامعلی را نگریست و با لحن سرزنشآمیزی شكوه كرد: مرد! نصف شبی وقت گیر آوردی؟ دو ساعت بیشتر به صب نمونده، دندون روی جیگر بذار؛ تحمل كن. خروسخوان خودم میرم از آقا سیدحسن دوا فروش...
با ا قتباس از یك حادثهی واقعی،
در خیابانهای تهران.
از چنگك دكان قصابی، هنوز باقیماندهی ران یك گاو آویزان بود. چند مگس درشت و سمج، لای لایه های لخت گوشت، چرخ میزدند. عزت قصاب، دبهی پلاستیكی آب را برداشت و كف مغازه را خیساند، با جاروی لیف خرما، گرد و خاك به راه انداخت. روی كندهی چرب گوشهی قصابی، ساطور كثیفی فرو رفته و ریزه های استخوان....