Written by 'Frough' | October 2025
English version below.
ساعت چهار عصر خزان روز دوشنبه بود برگشتم با شتاب و عجله از داکتر بسوی خانه. آن روز را بی خیال از ساعت ده صبح الی چهار عصر از تمام اتفاقات و دغدغه های دنیای بیرون از فضای شفاخانه روی چوکی دهلیز یکی از کلینیک های خصوصی در «ولایت تخار انتظار کشیدم... به مجرد که خانه رسیدم ساعت را نگاه کردم چهار بود داخل اتاقم شدم داروهایم را گذاشتم کنار سمت میز کتاب ام موبایلم را از دستکول در آوردم قبل از اینکه برای مادرم چیزی از وضعیت ام بگویم...
معده ام از چندین سال بدینسو گرفتار مریضی «ایچ پایلوری » شده بود. انتظار این بار برایم منفی بود دارو و تداوی مکرر معده ام را درمان ساخته بود داکتر گفت: ایچ پایلوریت منفی است جور شده ». خبر شنیدن اش خوشی به لبخند یک نوزاد قلبم را باز کرد. ولی شدید تر و قوی تر از یک درد معده درد نبود آموزش برای دختران؛ بسته بودن دانشگاه ها و مکاتب عاید حال ما همه دختران افغان و دامنگیر جامعه زن ستیز و مردگرا بود...
گوشه ای دیگر قلبم را می تپاند
آنرا درمانی نبود در حقیقت منبع مریضی های روحی و روانی دختران افغانستان همین کتگوری ها هستند درد بدون التیام و درمان کسی و چیزی نمی تواند گرمای درمان باشد جز باز شدن مجدد دروازه های مکاتب و دانشگاه ها در کشور... چیزی که فراتر از یک آرزو زخمی عمیق در دل هر یک از ما دختران افغان کلید خورده است قلب هر دختر
افغان را فلج ساخته
نه تنها من از بالای صفحه ای اسکرین موبایل دکمه اینترنت را فشار دادم اینترنت را میخواستم روشن کرده مورد تابلیت « Lanzedid » از چت جی پی تی معلومات بپرسیدم اما اینترنت روشن نشد و کار نکرد بعد از چند لحظه مکث تمام بار مجدد حالت پرواز را روشن و خاموش کردم ولی موفق نشدم...
دیگر گذشته بود وقت از روشن شدن اینترنت و من خبری از ماجرا نداشتم خاموشی مطلق سیستم اینترنت موبایلم را پخش کرده بود این خاموشی هر لحظه مثل خاموشی دانشگاه نا امیدم می ساخت....
برایم طاقت فرسا شده بود هر لحظه ناامیدی موبایلم را گذاشتم کنار چند لحظه ای را در فکر شروع صنف درسی ام به ساعت شش شام افتادم برای خودم هر لحظه میگفتم اگر تا ساعت شش بجه اینترنت ام روشن نشود از درس خواهد ماندم در این روزها درس صنف انگلیسی ما اساسی شده بود باید هر روز را می بودیم... نگرانی ام بیش از پیش افزوده شده و فضای اتاقم را می پوشاند غبار ناامیدی اتاق را تنگ و تاریک می
ساخت برق چشمانم را نیز خیره می ساخت عطش ام را می گرفت....
همه را پس زدم از اتاق خارج شدم سمت برادرانم شتافتم و از چگونگی اینترنت پرسیدم همه با چشمان خیره و نا امید کننده برایم دیده و گفتند:« دیگر هیچ شبکه و اینترنت در افغانستان نیست طالبان همه را بستند رسانه افغانستان اینترنشنال اعلان کرد ».
با شنیدن اش در جایم خشک ام زد جسمم از حرکت افتاد
زبانم لال گشته و توان حرف زدن نداشت
حتی یک حرف!
سیاهی به پهنای یک کوه در وجودم رخنه شده و مسیر روشن را تاریک ام میساخت جیغ بلند کشیدم موبایلم را دور انداختم همه شگفت زده و حیران به حالت من شده بودند برادرانم وارخطا
دویدند سخت در آغوش خود کشیدند
هر کدام با دلداری و دلخوشی امیدوارم برای وصل شدن اینترنت و درس هایم را می دادند نگاه دوختم سمت چشمان پریشان و دل گز مادرم که اشک ناامیدی دخترش روی گونه های اناری مادرم را تر ساخته بود.
گویا این بار هم مثل خبر بسته شدن دانشگاه برایش ناممکن شده بود از سرنوشت آینده ناروشن برای دخترش از جامعه زن ستیز و تاریک مادرم مثل من اینترنت را نردبان آزادی برای ما دختران در قفس می دید... سپس داخل اتاقم شده و به کتاب هایم چشم دوختم هر کدام را بیش از تاریخ پنج هزار سال دوست دارم
برایم گران تر از طلای سرخ ارزش دارند دیگر هیچ چیزی برای من کتاب نبوده.... ساعت های تمام دنج خالی اتاق به اقیانوس و نجواهای درونم گوش دادم.... هنوز هیچ خبری از وصل شدن دوباره اینترنت نبود به خودم گفتم! دیگر همه چیز برای ما دختران تمام شد.
مکاتب دانشگاه بر روی ما بستند و حالا هم به تعقیب اینترنت را؛ تو دیگر نمی توانی آنلاین درس بخوانی آنلاین کار بکنی مثل امروز دیگر در صنف های درسی آنلاین اشتراک نمی توانی... تا همین جا بود درس های آنلاین همه را طالبان برای دختران بستند..... تنها اینترنت بود ما را با جهان وصل می ساخت....
هزاران این و آن
شاید و باید ها ذهنم را پرت می کرد و قلبم را می تپاند با موج از خیالات توهمات ذره ذره قاب اشک آن شب بدون اینترنت را زنده ساختیم....
شب یا روز را برایم دیگر فرقی نبود چهل و هشت ساعت کامل را با اشک و تاریکی مطلق گذراندم....
چشمانم از اشک ریزی زیاد خیره شده بود درد نبود اینترنت برایم مثل درد دور شدن عزیزان سخت و غیر قابل تحمل شده بود.... بالاخره بعد از دو شبانه روز دوباره اینترنت وصل شد و چشمانم را درخشان و قلبم را شادی بخشید و من توانستم به درس هایم آنلاین ادامه دهم.
سیدی
Without realizing, I started thinking about my university days. Sweet memories came to mind, so I opened my photo album. Then, I saw this photo and it made me want to write...
Exactly two years ago this month, we had just finished our final exams of the sixth semester. Some of my classmates and I went outside into the university courtyard to take some memory photos together. Each of us was going far away after that.
The university space felt heavy that day. Most girls were wearing black scarves, and there were rumors spreading that universities would soon be closed to girls until further notice. Students were quietly sharing the news with sadness, and the feeling of hopelessness was everywhere.
Some students, with tears in their eyes and shock on their faces, just stared at each other and left the university in silence.
But I was different. I sat alone on an empty bench behind the faculty building, holding my notebooks tightly because they meant everything to me. I had worked hard for them, walking every day from the dorm to the university on Bokhtar Road.
I sat there thinking deeply. Everything felt dark, and even the sky looked black to me. It was hard to accept the news especially for someone like me who had left a faraway, traditional place with many limits for girls. I had come to the Journalism Faculty at Balkh University with big dreams and hope in my heart.
I was afraid the rumors might be true that I would be stopped from going to university. And sadly, what they said became real.
Now, it has been more than two years since schools were closed for girls above grade six and universities were shut down. But there is still no news of reopening.
Because of political power games and international deals, the limits on girls’ education and work have only grown stronger. These rules have kept thousands of girls away from their dreams, locked inside their homes like prisons.
Like me, many Afghan girls may have the same big question in their minds:
Why are Afghan women and girls always the victims of terrorism and political deals?